انوار هدايت: مجموعه مباحث اخلاقي مكارم شيرازي

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : انوار هدايت: مجموعه مباحث اخلاقي مكارم شيرازي/مكارم شيرازي؛ تهيه و تنظيم ميراحمد فقيه نيريزي.

مشخصات نشر : قم: انتشارات امام علي بن ابي طالب(ع)،1390.

مشخصات ظاهري : 615ص.

شابك : 70000 ريال 978-964-533-089-5:

يادداشت : كتاب حاضر قبلا به صورت جلدي تحت عنوان « انوار هدايت : بر اساس بحث هاي اخلاقي...مكارم شيرازي» نيز توسط ناشران متفاوت منتشر شده است.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : انوار هدايت : بر اساس بحث هاي اخلاقي...مكارم شيرازي.

موضوع : احاديث اخلاقي

موضوع : اخلاق اسلامي -- احاديث

شناسه افزوده : فقيه ني ريزي، مير احمد، 1342 - ، گردآورنده

رده بندي كنگره : BP248/م 7الف 8 1390

رده بندي ديويي : 297/218

شماره كتابشناسي ملي : 2857299

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ص: 16

ص: 17

ص: 18

ص: 19

مقدّمه حضرت آيةاللّه العظمى مكارم شيرازى (مدّ ظلّه العالى)

عالم بى عمل به همان اندازه خطرناك است كه عامل بى علم، زيرا از نظر اسلام «علم» و «عمل»، همچنين «عقيده» و «اخلاق»، به منزله دو بال نيرومند براى پرواز انسان به سوى جوار قرب الهى و وصول ديدار آن محبوب بى بديل است.

هيچ يك از اين دو به تنهايى نمى تواند انسان را به كمالات برساند. علم بدون عمل مانند عمل كردن بدون آگاهى، مايه انواع انحرافات و به گفته امام صادق عليه السلام در حديث معروف كه در اصول كافى آمده: «لا تَزيدُهُ سُرعَةُ السِّيرِ إلّابُعداً» است. به همين دليل هميشه علماى بزرگوار ما كوشيده اند دروس علمى را با نصايح اخلاقى و نكات دقيق و جالب از آيات و روايات اسلامى بياميزند تا قلب هاى دانش طلبان همچون افكارشان روشن و نورانى شود.

اين حقير به حكم احساس وظيفه، سال هاست كه سعى مى كنم روزهاى چهارشنبه كه روز آخر درسى هفته است، يكى از روايات ناب معصومين عليهم السلام را در زمينه تهذيب نفس و پرورش اخلاق، از منابع معتبر براى طلّاب عزيز درس خارج مطرح كرده و به ذكر دقايق و نكات و محتواى آن بپردازم، تا هم گوينده از آن پند گيرد و هم شنونده راه و رسم اخلاق را بياموزد.

اين روايات گاه مجموعه هايى از احاديث را كه در بحارالانوار يا روضه كافى يا نهج البلاغه يا تحف العقول كه داراى يك تسلسل جالب منطقى است شامل

ص: 20

مى شود. و چون به زبان ساده مطرح مى شد مى توانست براى همگان مفيد باشد.

بارها كسانى از طلّاب فاضل كوشيدند آنها را از نوارها جمع آورى و تنظيم كنند و در اختيار عموم بگذارند و چون كار نسبتاً سنگينى بود توفيق به پايان بردن آن نصيبشان نشد تا اينكه فاضل سختكوش و محترم حجّةالاسلام آقاى حاج سيّد ميراحمد فقيه نى ريزى دامن همّت بر كمر زد و بخش مهمّى از آنها را به صورت مجموعه اى گردآورى و تنظيم و آماده نشر كرد و آنچه در اين كتاب مى بينيد بخشى از آن است.

من به سهم خود از تلاش هاى خستگى ناپذير و پر از اخلاص ايشان تشكّر مى كنم و از خداوند مى خواهم كه براى همگان مفيد و براى گوينده و نويسنده و خوانندگان مايه نجات شود.

قم- حوزه علميّه

ناصر مكارم شيرازى

ص: 21

پيشگفتار

رسالت انبيا تربيت انسان ها بوده است و در اين راه مرارت ها و رنج هاى فراوانى برده اند. كاروان سالار اين قافله پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز هدف بعثت خود را تكميل مكارم اخلاق دانسته (1) و كتاب آسمانى او كتاب تربيت، تزكيه و كتاب انسان سازى است، چرا كه علم بى عمل مخرّب و زيانبار است و بر طبق روايات اسلامى، بوى تعفّن عالم بى عمل جهنّميان را عذاب مى دهد. ازاين رو بر پيشوايان امّت- كه ادامه دهندگان راه انبيا هستند- لازم است پيش از توصيه به ديگران، نفس خويش را تأديب كنند و الگوى عملى براى ديگران باشند، چنانكه انبيا و اوليا بوده اند.

حوزه هاى علميّه همواره اين وظيفه سنگين انبيا را به دوش كشيده و در راه پاسدارى آن از هيچ كوششى دريغ نورزيده اند.

تاريخ خونبار تشيّع گواه اين مدّعاست كه وارثان انبيا براى برپايى نظام الهى بسيار كوشيده و وظيفه خطير تزكيه و تعليم را هيچ گاه از ياد نبرده اند. « «وَيُزَكّيهِمْ وَيُعَلّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ»؛ و آنها را تزكيه كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت بياموزد».(2) ايشان براى تحقّق آرمان هاى پاك و خدايى، در عمل به مردم درس


1- قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله:« إنَّما بُعِثتُ لِاتَمّمَ مَكارِمَ الأخلاقِ» مكارم الاخلاق، ص 8.
2- سوره جمعه، آيه 2.

ص: 22

خداپرستى و خداخواهى دادند و علم را با عمل آميختند، لذا گفته هايشان بر دل مى نشست و مى نشيند زيرا كلامى كه از دل برآيد، لاجَرَم بر دل نشيند.

ازاين رو درس هاى اخلاقى و بحث هايى كه به خودسازى مى انجامد همواره در حوزه هاى علميّه جايگاه ويژه اى داشته و دارد و مشتاقان را به سوى خود مى كشانَد. چنين درس هايى طلّاب را از قيدوبند عالم مادّى مى رهانَد و آنان را به عالم ملكوت و اوج افلاك مى رسانَد. رفتار و كردار آن عالمان عامل، خود درس بود و چون دانش پژوهان آنان را مى بينند در راه خود استوارتر شده، نيرويى جديد مى يابند.

مرجع عاليقدر حضرت آيةاللّه العظمى مكارم شيرازى (مدّظلّه العالى) نيز از عالمانى است كه به اين مهم توجّه دارند و در راه تهذيب طالبان علم مى كوشند.

معظّم له روزهاى چهارشنبه هر هفته پيش از شروع درس هاى خارج فقه و اصول، دقايقى چند به توضيح و تفسير يك حديث مى پردازند و عطش تشنگان معارف الهى را فرو مى نشانند و طلّاب را به تزكيه همراه با تعليم و تعلّم فرامى خوانند. درس هاى ايشان مزاياى فراوانى دارد كه از جمله مى توان به فصل بندى، سادگى بيان و همه فهم بودن آن اشاره كرد به گونه اى كه همگان حتّى مردم عادى مى توانند از آن بهره ببرند. بحث هاى كوتاه اخلاقى معظّم له را مى توان نوعى فقه الحديث شمرد. اين درس ها گنجينه و توشه گرانبهايى است كه بايد از آنها براى تهذيب نفس بهره برد و اهل منبر و وعظ و خطابه مى توانند از مطالب آن براى پربار ساختن سخنان خود استفاده كنند.

از آنجا كه معصومين عليهم السلام مصاديق بارز و اكمل انوار الهى و واسطه هاى فيض او هستند و بالطبع آنچه از زبان مباركشان جارى مى شود نور است، اين كتاب را انوار هدايت ناميديم. اميد كه بتوان در پرتو آن راه يابيم و به سر منزل مقصود برسيم كه به قول حافظ:

طى اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهى

در اين كتاب برخى مطالب را كه در درس معظّم له اجمالًا بيان شده بود شرح دادم و براى توضيح آنها از منابع متعدّد خصوصاً از تفسير نمونه بهره بردم.

همچنين نشانى آيات و رواياتى را كه ايشان در ضمن سخنانشان بحث كرده اند در پانوشت ذكر كردم.

از خداوند متعال مى خواهم كه توفيق دهد تا همه بحث هاى اخلاقى مطرح شده در درس معظّم له را به زيور طبع آراسته و در اختيار مشتاقان قرار دهم.

در اينجا لازم مى دانم از بزرگوارى و الطاف پدرانه استاد معظّم حضرت آيةاللّه العظمى مكارم شيرازى (دامت بركاته) كه با ديده عنايت به اين مجموعه نگريسته اند صميمانه تشكّر كنم. توفيق و سلامت ايشان را در راه خدمت به اسلام و نشر علوم اهل بيت عليهم السلام از خداوند متعال خواهانم.

گفتنى است اگرچه اين مطالب براى طلّاب و فضلاى حوزه بيان شده است، ديگران هم مى توانند از آن بهره ببرند و كام تشنه شان را با آب زلال معارف معصومين عليهم السلام سيراب سازند.

در پايان از فاضل محترم حجّةالاسلام والمسلمين آقاى احمد على بابائى كه در تهيّه و تنظيم اين كتاب و آقاى حاج مسعود مكارم مدير محترم انتشارات امام علىّ بن ابى طالب در چاپ و نشر آن صميمانه همكارى كرده اند تشكّر مى كنم و توفيق روزافزون اين بزرگواران را در راه نشر علوم اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام از ايزد منّان خواستارم.

ومِن اللّه التّوفيق وعليه التّكلان

سيّد ميراحمد فقيه نى ريزى

ص: 23

ص: 24

ص: 25

قانون عمومى مرگ

1

عَن انَسٍ قالَ: خَطَبَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى ناقَتِهِ العَضباءَ، فَقالَ: ايُّها النّاسُ، كأنَّ المَوتَ فيها عَلى غَيرِنا كُتِبَ، وَ كأنَّ الحَقَّ عَلى غَيرِنا وَجَبَ، وَكأنَّ ما نَسمَعُ مِن الأمواتِ سَفرٌ عَمّا قَليلٍ الَينا راجِعون، نُبَوّؤُهُم اجداثَهُم، وَنَأكُلُ تُراثَهُم، كأنّا مُخَلَّدونَ بَعدَهُم.

از انس بن مالك روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه سوار بر شترش به نام عَضبا بود، خطاب به آنان فرمود: اى مردم، گويا مرگ فقط براى ديگران نوشته شده (و ما نمى ميريم) و حق (و احكام خدا) فقط بر ديگران واجب است و گويا مردگان مسافرانى اند كه به زودى به سوى ما بازمى گردند و ما فقط آنان را به خاك سپرده ايم و ارثشان را مى خوريم، گويى بعد از ايشان جاودان هستيم.

بحارالانوار، ج 77، ص 175

نور هدايت

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين حديث شريف به برخى موانع شناخت اشاره فرموده است كه براى فهم بهتر اين موضوع به ذكر مقدّمه اى مى پردازيم:

در زندگى ما گاه مشكلاتى وجود دارد كه از آن به «موانع شناخت» تعبير مى كنيم. در قرآن مجيد نيز آيات فراوانى در اين باره وجود دارد، ولى با كمال تأسّف به سبب عدم انس با قرآن از آنها غافل هستيم. از جمله موانعى كه علما

ص: 26

ذكر مى كنند حبّ ذات يعنى خوددوستى است.(1) شايد اين جمله معروف را شنيده ايد كه «حُبُّ الشَّى ءِ يُعمي وَ يُصِمُّ؛ دوستى زياد يك چيز، انسان را كور و كر مى كند».(2) اين دوستى افراطى باعث مى شود كه انسان نتواند حقايق را ببيند و به قول قرآن كريم « «لَهُمْ اعْيُنٌ لَايُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لَايَسْمَعُونَ بِهَا»؛ وچشمانى كه با آن نمى بينند وگوش هايى كه با آن نمى شنوند».(3) لذا همه چيز را براى خود مى خواهد و هر زشتى و بدى را براى ديگران. مثلًا وقتى مى شنود در فلان منطقه سيل آمده، يا زلزله شده، يا ماشينى به درّه سقوط كرده، فكر نمى كند ممكن است همين حوادث براى او هم اتّفاق افتد و گمان مى كند تافته جدابافته اى است. ازاين رو چنين وقايعى اثرى در او نمى گذارد


1- چهره حقيقت هرقدر آشكار و درخشان باشد، تا در برابر ديده بينا قرار نگيرد درك آن ممكن نيست. به تعبير ديگر، براى شناخت حقايق دو چيز لازم است: آشكار شدن چهره حق و داشتن وسيله ديد و درك. آيا هرگز نابينا مى تواند قرص خورشيد را ببيند؟ آيا كران مى توانند نغمه هاى دلنواز جهان را بشنوند؟ همين گونه كسانى كه چشم حق بين ندارند از ديدن چهره حقيقت محرومند و آنها كه از شنيدن آيات حق گوش حق شنو ندارند. به همين دليل نخستين شرط براى رهروان راه حق، تهذيب نفس و تقواست كه بدون آن انسان در ظلمات وهم گرفتار و در بيراهه ها سرگردان مى شود. و اگر مى بينيم قرآن راه شناخت را تقوا مى داند و مى گويد: هُدًى لِلْمُتَّقِينَ:« مايه هدايت پرهيزگاران است»، اشاره به همين واقعيّت است.
2- اگر انسان كسى يا چيزى را به طور افراطى دوست بدارد آن دوستى معمولًا مانع مى شود كه عيوب و بدى هاى او را ببيند يا بشنود و غير از خوبى چيزى در او نمى بيند. حكايتى كه در ذيل مى آوريم شاهدى است بر اين مدّعا. مى گويند كه جوانى عاشق دوشيزه اى شده بود، پدر و مادر دختر مانع ازدواج شدند. جوان بسيار كوشيد. خرج ها و خواهش ها كرد و زحمت ها كشيد تا سرانجام دختر در حباله او درآمد. مدّت ها با هم زندگى كردند، كانون خانوادگى گرم و باطراوت بود، امّا رفته رفته لهيب عشق فرو نشست و آتش فروزان شهوت خاموش شد. روزى شوهر به صورت زن نگاه كرد و در چشم راست او لكّه سفيدى ديد. تعجّب كرد و گفت: از چه وقت اين لكّه در چشم تو پديد آمده؟ گفت: از همين الان. شوهر گفت: چه مى گويى؟ زن لبخندى زد و گفت: در دو سالگى آبله درآوردم، چشمم آسيب ديد و از آن وقت اين لكّه در آن مانده است. شوهر گفت: عجيب است پس چرا من تا به حال نديده بودم؟ زن گفت: علّتش روشن است، تو عاشق من بودى و عاشق در معشوق جز خوبى و زيبايى چيزى نمى بيند( حُبُّ الشَّى ءِ يُعمي وَيُصِمّ)، ولى اكنون كه آتش عشق تو خاموش شده و ديگر از ديده عشق به من نمى نگرى و زن و شوهر عادى هستيم، عيب مرا مى بينى و به درستى تشخيص خوبى و بدى مى دهى( گفتار وعّاظ، ج 3، ص 9).
3- سوره اعراف، آيه 179.

ص: 27

و متحوّلش نمى كند. به همين علّت است كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: اى مردم، شما را چه شده است، چرا چنين در خواب غفلت فرو رفته ايد؟ آيا گمان مى كنيد كه مرگ فقط براى همسايه است و اين شتر بر درِ خانه شما نمى خوابد؟ شايد به خودتان وعده مى دهيد كه به ما مهلت داده اند تا چند وقت ديگر زنده باشيم

(كَأنَّ الْمَوتَ فيها عَلى غَيرِنا كُتِبَ).

وخيال مى كنى كه فقط ديگران بايد حق را رعايت كنند واحكام خدا براى ديگران وضع شده است و تو از اين قاعده مستثنا شده اى

(وَ كأنَّ الحَقَّ عَلى غَيرِنا وَجَبَ).

شبيه اين كلام والا در سخنان نورانى حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام است.

روزى حضرت در مراسم تشييع جنازه مسلمانى، كسى را ديد كه قهقهه سر داده است. امام به او فرمود: براى چه مى خندى؟ خيال كرده اى كه فقط او را به قبرستان مى برند و تو روزى به او ملحق نمى شوى؟(1) از جمله مشكلات انسان حجاب هايى است كه جلوى فهم و درك او را مى گيرند.(2) و لذا حضرت مى فرمايد: حجاب هاى خودخواهى، تعصّب بيجا، كبر، شهوت، حبّ و بغض غيرالهى و ... را برداريد، تا انسان با كمك حجّت باطنى، يعنى عقل بتواند خوب و بد را تشخيص دهد و وقتى فهميد راه صحيح را در پيش گيرد.

بايد باور كنيم كه تمام آنچه براى ديگران واقع مى شود ممكن است براى ما نيز در آينده نزديك رخ دهد. شاعر عرب مى گويد:

بَينا يُرى الانسانُ فيها مُخبراًحَتّى يُرى خَبَراً مِن الأخبارِ

«در آن هنگام كه انسان از مرگ كسى خبر مى دهد، ناگهان مرگ خود او در صدر اخبار قرار مى گيرد».

مرگ پير و جوان نمى شناسد، با كسى خويشاوندى ندارد و گاه و بيگاه به سراغ آدمى مى آيد.

در تعبيرات دقّت كنيد كه چقدر حساب شده است. مگر قانون مرگ فقط براى ديگران است؟ چه كسى ضامن شده كه تا لحظه اى ديگر زنده باشيم؟ اگر ضمانتى در كار نيست پس چرا اين همه كارهاى خير را به تأخير مى اندازيم؟ توبه را به فردا و فرداها وامى گذاريم، آن قدر سستى مى كنيم كه وقت مى گذرد و ديگر در آن هنگام افسوس سودى نخواهد داشت.

اشتباه ما در اين است كه گمان مى كنيم مرده ها مسافرانى اند كه فردا يا پس فردا بازمى گردند و فقط ما آنان را با دستان خود در خاك كرده ايم و ارثشان را مى خوريم و به گونه اى رفتار مى كنيم كه گويا هميشه بعد از آنها زنده ايم.

در رفتار بعضى بنگريد كه گاه با كمال تأسّف بر سر همين ارث چه وقايع زشت و دردناكى به وجود مى آورند. به ما خبر دادند كه دو برادر در حدود ده پانزده سال بر سر تقسيم ارث با هم قهر كرده و به خانه يكديگر نرفته اند.

بايد به چنين انسان هايى گفت آيا شما مطمئن ايد كه اين ميراث را مى خوريد؟

يقيناً اگر منصفانه بينديشند جواب خواهند داد نه. چون در زندگى واقعيّت هايى وجود دارد كه انسان از آن غافل است، از جمله اينكه فاصله بين حيات و مرگ بسيار اندك است و بسيارى از اوقات انسان تعجّب مى كند كه چرا اين قدر فاصله كم است.

گاهى برخى افراد مى گويند خدا به ما رحم كرد نزديك بود به درّه بيفتيم. اينها همه درس هاى عبرت آموزى است كه بايد فراگرفت و به كار بست، زيرا چيزى نزديك تر از مرگ به انسان نيست و در عين حال، او اين واعظ مهم را فراموش مى كند. بزرگ ترين واعظ براى تهذيب نفوس مرگ است، لذا در روايات سفارش


1- نهج البلاغه، كلمات قصار 122.
2- امام سجّاد عليه السلام در دعاى ابوحمزه ثمالى مى فرمايد: وَ أنَّكَ لا تَحتَجِبُ عَن خَلقِكَ، إلّاأن تَحجُبَهُمُ الأعمالُ الآمال دونَكَ:« تو از بندگانت پنهان نيستى جز اينكه كردارهاى زشت آرزوها) پرده اى بر ديد تو كشيده است». و حافظ چه خوش سروده: ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز 8- مستحب است وقتى انسان به قبرستان مى رود بگويد:« السّلامُ عَلى اهلِ الدّيارِ مِن المؤمِنينَ وَالمُسلمينَ، انتُم لَنا فَرَطٌ، وَ نَحنُ- ان شاءَ اللّهُ- بِكُم لاحِقونَ: سلام بر مؤمنان و مسلمانان خفته در اين ديار، شما زودتر رفتيد و ما نيز اگر خدا بخواهد به شما مى پيونديم»( كلّيّات مفاتيح الجنان، زيارت قبور مؤمنين). در قبرستان زنگار غفلت را از خود بزداييد و آيينه صافى شويد تا انوار الهى در آن بتابد و راه درست را بيابيد و از روزمرّه گى و دلمردگى برهيد و به سعادت دو جهانى برسيد. دانى چرا آيينه ات غمّاز نيست؟چون كه زنگار از رخش ممتاز نيست 9- بحارالانوار، ج 59، ص 163.

ص: 28

ص: 29

شده كه هر از چندى به قبرستان برويد.(8) زيارت مردگان فقط براى احترام گذاردن به آنان نيست و اينكه بايد از مؤمنان چه در حيات و چه در ممات تجليل كرد و آنان را از خيرات و نيكى هاى خود بهره مند ساخت و برايشان فاتحه خواند، اينها بيش از آنكه براى مردگان مؤثّر افتد در زندگان تأثير دارد. وقتى دستت را بر قبر مى گذارى درمى يابى كه بين تو و او بيش از يك متر فاصله نيست. تو نيز ممكن است فردا به او بپيوندى. وقتى انسان در اين مسائل تأمّل مى كند با ياد مرگ، نفْس خويش را ذليل مى گرداند:

وَ ذَلّلهُ بِذِكرِ المَوتِ:

«با ياد مرگ آن را رام و خوار كن».

در اين صورت است كه ديگر حجاب هاى غفلت، غرور و مانند آن جلوى چشم و گوش و دل را نمى گيرد. مهم اين است كه پرده ها كنار رود.

در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود:

لَولا انَّ الشَّياطينَ يَحومونَ عَلى قَلبِ بَنى آدَمَ، لَنَظَروا الى مَلَكوتِ السَّماواتِ:

«اگر شياطين گِرداگِرد قلب آدميان را احاطه نكرده بودند مى توانستند (چونان ابراهيم) ملكوت آسمان ها را ببينند».(9) مانند نگاهى كه خداوند به ابراهيم عليه السلام عطا كرد. در قرآن مى خوانيم: « «وَكَذلِكَ نُرِى إِبْرهِيمَ مَلَكُوتَ السَّموَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»؛ و اين گونه ملكوت آسمان ها و زمين (و حاكميّت مطلق خداوند بر آنها) را به ابراهيم نشان داديم؛ (تا به آن استدلال كند) و اهل يقين شود».(1)


1- سوره انعام، آيه 75.

ص: 30

دگرگونى هاى دنيا

2

عَن عَلقَمَةِ بنِ الحَصينِ قالَ: سَمِعتُ قَيس بن عاصِمِ المِنقَري يَقولُ: قَدِمتُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله في وَفدٍ مِن جَماعَةٍ مِن بَني تَميمٍ، فَقالَ لي: اغتَسِل بِماءٍ و سِدرٍ. فَفَعَلتُ، ثُمَّ عُدتُ إلَيهِ وَ قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، عِظنا عِظَةً نَنتَفِعُ بِها.

فَقالَ: يا قَيسُ، إنَّ مَعَ العِزّ ذُلًّا وَانَّ مَعَ الحَياةِ مَوتاً وَانَّ مَعَ الدُّنيا آخِرَةً وَانَّ لِكُلّ شَي ءٍ حَسيباً، وَ عَلى كُلّ شَي ءٍ رَقيباً وَ انَّ لِكُلّ حَسَنَةٍ ثَواباً وَلِكُلّ سَيّئَةٍ عِقاباً.

از علقمة بن حصين روايت شده است كه قيس بن عاصم- يكى از اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله- مى گفت: روزى با جمعى از قبيله بنى تميم خدمت حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدم ايشان به من دستور داد برو با آب و سدر غسل كن. من دستور حضرت را انجام دادم و به سوى او بازگشتم و سپس عرض كردم: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله، به ما اندرزى بده تا از آن بهره مند شويم. حضرت در پاسخ فرمود: اى قيس، بدان كه همراه عزّت، ذلّت و به دنبال حيات، مرگ و همراه دنيا، آخرت است و براى هر چيزى حسابگر و بر فراز هر چيزى مراقبى و براى هر كار نيكى پاداش و در برابر هر كردار ناپسندى مجازاتى است.

بحارالانوار، ج 77، ص 175

نور هدايت

در اين كلام نورانى دو نكته مهم است كه از نظر اخلاقى براى دگرگونى

ص: 31

و تحوّل انسان مؤثّر است.

پيش از بيان مطلب ذكر مقدّمه اى لازم است:

از خصوصيّات دنيا دگرگونى آن است. يعنى دنيا و خود انسان- كه جزئى از دنياست- بر يك حال باقى نمى مانند و توجّه به همين مطلب، غرور انسان را مى شكند چرا كه بيشتر گرفتارى و مصيبت آدمى از غفلت است و اگر آدمى غافل نبود به آسانى تن به ذلّت نمى داد و گناه نمى كرد. مختصر اينكه غفلت ريشه همه بدبختى هاى انسان است و اسلام براى رفع و دفع آن راه ها و وسايلى را بيان كرده است.

عوامل شكست غرور و غفلت

الف) توجّه به دگرگونى هاى دنيا مى تواند انسان را بيدار كند و فروتن سازد.

اگر به اين نكته توجّه داشته باشد كه پس از هر عزّتى ذلّتى و بعد از هر سلامتى بيمارى و پس از هر امنيّتى ناامنى و هراس و بعد از هر جوانى پيرى اى است، متواضع مى شود و گرد غفلت را از جان خود مى زدايد.

انسان بايد بداند مقام، مال، قدرت و ساير مواهب دنيوى جاودانه نيست و خواه ناخواه روزى از او گرفته مى شود. شخص محترمى- كه مقام نسبتاً مهمّى داشت- مى گفت: خيال نكنيد كه من فقط يك مقام دارم، بلكه سه مقام دارم و ممكن است اينها به سادگى از من گرفته شوند. وى چنين تعبير مى كرد كه تمام زندگى و مقام هاى من به شش ريال بستگى دارد. ديدم حرف صحيحى است، زيرا چه بسا تمام مقام هاى انسان با يك تماس تلفن بيايد يا برود. اين واقعيّت بسيار مهمّى است كه دنيا بر يك حال باقى نمى ماند و دائم در حال دگرگونى است، لذا نمى توان بر آن تكيه زد. آرى، بايد دنيا را معبر و گذرگاه و خانه كوچ كردن دانست و فهميد كه تنها ذات اقدس الهى باقى و سرمدى است.

ب) طاعات و عبادات نيز غرور و غفلت را مى زدايد. انسان با نماز به ياد خدا مى افتد و غفلت را از بين مى برد.

ص: 32

برخى مى پرسند تا كى بايد نماز خواند؟ بايد گفت: تا هر وقت كه در دنيا باشيم بايد نماز بخوانيم. اصلًا ما به نماز محتاج ايم. بايد با نماز دست نياز به درگاه بى نياز ببريم و از او دواى دردهاى خود را بخواهيم. نماز، غفلت زدا و بيدارگر است.

ج) مصائب و مشكلات نيز غفلت انسان را از بين مى بَرد. دشوارى ها در نگاه ابتدايى بلاست، امّا اگر خوب به آن بنگريم نعمت است. به عبارت ديگر، بلا بودن تنها يك روى سكّه و روى ديگر آن، سراسر خوشى و سرور است. يكى از منبرى ها تشبيه خوبى مى كرد و مى گفت: در جادّه هايى كه انسان مى رود اگر تمام آنها مستقيم و هموار باشد خواب بر راننده مستولى مى شود، امّا اگر در برخى جاهاى آن دست انداز باشد آدمى را از خواب بيدار مى كند. و گاه ناهموارى هاى مصنوعى مى سازند كه رانندگان خوابشان نبرد. مصيبت نيز ظاهرش ناراحتى است و درونش رحمت و نعمت.

نكته دوم اينكه انسان بايد بداند هر كار بزرگ و كوچك، حتّى نفس كشيدن هاى او تحت مراقبت و حساب است و كسانى آن را مى نويسند.(1) پيش از هر چيز خداى تعالى مراقب است و بعد دو ملك او. زمينى كه انسان بر آن زندگى مى كند و نيز اعضا و جوارح او روز قيامت عليه او شهادت مى دهند.

حتّى در حديث داريم كه «يَوم» (زمان) در روز قيامت بر اعمال و رفتار ما گواهى مى دهد. خلاصه بايد بدانيم كه تحت مراقبت شديد هستيم.


1- نه تنها دو فرشته رقيب و عتيد شاهدند، بلكه خداوند شاهد اعمال ماست. ازاين رو امام على عليه السلام در دعاى كميل به خداوند عرض مى كند: وَكُنتَ انتَ الرَّقيبَ عَلَىَّ مِن وَرائِهِم وَالشّاهِدَ لِما خَفِىَ عَنهُم:« و خود از پشت سر ايشان مراقب من بوده اى و بر آنچه از نظر آنها پنهان ماند شاهد بوده اى».

ص: 33

شش برنامه سعادت بخش

اشاره

3

عَن ابى الدَّرداءِ قالَ: خَطَبَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَومَ جُمُعَةٍ فَقالَ: ايُّها النّاسُ، توبوا الَى اللّهِ قَبلَ ان تَموتوا وَ بادِروا بِالأعمالِ الصّالِحَةِ قَبلَ ان تَشتَغِلوا وَأصلِحوا الَّذي بَينَكُم وَ بَينَ رَبّكُم تَسعَدوا وَ اكثِروا مِن الصَّدَقَةِ تُرزَقوا وَأمُروا بِالمَعروفِ تُحصَنوا وَانتَهوا عَن المُنكَرِ تُنصَروا.

از ابى درداء روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله روز جمعه اى براى ما خطبه ايراد كرد، فرمود: اى مردم، پيش از مرگ به سوى خدا بازگرديد و توبه كنيد و پيش از آنكه آسودگى خاطر از شما گرفته شود و در تنگناهاى زندگى قرار گيريد به كارهاى نيك بپردازيد. رابطه خود را با خدا اصلاح كنيد تا سعادتمند و بهروز شويد. بسيار صدقه بپردازيد تا خدا به شما روزى دهد. امر به معروف كنيد تا در قلعه محكم الهى قرار گيريد (و در امان باشيد) و از منكر دست برداريد تا خدا شما را يارى رسانَد.

بحارالانوار، ج 77، ص 176

نور هدايت

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين حديث شش دستور بيان فرموده است:

1. دستور توبه:

پيش از آنكه فرصت از دست برود توبه كنيد.

توبه يكى از نعمت هاى خداوند تعالى بر بندگان است. امام سجّاد عليه السلام در مناجات تائبين چه زيبا مى فرمايد:

الهى انتَ الَّذي فَتَحتَ لِعِبادِكَ باباً الى عَفوِكَ سَمَّيتَهُ

ص: 34

التَّوبَةَ، فَقُلْتَ: «تُوبُوا الَى اللَّهِ تَوبَةً نَصُوحًا»(1) فَما عُذرُ مَن أغفَلَ دُخولَ البابِ بَعدَ فَتحِهِ

: «خدايا، تويى آن كه درى را به روى بندگانت گشودى و نام آن را توبه نهادى.

ازاين رو گفتى: به سوى خدا با توبه اى حقيقى و خالص بازگرديد. پس كسى كه بعد از گشوده شدن چنين درى، از داخل شدن در آن غفلت مى ورزد، چه عذرى دارد؟».

معناى فرمايش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله: «قبل از مرگ توبه كنيد» اين است كه بعد از هر گناه به سوى خدا بازگرديد، زيرا هيچ كس از وقت مرگ خود خبر ندارد. در قرآن مى خوانيم: « «وَمَا تَدْرِى نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِى نَفْسٌ بِأَىّ أَرْضٍ تَمُوتُ»؛ و هيچ كس نمى داند كه فردا چه به دست مى آورد، و هيچ كس نمى داند كه در چه سرزمينى مى ميرد».(2) روايت شده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با آن عظمت و لطافت روح، هر روز هفتاد بار استغفار مى كرد. اكنون ما پيروان آن حضرت روزى چند بار توبه مى كنيم؟ در شب چه مقدار از كارها و كردارهاى روز خود را به ياد مى آوريم؟ اگر انسان هر روز اعمال و رفتار خود را محاسبه و بعد استغفار كند، تاريكى هاى قلبش زدوده، با نور الهى روشن مى شود. لذا از بهترين كارها، توبه سحرى است (3)


1- « نَصوح» از مادّه« نُصح»، به معناى نصيحت خالصانه است. يعنى توبه خالص. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:« توبه خالص آن است كه به گناه برنگردى، چنانكه شير به پستان برنمى گردد». البتّه توبه خالص به شناخت كامل از گناه و عواقب آن نياز دارد، يعنى اگر اين نكته را دريابيم و بدانيم كه گناه، خنجر تيز و آتش سوزان است هرگز به آن نزديك نمى شويم.
2- سوره لقمان، آيه 34.
3- آن گاه كه آرامش و صفاى خاص همه جا را فراگرفته، در آن هنگام كه غافلان و بى خبران در خوابند و غوغاى جهان مادّى فرو نشسته، مردان خدا و زنده دلان به ياد خدا به پا مى خيزند و در پيشگاه باعظمتش، استغفار و طلب آمرزش مى كنند و محو پرتو نور و جلال پروردگار مى شوند و با تمام وجودشان زمزمه توحيد سر مى دهند: وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحَارِ. پرسش: چرا از اوقات شبانه روز تنها به وقت« سحر» اشاره شده است، در حالى كه استغفار و بازگشت به سوى خدا در همه حال مطلوب است؟ در پاسخ مى گوييم: سحر به سبب آرامش، تعطيلى كارهاى مادّى و نشاطِ به دست آمده پس از خواب شبانه، به انسان آمادگى بيشترى براى توجّه به خداوند مى بخشد و اين معنا را به آسانى مى توان با تجربه دريافت. حتّى بسيارى از دانشمندان، براى حلّ مشكلات علمى خود، از آن وقت استفاده مى كردند، زيرا چراغ فكر و روح انسان در آن وقت از هر زمان ديگرى پرفروغ تر و درخشان تر است و چون روح عبادت و استغفار، توجّه و حضور دل است، عبادت و استغفار در چنين ساعتى گرانبهاتر است( رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 17 سوره آل عمران).

ص: 35

يعنى انسان در نيمه هاى شب برخيزد و در آن خلوت با خداى خويش راز و نياز كند و درد دل بگذارد و به تعبير قرآن كريم از « «وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحَارِ»؛ در سحرگاهان از خداوند آمرزش مى طلبند»(1) باشد.

بزرگانى كه رساله هاى سير و سلوك نوشته اند، تقريباً همه آنان منزل اوّل را «توبه» مى دانند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

تُوبُوا الَى اللّهِ قَبلَ ان تَموتوا.

2. پرداختن به كارهاى نيك:

بادِروا بِالاعمالِ الصّالِحَةِ قَبلَ ان تَشتَغِلوا

. انسان هميشه فراغت بال و آسودگى خيال ندارد و جوانى براى او باقى نمى ماند. فكر انسان دائم آزاد نيست و موانع بسيارى بر سر راه او قرار مى گيرد.

اگر دقّت كرده باشيد كسانى را مى بينيد كه همه چيز براى آنان آماده است و كمبود ندارند، ولى مى گويند شوق درس و دانش اندوزى از وجودمان رخت بربسته است. لذا اگر مى خواهيد علم بيندوزيد، تقوا پيشه سازيد و خودسازى كنيد، كارهاى نيك را پيش از آنكه در تنگناهاى زندگى گرفتار شويد به جا آوريد.

3. آشتى با خدا:

اصلِحوا الَّذي بَينَكُم وَ بَينَ رَبّكُم تَسعَدُوا.

مردم نسبت به حوادثى كه رخ مى دهد به سه دسته تقسيم مى شوند:

دسته اى فقط به دهان مردم نگاه مى كنند. دسته ديگر نيم نگاهى به دهان مردم دارند و نيم نگاهى به دستورهاى الهى. گروه سوم فقط به دستورهاى خدا توجّه دارند.

با توجّه به اين مقدّمه، هر حادثه اى كه رخ مى دهد انسان بايد ببيند خدا چه دستورى داده است. يعنى اوّل حق را بشناسيد بعد ببينيد كه مردم چه مى گويند،


1- سوره آل عمران، آيه 17.

ص: 36

زيرا چنانچه انسان رابطه خود را با خدا درست كند، خداوند نيز رابطه او را با مردم اصلاح مى كند. اين مضمون در حديثى از اميرمؤمنان عليه السلام آمده است:

مَن اصلَحَ بَينَهُ وَ بَينَ اللّهِ، اصلَحَ اللّهُ ما بَينَهُ وَ بَينَ النّاسِ (1)

تنها راه سعادت اين است كه با خدا آشتى كنيم.

4. صدقه دادن فراوان:

اكثِروا مِن الصَّدَقَةِ تُرزَقوا:

«زياد صدقه بدهيد تا خدا به شما روزى دهد».

صدقه دو اثر مهم دارد: وسعت روزى و دفع بلاها.

مسأله وسعت روزى برخلاف اسباب ظاهرى است. يعنى انسان اگر چيزى در راه خدا بدهد با محاسبه و جمع و تفريق ظاهرى جيبش خالى مى شود، ولى بنابر روايات اسلامى همين كار رزق و روزى را زياد مى كند.

صدقه هر اندازه باشد خوب است، تا آنجا كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: لباس كهنه اى كه دارى مى توانى صدقه بدهى. صدقه دادن طول عمر را به دنبال مى آورَد.

برخى افراد به ظاهر عوام را ديده ايم كه وقتى مى خواهند مسافرت بروند به تعداد روزهاى سفر پولى جدا كرده و به مستحق مى دهند. برخى چنين حسابى دارند. اينها دستورهايى است كه ما مبلّغان سزاوارتريم بدان عمل كنيم و بسا اين صدقات جلوى ضدّ ارزش ها را بگيرد.

5 و 6. امر به معروف و نهى از منكر:

وَأمُروا بِالمَعروفِ تُحصَنوا وَانْتَهوا عَن المُنكَرِ تُنصَروا:

«امر به معروف كنيد تا در قلعه محكم الهى قرار بگيريد و در امان باشيد و از منكر اجتناب كنيد تا يارى شويد».

در اينجا به چند نكته بايد توجّه كرد:

الف) معنى «معروف»

«معروف» از مادّه «عرف» به معنى شناخته شده و «منكر» (از مادّه انكار) به معنى ناشناس است.


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 89.

ص: 37

كارهاى نيك امورى شناخته شده و كارهاى زشت و ناپسند امورى ناشناخته اند، چه اينكه فطرت پاك انسانى با دسته اوّل آشنا و با دوم ناآشناست.

ب) امر به معروف وظيفه اى عقلى است يا تعبّدى

جمعى از دانشمندان اسلامى معتقدند كه وجوب اين دو وظيفه تنها با دليل نقلى ثابت شده است و عقل فرمان نمى دهد كه انسان ديگرى را از كار بدى كه زيانش تنها متوجّه خود اوست بازدارد.

ولى توجّه به پيوندهاى اجتماعى و اينكه هيچ كار بدى در اجتماع انسانى در نقطه خاصّى محدود نمى شود، بلكه هر چه باشد همانند آتش ممكن است به نقاط ديگر سرايت كند، عقلى بودن اين دو وظيفه را مشخّص مى سازد. به عبارت ديگر، در اجتماع چيزى به عنوان «ضرر فردى» وجود ندارد و هر زيان فردى امكان دارد كه به صورت «زيان اجتماعى» درآيد؛ به همين دليل، منطق و عقل به افراد اجتماع اجازه مى دهد در پاك نگاه داشتن محيط زيست خود از هر كوششى دريغ نكنند.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود: «انسان گناهكار در ميان مردم، همانند كسى است كه با جمعى سوار كشتى شود و هنگامى كه در وسط دريا قرار گيرد تبرى بردارد و به سوراخ كردن موضعى كه در آن نشسته است بپردازد و هرگاه به او اعتراض كنند در جواب بگويد من در سهم خود تصرّف مى كنم. اگر ديگران او را از اين عمل خطرناك بازندارند طولى نمى كشد كه آب به داخل كشتى نفوذ كرده و يكباره همگى در دريا غرق مى شوند».

پيامبر صلى الله عليه و آله با اين مثال جالب، منطقى بودن وظيفه امر به معروف و نهى از منكر را مجسّم ساخته و حقّ نظارت فرد بر اجتماع را حقّى طبيعى كه ناشى از پيوند سرنوشت هاست مى داند.

ج) اهمّيّت امر به معروف و نهى از منكر

علاوه بر آيات فراوان قرآن مجيد، احاديث بسيارى در منابع معتبر اسلامى

ص: 38

درباره اهمّيّت اين دو وظيفه بزرگ اجتماعى آمده است كه در آنها به خطرها و عواقب شومى كه بر اثر ترك اين دو وظيفه در جامعه به وجود مى آيد اشاره شده، از جمله در حديثى امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

انَّ الامرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهىَ عَن المُنكَرِ فَريضَةٌ عَظيمَةٌ بِها تُقامُ الفَرائِضُ، وَتَأمَنُ المَذاهِبُ وَ تَحِلُّ المَكاسِبُ وَتُرَدُّ المَظالِمُ وَتُعمَرُ الأرضُ وَيُنتَصَفُ مِن الأعداءِ وَيَستَقيمُ الأمرُ:

امر به معروف و نهى از منكر دو فريضه بزرگ الهى است كه بقيّه فرايض با آنها برپا مى شوند. به سبب اين دو، راه ها امن، كسب و كار مردم حلال، حقوق افراد تأمين مى شود و در سايه آن زمين ها آباد و از دشمنان انتقام گرفته مى شود و در پرتو آن همه كارها روبه راه مى گردد».(1) در حديثى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

مَن امَرَ بِالمَعروفِ وَ نَهى عَنِ المُنكَرِ فَهُوَ خَليفَةُ اللّهِ في ارضِهِ وَ خَليفَةُ رَسُولِ اللّهِ وَ خَليفَةُ كِتابِهِ:

هر كه امر به معروف و نهى از منكر كند جانشين خداوند در زمين و جانشين پيامبر و كتاب اوست».(2) از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه اين فريضه بزرگ پيش از هر چيزى برنامه اى الهى است و بعثت پيامبران و نزول كتاب هاى آسمانى همه جزءِ اين برنامه است.

مردى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله كه بر فراز منبر نشسته بود آمد و پرسيد:

مَن خَيرُ النّاسِ؟

«از همه مردم بهتر كيست؟» حضرت فرمود:

آمَرُهُم بِالمَعروفِ وَ انهاهُم عَن المُنكَرِ وَاتقاهُم لِلّهِ وَارضاهُم:

«آن كه از همه بيشتر امر به معروف و نهى از منكر كند و آن كه از همه پرهيزگارتر باشد و در راه خشنودى خدا از همه بيشتر گام بردارد».(3) در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:

لَتَأمُرُنَ


1- كافى، ج 5، ص 56، ح 1.
2- تفسير كشّاف، ج 1، ص 452.
3- همان.

ص: 39

بِالمَعروفِ وَلَتَنهُنَّ عَن المُنكَرِ أو لَيُسَلّطَنَّ اللّهُ عَلَيكُم سُلطاناً ظالِماً لَايُجِلُّ كَبيرَكُم وَلا يَرحَمُ صَغيرَكُم فَيَدعُو خِيارُكُم فَلا يُستَجابُ لَهُم وَتَستَنصِرونَ فَلا تُنصَرونَ وَتَستَغيثونَ فَلا تُغاثونَ وَتَستَغفِرونَ فَلا تُغفَرونَ:

«بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد، وگرنه خداوند ستمگرى را بر شما مسلّط مى كند كه نه به پيران احترام مى گذارد و نه به خردسالان رحم مى كند. نيكان و صالحان شما دعا مى كنند ولى مستجاب نمى شود و از خداوند يارى مى طلبند امّا خدا به آنها كمك نمى كند و حتّى توبه مى كنند و خدا از گناهانشان درنمى گذرد».(1) اين همه تأكيد براى آن است كه بفهميم اين دو وظيفه بزرگ در حقيقت ضامن اجراى بقيّه وظايف فردى و اجتماعى است و در حقيقت در حكم روح و جان آنهاست و با تعطيل آنها تمام احكام و اصول اخلاقى ارزش خود را از دست خواهد داد.(2) اين دو برنامه اسلامى آثار فراوانى دارد. حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

وَما اعمالُ البِرّ كُلُّها وَالجِهادُ في سَبيلِ اللّهِ، عِندَ الأمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهي عَن المُنكَرِ الّا كَنَفثَةٍ في بَحرٍ لُجّىّ:

«تمام اعمال نيك و حتّى جهاد در راه خدا در مقابل امر به معروف و نهى از منكر، مثل آب دهان در درياى عميق است».(3) بى اعتنايى به همين چيزى كه ما با جمله «به من چه ربطى دارد» از كنار آن مى گذريم، يا به بهانه رنجيدن دوست و آشنا و يا براى به دردسر نيفتادن آن را ترك مى كنيم و به قول معروف سرى كه درد نمى كند چرا دستمال ببنديم، موجب مى شود تدريجاً اشرار بر جامعه مسلّط و انسان هاى نيك كم شوند و نيكى به دست فراموشى سپرده شود. اين خيال خام و اشتباه بزرگى است كه انسان گمان كند عزّت در دست ديگران است نه در دست خدا، در حالى كه قرآن باصراحت


1- مجمع البيان، ج 2، ص 359.
2- تفسير نمونه، ج 3، ص 37.
3- نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 374.

ص: 40

مى فرمايد: « «تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ»؛ هر كه را بخواهى عزّت مى دهى و هر كه را بخواهى خوار مى كنى».(1) و در جاى مى فرمايد: « «مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا»؛ كسى كه خواهان عزّت و توانايى است (بايد از خدا بخواهد، زيرا) تمام عزّت و توانايى براى خداست».(2)


1- سوره آل عمران، آيه 26.
2- سوره فاطر، آيه 10.

ص: 41

ترس از گذشته و آينده

4

عَن ابنِ عَبّاسٍ قالَ: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ في خُطبَتِهِ: انَّ المُؤمِنَ بَينَ مَخافَتَينِ: يَومٌ قَد مَضى لا يَدري مَا اللّهُ قاضٍ فِيهِ وَيَومٌ قَد بَقِىَ لا يَدري مَا اللّهُ صانِعٌ بِهِ فَليَأخُذِ العَبدُ لِنَفسِهِ مِن نَفسِهِ وَمِن دُنياهُ لِآخِرَتِهِ وَمِن شَبابِهِ لِهَرَمِهِ وَ مِن صِحَّتِهِ لِسُقمِهِ وَ مِن حَياتِه لِوَفاتِهِ. فَوَ الَّذي نَفسي بِيَدِهِ ما بَعدَ المَوتِ مِن مُستَعتَبٍ وَلا بَعدَ الدُّنيا مِن دارٍ، الّا الجَنَّةَ اوِالنّارَ.

از ابن عبّاس نقل است كه شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله در خطبه اش فرمود: مؤمن (هميشه) بين دو ترس است: نمى داند كه خداوند در مورد روزى كه بر او گذشته است چه قضاوتى مى كند و نمى داند كه خداوند با او در روزى كه باقى مانده است چه مى كند. ازاين رو بايد هر بنده اى از وجود خود (براى سعادت و كمال) و از دنيا براى آخرت و از جوانى براى پيرى و از سلامتى براى بيمارى و از زندگى براى مرگ خود بهره بردارى كند، قسم به كسى كه جانم در دست اوست بعد از مرگ هيچ عذر و بهانه اى پذيرفته نمى شود و بعد از دنيا خانه اى جز بهشت يا جهنّم نيست.

بحارالانوار، ج 77، ص 177

نور هدايت

در اين حديث پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد مؤمن هميشه بين دو ترس قرار دارد: ترس از گذشته و ترس از آينده. از گذشته اش مى ترسد براى اينكه

ص: 42

نمى داند آيا به وظايفش در گذشته به درستى عمل كرده و خداوند گناهان او را بخشوده است؟ از آينده اش مى ترسد زيرا نمى داند كه چه سرنوشتى خواهد داشت، آيا عاقبت به خير مى شود و از دنيا باايمان و پاك مى رود، يا بى ايمان و ناپاك؟

خلاصه توجّه به اين پرسش ها انسان را دائماً بين اين دو ترس قرار مى دهد كه در واقع سرچشمه آن احساس مسؤوليّت و ايمان است. اگر در وجود كسى ايمان به مبدأ و معاد باشد همواره چنين احساسى بر او حاكم است، امّا افرادى هستند كه به اصطلاح «ككشان نمى گزد؛ ديگران را آب مى بَرد و او را خواب» منطقشان «هر چه بادا باد؛ آب كه از سر گذشت چه يك نى چه صد نى» است و در يك كلمه، بى اعتنا و لاابالى اند.

به دنبال اين مقدّمه، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پنج دستور مى فرمايد:

1.

فَليَأخُذِ العَبدُ لِنَفسِهِ مِن نَفسِهِ

. خداوند سرمايه هايى به انسان داده كه بايد ابتدا خودش از آن استفاده كند. اين واقعيّتى است كه بعضى روشنى بخش ديگرانند امّا خودشان از اين نور بهره اى نمى گيرند مخصوصاً برخى اهل علم را مى بينيد كه مردم در پرتو دانش آنان راه مى يابند و هدايت مى شوند، امّا خود او كه سرمايه دار اصلى است بى نصيب مى ماند.

2.

وَمِن دُنياهُ لِآخِرَتِهِ

. تمام كسانى كه به مقام هايى دست يافته اند از همين سرمايه دنيا و عمر استفاده كرده اند. من گاهى مى انديشم كه اصحاب امام حسين عليه السلام روز عاشورا در يك نيم روز، سعادت دنيا و آخرت را براى خويش خريدند و آن همه افتخار كسب كردند. يا اميرالمؤمنين على عليه السلام در جنگ خندق، در لحظه اى از عمرش ضربتى زد كه از عبادت جنّ و انس برتر بود:

ضَربَةُ عَلِىٍّ يَومَ الخَندَقِ افضَلُ مِن عِبادَةِ الثَّقَلَينِ.

اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود:

وَاعلَم بِانَّ الدَّهرَ يَومانِ: يَومٌ لَكَ وَيَومٌ عَلَيكَ:

«بدان كه روزگار دو روز است: روزى به نفع تو و روزى به ضرر تو».(1)

مشو غافل از روزگار دو رنگ كه كس را به گيتى نباشد درنگ

به بازيچه بس اختر تابناك بر آرد به گردون، بر آرد به خاك

تو چون طفلى و آسمانت چو مهدقضا جنبش مهد را بسته عهد

جلاجلْ مه و آفتابت كنداز آن جنبش آخر خوابت كند

اگر دارى از سنگ و آهن روان بفرسايى از گردش آسمان

اگر سنگى آن آهن سنگ خاست و گر آهنى سنگ آهن رباست

3.

وَ مِن شَبابِهِ لِهَرَمِهِ

. برخى چون پير مى شوند انگشت ندامت به دهان مى گيرند، بر پشت دست خود مى زنند كه چرا از فرصت و نعمت جوانى استفاده نكردند و عمر را به بيهودگى گذراندند.

چه خوش سروده شاعر عرب، زبان حال كسانى را كه چنان در پيرى رنج بردند كه گفتند:

فَيا لَيتَ الشَّبابُ لَنا يَعودُ يَوماًفَاخبِرَهُ بِما فَعَلَ المَشيبُ

كاش جوانى ما بازمى گشت تا خبرش مى داديم كه پيرى بر سرمان چه آورده است.

دور جوانى بشد از دست من آه و دريغ آن زمن دلفروز

قوّت سر پنجه شيرى برفت راضيم اكنون به پشيزى چو يوز

پيرزنى موى سيه كرده بودگفتمش اى مامك ديرينه روز

موى به تلبيس سيه كرده گيرراست نخواهد شدن اين پشت گوژ

مختصر اينكه انسان تا جوانى را دارد بايد از آن بهره ببرد و نبايد كارى كند كه مايه عبرت ديگران شود و درباره او بگويند تا آن وقت كه مى توانست، نمى دانست و حال كه مى داند، نمى تواند.

4.

وَ مِن صِحَّتِهِ لِسُقْمِهِ

. انسان اگر به بيمارى شديدى دچار شود احساس مى كند بين او و مردم ديوارى كشيده اند و از زندگى افراد سالم به كلّى جدا شده است. بد نيست انسان گاه به بيمارستان برود و به بيماران نظرى بيفكند آن گاه معناى


1- نهج البلاغه، نامه 72.

ص: 43

ص: 44

سلامت را مخصوصاً وقتى به بيماران صعب العلاج مى نگرد به خوبى مى فهمد و قدر نعمت بزرگ سلامتى را مى داند.

تندرستان را نباشد درد ريش جز به همدردى نگويم درد خويش

گفتن از زنبور بى حاصل بودبا يكى در عمر خود ناخورده نيش

تا تو را حالى نباشد همچو ماحال ما باشد تو را افسانه پيش

سوز من با ديگرى نسبت مكن او نمك بر دست و من بر عضو ريش

5.

وَمِن حَياتِهِ لِوَفاتِهِ

. از اين زندگى دنيا براى مرگت استفاده كن.

در آخر حديث حضرت جمله اى مى فرمايد كه واقعاً تكان دهنده است.

فَوَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ما بَعدَ المَوتِ مِن مُستَعتَبٍ وَلا بَعدَ الدُّنيا مِن دارٍ الّا الجَنَّةَ اوِ النّارَ

: «سوگند به كسى كه جانم در دست اوست، پس از مرگ پرونده ها بسته مى شود و جاى اين نيست كه كسى از خدا استغفار جويد».

همان گونه كه اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد:

لا عَن قَبيحٍ يَستَطيعونَ انتِقالًا وَلا في حَسَنٍ يَستَطيعونَ ازديادًا:

«هيچ گناهى را بعد از مردن نمى توان حذف كرد و نيز نمى توان حسنه اى بر حسنات افزود».(1) الان ممكن است با قطره اشكى و پشيمانى، آتش گناهانى كه برافروخته اى خاموش كنى، امّا بعد از مرگ چنين كارى امكان پذير نيست.

چون سجودى يا ركوعى مرد كِشت شد در آن عالم سجود او بهشت

چون كه پريد از دهانت حمد حق مرغ جنّت ساختنش ربّ الفلق

چون زدستت رُست ايثارو زكات كِشت اين دست آن طرف نخل و نبات

اين سبب ها چون به فرمان تو بودچاره جو هم مر تو را فرمان نمود

چون زدستت زخم بر مظلوم رُست آن درختى گشت از آن زقّوم رُست

اين سخن هاى چو مار و كژدمت مار و كژدم گردد و گيرد دمت (2)

قرآن چراغ شب هاى ظلمانى

5

عَن أبي سَعيدِ الخُدري قالَ: خَطَبَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ في خُطبَتِهِ لا عَيشَ الّا لِعالِمٍ ناطِقٍ او مُستَمِعٍ واعٍ. ايُّهَا النّاسُ انَّكُم في زَمانِ هُدنَةٍ وَانَّ السَّيرَ بِكُم سَريعٌ وَ قَد رَايتُمُ الليلَ وَالنَّهارَ كَيفَ يُبلِيانِ كُلَّ جَديدٍ وَيُقَرّبانِ كُلَّ بَعيدٍ وَيَأتِيانِ بِكُلّ مَوعُودٍ. فَقالَ لَهُ المِقدادُ: يا نَبِىَّ اللّهِ وَما الهُدنَةُ؟ فَقال: دارُ بَلاءٍ وَانقِطاعٍ فَاذا التَبَست عَلَيكُمُ الامورُ كَقِطَعِ الليلِ المُظلِمِ فَعَلَيكُم بِالقُرآنِ فَانَّهُ شافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ صادِقٌ مُصَدَّقٌ وَ مَن جَعَلَهُ امامَهُ قادَهُ الى الجَنَّةِ وَمَن جَعَلَهُ خَلفَهُ ساقَهُ الى النّارِ.

از ابوسعيد خدرى روايت شده است كه گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله براى ما خطبه اى خواند و در ضمن آن فرمود: اى مردم، شما در زمان مهلت و آرامش هستيد و به سرعت داريد مى رويد و به خوبى مى بينيد كه شب و روز چگونه هر چيز نو و تازه اى را كهنه و هر چيز دورى را نزديك مى گردانند و هر وعده اى را حاضر مى سازند.

آن گاه مقداد گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله، «هُدنه» چيست؟ حضرت فرمود: يعنى دنيا سراى آزمايش و كوچ كردن است، پس هنگامى كه رخدادها بر شما مانند پاره اى از شب تار مشتبه شد بر شما باد كه به قرآن بازگشت كنيد، زيرا قرآن شفاعتگرى است كه شفاعتش پذيرفته مى شود و راستگويى است كه سخنش تصديق شده است. كسى كه قرآن را پيش روى خود قرار دهد (و به آن عمل كند)، او را به بهشت رهنمون مى شود و هر كه آن را پشت سر بيندازد (و به آن بى اعتنايى كند) او را به جهنّم مى رانَد.

بحارالانوار، ج 77، ص 177


1- نهج البلاغه، خطبه 188.
2- مثنوى، دفتر سوم.

ص: 45

ص: 46

نور هدايت

در حديث مورد بحث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: اى مردم، شما در زمان «هُدنه» هستيد. شما را در اين دنيا آزاد گذاشته و اختيار داده اند. اين دنيا به سرعت در حال گذر است. شب و روز، هر چيز تازه اى را كهنه مى گردانَد و هر دورى را نزديك مى كند و هر وعده اى را به انجام مى رساند. شگفت اينكه در محيطى زندگى مى كنيم كه در آن قرار و آرامى نيست، همه چيز با شتاب در حال دگرگونى است. به قول اقبال:

ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم موجيم كه آسودگى ما عدم ماست

موج حركت است و اگر آرام گيرد اصلًا موجى در كار نيست. وقتى انسان به حالات انسان ها مى نگرد مى بيند كه بچّه ها به سرعت جوان و جوانان پير و پيران رهسپار قبرستان مى شوند. اين اطّلاعيه هاى وفات، هشدارى است به همه انسان ها.

در ادامه، مقداد مى پرسد: اى پيامبر خدا، هُدنه چيست؟

فرمود: دنيا آزمايشگاه است. دورانى است كه شما را به حال خودتان گذاشته اند. خداوند به شما كارى ندارد و در برابر گناهان و اعمالى كه انجام مى دهيد فوراً مجازاتتان نمى كند.

در زمينه آزمايش الهى بحث هاى فراوانى شده است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

الف) چرا خدا مردم را آزمايش مى كند؟

مگر آزمايش براى اين نيست كه اشخاص يا چيزهاى مبهم و ناشناخته را بشناسيم و از ميزان جهل و نادانى خود بكاهيم؟ اگر چنين است، خداوندى كه علمش به همه چيز احاطه دارد و از اسرار درون و برون هر كس و همه چيز آگاه است چرا امتحان مى كند، مگر چيزى بر او مخفى است كه با امتحان آشكار شود؟

پاسخ اين مهم را در اينجا بايد جست كه مفهوم آزمايش در مورد خداوند با آزمايش هاى ما بسيار متفاوت است. آزمايش هاى ما براى شناخت بيشتر و رفع

ص: 47

ابهام و جهل است، امّا آزمايش الهى در واقع همان پرورش و تربيت است.

در حقيقت امتحان خدا به كار باغبانى پرتجربه شبيه است كه دانه هاى مستعد را در سرزمين هاى آماده مى پاشد، اين دانه ها با استفاده از مواهب طبيعى شروع به رشد مى كنند، تدريجاً با مشكلات مى جنگند و با حوادث پيكار مى كنند، در برابر طوفان هاى سخت و سرماى كشنده و گرماى سوزان ايستادگى به خرج مى دهند تا شاخه گلى زيبا يا درختى تنومند و پرثمر بار آيد كه بتواند به حيات خود در برابر حوادث سخت ادامه دهد.

سربازان را براى اينكه از نظر جنگى نيرومند و قوى شوند به مانورها و جنگ هاى فرضى مى برند و در برابر انواع مشكلات، تشنگى، گرسنگى، گرما، سرما، حوادث دشوار و موانع سخت قرار مى دهند تا ورزيده و آبديده شوند.

و اين است رمز آزمايش هاى الهى.

ب) آزمايش هاى الهى همگانى است

از آنجا كه نظام حيات در جهان هستى نظام تكامل و پرورش است و تمامى موجودات زنده مسير تكامل را مى پيمايند، حتّى درختان استعدادهاى نهفته خود را با ميوه بروز مى دهند، همه مردم از انبيا گرفته تا ديگران، طبق اين قانون عمومى، بايد آزمايش شوند و استعدادهاى خود را شكوفا سازند.

ج) راه هاى آزمايش

آيات قرآن نمونه هايى از امورى كه انسان با آنها امتحان مى شود، از قبيل ترس، گرسنگى، زيان هاى مالى و مرگ فرزندان، پيامبران و دستورهاى خداوند، حتّى برخى خواب ها را ذكر كرده است و به طور كلّى از نظر قرآن، شرور و خيرها نيز از آزمايش هاى الهى محسوب مى شوند: «وَنَبْلُوَكُمْ بِالشَّرّ وَالْخَيْرِ».(1)

بعد حضرت دستورى فرمودند كه در بسيارى از كتاب ها به صورت روايتى


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 155- 157 سوره بقره.

ص: 48

مستقل آمده است:

فَإذا التَبَسَت عَلَيكُمُ الامورُ كَقِطَعِ الليلِ المُظلِمِ فَعَلَيكُم بِالقُرآنِ

: «اگر كارها بر شما چون شب سياه و ظلمانى مشتبه شد به دامن قرآن چنگ بزنيد، كه اين قرآن هم شفاعت مى كند و هم شفاعتش پذيرفته مى شود. هم راستگوست و هم خدا آن را تصديق كرده. هر كه قرآن را پيش روى خود قرار دهد او را به بهشت رهنمون مى شود و هر كه آن را پشت سر اندازد وى را به جهنّم مى رانَد».

اين پيش رو داشتن و پشت سر انداختن قرآن، دو معنا مى تواند داشته باشد:

توجّه به قرآن يا بى اعتنايى به آن.

قرآن استاد انسان باشد نه ابزار او. يعنى خود را بر قرآن عرضه كند نه قرآن را بر خود.

برخى وقتى پيش داورى هاى خود را كردند وتصميمشان قطعى شد، در لابه لاى قرآن مى گردند كه آيه اى منطبق با فكر خودشان بيابند. آنان فقط به همان آيه اى كه يافته اند تمسّك مى جويند و آيات ديگر را رها مى كنند و با اين كار مصداق آيه «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ»(1) مى شوند ومى گويند: به بعضى ايمان مى آوريم و بعضى را انكار مى كنيم. پيداست كه چنين كسى قرآن را پشت سر خود افكنده است.

بسيارى از مذاهب انحرافى كه در اسلام پديد آمده اند، مانند وهّابيّت، به همين درد مبتلا هستند. انسان وقتى در عقايد آنان دقيق مى شود مى بيند آيات واضح و روشن را وانهاده و آياتى را كه معناى دوپهلو دارند و بر مقصودشان منطبق است گرفته اند.

در مقابل دسته اى خود را شاگرد قرآن مى دانند و مى گويند: تصميم ما همان گفته قرآن است. قرآن را راهنماى حلّ مشكلات خويش مى دانند و مصداق اين آيه قرآن هستند كه مى فرمايد: « «فَلَا وَرَبّكَ لَايُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَايَجِدُوا فِى انْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلّمُوا تَسْلِيمًا»؛ به پروردگارت سوگند كه


1- سوره نساء، آيه 150.

ص: 49

آنها ايمان نخواهند آورد، مگر اينكه در اختلافات خود تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملًا تسليم باشند».(1) در نهج البلاغه خوانده ايد كه «

الإسلامُ هُوَ التَّسليمُ

: «اسلام همان تسليم است».(2) و تا انسان در مقابل قرآن تسليم محض نباشد مسلمان واقعى نخواهد شد. اينكه كسى عقيده خود را بر قرآن تحميل كند نادرست و نوعى خودپرستى است، چرا كه قرآن مى فرمايد: بايد هم در ظاهر و هم در باطن تسليم باشند.

با اين همه تأكيدها باز قرآن در حوزه هاى ما آن مقام بايسته و شايسته را ندارد.

كاش آن مقدار كه به علم معانى و بيان اهمّيّت مى دهيم به قرآن و تفسير آن اهمّيّت مى داديم، زيرا چنانكه در قرآن آمده است ما معتقديم: « «وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ الَّا فِى كِتَابٍ مُبِينٍ»؛ و هيچ تر و خشكى وجود ندارد، جز اينكه در كتابى آشكار (/ در كتاب علم خدا) ثبت است».(3) عدّه اى همچون وهّابى ها فقط به الفاظ قرآن بسيار اهمّيّت مى دهند و در قرائت مى كوشند، امّا به محتواى آن كارى ندارند. وقتى قارى قرآن آيات را يك نفس مى خواند اللّه اللّه مى گويند، امّا زمانى كه آيات تكان دهنده قيامت قرائت مى شود چون يك نفس نخوانده اللّه اللّه ندارد.

قرآن بايد كتاب درسى ما باشد. قرآن در بين ما مظلوم است، بايد حتّى بحث تفسيرى داشته باشيد به عنوان اينكه قرآن چه مى گويد، نه اينكه من چه مى گويم.

مهم اين است كه معتقد شويد. هر چه بيشتر با قرآن كار كنيد نورانيّت، صفا و درك تازه اى نصيب شما مى شود. اصلًا روشنايى فكر انسان آن لحظاتى است كه با قرآن كار مى كند. و بايد بدانيد كه شما در مورد قرآن سه وظيفه مهم داريد:

تلاوت قرآن، فهم قرآن و، از همه مهم تر، عمل به قرآن.


1- سوره نساء، آيه 65.
2- نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 125.
3- سوره انعام، آيه 59.

ص: 50

مراتب كمال ايمان

اشاره

6

عَن نافِعٍ عَن ابنِ عُمَرَ قالَ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: لا يُكمِلُ عَبدٌ الايمانَ بِاللّهِ حَتّى يَكونَ فِيهِ خَمسُ خِصالٍ: التَّوَكُّلُ عَلَى اللّهِ وَالتَّفويضُ إلَى اللّهِ وَالتَّسليمُ لِأمرِ اللّهِ وَالرّضا بِقَضاءِ اللّهِ وَالصَّبرُ عَلى بَلاءِ اللّهِ انَّهُ مَن احَبَّ في اللّهِ وَ ابغَضَ في اللّهِ وَ اعطى لِلّهِ و مَنَعَ لِلّهِ فَقَدِ استَكمَلَ الايمانَ.

نافع از ابن عمر نقل مى كند كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ايمان بنده به خدا كامل نمى شود مگر اينكه در او پنج خصلت باشد: توكّل بر خدا، واگذارى امور به خدا، تسليم در برابر مقدّرات او، رضايت به قضاى الهى، شكيبايى بر آزمايش خدا، چرا كه هر كه دوستى و دشمنى اش و عطا و منع عطايش خدايى باشد، ايمان را كامل كرده است.

بحارالانوار، ج 77، ص 177

نور هدايت

در اين حديث پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مراتب كمال ايمان را بيان مى فرمايد و برخى علماى اخلاق هم در مراحل سير و سلوك تقريباً اين مسائل را مطرح كرده اند:

التَّوَكُّلُ عَلَى اللّهِ

. نخست مرحله توكّل است. در حقيقت مؤمن مى گويد چون به علم و قدرت، رحمانيّت و رحيميّت خداوند ايمان و علم دارم، او را در كارها وكيل خود قرار مى دهم.

ص: 51

حقيقت توكّل و فلسفه آن

«توكّل» در اصل از مادّه «وكالت» به معناى انتخاب وكيل است. مى دانيم كه وكيل خوب كسى است كه حدّاقل داراى چهار صفت باشد: آگاهى كافى، امانت، قدرت، دلسوزى.

ناگفته پيداست كه انتخاب وكيل مدافع در كارها در جايى است كه انسان شخصاً قادر به دفاع نباشد. در اين مورد از نيروى ديگرى استفاده مى كند و با كمك او به حلّ مشكل خود مى پردازد.

بنابراين، توكّل كردن بر خدا مفهومى جز اين ندارد كه انسان در برابر مشكلات و حوادث زندگى و دشمنى ها و سرسختى هاى مخالفان و پيچيدگى ها و احياناً بن بست هايى كه در مسير خود به سوى هدف دارد، در جايى كه توانايى بر گشودن آنها ندارد او را وكيل خود سازد و به او تكيه كند و از تلاش باز نايستد، بلكه در آنجا هم كه توانايى بر انجام دادن كارى دارد باز مؤثّر اصلى را خدا بداند، زيرا از دريچه ديد موحّد، سرچشمه تمام قدرت ها و نيروهاست.

نقطه مقابل توكّل بر خدا، تكيه بر غير اوست. يعنى انسان وابسته به ديگران باشد و مستقل نباشد. دانشمندان اخلاق مى گويند: توكّل ثمره مستقيم توحيد افعالى خداست، زيرا چنانكه گفتيم از نظر موحّد هر حركت و كوششى كه در جهان صورت مى گيرد سرانجام به علّت نخستين اين جهان يعنى ذات خداوند ارتباط مى يابد؛ بنابراين، موحّد همه قدرت ها و پيروزى ها را از او مى داند.

وَالتَّفويضُ الَى اللّه

. مرحله دوم تفويض است. در مرحله قبل گويى مؤمن خطّ مشى خدا را در مورد خود تعيين مى كند، امّا در اين مرحله مؤمن در حقيقت به خدا مى گويد: خدايا، تو خود بهتر مى دانى، من همه چيز را به تو واگذاردم.

تفاوت بين توكّل و تفويض:

در توكّل، انسان به تمام منافع خود اهمّيّت مى دهد، ازاين رو همه حد و حدود منافع خويش را مى بيند، امّا در تفويض مى داند كه منافعى دارد، ولى مرز آن را نمى بيند و همه را به خداى تعالى وامى گذارد، چرا كه

ص: 52

به خدا اعتماد كامل پيدا كرده است.

وَالتَّسليمُ لِأمرِ اللّهِ

. اين مرحله بالاتر از مرحله قبل است و ديگر منفعت معنا نمى دهد.

در مرحله توكّل خواست من مطرح بود، امّا در مرحله تسليم خواست مطرح نيست.

فلسفه توكّل

با توجّه به آنچه ذكر كرديم استفاده مى شود كه اوّلًا توكّل بر خدا، بر آن منبع فناناپذير قدرت و توانايى، سبب افزايش مقاومت انسان در برابر مشكلات و حوادث سخت زندگى مى شود.

از مجموع آيات قرآنى استفاده مى شود كه منظور از توكّل اين است كه در برابر عظمت مشكلات، انسان احساس حقارت و ضعف نكند، بلكه با اتّكاءِ بر قدرت بى پايان خداوند، خود را پيروز و فاتح بداند و به اين ترتيب، توكّل اميدآفرين، نيروبخش و تقويت كننده و سبب فزونى پايدارى و مقاومت است.

اگر مفهوم توكّل، به گوشه اى خزيدن و دست روى دست گذاشتن بود معنا نداشت كه درباره مجاهدان و مانند آنها سفارش شود.

و اگر كسانى چنين مى پندارند كه توجّه به عالم اسباب و عوامل طبيعى با روح توكّل ناسازگار است سخت در اشتباهند، زيرا جدا كردن آثار عوامل طبيعى از اراده خدا نوعى شرك محسوب مى شود، مگر نه اين است كه عوامل طبيعى هر چه دارند از او دارند و همه به اراده و فرمان اوست. آرى اگر عوامل را دستگاهى مستقل در برابر او بدانيم اينجاست كه با روح توكّل سازگار نخواهد بود- دقّت كنيد.

چگونه ممكن است چنين تفسيرى براى توكّل بشود با اينكه شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه سرسلسله متوكّلان بود، براى پيشبرد اهدافش از هيچ فرصت، نقشه

ص: 53

صحيح، تاكتيك مثبت و انواع وسايل و اسباب ظاهرى غفلت نمى كرد. اينها همه ثابت مى كند كه توكّل آن مفهوم منفى را ندارد.

ثانياً توكّل بر خدا آدمى را از وابستگى ها كه سرچشمه ذلّت و بردگى است نجات و به او آزادگى و اعتماد به نفس مى دهد.

شخصى از امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام پرسيد:

ما حَدُّ التَّوَكُّلِ؟

: «حدّ توكّل چيست؟»

فَقالَ: ان لا تَخافَ مَعَ اللّهِ احَداً:

فرمود: «اينكه با اتّكاءِ به خدا از هيچ كس نترسى».(1) پرسش: در اين صورت دعا چه معنايى دارد؟

پاسخ: معناى تسليم اين نيست كه از خدا درخواستى نكنيم و او را نخوانيم، بلكه به اين معناست كه اگر حاجت خواستيم و اجابت نشد تسليم باشيم.

وَالرّضا بِقَضاءِ اللّهِ

. مرحله رضا از مرحله قبل نيز بالاتر است. در مرحله تسليم گويا انسان منافعى دارد ولى از آن چشم مى پوشد و دندان روى جگر مى گذارد.

در مرحله رضا حتّى در درون نفس مقاومتى نسبت به خواست ها و تمايلات نيست و همين تفاوت مرحله تسليم با رضاست.

اين چهار مرحله مراحل سير به سوى خدا و قرب به اوست. بيان آن با الفاظ آسان است، ولى بسا بين هريك از اينها فرسنگ ها راه است. از اين مرحله گاه به «فناء فى اللّه» تعبير مى كنند. البتّه فنا دو معنى دارد كه يكى معقول است و آن فنا همان رسيدن به مرحله رضاست. در اين مرحله انسان خواست هاى خود را به كلّى در مقابل ذات پاك الهى فراموش مى كند. و اين معناى صحيح فناءِ فى اللّه است كه با شرع و عقل نيز سازگار است.

البتّه اينها هيچ منافاتى با دعا و طلب حاجت از خدا ندارند و كسى كه به آخرين مرحله كمال ايمان يعنى مرحله رضا برسد باز به دعا محتاج است.

تمام اين مقامات را با صبر و شكيبايى مى توان به دست آورد. اصولًا صبر


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 12 سوره ابراهيم.

ص: 54

و استقامت، ريشه همه سعادت هاست. در نهج البلاغه نيز وقتى اميرالمؤمنين على عليه السلام وصيّت مى كند سفارش پنجم را صبر قرار مى دهد كه ضامن اجراى چهار سفارش ديگر است. مى فرمايد:

اوصيكُم بِخَمسٍ لَو ضَرَبتُم إلَيها اباطَ الإبِلِ لَكانَت لِذلِكَ اهلًا: لا يَرجُوَنَّ احَدٌ مِنكُم إلّارَبَّهُ ولا يَخافَنَّ الّا ذَنبَهُ ولا يَستَحِيَنَّ أحَدٌ مِنكُم إذا سُئِلَ عَمّا لا يَعلَمُ أن يَقولَ: لا أعلَمُ و لا يَستَحِيَنَّ أحَدٌ إذا لَم يَعلَمِ الشَّى ءَ أن يَتَعَلَّمَهُ وَ عَلَيكُم بِالصَّبرِ فَإنَّ الصَّبرَ مِن الايمانِ كَالرَّأسِ مِن الجَسَدِ وَ لا خَيرَ في جَسَدٍ لا رَاسَ مَعَهُ وَ لا في ايمانٍ لا صَبرَ مَعَهُ:

«شما را به پنج چيز سفارش مى كنم كه اگر براى دسترسى بدان رنج سفر را بر خود هموار كنيد در خور است: هيچ يك از شما جز به پروردگار خود اميد نبندد و جز از گناه خود نترسد و چون كسى را چيزى پرسند كه نداند شرم نكند كه گويد ندانم و هيچ كس شرم نكند از آنكه چيزى را كه نمى داند بياموزد و بر شما باد به شكيبايى كه شكيبايى ايمان را چون سر است تن را و سودى نيست تنى را كه آن را سر نبود و نه در ايمانى كه با شكيبايى قرين نبود».(1) بسا انسان چند روزى براى رسيدن به اين كمالات خود را آماده كند، ولى مهم اين است كه در اين راه استقامت بورزد و بسيار گفته شده كسانى كه در علم، عمل، تقوا و در همه مراتب به جايى رسيده اند بر اثر صبر و استقامت بوده است.

به قول سعدى:

صبر و ظفر هر دو دوستان قديم اندبر اثر صبر نوبت ظفر آيد.

در آخر حديث جمله اى است كه همان مفهوم جمله هاى پيشين است. يعنى حبّ و بغض در راه خدا و عطا و منع عطا براى خدا باشد، چرا كه اينها از نشانه هاى كمال ايمانند.


1- نهج البلاغه، حكمت 82.

ص: 55

علامت مسلم، مؤمن و متّقى

اشاره

7

عَن ابي هُرَيرَةِ قالَ: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ في خُطبَتِهِ: ايُّهَا النّاسُ، انَّ العَبدَ لا يُكتَبُ مِن المُسلِمينَ حَتّى يَسلَمَ النّاسُ مِن يَدِهِ وَ لِسانِهِ وَلا يَنالُ دَرَجَةَ المؤمِنينَ حَتّى يَأمَنَ اخُوهُ بَوائقَهُ وَ جارُهُ بَوادِرَهُ، وَلا يُعَدُّ مِن المُتَّقينَ حَتّى يَدَعَ ما لا بأسَ بِهِ حِذاراً عَمّا بِهِ البَأسُ انَّهُ مَن خافَ البَياتَ ادلَج.

ابوهريره مى گويد: از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه در خطبه اش فرمود: اى مردم، بنده از مسلمانان به حساب نمى آيد، تا آنكه مردم از دست و زبانش آسوده باشند و به درجه مؤمنان نمى رسد مگر اينكه برادر (دينى) او از شر و آزار و همسايه اش از تندى و خشمش در امان باشد و از متّقين محسوب نمى شود تا اينكه از امور مشتبه براى پرهيز از آلودگى به محرّمات بپرهيزد. كسى كه مى ترسد خواب بماند شبانه حركت مى كند.

بحارالانوار، ج 77، ص 177

نور هدايت

در اين حديث سه كلمه مسلم، مؤمن، متّقى تفسير و به هر يك از دريچه اى خاص توجّه شده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «انسان مسلمان نخواهد بود تا اينكه مردم از دست و زبانش ايمن باشند و انسان مؤمن نيست مگر اينكه برادران مسلمان و همسايگان او از اذيّت و آزارش در امان باشند».

ص: 56

پيامبر صلى الله عليه و آله دو مادّه «سلم» و «امن» را در حديث ذكر كرده، چرا كه حقيقت اسلام تسليم است و سالم گذاردن ديگران نيز در مفهوم اسلام است. ازاين رو بايد مردم از دست و زبان انسان مسلمان آسوده باشند.

مؤمن كسى است كه دوستان و همسايگانش از دست او ايمن باشند و متّقى واقعى كسى است كه شبهات را ترك كند. اگر كسى آلوده شبهات مى شود متّقى واقعى نيست.

هر كه زبانش چون مار و عقرب است و با زخم زبان، غيبت، تهمت، تحقير، تمسخر، هتك آبرو، فحش و جز آن ديگران را مى گزد، جزءِ مسلمانان نيست.

برخى را شيطان بدين گونه مى فريبد كه در سخنان جدّى خود زبانشان را حفظ مى كنند، ولى در شوخى ها آن كارهايى را كه در جدّى نمى توانند بكنند انجام مى دهند. در قالب شوخى، برادر مسلمان خود را تحقير و ريشخند مى كنند و به اذيّت و آزار او مى پردازند، سپس مى گويند شوخى كردم و غرضى در كار نبود.

خلاصه گاه شوخى ها از كلمات جدّى بدتر است، زيرا در كلام جدّى انسان قيد و بند دارد، امّا در شوخى از هر قيد و بندى رهاست.(1)

اگر در تاريخ دقّت كرده باشيد در دربار شاهان دلقك هايى بوده اند كه كلمات جدّى را در قالب شوخى بيان مى كردند. وجود اين دلقك ها فقط براى سرگرمى سلطان نبوده، بلكه از جمله فلسفه هايش اين بود كه هرگاه اطرافيان شاه


1- از جمله گناهانى كه موجب دريده شدن پرده ها مى گردد ردّ و بدل كردن سخنان بيهوده و شوخى براى خنداندن ديگران است. در روايات اسلامى آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: انَّ الرَّجُلَ لَيَتَكَلَّمُ بِالكَلِمَةِ يُضحِكُ بِها جُلَساءَهُ يَهوي بِها ابعَدَ مِن الثُّريّا: گاه انسان سخنى مى گويد تا هم محفلان خود را بخنداند، ولى همان سخن او را( از نظر هلاكت و بدبختى) به جايى دورتر از ثريا ساقط مى كند».( مسند احمد، ج 2، ص 402). و در حديث ديگرى فرمودند: كَثرَةُ المِزاحِ تَذهَبُ بِماءِ الوَجهِ: شوخى زياد آبرو را مى بَرد».( كافى، ج 2، ص 665، ح 14). و در حديثى امام صادق عليه السلام فرمودند: لا تُمارِ فَيَذهَبَ بَهاؤُكَ وَلا تُمازِح فَيُجتَرَا عَلَيكَ: جدال نكن كه شخصيّتت مى رود و شوخى نكن كه بر تو گستاخ مى شوند».( كافى، ج 2، ص 665، ح 17).

ص: 57

نمى توانستند بعضى مطالب را به طور جدّى به شاه بگويند به اين دلقك ها مى گفتند تا آن را در قالب شوخى به شاه بگويند و لذا شوخى دلقك ها از جدّى هم بالاتر بود.

مؤمن در اسلام بسيار محترم است لذا با مؤمن شوخى هم به معنايى كه گفته شد نمى توان كرد و نمى شود آبروى او را ريخت. پناه بر خدا، اگر كسى به بهانه شوخى آبروى كسى را بريزد.(1) اكنون به مسأله ترك شبهات بپردازيم:

عمل به مكروه جايز و در علم اصول آمده است كه در همه شبهات موضوعيّه چه وجوبى و چه تحريمى اصل برائت جارى مى شود، ولى در عين حال بسيارى از همين شبهات پلى براى محرّمات اند. ازاين رو انسان نبايد به آخرين مرز مباح برود، چرا كه آخرين مرز آن لب پرتگاه حرام است و احتمال دارد انسان هر لحظه بلغزد و در حرام بيفتد.

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه آورده است: «الا وَ انَّ حِمَى اللّهِ مَحارِمُهُ» (آگاه باشيد كه قرقگاه خدا محارم اوست)(2) منطقه اى كه ورود به آن ممنوع است و كسى كه به آن نزديك شود گاهى وسوسه مى شود كه قدمى جلوتر بگذارد و به بهانه «كُلُّ مَشكوكٍ جايزٌ، كُلُّ مَظنونٍ جايز» كارهايى بكند كه بسا سبب ورود در گناه و حرام مى شود. همه اينها درست است امّا در عين حال به مرز محرّمات نزديك نشويد. اين مرز خطر است و مخصوصاً بسيارى از چيزها براى ديگران


1- حَكَم بن ابى العاص، پدر مروان كه فرزندانش بعدها به خلافت رسيدند، از دشمنان سرسخت رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و بسيار آن حضرت را مى آزرد. از جمله اذيّت ها اين بود كه هرگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله در كوچه هاى مكّه راه مى رفت پشت سر آن حضرت مى آمد و از روى تمسخر، راه رفتن و حركات آن حضرت را تقليد مى كرد و بدين وسيله دشمنان اسلام را مى خنداند. سرانجام روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله روى خود را برگردانيد و همچنان كه وى مشغول تقليد رفتار آن حضرت بود به او فرمود: كُن كَذلِك:« همچنين باش» از آن پس تا وقتى كه مرگش فرا رسيد بدنش در رعشه بود( كيفر گناه، ص 10).
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 232.

ص: 58

به عنوان ثانوى جايز امّا براى ما حرام است. البتّه نمى گوييم هر مكروهى را بايد ترك كرد، ولى تفاوت دارد در بعضى جاها بايد مراقب بود. اگر انسان بخواهد از خطر گناه دور بماند بايد از مشتبهات دورى گزيند.

آخرين جمله اينكه اگر ابّهت گناه شكسته شد و انسان از آن نترسيد به آسانى آلوده مى شود. برخى گناهكاران وقتى حالاتشان را نقل مى كنند مى گويند: اوّل بار كه مرتكب اين گناه شديم بدنمان مى لرزيد، ولى بعداً عادى شد.

خلاصه آنچه انسان را حفظ مى كند همان ترس از گناه است. امّا وقتى ارتكاب گناه عادى شد و قبح آن شكست به توجيه مى پردازد و هر شبهه اى را حلال مى سازد.

عواقب و آثار گناه

برخى علماى اخلاق براى گناه آثار و عواقب بسيارى ذكر كرده اند كه در ذيل سه اثر آن مى آيد:

الف) اثر آن در روح انسان:

هر گناه به اندازه خودش در قلب و جان آدمى اثر مى گذارد. اگر گناه جز تيرگى قلب ضررى نداشت همين كافى بود كه انسان از گناه دست بردارد. وقتى ظالم دست خود را بلند مى كند تا سيلى به گوش مظلوم بزند، اوّل ضررش اين است كه قلب او تيره مى شود.

در احاديث اسلامى آمده است كه هر گناهى انسان مرتكب مى شود نقطه اى سياه در قلبش پيدا مى شود كه بر اثر تكرار گناه، اين نقطه هاى سياه بيشتر و بيشتر مى گردد تا آنكه تمام قلب او را مى پوشاند و به قول قرآن مجيد در آيه 81 سوره بقره كه مى فرمايد: «وَ احَاطَت بِهِ خَطِيئَتُهُ» تمام وجود او به گناه آلوده مى شود كه بازگشت براى او دشوار است. زمانى كه نقاط تاريك كم است بقيّه نقاط روشن بر ضدّ آن نقطه تاريك فعّاليّت مى كنند تا آن را از بين ببرند، امّا وقتى گناه زياد شد نقاط روشن هم از بين مى روند.

ص: 59

ب) اثر گناه در زندگى:

انسان مَدَنىُ الطّبع است و اعتماد متقابل مهم ترين سرمايه چنين زندگى هايى است. حال اگر انسان دروغ بگويد، اين دروغ اعتماد را از بين مى برد به گونه اى كه انسان ها به يكديگر اعتماد نمى كنند و هر كسى مواقب است كه ديگرى سر او كلاه نگذارد. ازاين رو با دروغ و ارتكاب گناه، رفته رفته زندگى اجتماعى به زندگى انفرادى مبدّل مى شود و روح تعاون و همكارى از بين مى رود.

ج) اثر اخروى گناه:

اگر باور كنيم كه گناه نابود نمى شود و همراه انسان است، مثلًا دروغى كه در چند سال پيش از انسان صادر شده هنوز وجود دارد و حتّى در عوالم بعدى قدم به قدم و سايه به سايه همراه اوست، چنانكه قرآن مجيد در آيه 40 سوره نبأ مى فرمايد: «يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ» همه اعمال انسان در مقابلش مجسّم مى شود و آنها را مى بيند، ديگر گناه نمى كند.

ص: 60

توحيد افعالى و آثار اعتقاد به آن

8

عَن ابنِ عَبّاسٍ قالَ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: مَن انقَطَعَ الى اللّهِ كَفاهُ كُلَّ مَؤونَةٍ وَمَن انقَطَعَ الى الدُّنيا وَكَلَهُ اللّهُ الَيها. وَ مَن حاوَلَ امراً بِمَعصِيَةِ اللّهِ كانَ ابعَدَ لَهُ مِمّا رَجا وَ اقرَبَ مِمّا اتَّقى وَ مَن طَلَبَ مَحامِدَ النّاسِ بِمَعاصي اللّهِ عادَ حامِدُهُ مِنهُم ذامّاً وَ مَن ارَضَى النّاسَ بِسَخَطِ اللّهِ وَكَلَهُ اللّهُ الَيهِم وَ مَن ارَضَى اللّهَ بِسَخَطِ النّاسِ كَفاهُ اللّهُ شَرَّهُم وَ مَن احسَنَ ما بَينَهُ وَ بَينَ اللّهِ كَفاهُ اللّهُ ما بَينَهُ و بَينَ النّاسِ و مَن احسَنَ سَريرَتَهُ اصلَحَ اللّهُ عَلانِيَتَهُ وَ مَن عَمِلَ لِآخِرَتِهِ كَفَى اللّهُ امرَ دُنياهُ.

از ابن عبّاس روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه (از همه بريد و) به خدا رو آورد، خداوند تمام مشكلاتش را حل مى كند و كسى كه (خدا را رها كند) و به دنيا رو آورد، خداوند وى را به همان دنيا وامى گذارد. و كسى كه بخواهد با معصيت خداوند به هدف هايش نايل شود به هدفش نمى رسد و گرفتار مشكلاتى مى شود كه از آن پرهيز مى كرد. كسى كه با ارتكاب گناه ستايش مردمان را بجويد ستايشگرانش به ملامتگران او تبديل مى شوند. هر كه رضايت مردم را بر خشم الهى مقدّم بدارد، خداوند او را به همان مردم وامى گذارد و (بر عكس) هر كه خشنودى الهى را بر خشم مردم مقدّم بدارد خداوند شرّ مردم را از او بازمى دارد. و هر كه رابطه بين خود و خدا را درست كند خدا (نيز مشكلات) رابطه او را با مردم حل مى كند و هر كه باطنش را نيكو گردانَد خداوند ظاهرش را اصلاح مى گردانَد. و هر كه براى آخرت بكوشد خدا كار دنياى او را درست مى كند.

بحارالانوار، ج 77، ص 178

ص: 61

نور هدايت

يكى از شاخه هاى مهم در باب توحيد، توحيد افعالى است كه اگر انسان آن را به طور صحيح باور داشته باشد در زندگى او اثر عميق مى گذارد.

توحيد افعالى يعنى هر چه و هر كه در عالم است و حتّى اگر برگ درختى بر اثر نسيمى اندك تكانى مى خورد از ناحيه خداست. بى فرمان او هيچ كارى صورت نمى گيرد: برّندگى شمشير، سوزندگى آتش، و ... همه به فرمان اوست. و در يك جمله «لا مُؤثّرَ فِى الوُجودِ الّا اللّه» «هيچ مؤثّرى در عالم هستى جز خداوند نيست).(1) اختيار و آزادى ما نيز از جانب خداست و اگر چنين اراده و اختيارى نمى داد نمى توانستيم كارى بكنيم و در عين حال به ما اين آزادى داده شده و جبر هم لازم نمى آيد.

هرگاه انسان باور كند و در عمق جانش توحيد افعالى بنشيند و بفهمد كه اراده استقلالى فقط اراده خداست و اراده اى كه ما داريم خدا براى امتحان داده است، ديگر براى نزديكى به ديگران كرنش نمى كند، براى رسيدن به متاع دنيوى چشمش به دست ديگران نيست و به مال ديگران چشم طمع نمى دوزد، با اين اعتقاد براى اطاعت و رضايت مخلوق در معصيت خدا داخل نمى شود و حلّ مشكلاتش را از غير او نمى طلبد، زيرا همه اينها با معناى «مؤثّرى در عالم غير از خدا نيست» منافات دارد. اگر اين آيه قرآن را باور كنيم كه « «انَّمَا امْرُهُ اذَا ارَادَ شَيْئًا انْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»؛ فرمان او چنين است كه هرگاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مى گويد باش! آن نيز بى درنگ موجود مى شود».(2) اين راه هاى انحرافى كاملًا بى معنى مى شود.

علّت اينكه ريشه تمام اصلاحات را اصلاح اعتقادات مى دانند همين است.

انبياى الهى نيز وقتى مبعوث مى شدند اوّل كارشان اين بود كه در قلب و مغز مردم دست ببرند و عقايد صحيح را در آن جاى دهند. زمانى كه ايمان درست شد شاخ


1- بحارالانوار، ج 5، ص 151.
2- سوره يس، آيه 82.

ص: 62

وبرگ هم اصلاح مى شود. اين روايت نيز همه كارها را به توحيد افعالى برمى گردانَد.

انقطاع الى اللّه يعنى از همه بريدن وبه او پيوستن، از همه چشم برداشتن و به او چشم دوختن. اگر انسان به اين مرحله برسد خداوند مشكلاتش را كفايت مى كند.

وَ مَن انقَطَعَ الَى الدُّنيا وَكَلَهُ اللّهُ الَيها

. امّا اگر انقطاع إلى اللّه به انقطاع إلى الدّنيا تبديل شد و سبب عزّت و ذلّت را به دست مردم يا روزيش را در زمين زراعتى و يا در كسب و تجارت دانست، خداوند او را به همان دنيا وامى نهد.

البتّه ما منكر عالم اسباب نيستيم، ولى بايد توجّه داشت كه پشت اين عالم، دست مسبّب الاسباب قرار دارد و گاهى براى اينكه مسبّب را گم نكنيم سبب سوزى و گاه سبب سازى مى كند، ازاين رو گاهى انسان مى بيند كه همه درها به رويش بسته است ناگهان سببى پيدا شده و گاهى به عكس.

به قول مولوى:

از قضا سركنگبين صفرا فزودروغن بادام خشكى مى نمود

از هليله قبض شد اطلاق رفت آبْ آتش را مدد شد همچو نفت

اگر كسى مسبّب الاسباب را گم كرد و بر اين تارهاى عنكبوتى تكيه زد، خداوند نيز او را به همان تارهاى عنكبوتى وامى گذارد. در قرآن آمده است:

« «مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ اوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَ انَّ اوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ»؛ مَثَل كسانى كه غير خدا را اولياى خود برگزيدند، مَثَل عنكبوت است كه خانه اى براى خود برگزيده، در حالى كه سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است اگر مى دانستند».(1) عاقل بر عالم تار عنكبوتى تكيه نمى زند، زيرا كسى كه بر مسبّب الاسباب تكيه زند از همه چيز بى نياز است. اينكه در حديث آمده است:

اللّهُمَّ لا تَكِلني إلى نَفسي طَرفَةَ عَينٍ ابَدًا

: «پروردگارا، مرا يك لحظه به خودم وامگذار»(2) اشاره به همين


1- سوره عنكبوت، آيه 41.
2- بحارالانوار، ج 14، ص 384.

ص: 63

مطلب است كه خدايا تو هميشه وكيل من باش، تو خود كفالتم را برعهده بگير.

در جمله

مَن حاوَلَ أمراً بِمَعصِيَةِ اللّه

شكل ديگرى از همين مسأله را مطرح مى كند. مثلًا كسى درصدد است به مقاصدى برسد و براى رسيدن به آن از وسايل نامشروع كمك مى گيرد. او بايد بداند كه هرگز به خواست خود نمى رسد و براى او همان چيزى رخ مى دهد كه از آن مى ترسد و بايد به او گفت: تو كه مى دانى اراده اراده خدا و او حاكم بر همه چيز است، چرا از وسايل نامشروع استفاده مى كنى؟

در بخش بعدى حديث (

وَ مَن طَلَبَ مَحامِدَ النّاس

)، پيامبر صلى الله عليه و آله به پشتوانه مردمى اشاره مى كند. براى پيشبرد اهداف مقدّس دينى، اجتماعى، سياسى، افكار عمومى مهم است. بايد مردم حمايت كنند تا بتوان به اهداف رسيد، امّا نبايد در مسأله مردمى بودن اشتباه كرد چرا كه ما مردم را براى خدا مى خواهيم نه خدا را براى مردم. مباد روزى كه براى جذب مردم، خدا را از خود ناخشنود سازيم.

پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «كسى كه ستايش مردم را با معصيت خداوند بطلبد، سرانجام همان مدّاحان، مذمّت كنندگان او مى شوند (و به جاى اينكه نفوذ اجتماعى بيابد، منفور مردم مى گردد) زيرا كسى كه رضايت مردم را بر رضايت خدا مقدّم بدارد خدا او را به همان مردم وامى گذارد و دست لطفش را از سرش بر مى دارد».

نكته بسيار مهم اين است كه انسان بفهمد ضعيف است و تا حمايت الهى نباشد نمى تواند كارى صورت دهد. ازاين رو كارها را براى خدا بكند، اگرچه مردم از او ناراضى و خشمگين گردند، زيرا در اين صورت است كه خداوند شرّ مردم را از او بازمى دارد. مؤمن بايد به « «تُؤْتِى الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ انَّكَ عَلَى كُلّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ»؛ به هر كه بخواهى حكومت مى بخشى و از هر كه بخواهى مى گيرى و هر كه را بخواهى عزّت مى دهى و هر كه را بخواهى خوار مى كنى. تمام خوبى ها به دست توست، تو بر هر چيزى توانايى».(1)


1- سوره آل عمران، آيه 26.

ص: 64

توجّه داشته باشد و بگويد اى خدا، همه چيز به دست تو است، اگر به سراغ عالم اسباب مى روم با اجازه تو و توكّل بر تو است. هرگز مانند كسانى كه مى گويند به نام خدا و به نام خلق قهرمان- كه نوعى دوگانه پرستى است- نيستم و من خلق را هم براى خدا مى خواهم. در قرآن مى خوانيم: « «انْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ وَ انْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَاالَّذِى يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»؛ اگر خداوند شما را يارى كند، هيچ كس بر شما غلبه نخواهد كرد و اگر دست از يارى شما بردارد كيست كه بعد از او شما را يارى كند؟ و مؤمنان بايد تنها بر خداوند توكّل كنند».(1) اگر همه دنيا جمع بشوند و او نخواهد هيچ كارى رخ نخواهد داد و بر عكس، اگر تمام جهان دست به دست هم دهند تا آبروى كسى را بريزند يا ضربه اى به او بزنند و خدا نخواهد نمى توانند كارى بكنند. عقيده توحيدى ما اين است و بايد در عمل نيز اين گونه باشيم.

براى انسان مؤمن مهم اين است كه هرگاه اتّفاقى برايش پيش آمد دقّت كند و ببيند خدا از او چه مى خواهد. وقتى رابطه خودمان را با خدا درست كرديم بقيّه آسان و درست مى شود. اين گونه نباشد كه براى خشنودى ديگران خشم الهى را براى خود بخريم. مثلًا براى نرنجاندن ديگران حقّى را باطل و باطلى را حق جلوه دهيم كه در اين صورت رفيق، بت آدمى مى شود كه از بت مشركان نيز بدتر است، چرا كه آنان به پندار خويش بتان خود را براى نزديكى به خدا مى پرستيدند و در قرآن مى خوانيم كه گفتند: «مَا نَعْبُدُهُمْ الَّا لِيُقَرّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى (2)، ولى در رفاقت ديگر اين موضوع هم مطرح نيست.

مَن احسَنَ ما بَينَهُ وَ بَينَ اللّهِ كَفاهُ اللّهُ ما بَينَهُ وَ بَينَ النّاسِ

: «هر كه پيوند خويش را با


1- سوره آل عمران، آيه 160.
2- سوره زمر، آيه 3.

ص: 65

خدا درست و صاف كند، خدا نيز حساب او را با مردم صاف و درست مى كند».

وَمَن احسَنَ سَريرَتَهُ اصلَحَ اللّهُ عَلانِيَتَهُ وَمَن عَمِلَ لِآخِرَتِهِ كَفَى اللّهُ امرَ دُنياهُ

: اين دو فقره نيز ادامه همين بحث و منشعب از توحيد افعالى است.

گفتيم كه انبيا بيش از هر چيز به تصحيح اعتقاد مردم پرداختند، زيرا اگر اعتقاد آنان درست نشود نمى توان انتظار عمل درستى از مردم داشت. درست عكس آن چيزى كه در دنياى امروز معمول است.

آنان به دين و مسائل دين كارى ندارند. مثلًا قوانين ساخته دست بشر مى گويد بايد مردم فلان عمل و جرم را مرتكب نشوند و كارى به چگونه انجام دادن آن ندارند. بر عكس، دعوت انبيا از باطن به ظاهر است. از قديم تعبير جالبى در مورد اصول و فروع دين بوده است كه تمام دين را به درختى تشبيه كرده اند كه از سه قسمت تشكيل شده است: ريشه، شاخه، ميوه. ريشه آن اعتقادات، شاخه آن اعمال، ميوه آن تكامل انسان است.

بعضى گمان مى كنند كه عمل و عقيده جدايى پذيرند، در حالى كه چنين نيست. يعنى انسان نمى تواند از نظر عقيده سالم و قوى باشد، امّا عملش نادرست يا بر عكس، از نظر تكامل و خصايص انسانى در مرتبه والا و بالايى باشد، امّا از عقيده صحيح و محكم برخوردار نباشد.

با توجّه به اين مطلب معناى حديث چنين مى شود: هرگاه كسى باطنش را اصلاح كرد، خداوند ظاهر او را هم اصلاح مى كند. بنابراين خداوند بين ظاهر و باطن رابطه سببيّت و مسبّبيّت قرار داده است. ازاين رو در بسيارى از موارد به سبب رابطه علّى و معلولى كه خداوند در بين اشيا قرار داده، افعالى را به خداوند نسبت مى دهيم. مثلًا مى گوييم: «اضَلَّهُ اللّهُ» (خداوند فلانى را گمراه كرد)، يعنى خداوند در آن عمل سوء و زشت اين اثر را قرار داد كه باعث گمراهى او شود، نه اينكه از ابتدا خدا كسى را گمراه مى كند؛ بنابراين، مى توانيم نتيجه بگيريم كه اگر اعمالمان درست نيست به سبب خرابى باطن است. پس بايد نخست توحيد را درست كرد و بت هاى درونى را شكست. در قرآن مى خوانيم: « «أَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ الهَهُ هَوَيهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا»؛ آيا ديدى كسى را كه هواى نفسش را معبود

ص: 66

خود برگزيده است؟ آيا تو مى توانى به دفاع از او برخيزى (و او را هدايت كنى)؟».(1) كسانى به ظاهر خداپرست اند، امّا در واقع مشركند زيرا خدايشان هواى نفس آنهاست. پس مى توان دريافت كه شرك شاخه هاى زيادى دارد. در عبارتى چنين آمده است: «الشّركُ اخفى فى العَمَلِ مِن دَبيبِ النَّملَةِ عَلَى الصَّخرَةِ الصَمّاءِ فى الليلَةِ الظَّلماءِ» (رگه هاى شرك در قلب و جان آدمى از جاى پاى مورچه در شب ظلمانى روى سنگ خارا پوشيده تر است).(2) خداوند از انسان پيمان گرفت كه شيطان را نپرستد. مى فرمايد: « «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِى آدَمَ أَنْ لَاتَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ»؛ اى فرزندان آدم، آيا با شما پيمان نبستم كه شيطان را نپرستيد؟».(3) امّا تصوّر نشود خطاب آيه به شيطان پرستان است كه در اقلّيّت بسيار ضعيفى اند، بلكه مخاطب آيه همه انسان ها هستند. پس معلوم مى شود كه عبادت شيطان بلايى است كه بيشتر مردم گرفتار آنند.

ممكن است بعضى از جمله آخر حديث كه «هر كس براى آخرت كار كند خدا دنيايش را درست مى كند»، اين گونه بفهمند كه اگر كسى در دنيا زحمت بكشد و فقط به كارهاى آخرتى بپردازد كار دنيايش نيز درست مى شود. چنين نيست، بلكه بايد براى دنيا زحمت كشيد.

خلاصه بحث اينكه اگر بخواهيم اعمال و اخلاق خود را درست كنيم بايد ابتدا عقايدمان را اصلاح كنيم. بنابراين اگر همه مردم موحّد و مسلمان واقعى بشوند جنايات و مفاسد از بين مى رود. اگر مى بينيم دنيا روزبه روز فاسدتر مى شود به دليل بى اعتقادى يا كم اعتقادى است. پس براى درستى اعمال بايد عقايد را درست كرد، زيرا هر عملى- چه خوب يا بد- عكس العمل اعمال ماست.


1- سوره فرقان، آيه 43.
2- بحارالانوار، ج 56، ص 239.
3- سوره يس، آيه 60.

ص: 67

قدرت زبان

9

عَن نافِعِ عَن ابنِ عُمَرَ قالَ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: رَحِمَ اللّهُ عَبداً تَكَلَّمَ فَغَنِمَ او سَكَتَ فَسَلِمَ انَّ اللّسانَ املَكُ شَي ءٍ لِلإنسانِ الا وَ انَّ كَلامَ العَبدِ كُلَّهُ عَلَيهِ الّا ذِكرُ اللّهِ تَعالى او امرٌ بِمَعروفٍ او نَهىٌ عَن مُنكَرٍ او اصلاحٌ بَينَ المؤمِنينَ.

فَقال لَهُ مُعاذُ بنُ جَبَلٍ يا رَسولَ اللّهِ، أنُؤاخَذُ بِما نَتَكَلَّمُ؟ فَقالَ: وَ هَل يَكُبُّ النّاسَ عَلى مَناخِرِهِم في النّارِ الّا حَصائِدُ السِنَتِهِم، فَمَن ارادَ السَّلامَةَ، فَليَحفَظ ما جَرى بِهِ لِسانُهُ.

نافع از ابن عمر روايت مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خدا بيامرزد بنده اى را كه از گفتارش سود ببرد و يا سكوت كند تا سالم بماند. زبان بيش از هر چيز ديگرى بر انسان حاكميّت دارد. آگاه باشيد تمام سخنانى كه از انسان صادر مى شود به ضررش است، مگر ياد و ذكر خدا، امر به معروف، نهى از منكر و اصلاح بين مؤمنان.

(يكى از اصحاب به نام) معاذ بن جبل گفت: اى رسول خدا، سخن گفتن هم چيزى است كه انسان براى آن مجازات شود؟

فرمود: آيا چيزى جز درويده (محصول) هاى زبان، انسان را با صورت به جهنّم مى افكنَد؟ پس هر كه مى خواهد سالم بماند (و در امان باشد)، بايد مراقب زبان و گفته هايش باشد.

بحارالانوار، ج 77، ص 178

ص: 68

نور هدايت

در اينجا پيامبر صلى الله عليه و آله به زبان اشاره مى كند كه مهم ترين وسيله ارتباط انسان ها با يكديگر و نقل و مبادله اطّلاعات و معلومات از قومى به قوم ديگر و از نسلى به نسل ديگر است. اگر اين وسيله ارتباطى نبود هرگز انسان نمى توانست تا اين حد در دانش و تمدّن مادّى و مسائل معنوى ترقّى كند. مى فرمايد: «خدا رحمت كند كسى را كه از گفتارش بهره ببرد يا سكوت كند تا سالم بماند». در اين حديث دو مطلب مهم وجود دارد:

1. زبان انسان بيش از هر چيز ديگر بر او حاكميّت دارد. خصوصيّات منحصر به فردى كه زبان دارد در هيچ يك از اعضاى بدن و موجودات ديگر نيست.

الف) زبان هميشه در اختيار انسان است و گاه براى تشبيه مى گويند سخن گفتن براى او «مثل آب خوردن» است، باز آب خوردن نياز به مقدّماتى دارد امّا سخن راندن مقدّمات هم نمى خواهد.

ب) خطرهاى زبان قابل مقايسه با هيچ يك از اعضاى ديگر نيست. گناهان كبيره اى كه با زبان انجام مى شود به بيست يا سى گناه مى رسد.

فيض كاشانى در كتاب محجّةالبيضاء و غزالى در احياء العلوم بحث بسيار مشروحى ذيل عنوان «گناهان زبان» ذكر كرده اند، از جمله غزالى بيست انحراف و گناه براى زبان نقل كرده است، بدين ترتيب:

1. گفت وگو در امورى كه به انسان مربوط نيست.

2. سخنان زياده و بيهوده گويى.

3. گفت وگو در امور باطل، مانند وصف مجالس شراب و قِمار و زنان آلوده.

4. جدال و مِراء (خرده گيرى و اعتراض بر ديگران به منظورهاى غلط، مانند تحقير ديگران يا اظهار فضل خود).

5. خصومت و نزاع و لجاج در كلام.

6. تصنّع در سخن و تكلّف در سجع و مانند آن.

ص: 69

7. بدزبانى و دشنام.

8. لعن كردن.

9. غنا و اشعار غلط.

10. افراط در مزاح.

11. استهزا.

12. افشاى اسرار ديگران.

13. وعده دروغ.

14. دروغ در گفتار.

15. غيبت.

16. سخن چينى.

17. نفاق در سخن (زبان دوگانه داشتن).

18. مدح بيجا.

19. غفلت از دقايق و لوازم سخن و خطاهايى كه از اين رهگذر دامنگير انسان شود.

20. پرسش هاى عوام از مسائل پيچيده مربوط به عقايد كه درك آنها از عهده او خارج است.

ناگفته پيداست كه آفات و انحرافات زبان منحصر به آنچه غزالى برشمرده نيست و آنچه در كلام او ذكر شده تنها بخش مهمّى از آن است و شايد نظر او هم غير از اين نبوده. مثلًا امور زير نيز از انحرافات زبان است كه در گفتار او نيامده:

1. تهمت زدن.

2. شهادت به باطل.

3. خودستايى.

4. اشاعه فحشا و نشر شايعات بى اساس و اكاذيب، اگرچه به عنوان احتمال باشد.

ص: 70

5. خشونت در سخن.

6. اصرار بيجا (مانند كار بنى اسرائيل و امثال آن).

7. ايذاءِ ديگران با گفتار خود.

8. مذمّت كسى كه سزاوار نكوهش نيست.

9. كفران نعمت با زبان.

10. تبليغ باطل و تشويق به گناه.

البتّه گناهان زبان منحصر به اينها نيست و از اينجا اهمّيّت زبان روشن مى شود.

ج) قبح گناهان زبان نزد مردم كم است، وقتى چنين بود خطرها و آلودگى به آن نيز بيشتر مى شود. اگر- نعوذ باللّه- كسى مرتكب عمل شنيع زنا شود در نظر مردم كار زشتى كرده است، ولى غيبت كه در روايات داريم از زنا و شرب خمر بدتر و عقوبتش سخت تر است، معمولًا در نظر آنان قبح اندكى دارد يا اصلًا قبحى ندارد.

سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: تمام سخنانى كه از انسان صادر مى شود به ضرر اوست مگر چهار سخن: ذكر اللّه تعالى، امر به معروف، نهى از منكر، اصلاح بين مؤمنين.

بايد كارى كنيم كه همه سخنان زندگى ما منحصر به همين چهار موضوع باشد و اگر از اين دايره بيرون رفت انسان ضرر مى كند.

در ذيل حديث تعبير جالب و تكان دهنده اى است و آن اينكه بعد از سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله معاذ بن جبل سر بلند كرد و گفت: «اى رسول خدا، سخن گفتن هم چيزى است كه انسان براى آن مؤاخذه شود؟».

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آيا چيزى جز ثمرات زبان، انسان را با صورت به جهنّم وارد مى كند؟».

معلوم مى شود گناهانى كه به سبب آنها انسان با صورت به جهنّم مى رود، سينه يا پا و يا دست نيست، بلكه دستاوردهاى زبان است. شايد چنين عقوبتى براى

ص: 71

اين باشد كه وقتى كسى را به سبب گناهى به آتش جهنّم مى افكنند با آن عضوى كه گناه كرده مى اندازند و لذا چون با زبان گناه كرده با صورت او را به جهنّم مى افكنند تا اوّل زبانش با آتش بسوزد؛ همين زبان آتش ها برافروخته، توهين و اذيّت ها كرده است. بايد هر روز صبح كه از خواب بيدار مى شويم از خدا بخواهيم ما را از شرّ زبان حفظ كند و شب هم وقتى به بستر مى رويم استغفار كنيم از گناهانى كه ممكن است با زبان انجام شده باشد، زيرا واقعاً انسان به سبب زبان در خطر عظيمى قرار دارد.

به قول مولوى:

اين زبان چون سنگ وفم آهن وش است آنچه بجهد از زبان، چون آتش است

سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف گه ز روى نَقل و گه از روى لاف

زانكه تاريك است و از هرسو پنبه زاردر ميان پنبه چون باشد شرار

ظالم آن قومى كه چشمان دوختندوز سخن ها عالمى را سوختند

عالمى را يك سخن ويران كندروبهان مرده را شيران كند

ص: 72

استفاده از لحظه هاى دنيا

10

عَن ابي مُوسَى الاشعَرى قالَ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: لا تَسُبُّوا الدُّنيا فَنِعمَت مَطيَّةُ المؤمِنِ فَعَلَيها يَبلُغُ الخَيرَ وَ بِها يَنجُو مِنَ الشَرّ انَّهُ اذا قالَ العَبدُ: لَعَنَ اللّهُ الدُّنيا قالَتِ الدُّنيا لَعَنَ اللّهُ اعصانا لِرَبّهِ.

از ابوموسى اشعرى نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به دنيا دشنام ندهيد، چرا كه مركب راهوار خوبى براى مؤمن است كه با آن به خوبى ها مى رسد و از بدى ها نجات مى يابد. هر وقت بنده اى مى گويد: خدا دنيا را لعنت كند، دنيا مى گويد خدا لعنت كند كسى را كه گناه كرده است، نفرين خدا بر گناهكارترين ما.

بحارالانوار، ج 77، ص 178

نور هدايت

در مدح و ذمّ دنيا روايات گوناگونى وارد شده است. اين حديث از جمله رواياتى است كه دنيا را مدح مى كند. اگر دقّت كرده باشيد بسيارى از مردم به دنيا ناسزا مى گويند. مثلًا مى گويند اى زمانه ملعون، اى فلك كج رفتار، حال آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «به دنيا دشنام مدهيد، چون براى مؤمن مركب راهوارى است كه با آن مى تواند به همه چيز برسد».

ناصر خسرو چه زيبا سروده است:

نكوهش مكن چرخ نيلوفرى رابرون كن ز سر باد خيره سرى را

ص: 73

برى دان زافعال چرخ برين رانشايد نكوهش زدانش برى را

چو تو خود كنى اختر خويش را بدمدار از فلك چشم نيك اخترى را

به چهره شدن چون پرى كى توانى؟به افعال ماننده شو مر پرى را

اگر تو ز آموختن سر نتابى بجويد سر تو همى سرورى را

بسوزند چوب درختان بى برسزا خود همين است مر بى برى را

درخت تو گر بار دانش بگيردبه زير آورى چرخ نيلوفرى را

وقتى تو دنيا را لعن مى كنى دنيا نيز در جواب تو مى گويد: خدا لعنت كند هر كدام از ما كه بيشتر خدا را عصيان كرده است. يعنى اگر من معصيت كردم خدا مرا لعنت كند واگر تو كردى بر تو نفرين باد.

بحث از دنيا بحث دامنه دارى است، ولى به طور خلاصه مى توان گفت: دنيا تجارتگاه وسجده گاه اولياى الهى است.(1) وسيله آماده اى است كه مى توان از آن به طور صحيح بهره برد و نردبانى براى عروج به ملكوت باشد، امّا مهم اين است كه بدانى عمرت را در دنيا چگونه گذراندى، چون دنيا ساعت عمر است. اين امكانات و نيروهاى جسمانى و عقلانى خود را چگونه صرف كردى، جوانى را در چه راهى به كار بستى، زيرا در قيامت از چند چيز مى پرسند. در حديثى از ابن عبّاس نقل شده است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

لا تَزولُ قَدَما العَبدِ حَتّى يُسألَ عَن اربَعَةٍ: عَن عُمرِهِ فيما افناهُ وَ عَن مالِهِ مِن اينَ جَمَعَهُ وَ فيما انفَقَهُ وَعَن عَمَلِهِ ماذا عَمِلَ بِهِ


1- در نهج البلاغه مى خوانيم كه على عليه السلام در مقابل شخص پرادّعايى كه پشت سر هم مذمّت دنيا مى كرد، فرمود:« اشتباه كردى، دنيا براى آنها كه بيدار و آگاهند سرمايه بزرگى است» و سپس شرحى در اين زمينه بيان فرمود، از جمله اينكه دنيا« متجر اولياءاللّه و تجارتخانه دوستان خداست»( نهج البلاغه، حكمت 131). در حديثى دنيا به مزرعه آخرت تشبيه شده است« الدُّنيا مَزرَعَةُ الآخِرَةِ»( عوالى اللئالى، ج 1، ص 267، ح 66) و در اينجا به تجارتخانه تشبيه گرديده است كه انسان سرمايه هايى را كه از خدا گرفته به گران ترين قيمت به خود او مى فروشد و در برابر متاع ناچيزى، بزرگ ترين نعمت را از او دريافت مى دارد. اصولًا تعبير به تجارت آن هم تجارتى پرسود، براى تحريك مهم ترين انگيزه هاى انسان است، انگيزه جلب منفعت و دفع ضرر، زيرا اين تجارت الهى تنها سودآور نيست بلكه« عذاب اليم» را دفع مى كند( تفسير نمونه، ج 24، ص 92).

ص: 74

وَعَن حُبّنا اهلِ البَيتِ:

در قيامت هيچ بنده اى قدم از قدم برنمى دارد تا از چهار چيز سؤال شود: از عمرش كه در چه راهى آن را فانى كرده و از مالش كه از كجا گرد آورده و در چه راهى صرف كرده است و از عملش كه چه كارى انجام داده و از محبّت ما اهل بيت».(1) به اين نمونه ها توجّه كنيد:

ضربتى كه امام على عليه السلام در روز خندق يا احزاب بر پيكر عمرو بن عبدود زد از عبادت جنّ و انس برتر بود. حال مگر على عليه السلام از چيزى غير از همين دنيا استفاده كرد؟ در لحظه اى از عمرش به كمك شمشير و قوّت بازو، اسلام را كه به مويى بسته شده بود نجات داد، چرا كه ضربت او رمز تداوم اسلام در آن لحظات حسّاس بود. پس دنيايى كه انسان مى تواند در آن كارى بكند كه از عبادت جنّ و انس برتر باشد چيز بدى نيست.

در مقابل، عبدالرّحمان بن ملجم مرادى و شمر بن ذى الجوشن از همين دنيا و از شمشير و نيروى مادّيشان بهره بردند. آن يكى در مسجد كوفه و ديگرى در كربلا. آنان به سبب اعمالشان ذليل ترين مردم شدند.

حال اين تفاوت در كجاست، در چگونگى استفاده از ابزار دنيوى است؟

شهداى كربلا در چند ساعت به بالاترين شرافت هاى دنيوى و اخروى دست يافتند و مى بينيد كه كارشان چه بركتى داشت و منشأ تمام انقلاب ها و برنامه هاى اسلامى شد. بنابراين آنچه در اختيار داريم سرمايه بسيار بزرگى است كه بايد قدر آن را بدانيم. افسوس كه ما به ارزش اين نعمت بزرگ پى نبرده ايم. اگر در اين ساعات عمر و جوانى، قدر استعداد و هوش خدادادى را بدانيم به همه جا مى توانيم برسيم، چرا كه دنيا مجموعه اين امكانات است.

در ذيل همين روايت جمله اى دارد كه مرحوم سيّد شريف رضى رحمه الله همين مضمون را گرفته و به شعر درآورده است:

يَقولونَ الزَّمانُ بِهِ فَسادٌفَهُم فَسَدوا وَما فَسَدَالزَّمانُ

«مردم مى گويند روزگار تباه و فاسد شده است، در حالى كه خودشان فاسد شده اند و روزگار تباه و فاسد نشده است».

به عبارت ديگر، مردم مى گويند دنيا خراب شده در حالى كه خراب نشده، بلكه ما از آن بد استفاده مى كنيم. آفتاب و ماه مى تابند، باران مى بارد، زمين مى رويانَد، قلب آدمى كار مى كند، اينها كه بد نيست، آدمى از آنها بد استفاده مى كند. بايد به اين نكته توجّه داشته باشيم كه خداوند سرمايه هاى فراوانى به ما داده كه از آن جمله سرمايه انقلاب و نظام جمهورى اسلامى است كه اگر قدر آن را ندانيم دنيا بر ما لعنت مى فرستد.

آرى دنيايى مذمّت شده كه هدف باشد و به صورت ناصحيح از آن استفاده شود. شمشير بد است اگر در دست ابن ملجم باشد و خوب است اگر در دست على عليه السلام باشد. خلاصه اينكه مهم اهداف و نتايج و سرمايه هاست. به قول مولوى:

تيغ دادن در كف زنگى مست به كه آيد علم، نادان را به دست

علم و مال و منصب و جاه و قران فتنه آرد در كف بدگوهران


1- مجمع البيان، ج 10، ص 363.

ص: 75

ص: 76

تربيت نفس

11

عَن ابنِ عَبّاسٍ قالَ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: يَرى جَزاءَ ما قَدَّمَ وَ قِلَّةَ غِنا ما خُلَّفَ وَلَعَلَّهُ مِن حَقّ مَنَعَهُ وَمِن باطِلٍ جَمَعَهُ.

ابن عبّاس روايت كرده كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: پاداش آنچه پيش فرستاده شده، ديده مى شود و معلوم مى شود سرمايه هايى كه انسان بعد از مرگش باقى مى گذارد فايده كمترى خواهد داشت و بسا حقوق آن را ادا نكرده و يا از راه باطل آن را گرد آورده است.

بحارالانوار، ج 77، ص 179

نور هدايت

اگر حديث را با فعل مجهول بخوانيم معنايش چنين مى شود: آنچه مقدّم داشته شده، ديده مى شود و آنچه مؤخّر داشته شده كمتر فايده اى خواهد داشت و بسا آنها كه موخّر داشته شده، حقّى بوده كه منع شده و يا باطلى بوده كه جمع شده است.

اين حديث به امكانات مادّى اشاره دارد كه در اختيار انسان است. اگر اين امكانات را از قبل بفرستد- بر طبق حديث- تمام اينها را مى بيند كه البتّه چنين مطلبى مضمون آيات متعدّد است. در قرآن مى خوانيم: « «إِنَّا أَنْذَرْنَاكُمْ عَذَابًا قَرِيبًا يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ وَ يَقُولُ الْكَافِرُ يَا لَيْتَنِى كُنْتُ تُرَابًا»؛ و ما شما را از عذاب نزديكى بيم داديم. در روزى كه انسان آنچه را از پيش با دستان خود فرستاده

ص: 77

مى بيند و كافر مى گويد: كاش خاك بودم (و گرفتار عذاب نمى شدم)!».(1) انسان آنچه را از پيش فرستاده مى بيند. اين آيه به مسأله تجسّم اعمال و بقاى آن اشاره دارد، نه اينكه جزا يا آثار آنها ديده مى شود و امكانات مادّى اى را كه به تأخير انداخته، براى او فايده كمترى دارد به خصوص اگر از راه نامشروع به دست آمده باشد.

مسأله مهم در اعمال انسان، تربيت نفوس است.

پرسش: اعمال انسان چه آثارى دارد؟

پاسخ: دو اثر دارد. 1. اثر خارجى و به عبارتى آثار اجتماعى. 2. اثر تربيتى در نفس كه مسأله مهم همين تربيت نفوس است.

فرض كنيد انسان چيزى را در راه خدا مى بخشد و انفاق مى كند، اين بخشش دو جنبه دارد: جنبه اوّل اينكه جامعه از نگرانى ها و ناراحتى ها نجات مى يابد و افراد محروم از آن انفاق بهره مند مى شوند. جنبه ديگر، تربيت جان هاست.

همين كه انسان حاضر شد از مال دنيا بگذرد و روح ايثار و تقوا و بخشش در راه خدا را در خود تقويت كند، رفته رفته از صورت يك فعل به صورت يك حالت درمى آيد و سرانجام به عادت و ملكه تبديل مى شود.

بسيارى از اعمال فقط جنبه اوّل را دارد. مثلًا كسى چيزى را ببخشد، ولى قصد او خدا نباشد و براى ريا انجام دهد، يا گاهى ممكن است فقط براى جلب محبّت دوستان نه براى خدا و نه براى ريا، بلكه براى مقاصد مباح كارى بكند كه اين گونه انفاق ها فقط در اجتماع اثر دارد و در نفس آدمى اثرى نمى گذارد، چون براى خدا نيست. شايد برخى را ديده ايد كه در مورد وصيّت مى گويند اگرچه از اموالمان استفاده نمى كنيم، بعد از مرگ وصيّت مى كنيم كه براى ما كارهاى خير بكنند.

چنين كسى غافل است كه وصيّت اثر تربيتى اش در نفس بسيار ضعيف است، هرچند با اين وصيّت شايد عدّه اى به نوايى برسند زيرا خيرى كه بعد از


1- سوره نبأ، آيه 40.

ص: 78

مرگ انسان مى شود افتخار نيست كه به ديگرى بدهد تا او انجام دهد. اگر وصيّت به تمام اموال هم بكند- كه چنين وصيّتى صحيح نيست- آن اثر تربيتى در نفس را ندارد و مانند اين است كه بنابر مَثَل معروف: «روغن ريخته را نذر امامزاده بكند» ديگر بعد از مرگ چه اثرى مى تواند داشته باشد!

در حديث معروفى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه شخصى وصيّت كرده بود پيامبر صلى الله عليه و آله انبار پر از خرماى او را بين فقرا تقسيم كند. حضرت هم به وصيّت او عمل كرد. وقتى كار تقسيم خرما تمام شد گوشه انبار يك دانه خرماى خشكيده افتاده بود. حضرت آن را برداشت و فرمود: «اگر با دست خودش اين دانه خرما را انفاق مى كرد بهتر از اين بود كه تمام انبار خرماى خود را به دست منِ پيامبر ببخشد»، چون در آن يك دانه اثر تربيتى بود.

چيزى كه در قيامت به درد انسان مى خورد قلب سليم است. در قرآن كريم مى خوانيم: « «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»؛ مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد».(1) و سلامت قلب هم بازتاب اعمال خارجى در درون روح و جان و اخلاق انسان است. بدين روست كه مى گويند نيّتتان را خالص كنيد.


1- قرآن در آيات 88 و 89 سوره شعرا در وصف قيامت مى گويد: در آنجا چيزى جز« قلب سليم» به كار نمى آيد. « سليم»، از مادّه« سلامت»، يعنى قلبى كه از هرگونه بيمارى و انحراف اخلاقى و اعتقادى دور باشد. در حديثى از امام صادق عليه السلام در ذيل آيه مورد بحث مى خوانيم: وَكُلُّ قَلبٍ فيهِ شِركٌ او شَكٌّ فَهُوَ ساقِطٌ:« هر قلبى كه در آن شرك و شكّى است، آن قلب سقوط مى كند و بى ارزش است».( كافى، ج 2، ص 16، ح 5). از سوى ديگر، مى دانيم كه علايق شديد مادّى و دنياپرستى انسان را به هر انحراف و گناه مى كشاند، چرا كه حُبُّ الدُّنيا رَأسُ كُلّ خَطيئَةٍ: عشق به دنياپرستى سرچشمه هر گناهى است».( كافى، ج 2، ص 131، ح 11). و لذا قلب سليم قلبى است كه خالى از حبّ دنيا باشد، چنانكه امام صادق عليه السلام در حديث ديگرى در ذيل همين آيه فرمود: هُوَ قَلبُ الَّذي سَلِمَ مِن حُبّ الدُّنيا:« آن قلبى است كه از عشق دنيا سالم باشد».( مجمع البيان، ج 7، ص 337). آخرين سخن اينكه قلب سليم قلبى است كه جز خدا در آن نباشد، چنانكه امام صادق عليه السلام در پاسخ به پرسشى درباره اين آيه فرمود: القَلبُ السَّليمُ الَّذي يَلقى رَبَّهُ وَ لَيسَ فيهِ احَدٌ سِواهُ:« قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند در حالى كه غير از او در آن نباشد».( كافى، ج 2، ص 16، ح 5). ناگفته پيداست كه منظور از« قلب» در اين گونه موارد روح و جان آدمى است.( رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 88 و 89 سوره شعرا).

ص: 79

بعضى مى گويند چرا اين همه در نيّت سختگيرى مى كنيد؟ مثلًا فلان كس بيمارستان ساخته، نيّتش هر چه بوده باشد چه تفاوتى مى كند، اكنون هزاران انسان بيچاره و مستضعف از آن بهره مى برند!

اين فكر باطل است، چرا كه اين فقط جنبه ظاهرى عمل است و مهم باطن عمل است كه اثر تربيتى دارد، زيرا ما معتقديم كه همه اين اعمال براى تكامل انسان و رسيدن به هدف نهايى «إِلَّا لِيَعْبُدُونَ» (پرستش و شناخت خدا) است.

ميوه عالم خلقت بنده مخلص، يعنى انسان كامل است. اين هدف نهايى بدون نيّت خالص حاصل نمى شود. لذا گفته اند: «

انَّمَا الأعمالُ بِالنّيّاتِ

».(1) «الاعمال» شامل همه اعمال مى شود، نه فقط عبادات. لذا اگر انسان متوجّه اين معانى باشد از پيش مى فرستد و باقى نمى گذارد كه ديگران براى او كارى بكنند.

به قول سعدى:

برگ عيشى به گور خويش فرست كس نيارد ز پس، تو پيش فرست.

مثلًا غذايى كه انسان مى خورد دو قسم است:

غذايى كه باعث ادامه زندگى او مى شود.

موادّ غذايى كه فقط بر چربى بدن انسان افزوده و بر وزنش مى افزايد.

هر چيزى را كه انسان در اين دنيا به دست مى آورَد همين گونه است، يا چيزهايى است كه به درد او مى خورَد، يا چيزهايى است كه مثل بار اضافى بر او سنگينى مى كند.

اين سنگينى و گوشت اضافى را بدن تحمّل مى كند با اينكه براى او فايده اى ندارد و در روز قيامت هم حساب اين مال را بايد بدهد، مالى كه براى او زحمت كشيده و بهره اى از او نبرده است. به عبارت ديگر، زحمتش هست، بهره اش نيست؛ حسابش هست، ولى فوايدش نيست. چيزهايى را كه قبلًا فرستاده از آن بهره برده است و از آنچه باقى گذارده نفعى نبرده است.


1- بحارالانوار، ج 70، ص 210.

ص: 80

خلاصه مهم ترين مسأله در تربيت نفوس اخلاص است. هرچه اخلاص بيشتر، اثر تربيتى آن بر جان و فعل آدمى بيشتر است. لذا اخلاص را اوّل قدم در راه سير و سلوك شمرده اند. رساله اى در سير و سلوك به مرحوم بحرالعلوم نسبت داده اند كه رساله بسيار مهمّى است، در بخش آخر چيزهايى دارد كه احتمال مى رود از خود بحرالعلوم نباشد، ولى بخش اوّل تا دوم يعنى تقريباً دوسوم آن، مسائل خيلى مهمّى دارد كه بر اساس اين حديث است كه در صفحه 242 آمده است:

ما اخلَصَ عَبدٌ لِلّهِ اربَعينَ صَباحاً إلّاجَرَت يَنابيعُ الحِكمَةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ

: «هر كه چهل روز يا چهل منزل براى خدا قدم بردارد كارش به جايى مى رسد كه چشمه هاى حكمت از قلب و درونش بر زبانش جارى مى شود و مى جوشد».

خلاصه اگر عمل خالص نباشد مانند چراغى است كه ديگران از روشنايى آن بهره مى برند، ولى خود او مى سوزد و نفعى نمى برد، امّا اگر عمل با اخلاص باشد هم ديگران نفع مى برند و هم خود او.

ص: 81

جايگاه انسان در دنيا و آخرت

12

قالَ عَلِىٌّ عليه السلام: الا وَ انَّ اليَومَ المِضمارُ وَ غَداً السّباقُ وَالسَّبَقَةُ الجَنَّةُ وَالغايَةُ النّارُ.

حضرت على عليه السلام فرمود: آگاه باشيد كه امروز (دنيا) روز آمادگى است و فردا (قيامت) روز مسابقه كه جايزه پيشى گيرندگان، بهشت و پايان كار عقب ماندگان، جهنّم است.

نهج البلاغه، خطبه 28

نور هدايت

در اين حديث مولى اميرالمؤمنين على عليه السلام تفسير بسيار روشنى از دنيا و آخرت و نيز از موقف انسان در آن دو نشئه به دست مى دهد و آخرت را به ميدان مسابقه تشبيه مى كند مى فرمايد: امروز، روز آمادگى است.(1)


1- در آيه 6 سوره انشقاق آمده است: يَا ايُّهَا الْإِنْسَانُ انَّكَ كَادِحٌ الَى رَبّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ: اى انسان، تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى روى و او را ملاقات خواهى كرد». اشاره به اينكه طبيعت زندگى اين جهان در هيچ مرحله خالى از مشكلات و ناراحتى ها و رنج و مشقّت نيست، خواه اين مشكلات جنبه جسمانى و بدنى داشته باشد، يا جنبه روحى و فكرى و يا هر دو. در حديثى از امام علىّ بن الحسين عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: وَالرّاحَةُ لَم تُخلَق في الدُّنيا وَلا لِأهلِ الدُّنيا إنَّما خُلِقَتِ الرّاحَةُ في الجَنَّةِ وَ لِأهلِ الجَنَّةِ والتَّعَبُ وَالنَّصَبُ خُلِقا في الدُّنيا وَ لِأهلِ الدُّنيا وَما اعطِىَ أحَدٌ مِنها جَفنَةً إلّااعطِىَ مِن الحِرصِ مِثلَيها وَ مَن أصابَ مِن الدُّنيا أكثَرَ كانَ فيها أشَدَّ فَقراً لأنَّهُ يَفتَقِرُ إلَى النّاسِ في حِفظِ أموالِهِ ويَفتَقِرُ إلى كُلّ آلَةٍ مِن آلاتِ الدُّنيا فَلَيسَ في غِنَى الدُّنيا راحَةٌ:« راحتى و آسايش در دنيا و براى اهل دنيا وجود ندارد، راحتى و آسايش تنها در بهشت است و براى اهل بهشت. رنج و تعب در دنيا آفريده شده و براى اهل دنيا و( به همين دليل) هر كس پيمانه اى از آن به دست مى آورد دو برابر آن، حرص نصيب او مى شود. به عبارت ديگر، هر كس از دنيا بهره بيشترى دارد فقيرتر است، زيرا محتاج است كه ديگران اموال او را حفظ كنند و براى اين كار به وسايل و ادوات زيادى نيازمند است. بنابراين در ثروت دنيا راحتى وجود ندارد». سپس امام عليه السلام در ذيل اين سخن فرمود:« هرگز دوستان خدا در دنيا به خاطر دنيا رنج و سختى نمى كشند، بلكه رنج و سختى آنها در دنيا براى آخرت است».( تفسير نمونه، ج 26، ص 304).

ص: 82

«مضمار»، از مادّه «ضمور» و «اضمار»، به معنى آماده و ورزيده كردن اسب براى مسابقه است. كسانى كه مى خواستند مسابقه بدهند اسب ها را تمرين مى دادند تا لاغر و ورزيده و آماده مسابقه بشوند كه به آن دوره، «مضمار» يا دوره تمرين و آمادگى مى گويند.

حضرت مى فرمايد: دنيا، دوران آمادگى و آخرت، ميدان مسابقه و جايزه آن بهشت است و كار كسانى كه عقب بمانند به جهنّم ختم مى شود.

در واقع تمام جهان بينى اسلام درباره دنيا و آخرت در همين دو جمله «

السَبَقَةُ الجَنَّةُ وَالغايَةُ النّارُ

» خلاصه مى شود. بنابراين دنيا دوران آمادگى است و هدف نهايى و اصيل نيست. در اين دوران، انسان بايد دائماً در حال خودسازى باشد.

اگر لحظه اى غفلت ورزد و آمادگى لازم را كسب نكند ديگر در ميدان آخرت كارى از او ساخته نيست. شايد شنيده ايد كه فضانوردان در شرايط بسيار دشوارى براى بى وزنى تمرين مى كنند. مى دانيد هر چيز بيرون از محيط جاذبه زمين بى وزن مى شود و انسان نيز از اين قاعده مستثنا نيست. حالت بى وزنى براى كسانى كه به جاذبه عادت كرده اند حالت سختى است لذا بايد براى تمرين، حالت بى وزنى مصنوعى ايجاد كنند تا وقتى فضانورد در آن محيط گام نهاد بتواند خودش را وفق دهد. بدين صورت كه فضانوردان را در صندوق هاى مخصوص مى گذارند و مرتّب آنها را از بالا به پايين پرتاب مى كنند، به طورى كه برخى فضانوردان بعد از بيرون آمدن از آن محفظه، سر و صورت و پايشان ممكن است

ص: 83

خون آلود باشد و هر قدر هم مراقب باشند سقوط آزاد به پايين چيزى نيست كه انسان از آن سالم بيرون بيايد.

حالت بى وزنى در كره زمين تنها در حال سقوط آزاد پيدا مى شود مثل اينكه انسان از بلندى به پايين مى افتد، آن چند ثانيه اى كه در هوا معلّق است حالت بى وزنى است؛ يعنى همان حالتى كه مسافران فضا پيدا مى كنند.

ملاحظه مى كنيد اين مسافرت فضايى تمرين هاى زيادى را مى طلبد كه همراه با درد و رنج است تا چه رسد به مسافرت بزرگ اخروى. انسان بايد چقدر تمرين كند، ناراحتى ها را به جان بخرد و با نفسش مخالفت ورزد تا بتواند به پيروزى بزرگ اخروى دست يابد. مگر مى شود بى درد و رنج و نچشيدن محروميّت و مصائب به جايى رسيد؟ بسيارى از كسانى كه به رده هاى بالاى نظامى دست يافته اند تمرين هاى سختى را گذرانده اند. تشنگى و گرسنگى مى چشند، گاهى مدّتى در آب زندگى مى كنند و بدن خويش را ورزيده مى سازند.

نابرده رنج گنج ميسّر نمى شودمزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد

اينجاست كه بايد بدانيم در اين دنيا چكاره ايم و در كدام جايگاه ايستاده ايم.(1) اگر مى خواهيم مقاممان بلند و والا باشد و بر بساط قرب الهى بنشينيم، بايد ناراحتى و مشكلات را تحمّل كنيم و با نفس خويش به مبارزه برخيزيم. اهل دنيا


1- علاوه بر مسابقه آخرت، در اين دنيا مسابقه اى وجود دارد به نام مسابقه در مسير سعادت. در آيه 133 سوره آل عمران مى فرمايد: وَ سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبّكُمْ:« و بشتابيد براى رسيدن به آمرزش پروردگارتان». اين آيه تلاش نيكوكاران را به مسابقه اى معنوى تشبيه كرده كه هدف نهايى آن آمرزش الهى و نعمت هاى جاويدان بهشت است. در حقيقت، قرآن در اينجا از نكته اى روانى استفاده كرده و آن اينكه انسان براى انجام دادن كارى، اگر تنها باشد معمولًا كار را بدون سرعت و به طور عادى انجام مى دهد، ولى اگر جنبه مسابقه به خود بگيرد، آن هم مسابقه اى كه جايزه باارزشى براى آن تعيين شده، تمام نيرو و انرژى خود را به كار مى گيرد و باسرعت هر چه بيشتر به سوى هدف پيش مى تازد. و اگر مى بينيم كه هدف اين مسابقه در درجه اوّل مغفرت قرار داده شده، براى اين است كه رسيدن به هر مقام معنوى بدون آمرزش و شست وشوى از گناه ممكن نيست. نخست بايد خود را از گناه شست و سپس به مقام قرب پروردگار گام نهاد:« شست وشويى كن و آنگه به خرابات درآى»( رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 133 سوره آل عمران).

ص: 84

هم دنيا را بى زحمت به دست نمى آورند، چگونه انتظار داريم بى زحمت آخرت را به چنگ آوريم؟ دنيا خانه بلا وامتحان است. در آن امتحان هاى اولياى خدا سخت تر و سنگين تر است.

هر كه در اين بزم مقرّب تر است جام بلا بيشترش مى دهند

امتحان هاى عمومى داريم و امتحان هاى خصوصى. مردم عوام به گونه اى آزمون مى دهند و اولياى خدا به گونه اى ديگر. لذا بايد دنيا دائماً براى همه روز مسابقه باشد. البتّه برخى انسان ها به مقتضاى عصرشان امتحان ويژه اى نسبت به آن مقطع زمانى دارند، مثلًا كسانى كه در ميدان كربلا يا در جنگ بدر بودند امتحان خاصّى داشتند. در انقلاب اسلامى دوران بعد از انقلاب مقطع حسّاس و ويژه اى بود كه برخى در آن مردود شدند، غربالى بود كه ناخالصى ها را بيرون ريخت و ناب ها را نگاه داشت. در آن مقطع خاص از انقلاب، گذشت ها، آگاهى ها، اخلاص ها شناخته شد. دورانى بود كه از يك نظر خطرناك و ناراحت كننده و از طرف ديگر پربار و شادى برانگيز بود. بنابراين جايى كه طوفان هاى سخت آزمايش الهى مى وزد، هم محيطى است كه عدّه اى از آن سود مى برند و هم محيط خطرناكى براى آماده نشده هاست كه در دام آن گرفتار مى شوند و سقوط مى كنند.

ص: 85

پنج صفت نيك

13

عَن انَسِ بنِ مالِكٍ قالَ: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله في بَعضِ خُطَبِهِ وَ مَواعِظِهِ، رَحِمَ اللّهُ امْرَءً قَدَّمَ خَيراً وَانفَقَ قَصداً وَقالَ صِدقاً وَمَلَكَ دَواعِىَ شَهوَتِهِ وَلَم تَملِكهُ وَعَصى امْرَ نَفسِهِ فَلَم تَملِكهُ.

از انس بن مالك روايت شده است كه گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله در برخى سخنرانى ها و پندهايش شنيدم كه فرمود: خدا بيامرزد و رحمت كند كسى را كه خيرى پيش فرستد و از روى ميانه روى، انفاق كند. راست بگويد و مالك انگيزه هاى شهوانى، نه اسير آنها، باشد. از فرمان نفْس سر باز زند تا نفس بر او حاكم نشود.

بحارالانوار، ج 77، ص 179

نور هدايت

پيامبراكرم صلى الله عليه و آله در اينجا بر كسى كه پنج صفت داشته باشد رحمت مى فرستد:

1. «

قَدَّمَ خَيراً

؛ خيرى را پيش بفرستد». در انتظار اين نيست كه ديگران براى او بفرستند، بلكه خود پيشاپيش براى خودش ذخيره مى كند و خانه آخرتش را آباد مى گرداند.

2. «

أنفَقَ قَصداً

؛ از روى ميانه روى- نه از روى افراط و تفريط- انفاق كند». اين انفاق همان است كه در قرآن آمده است: « «وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا»؛ هرگز دستت را بر گردنت بسته مگذار

ص: 86

(و ترك انفاق و بخشش منما) و بيش از حد (نيز) دست خود را مگشاى، كه سرزنش شوى و از كار فرومانى».(1) اين آيه كنايه لطيفى است از اينكه دستِ دهنده داشته باش و چونان بخيلان كه گويى دستانشان را به گردنشان با زنجير بسته اند و قادر به كمك و انفاق نيستند مباش. از سوى ديگر، دست خود را فوق العاده گشاده مدار و بذل و بخشش بى حساب مكن كه سبب شود از كار بمانى و ملامت شوى و از مردم جدا شوى».

انفاق و بخشش اگر از حد بگذرد و تمام توان و نيروى انسان جذب آن گردد، طبيعى است كه انسان از ادامه كار و فعاليّت و سامان دادن به زندگى خود وامى ماند، برهنه از نيروها و سرشار از غم مى شود و طبعاً ارتباط و پيوند با مردم نيز قطع خواهد شد.

در برخى روايات كه در شأن نزول اين آيه نقل شده، اين مطلب به وضوح ديده مى شود. در روايتى مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه بود، نيازمندى بر درِ خانه آمد، چون چيزى براى بخشش آماده نبود او تقاضاى پيراهن كرد. حضرت پيراهن خود را به او داد و همين امر سبب شد كه نتواند آن روز براى نماز به مسجد برود.

اين پيشامد زبان كفّار را باز كرد، گفتند: محمّد خواب مانده يا مشغول لهو و لعب و سرگرمى است و نمازش را به دست فراموشى سپرده است؛ به اين ترتيب، اين كار هم ملامت دشمن و هم انقطاع از دوست را در پى داشت و مصداق «ملوم محسور» شد. آيه نازل گرديد و به پيامبر صلى الله عليه و آله هشدار داد كه ديگر اين كار تكرار نشود.(2) قرآن در جاى ديگر مى فرمايد: « «وَالَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَامًا»؛ و كسانى كه هرگاه انفاق كنند، نه اسراف و زياده روى دارند و نه


1- سوره اسراء، آيه 29.
2- مجمع البيان، ج 6، ص 244.

ص: 87

سختگيرى، بلكه در ميان اين دو حدّ اعتدالى دارند».(1) در انفاق ميانه رو است، نه چندان مى بخشد كه خودش را بيچاره و وامانده كند و نه خسيس است كه خير او به ديگران نرسد.

3. «

وَقالَ صِدقاً

؛ راست مى گويد». زبانش به دروغ آلوده نمى شود.

امام مى فرمايد براى اينكه پاكى و خوبى مردى را بشناسيد،

لا تَنظُروا الى طولِ رُكوعِ الرَّجُلِ وَسُجودِهِ فإنَّ ذلِكَ شَي ءٌ قَد اعتادَهُ فَلَو تَرَكَهُ استَوحَشَ لِذلِكَ وَلكِنِ انظُروا الى صِدقِ حَديثِهِ وَ اداءِ امانَتِهِ:

«به ركوع و سجده طولانى او نگاه نكنيد، زيرا او به اين عمل عادت كرده و اگر ترك كند از ترك عادت وحشت زده مى شود، ولى به راستگويى و اداءِ امانتش نگاه كنيد و از اين راه او را بشناسيد».(2) و در آيه 80 سوره اسراء آمده است: « «وَ قُلْ رَبّ ادْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ اخْرِجْنِى مُخْرَجَ صِدْقٍ»؛ بگو: پروردگارا، مرا (در هر كار) با صداقت وارد كن و با صداقت خارج ساز».

يعنى هيچ كار فردى و اجتماعى را جز با صدق و راستى آغاز نكنم، همچنين هيچ برنامه اى را جز به راستى پايان ندهم، راستى و صداقت و درستى و امانت خطّ اصلى من در همه كارها باشد و آغاز و انجام هر چيزى با آن صورت گيرد. در حقيقت، رمز اصلى پيروزى در اين است و راه و روش انبيا و اولياى الهى همين بوده كه فكرشان، گفتارشان و اعمالشان از هرگونه غش و تقلّب و خدعه و نيرنگ و هر چه بر خلاف صدق و راستى است پاك باشد.

اصولًا بسيارى از بدبختى هايى كه امروز با چشم خود مى بينيم و دامنگير افراد و اقوام و ملّت ها شده، به سبب انحراف از همين اصل است. گاهى پايه اصلى كارشان دروغ و نيرنگ است و گاه كه ورودشان در كارها بر اساس راستى است، اين خطّ اصيل را تا پايان حفظ نمى كنند و همين، عامل شكست آنان مى شود.(3)


1- سوره فرقان، آيه 67.
2- كافى، ج 2، ص 105، ح 12.
3- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 79 سوره اسراء.

ص: 88

تمام صفات ياد شده در بالا پسنديده است، امّا تأكيد ما بيشتر روى صفت چهارم و پنجم است.

4 و 5. «

وَمَلِكَ دَواعِىَ شَهوَتِهِ وَ لَم تَمْلِكهُ وَ عَصى امرَ نَفسِهِ فَلَم تَملِكهُ

؛ انگيزه هاى شهوانى خود را مالك است و آنها حاكم بر او نيستند و از فرمان نفْسش پيروى نمى كند پس آن حاكم بر او نيست». مهم اين است كه انسان نفس خويش را اسير كند و بر آن لجام و افسار بزند، نه اينكه اسير نفس خويش باشد.

اصلًا تمام ارزش انسان در اين است كه امير بر نفْس خود باشد نه اسير. مثلًا آيا وقتى عصبانى مى شود زبانش در اختيار اوست؟ يا وقتى آتش حسد در درونش زبانه كشيد مى تواند با نيروى ايمان آن را خاموش گرداند؟ خلاصه انسان بر سر دوراهى قرار دارد كه يك راه به سوى خدا و بهشت مى رود و راه ديگر- كه تنها منحصر به يك راه نيست بلكه راه هاى بى انتها دارد- به جهنّم رهسپار مى شود. البتّه گفتن اين مطالب آسان است امّا عمل بدان ها مشكل. گاهى درباره ارباب سير و سلوك تعبير مى كنند كه «مرد بسيار كاركرده اى است»، يعنى آن قدر با نفس خويش كشتى گرفت و زمين خورد و بلند شد تا سرانجام بر آن مسلّط گشت و مهارش كرد.

تسلّط بر نفس رياضت مى خواهد، آشنايى با مفاهيم قرآن و روايات اهل بيت را مى طلبد. بايد شخص هر روز قرآن و تفسير و روايات را بخواند و واقعاً در مغز خودش تحليل كند و از آنها نيرو بگيرد. بعضى مى گويند مى دانيم كه اين عمل بد است ولى نمى دانيم كه چرا وقتى به آن مى رسيم كنترل خود را از دست مى دهيم! همين است معناى مملوك بودن. مى داند امّا نمى تواند، چون مالك خويشتن نيست. او همچون راننده اى است كه در سرازيرى مى افتد، ماشين سرعت مى گيرد، مى گويد ماشين از اختيارم خارج شده است. لذا با كوه برخورد مى كند يا به درّه مى افتد و نابود مى شود. يا مثل كسى كه در سراشيبى كوه ناگهان بى اختيار سرعت مى گيرد، اگر چيزى جلوى او را نگيرد با سرعت زياد مى آيد تا مانعى او

ص: 89

را نگاه دارد، ولى اگر به دامنه برسد از سرعتش كاسته مى شود و آرام مى گيرد.

نفس هم چنين است. پناه بر خدا اگر انسان زمام نفس خويش را رها سازد. چقدر دردناك است كه انسان بداند ولى نتواند. زيرا زمانى كه نمى داند و گناه مى كند شايد مسؤوليّت چندانى نداشته باشد.

اينها همه هشدار است كه مراقب اعمالمان باشيم و كارهاى نيك براى خودمان بفرستيم، امّا اگر عمل زشتى را مرتكب شديم و موفّق به توبه نگشتيم و از اين دنيا رفتيم، عذاب آن را نيز بايد تحمّل كنيم، چرا كه قلم تكاليف بعد از مردن خشك مى شود و انسان نمى تواند توبه كند و قدم خيرى بردارد.

در حالات ابن سيرين، معبّر خواب، مى خوانيم كه او مردى بسيار زيبا و بزّاز بود. زنى دل به او بست و با حيله هاى مخصوصى وى را به خانه خود برد و درها را به روى او بست. او تسليم هوس هاى آن زن نشد و مرتّباً مفاسد اين گناه بزرگ را بر او مى شمرد، ولى آتش هوس زن به قدرى سركش بود كه آب موعظه آن را خاموش نمى ساخت. ابن سيرين براى نجات از چنگال او چاره اى انديشيد.

برخاست و بدن خود را با اشياءِ آلوده اى كه در آن خانه بود چنان كثيف و نفرت انگيز ساخت كه تنفّر زن را برانگيخت و او را از خانه بيرون كرد.

مى گويند ابن سيرين بعد از اين ماجرا، فراست و هوشيارى فوق العاده اى در تعبير خواب يافت و داستان هاى عجيبى از تعبير خواب او در كتاب ها نوشته اند كه از عمق اطّلاعات او در اين زمينه خبر مى دهد.

ص: 90

پنج درس زندگى و ترك شبهات

14

عَن ابى هُرَيرَةٍ قالَ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: ايُّها النّاس لا تُعطوا الحِكمَةَ غَيرَ اهلِها فَتَظلِموها وَلا تَمنَعوها اهلَها فَتَظلِموهُم وَلا تُعاقِبوا ظالِماً فَيَبطُلَ فَضلُكُم وَلا تُراؤُوا النّاسَ فَيَحبَطَ عَمَلُكُم وَلا تَمنَعوا المَوجُودَ فَيَقِلَّ خَيرُكُم ايُّها النّاس انَّ الأشياءَ ثَلاثَةٌ: امرٌ استَبانَ رُشدُهُ فَاتَّبِعوهُ وَامرٌ استَبانَ غَيُّهُ فَاجتَنِبوهُ وَامرٌ اختُلِفَ عَلَيكُم فَرُدُّوهُ الَى اللّهِ.

از ابوهريره نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى مردم، به نااهل حكمت (و دانش) نياموزيد، زيرا به حكمت ستم مى شود و علم را از اهلش (و شايستگان) مضايقه نكنيد، براى اينكه به شايستگان ستم مى شود. از ستمگر (كه حقّ شخصى شما را ناديده گرفته است) انتقام نگيريد مبادا كه ارزشتان از بين برود.

اعمالتان را خالص گردانيد و براى (جلب رضايت) مردم كارى نكنيد، چرا كه اگر ريا كنيد عملتان از بين مى رود. از انفاق آنچه داريد خوددارى نكنيد كه اگر مضايقه كنيد خدا خيرش را كم مى كند.

اى مردم، امور بر سه قسم است: برخى امور رشد (و درستى) آن روشن است پس از آن پيروى كنيد، بعضى از آنها بطلانش آشكار است پس از آنها بپرهيزيد و بعضى از آنها را كه بر شما مشتبه است براى شناخت آن امور آنها را به خدا برگردانيد.

بحارالانوار، ج 77، ص 179

ص: 91

نور هدايت

اين حديث از دو بخش تشكيل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در بخش اوّل پنج دستور مى دهد و در بخش دوم راجع به ترك شبهات بحث مى فرمايد.

1. به نااهل دانش نياموزيد، زيرا به علم ظلم مى شود.

2. علم را از اهلش مضايقه نكنيد، چرا كه به آنان ظلم مى شود. از اين تعبير استفاده مى شود كه براى دانشجو و طالب علم شرايطى لازم است كه از جمله آن قابليّت است. در غير اين صورت شايسته علم آموزى را ندارد آن هم علمى كه ثواب هاى فراوانى براى آن ذكر شده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه لايق دانش اندوزى نيست به او چيزى نياموزيد، زيرا وقتى علم به دست او بيفتد در راه هاى انحرافى استفاده مى كند و دنيايى را ويران مى سازد. جاهل نه جايى را خراب مى كند و نه جايى را آباد. در روزگار ما كسانى كه دنيا را به فساد مى كشند عالم اند. سركرده دولت هاى استعمارى، دانشمند هستند.

قرآن تعبيرات مختلفى دارد كه از آنها استفاده مى شود علم بى تهذيب ثمر ندارد. در آيه 2 سوره بقره مى فرمايد: « «هُدًى لِلْمُتَّقِينَ»؛ مايه هدايت پرهيزگاران است». و در آيه 67 سوره يونس مى فرمايد: « «انَّ فِى ذلِكَ لَأَيَاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ»؛ در اين (نظام نور و ظلمت) نشانه هايى است براى آنان كه گوش شنوا دارند».

معلوم مى شود هدايت مخصوص كسانى است كه زمينه هاى قبلى داشته باشند.

در قديم علما به هر كسى اجازه نمى دادند كه در محضر درسشان حاضر شود.

امتحان اخلاقى مى كردند كه اين شخص چه مرحله از تقوا را داراست. خلاصه تصفيه اى را لازم مى دانستند.

البتّه نبايد كسى علم را احتكار كند بايد به اهلش بياموزد و با دانش خويش دردهاى مردم را دوا كند. تفاوت نمى كند كه دردهاى مادّى باشد يا معنوى، هرچند دردهاى روحى و معنوى بسيار مهم تر است، زيرا خداوند از همه چيز

ص: 92

حساب مى كشد. در عبارتى آمده است:

ما أخَذَ اللّهُ عَلى اهلِ الجَهلِ أن يَتَعَلَّموا حَتّى أخَذَ عَلى اهلِ العِلمِ ان يُعَلّموا:

«پيش از آنكه خدا از جاهلان پيمان بگيرد كه درس بخوانند، از علما پيمان گرفته كه درس بدهند».(1) در احاديث دانشمندانى كه در جامعه تنها مانده اند و كسى از علومشان بهره نمى گيرد به «بئر معطله» تفسير شده است. از امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

البِئرُ المُعَطَّلَةُ، الإمامُ الصّامِتُ والقَصرُ المَشيدُ الإمامُ النّاطِقُ

: «چاه معطّل كه از آن بهره نمى گيرند، امام خاموش و قصر محكم سربرافراشته، امام ناطق است».(2) در اسلام هم تعلّم واجب است و هم تعليم و اين دو وجوب از هم جدا نيست، چون لازم و ملزوم يكديگرند.

3. اگر ظالمى به شما ظلم كرد و شما انتقام بگيريد، ارزشتان از بين مى رود و مثل او مى شويد. البتّه اين در جايى است كه ظالم از آن عفو سوءِاستفاده نكند، يا اين بخشش عكس العمل نامطلوبى در جامعه نداشته باشد.

4. «اعمالتان را خالص و بدون ريا انجام دهيد». چنين كارى بسيار دشوار است. ريا يكى از سرچشمه هاى فساد عمل است و عوامل ديگرى همچون عُجب و شهوات نفسانى، عمل را تباه مى كند. مثلًا گاهى نماز مى خوانم براى اينكه خودم از خودم راضى باشم كارى به مردم هم ندارم كه خود اين، باعث نوعى فساد در عمل است. يا نماز را از روى عادت مى خوانم، يا نماز شب به جا مى آورم تا از ديگران برتر باشم. اين انگيزه ها نيز عمل را فاسد مى كند.

در روايات اسلامى بعد از مسأله نيّت روى «اخلاص» تكيه شده است كه اگر آن باشد، عمل فوق العاده پرارزش وگرنه فاقد ارزش خواهد بود.

«اخلاص» آن است كه محرّك انسان از هرگونه شائبه غير الهى پاك باشد


1- بحارالانوار، ج 2، ص 81.
2- كافى، ج 1، ص 427، ح 75.

ص: 93

و مى توان آن را «توحيد نيّت» نام نهاد. يعنى در تمام برنامه ها تنها به پروردگار و خشنودى او انديشيدن.

جالب توجّه اينكه در شأن نزول آيات 109 و 110 سوره كهف نقل شده است كه كسى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا، من در راه خدا انفاق مى كنم و صله رحم به جا مى آورم و اين كارها را فقط به خاطر خدا انجام مى دهم، امّا هنگامى كه مردم از كارهاى من سخن مى گويند و ستايش مى كنند خوشحال مى شوم، اين اعمال من چگونه است؟

پيامبر صلى الله عليه و آله سكوت كرد و سخنى نگفت، تا آنكه اين آيات نازل شد:

فَمَنْ كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَ لَايُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبّهِ احَدًا

: «پس هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد كارى شايسته انجام دهد و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند». آن گاه حضرت صلى الله عليه و آله به اين پرسش چنين پاسخ داد:

«تنها عملى مقبول درگاه خداست كه با اخلاص كامل همراه باشد».(1) بى شك منظور از اين روايت آن حالت سرور غير اختيارى نيست، بلكه حالتى است كه انگيزه عمل انسان شود يا حكايت از عدم خلوص نيّت كند.

عمل خالص تا آن حد در اسلام اهمّيّت دارد كه در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود:

مَن اخلَصَ لِلّهِ اربَعينَ يَوماً اجرَى اللّهُ يَنابيعَ الحِكمَةِ مِن قَلبِهِ الى لِسانِهِ

: «هر كه چهل روز اعمال خود را خالصانه انجام دهد، خداوند چشمه هاى حكمت و دانش را از قلبش بر زبانش جارى مى كند».(2) 5. اگر كسى از شما چيزى بخواهد از آنچه داريد مضايقه نكنيد، چرا كه اگر خوددارى ورزيد خدا خيرش را از شما قطع مى كند، زيرا «

كَمالُ الجُودِ بَذلُ المَوجودِ

» است. ميزبان اگر آنچه دارد براى ميهمان نياورد ظلم كرده و ميهمان هم اگر بيش از آنچه ميزبان دارد تقاضا كند ظالم است.


1- مجمع البيان، ج 6، ص 296.
2- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 110 سوره كهف.

ص: 94

امّا قسمت دوم حديث كه به تقسيمات سه گانه اشاره دارد:

1. امورى كه رشد و هدايت آنها روشن است.

2. امورى كه گمراهى و فسادش روشن است.

3. امورى كه مشتبه است و آن بر دو قسم است: شبهات موضوعيّه و شبهات حكميّه.

اين حديث ناظر به شبهات حكميّه است. در برخى روايات به جاى «

رُدُّوهُ الَى اللّهِ

»، فرموده است در امور مشتبه احتياط كنيد براى اينكه مشتبهات دالان محرّمات و لب پرتگاه هستند. برخى عادت دارند كه بگويند:

كُلُّ مَكرُوهٍ جايِزٌ

. بايد به آنان گفت: درست است كه مى توان به احكام ظاهرى عمل كرد، امّا در جايى كه شبهه قطعى است، اگر انسان خودش را آلوده به شبهات كند، رفته رفته قبح گناه نزد او كم مى شود و به حرام مى افتد. اينكه خداوند مى فرمايد از «خطوات شيطان» بترسيد علّتش اين است كه از جمله خطوات شيطان، مشتبهات است. انسان مقدّس نماز شب خوان را شيطان به گونه اى خاص فريب مى دهد. به او نمى گويد برو شراب بخور، بلكه در ابتدا به او مى گويد نماز شب كه جزءِ واجبات نيست آن را رها كن. اگر پذيرفت، بعد سراغ نمازهاى واجب اوّل وقت مى رود و مى گويد اوّل وقت خواندن كه شرط نماز نيست و همين طور ... تا به كلّى او را از خدا دور كند.

يكى از اساتيد در شيراز براى من داستانى نقل كرد كه هر وقت به ياد آن مى افتم عبرت مى گيرم. مى گفت دوستى داشتم كه بسيار مقدّس بود، حتّى خانه برادرش نمى رفت، چرا كه برادرش در اداره دولتى كار مى كرد و مى گفت حقوقش حلال نيست يا مشكوك است لذا به خانه او نمى روم. اتّفاقاً روزى مريض و بسترى شد. از مدرسه او را نزد برادرش بردند. ما به عيادت او رفتيم از بستر بيمارى برخاست و فرش اتاق را جمع كرد و گفت: شما روى اين فرش ننشينيد چون اين فرش اشكال دارد، من به حكم اضطرار در اينجا هستم. آن

ص: 95

بزرگ فرمود: همين مقدّسى كه تا اين اندازه محتاط بود كم كم به وادى هايى وارد شد كه سرانجام كارش به جايى رسيد كه اگر بر سر سفره او شراب نبود شايد دست به غذا نمى زد.

اين تغيير و تحوّل چگونه رخ مى دهد؟ اينها ازآن روست كه اوّل مستحبّات را ترك كرد و بعد مكروهات و مشتبهات را انجام داد و سرانجام به ارتكاب محرمّات دست زد.

يك مورد هم براى خود من رخ داده است. طلبه اى بود كه شب هاى جمعه دعاى كميل مى خواند و صداى خوبى داشت. در حجره اش نشسته بود و دعا مى خواند من هم در آن حجره بودم و لذّت مى بردم. اين شخص بعداً از شيراز به تهران آمد و در تهران، طلبگى براى او پوششى بود. كسى نقل مى كرد كه مى خواستم در حجره اش دعاى كميل بخوانم، گفتم مفاتيح كجاست؟ گفت آنجاست، بردار امّا در اتاق من نخوان، برو بيرون بنشين كه من حوصله آن را ندارم. همان كسى كه آن همه اهل دعا و نيايش بود كارش به جايى رسيد كه از دعاى كميل بيزار شده بود. اگر انسان بخواهد واقعاً حال و نشاط داشته باشد بايد از غذاهاى مشتبه، جلسات و حرف هاى مشتبه بپرهيزد و واقعاً در مقام عمل احتياط كند.

ص: 96

بهترين بندگان خدا

15

عَن ابنِ عُمَرَ قالَ: خَطَبَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله خُطبَةً ذَرَفَت مِنها العُيونُ وَوَجِلَت مِنها القُلوبُ فَكانَ مِمّا ضَبَطْتُ مِنها: ايُّها النّاسُ انَّ افضَلَ النّاسِ عَبداً مَن تَواضَعَ عَن رِفعَةٍ وَزَهِدَ عَن رَغبَةٍ وَانصَفَ عَن قوَّةٍ وَحَلُمَ عَن قُدرَةٍ.

از ابن عمر روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى ما خطبه اى خواند كه از آن خطبه، چشم ها گريان شد و دل ها لرزيد و بخشى از آنچه من يادداشت كردم اين است: اى مردم، بهترين بندگان خدا كسى است كه در عين بزرگى، فروتنى كند و در عين دلبستگى به دنيا، زهد ورزد و در عين توانايى، انصاف دهد و در عين قدرت، بردبار باشد.

بحارالانوار، ج 77، ص 179

نور هدايت

رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى خطبه اى خواند كه چشم ها را گرياند و دل ها را لرزاند.

البتّه آن مقدارى كه مردم ضبط كرده اند اين بود: اى مردم، بهترين بندگان خدا كسى است كه در عين بزرگى فروتنى كند و در عين علاقه به دنيا، زهد ورزد و در عين توانايى، انصاف دهد و در عين قدرت، بردبار باشد.

مسأله مهمّى كه در اين قسمت از حديث منعكس شده اين است كه ترك گناه گاه به سبب ناتوانى است و گاهى به سبب عدم تمايل به گناه. مثلًا كسى از شراب خوشش نمى آيد، يا دوست دارد امّا قدرت ندارد، يا مقدّماتش مهيّا نيست و يا به

ص: 97

خاطر زيان هايش آن را ترك مى كند و نمى خورد. اين ترك كه براى ناتوانى است مهم نيست، بلكه مهم آن است كه در عين قدرت، انسان گناه را ترك كند. صاحب مقام و موقعيّت اجتماعى بالايى باشد امّا تواضع ورزد.(1) علاقه به چيز حرام دارد ولى از آن چشم مى پوشد.

افراد در مسأله ترك گناه مختلف هستند: گروهى از برخى گناهان ذاتاً متنفّرند و آن را انجام نمى دهند، لذا هر كس بايد خودش ببيند كه به چه چيز حرامى تمايل دارد تا آن را ترك كند. البتّه شناخت خويشتن كار آسانى نيست. گاه صفاتى در انسان است كه شصت سال از سنّ او مى گذرد ولى خبر ندارد، چرا كه هيچ كس با چشم انتقاد به خود نمى نگرد. اگر كسى مى خواهد در امور معنوى پيشرفت كند و به درجه هاى عالى برسد بايد با بدبينى به خود بنگرد تا نقاط ضعف خود را بشناسد. لذا مى گويند در اين موارد از دشمنان استفاده كنيد يا از دوستان دلسوز و منتقد، نه عيب پوش. از همه بهتر اين است كه انسان خود منتقد خويش باشد. اگر او بداند به چه گناهانى تمايل دارد و لغزشش از كجاست و شيطان از چه وسايل و زمينه ها و انگيزه هايى در وجود او استفاده مى كند، اگر بتواند اينها را بررسى كند، اسير نفس و شيطان نمى شود. به قول مولوى:

نفْس اژدهاست او كى مرده است از غم بى آلتى افسرده است

لذا پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: بهترين مردم كسى است كه در عين رغبت، زاهد و در كمال قدرت، منصف و در عين عظمت، متواضع باشد.

اين سفارش خطاب به همه است به خصوص به اهل علم كه امام و پيشواى


1- قرآن مجيد يكى از اوصاف مؤمنان راستين را تواضع و فروتنى و ترك هرگونه استكبار مى داند، چرا كه كبرو غرور، نخستين پلّه نردبان كفر و بى ايمانى است و تواضع و فروتنى در مقابل حق و حقيقت، نخستين گام ايمان است. پويندگان راه كبر و خودبينى كه نه در برابر خدا سجده مى كنند و نه تسبيح و حمد او را به جا مى آورند و نه حقّ بندگان او را پاس مى دارند، بت بزرگى همچون نفْس خودشان دارند.( رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 15 سوره سجده).

ص: 98

مردمند و پيشواى مردم پيش از آنكه به تعليم مردم بپردازد بايد خود را تربيت كند. هر چه مقام انسان عظيم تر، لغزش هايش هم بزرگ تر است. هر كارى حسّاس تر باشد خطرهايش هم بيشتر است: «المُخلِصونَ فى خَطَرٍ عَظيمٍ» (مخلصان در خطر بزرگى اند)، تا چه رسد به غير مخلصان. وقتى كه جوان است هر گناهى كه رسيد انجام مى دهد و مى گويد در پيرى توبه مى كنم! اين تسويف و به تأخير انداختن، از حيله هاى شيطان و نفس است. يا به خود وعده مى دهد وقتى ماه رمضان آمد توبه مى كنم، در حالى كه اگر كسى به ميهمانى و ضيافت الهى مى رود بايد اوّل خود را شست وشو دهد و لباس تميز بر تن كند، آن گاه در ميهمانى آن شخص بزرگ قدم بگذارد، نه اينكه با لباس آلوده در آن شركت جويد.

از عالم بزرگوار، شيخ بهايى نقل شده است كه مردى بود به نام «توبه» كه غالباً به محاسبه نفس مى پرداخت. روزى در شصت سالگى وقتى گذشته عمر خود را محاسبه كرد ديد كه مجموع ايّام عمرش 21500 روز است. گفت: اى واى بر من، اگر در ازاى هر روز يك گناه بيشتر نكرده باشم بيش از بيست و يك هزار گناه كرده ام، آيا مى خواهم خدا را با بيست و يك هزار گناه ملاقات كنم؟ در اين هنگام صيحه اى زد و بر زمين افتاد و جان به جان آفرين تسليم كرد.(1)


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 25- 29 سوره حاقّه.

ص: 99

راه رهايى از شبهات و شهوات

16

عَن ابى هُرَيرَةٍ قالَ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: انَّما يُؤتى النّاسُ يَومَ القِيامَةِ عَن احدى مِن ثَلاثٍ: امّا مِن شُبهَةٍ فِى الدّينِ ارتَكَبوها او شَهوَةٍ لِلَذَّةٍ آثَرُوها او عَصَبيَّةِ لَحمَةٍ اعمَلُوها. فَإذا لاحَت لَكُم شُبهَةٌ فِى الدّينِ فاجْلُوها بِاليَقينِ وَاذا عُرِضَت لَكُم شَهوَةٌ فَاقمَعوها بِالزُّهدِ وَاذا عَنَّت لَكُم غَضبَةٌ فَأدُّوها بِالعَفوِ إنَّهُ يُنادي مُنادٍ يَومَ القِيامَةِ مَن كانَ لَهُ عَلَى اللّهِ أجرٌ فَليَقُم فَلا يَقومُ الَّا العافونَ ألَم تَسمَعوا قَولَهُ تَعالى فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ.

از ابوهريره روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: روز قيامت كه فرا مى رسد مردم به يكى از سه كار مؤاخذه مى شوند (و به جهنّم مى روند): يا به سبب شبهاتى كه در دين مرتكب شده اند، يا شهوتى كه در آن فرو رفته اند، يا تعصّباتى كه به آنها عمل كرده اند. بنابراين اگر در دين براى شما شبهه اى پيش آمد آن را با يقين روشن كنيد. اگر شهوت سراغتان آمد با زهد آن را سركوب و ريشه كن كنيد و اگر خشمگين شديد درگذريد، زيرا روز قيامت منادى ندا مى دهد كه هر كس نزد خدا اجرى دارد برخيزد و در اينجا فقط كسانى برمى خيزند كه بخشوده اند آيا نشنيده ايد كه خداوند فرمود: هر كس درگذرد و اصلاح كند، مزدش بر خداست.

بحارالانوار، ج 77، ص 180

نور هدايت

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين حديث راه رهايى از شهوات و شبهات را بيان

ص: 100

مى فرمايد كه شبهات را با يقين روشن سازيد و شهوات را با زهد ريشه كن كنيد.

امّا آتش تعصّبات را- هر نوع تعصّبى باشد- با نيروى عفو فرو بنشانيد، چرا كه مردم به سبب همين عوامل وارد جهنّم مى شوند. البتّه عدّه اى در مقابل برخى عوامل گناه مصونيّت دارند و به سوى آنها كشيده نمى شوند. مثلًا بسيار بعيد است كه يك روحانى- پناه بر خدا- شراب بنوشد يا قِمار كند، ولى بر عكس جوانى كه در محيط آلوده اى قرار دارد خيلى زود به سوى آنها جلب مى شود. يا اينكه اهل علم زود به شبهات كشيده مى شوند، در حالى كه در مورد مردم عادى چنين نيست. گاهى كه مى خواهد چيزى را اثبات كند در آيات و روايات كاوش مى كند متشابهات را پيدا مى كند و به آن تمسّك مى جويد. پيش داورى مى كند، استدلال هايى مى آورد كه از خانه عنكبوت سست تر است، در حالى كه اوّل بايد ببينيم خدا و پيامبر چه مى گويند و خود را شاگرد قرآن بدانيم، نه استاد قرآن. لذا حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: سرچشمه جهنّم سه چيز است: شبهات؛ تعصّبات؛ شهوات.

«تعصّب» و «عصبيّت» در اصل از مادّه «عَصَب» به معناى پى هايى است كه مفاصل را به هم ارتباط مى دهد، سپس هرگونه ارتباط و پيوستگى را تعصّب و عصبيّت ناميده اند، امّا معمولًا اين واژه در مفهوم افراطى و مذموم آن به كار مى رود.

در روايات اسلامى «تعصّب» به عنوان يك اخلاق مذموم به شدّت نكوهش شده است. در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود:

مَن كانَ فى قَلبِهِ حَبَّةٌ مِن خَردَلٍ مِن عَصَبِيَّةٍ بَعَثَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ مَعَ اعرابِ الجاهِلِيَّةِ

: «كسى كه در قلبش به اندازه دانه خردلى عصبيّت داشته باشد خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليّت محشور مى كند».(1) در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود:

مَن تَعَصَّبَ او تُعُصّبَ لَهُ فَقَد خَلَعَ رِبقَةَ الإيمانِ مِن عُنُقِهِ

: «هر كه تعصّب به خرج دهد يا براى او تعصّب


1- كافى، ج 2، ص 308، ح 3.

ص: 101

داشته باشند، پيوند ايمان را از گردن خويش برداشته است».(1) از روايات اسلامى استفاده مى شود كه ابليس نخستين متعصّب بود.

امام على عليه السلام در خطبه قاصعه (192) نهج البلاغه درباره تعصّب بياناتى دارند، از جمله مى فرمايد:

امّا ابليسُ فَتَعَصَّبَ عَلى آدَمَ لِاصلِهِ وَ طَعَنَ عَلَيهِ في خِلقَتِهِ فَقالَ انَا نارِىٌّ وَ انتَ طينِىٌ

: «ابليس در برابر آدم به خاطر اصل و اساس خويش تعصّب ورزيد و آدم را مورد طعن قرار داد و گفت: من از آتشم و تو از خاك».

سپس حضرت مى افزايد:

فَإن كانَ لابُدَّ مِن العَصَبِيَّةِ فَليَكُن تَعَصُّبُكُم لِمَكارِمِ الخِصالِ وَمَحامِدِ الأفعالِ وَمَحاسِنِ الامورِ

: «اگر قرار است تعصّبى داشته باشيد اين تعصّب شما بايد به سبب اخلاق پسنديده، افعال نيك وكارهاى خوب باشد».

ضمناً از اين حديث به خوبى روشن مى شود كه ايستادگى سرسختانه براى طرفدارى از واقعيّت نه تنها تعصّب مذموم نيست، بلكه مى تواند خلأ روحى انسان را در پيوندهاى نادرست جاهلى پر كند.

بعد پيامبر صلى الله عليه و آله در ذيل حديث فرمود: «روز قيامت منادى صدا مى زند هر كه اجرى بر خداوند دارد بلند شود، تنها كسانى بلند مى شوند كه هنگام غضب، گذشت مى كنند و از برادر دينى خود درمى گذرند». بعد حضرت صلى الله عليه و آله گويى در جواب اين سؤال كه چرا اينها بر خدا حقّى دارند؟ فرمود: «آيا اين آيه را نشنيده ايد كه هر كه عفو و اصلاح كند پس اجرش بر خداست».

ما هم بايد سعى كنيم كه در بين مسلمانان الفت برقرار كنيم. خدايا، تو به ما گفتى عفو كنيد، ولى تو بيشتر سزاوار عفو كردن هستى؛ ما بر خودمان ظلم كرده ايم، بر ما ببخشاى.


1- كافى، ج 2، ص 307، ح 1.

ص: 102

فرار از مرگ

17

قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: مَن عَدَّ غَداً مِن اجَلِهِ فَقَد اساءَ صُحبَةَ المَوتِ.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه فردا را جزءِ عمر خود بشمارد از مرگ ناخشنود است.

تحف العقول، ص 49

نور هدايت

پيامبر صلى الله عليه و آله در اين حديث بيان مى دارد كه انسان نبايد فردا را جزءِ عمر خود حساب كند و براى آن برنامه ريزى كند، زيرا اين آرزو به اين معناست كه از مرگ ناخشنود است و همين نارضايتى از مرگ، سبب غفلت در زندگى دنياست.

معمولًا اغلب مردم از مرگ مى ترسند و تنها گروهى اندك بر چهره مرگ لبخند مى زنند و آن را در آغوش مى فشارند.

امّا چرا مرگ و مظاهر آن و حتّى نام آن براى گروهى رنج آور است؟

دليل عمده اين است كه به زندگى پس از مرگ ايمان ندارند، يا اگر ايمان دارند اين ايمان به صورت باورى عميق درنيامده و بر افكار و عواطف آنها حاكم نشده است.

وحشت انسان از فنا و نيستى طبيعى است. انسان از تاريكى شب مى ترسد زيرا ظلمت، نيستىِ نور است و گاه از مرده مى ترسد، زيرا آن هم در مسير فنا قرار گرفته است. امّا اگر انسان با تمام وجودش باور كند كه دنيا زندان مؤمن و بهشت

ص: 103

كافر است، چنانكه در حديث آمده است:

الدُّنيا سِجنُ المؤمِنِ وَ جَنَّةُ الكافِرِ.(1)

و اگر باور كند كه اين جسم خاكى قفسى است براى مرغ روح او كه وقتى اين قفس شكست آزاد مى شود و به هواى كوى دوست پر و بال مى زند، مسلّماً در آرزوى آن دم است كه از اين چهره پرده برفكنَد. آرى اگر ديدگاه انسان درباره مرگ چنين باشد هرگز از آن وحشت نمى كند، در عين اينكه زندگى را براى پيمودن مسير تكامل خواهان است.

لذا در تاريخ عاشورا مى خوانيم كه هرقدر حلقه دشمن تنگ تر و فشار بر حسين عليه السلام و يارانش بيشتر مى شد چهره هايشان برافروخته تر و شكوفاتر مى گشت و حتّى پيرمردان اصحابش صبح عاشورا خندان بودند. وقتى از آنها سؤال مى شد مى گفتند: براى اينكه ساعاتى ديگر شربت شهادت مى نوشيم و حورالعين را در آغوش مى گيريم.

علّت ديگر ترس از مرگ، دلبستگى بيش از حد به دنياست، زيرا مرگ ميان او و محبوبش جدايى مى افكنَد و دل كندن از آن همه امكاناتى كه براى زندگى مرفّه و پرعيش و نوش فراهم ساخته، براى او دشوار است.

عامل سوم، خالى بودن ستون حسنات و پر بودن ستون سيّئات نامه عمل است. در حديثى مى خوانيم كه كسى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا، چرا مرگ را دوست ندارم؟

فرمود: آيا ثروتى دارى؟

گفت: آرى.

فرمود: چيزى از آن را پيش از خود فرستاده اى؟

گفت: نه.

فرمود: به همين دليل است كه مرگ را دوست ندارى، چون نامه اعمالت از


1- تحف العقول، ص 53.

ص: 104

حسنات خالى است.(1) اصولًا از جمله مسائل بسيار مهمّى كه خداپرستان را از مادّى ها جدا مى سازد بينش آنان در مورد مرگ است. موحّدان مرگ را تولّدى دوباره مى دانند و آن را آغاز حياتى جديد مى شمارند و از نظر آنان مرگ جز انتقال از خانه اى به خانه ديگر نيست كه از قفس دنيا آزاد مى شوند و به جهان وسيع آخرت گام مى نهند، ولى مادّى ها مرگ را پايان همه چيز مى دانند و ازاين رو حاضر نيستند خود را قربانى ارزش هاى بزرگ كنند مگر تحت فشار قرار گيرند، امّا خداپرستان از كشتن و كشته شدن در راه خدا باكى ندارند، ايثار مى كنند، از جان و مال مايه مى گذارند و فقط از خدا مى ترسند.

از همين جاست كه درمى يابيم تا چه اندازه ايمان به معاد در تكامل انسان مؤثّر است. هيچ ايمان و عقيده اى بعد از توحيد به اندازه معاد در تكوين شخصيّت انسان دخالت ندارد و همه انبيا مبعوث شدند تا به اين دو مطلب دعوت كنند.

بى جهت نيست كه به ما سفارش كرده اند بسيار به ياد معاد باشيم. اين حكايت را شايد شنيده باشيد كه كسى در تعريف حضرت آيةاللّه العظمى بروجردى رحمه الله مى گفت ايشان قيامت را باور كرده است. در ابتدا اين سخن خنده آور است مگر مى شود مسلمانى مانند آيةاللّه العظمى بروجردى رحمه الله به معاد اعتقاد نداشته باشد؟

امّا بايد دقيق تر شد و به عمق اين كلام بلند رسيد، زيرا منظور آن باورى است كه در زندگى بازتاب داشته باشد، باورى كه مبدأ حركت و تلاش براى كسب رضايت الهى باشد، نه باورى كه هيچ اثرى در روح و جان آدمى نگذارد.

در مورد قيامت مسائل بسيار مهمّى وجود دارد و به همين جهت بايد در سخنرانى ها، نوشته ها، كلاس هاى تربيتى روى مسأله قيامت تأكيد ورزيد.

مسلمانى كه به باورهاى دينى اعتقاد راسخ دارد و زندگى دنيا را پل و مقدّمه اى براى آخرت مى داند، براى ساختن خودش بر روى مسأله معاد زياد تكيه مى كند.


1- دعائم الاسلام، ج 2، ص 328، ح 1239.

ص: 105

شايد يكى از دلايلى كه ما در شبانه روز ده مرتبه جمله

مَالِكِ يَوْمِ الدّين

را تكرار مى كنيم اين باشد كه «يوم الدّين» (روز قيامت) را فراموش نكنيم. وقتى فراموش نكرديم همه چيز در ما زنده مى شود.

مختصر اينكه بسا كسانى در اعتقاد، الهى اند، امّا در برخورد با معاد مادّى. به عبارت ديگر، به مبدأ و معاد ايمان دارند، امّا در عمل از مرگ مى ترسند. گويى مرگ را پايان همه چيز مى دانند. اين تضاد بين عقيده و عمل واقعاً فاجعه است. ما وقتى عملًا به روز قيامت باور نداشته باشيم ايثار نمى كنيم. ما با رفتار و كردارمان نشان مى دهيم كه به آيه « «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ امْوَاتًا بَلْ احْيَاءٌ عِنْدَ رَبّهِمْ يُرْزَقُونَ»؛ هرگز گمان مبريد كسانى كه در راه خدا كشته شدند مرده اند، بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند»(1) ايمان نداريم. چنان به اين زندگى چسبيده ايم و بر گرد هوى و هوس مى چرخيم كه از قيامت غافل شده ايم.

مطابق اين حديث، كسى كه به قيامت ايمان دارد هميشه آماده است. فردا را به طور قطع جزءِ عمرش حساب نمى كند، بلكه برعكس احتمال مى دهد كه فردا روز مرگ او باشد. لذا حساب ها را صاف و خود را مهيّاى استقبال از مرگ مى كند.

مرگ اگر مرد است گو نزد من آى تا در آغوش بگيرم تنگ تنگ

من از او جانى ستانم جاودان او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ

در آيات قرآن آمده است كه مردم در روز قيامت، يا در مرحله جان دادن، تقاضاى بازگشت مى كنند. « «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبّ ارْجِعُونِ* لَعَلّى أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَ مِنْ وَرَاءِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»؛ هنگامى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد، مى گويد: پروردگارا، مرا بازگردانيد- شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهى كردم) عمل صالحى انجام دهم، (ولى به او مى گويند:) چنين نيست اين سخنى است كه او به زبان مى گويد (و اگر بازگردد


1- سوره آل عمران، آيه 169.

ص: 106

همان راه را ادامه مى دهد) و در پى (مرگ) آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند».(1) در همه اين موارد، قرآن يا به صراحت يا به كنايه، جواب «كَلّا» (هرگز) داده است. قانون تكامل اجازه بازگشت نمى دهد. مگر جنينى كه از مادر متولّد شد ممكن است بار ديگر به رحم مادر بازگردد؟ از نظر سير تكاملى بشر محال است، خواه كامل متولّد شده باشد يا ناقص. وقتى مسأله چنين است آيا نبايد در آن دقّت بيشترى كرد؟ آيا نبايد درباره آن سختگير باشيم و بيشتر درباره آن بينديشيم؟

ازاين رو بايد زياد به ياد معاد باشيم و روزى از ما نگذرد كه يادى از مرگ و معاد نكنيم. و اگر درست بينديشيم و بدان انديشه جامه عمل بپوشانيم، تمام وجودمان از نور و صفا پر مى شود.


1- سوره مؤمنون، آيات 99 و 100.

ص: 107

عفو و گذشت

18

عَن ابى هُرَيرَةٍ قالَ: بَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله جالِسٌ إذ رَأيناهُ ضاحِكاً حَتّى بَدَت ثَناياهُ، فَقُلنا: يا رَسولَ اللّه، مِمّا ضَحِكتَ؟ فَقالَ: رَجُلانِ مِن امَّتي جيئا بَينَ يَدَي رَبّي فَقالَ احَدُهُما يا رَبّ خُذ لي بِمَظلِمَتي مِن آخَرِ فَقالَ اللّهُ تَعالى

اعطِ اخاكَ مَظلِمَتَهُ. فَقالَ: يا رَبّ لَم يَبقَ مِن حَسَناتي شَي ءٌ. فَقالَ: يا رَبّ فَليَحمِل مِن اوزاري. ثُمَّ فاضَت عَينا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ قالَ: انَّ ذلِكَ اليَومَ لَيَومٌ تَحتاجُ النّاسُ فيهِ الى مَن يَحمِلُ عَنهُم أوزارَهُم. ثُمَّ قالَ اللّه تَعالى لِلطّالِبِ بِحَقّهِ: ارفَع بَصَرَكَ الَى الجَنَّةِ فَانظُر ماذا تَرى فَرَفَعَ رَأسَهُ فَرَأى ما اعجَبَهُ مِنَ الخَيرِ وَالنّعمَةِ. فَقال: يا رَبّ لِمَن هذا؟ فَقالَ: لِمَن اعطاني ثَمَنَهُ.

فَقالَ: يا رَبّ وَ مَن يَملِكُ ثَمَنَ ذلِكَ؟ فَقالَ: انتَ فَقالَ: كَيفَ بِذلِكَ؟ فَقالَ:

بِعَفوِكَ عَن اخيكَ. فَقالَ: قَد عَفَوْتُ. فَقالَ اللّهُ تَعالى فَخُذ بِيَدِ اخيكَ فَادخُلا الجَنَّةَ. فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «فَاتَّقُواللّهَ وَاصلِحُوا ذاتَ بَينِكُم.

از ابوهريره نقل شده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله نشسته بود كه ديديم خنديد به گونه اى كه دندان هاى پيشين او ظاهر شد. به حضرتش گفتيم: اى پيامبر خدا، از چه خنديديد؟ فرمود: دو مرد از امّتم را نزد خداوند تعالى آوردند. يكى از آن دو گفت: خدايا، حقّم را از ديگرى بگير.

خداى تعالى فرمود: حقّ برادرت را بپرداز. گفت: خدايا، چيزى از حسناتم باقى نمانده است كه بخواهم در مقابل ظلمى كه به اين شخص كرده ام به او بدهم.

مظلوم گفت: خدايا، پس گناهان مرا به دوش بكشد.

ص: 108

آن گاه چشمان رسول خدا صلى الله عليه و آله گريان شد و فرمود: آن روز روزى است كه مردم محتاجند به كسى كه گناهانشان را بر دوش بكشد. بعد حضرت فرمود: سپس خداوند تعالى به طالب حق فرمود: نگاهى به بهشت كن چه مى بينى؟ او سرش را بلند كرد نگاهى به بهشت افكند و آثارى از خير و نعمت ديد كه او را به شگفتى و تعجّب واداشت. مظلوم گفت: پروردگارا اينها از آنِ كيست؟

خداوند تعالى فرمود: اينها براى كسى است كه قيمتش را به من بدهد.

گفت: بار پروردگارا، چه كسى مالك قيمت آن است؟ فرمود: تو.

گفت: چگونه چنين چيزى ممكن است با اينكه پولى نپرداخته ام؟

خداوند فرمود: با گذشتى كه از برادر دينى ات مى توانى بكنى.

گفت: عفو كردم. آن گاه خداوند تبارك و تعالى فرمود: دست برادرت را بگير و داخل بهشت شويد. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از خدا بترسيد و اختلاف بين خودتان را اصلاح كنيد.(1)

بحارالانوار، ج 77، ص 180

نور هدايت

در اين حديث دو نكته مهمّ است كه بايد به آنها توجّه كرد:

1. در آخرت وسيله اى براى احقاق حقوق مادّى و خارج شدن از زير بار مسؤوليّت آنها نيست، لذا حقوق مادّى در آنجا به حقوق معنوى تبديل مى شود.

مثلًا در اينجا انسان بدهى دارد نمى پردازد، در قرآن كريم آمده است: « «يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَ لَابَنُونَ»؛ روزى كه مال و فرزندان سودى نمى بخشند»(2)، بايد از حسناتش بپردازد. اگر حسنات نداشت بايد گناهان طرف مقابل را قبول كند.


1- در اين حديث كه خبر از قيامت به صورت ماضى ذكر شده شايد علّتش اين است كه مضارع يقينى الوقوع در حكم ماضى است، يا نوعى مكاشفه براى حضرت است، زيرا مكاشفه هم ممكن است در عمود زمان واقع شود و انسان آينده را ببيند.
2- سوره شعراء، آيه 88.

ص: 109

اين مسأله بسيار مهمّى است كه انسان هرقدر هم حسنات داشته باشد وقتى وارد عرصه قيامت شد تهيدست است. چه چيزى دارد كه به ديگرى بدهد، هراندازه هم كه گناهانش كم باشد در آنجا كه وارد مى شود زياد است. چگونه مى تواند بار گناهان ديگران را به دوش بكشد؟ لذا بايد در همين دنيا تصفيه حساب ها را انجام بدهد و بدهكارى هاى خود را بپردازد. اگر- خداى ناكرده- آبروى كسى را ريخته است حلّيّت بطلبد و تلافى كند، چرا كه مهم تر از مال مسلمان، آبروى اوست. در عبارتى مى خوانيم: «

إِنَّ ارْبَى الرّبا عِرضُ الرَّجُلِ المُسلِمِ

؛ بدترين ربا آبروى مسلمان است كه بى جهت ريخته شود».(1) وقتى در اين دنيا آبروى كسى را ريخت و جبران نكرد در آن دنيا بايد از حسناتش بپردازد و اگر نداشت، گناهان طرف مقابل را بپذيرد. هم بار سنگين خويش را به دوش مى كشد و هم بار سنگين ديگران را. در قرآن مى خوانيم: « «وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالًا مَعَ أَثْقَالِهِمْ وَلَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيمَةِ عَمَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ»؛ آنها بار سنگين (گناهان) خويش را بر دوش مى كشند و (همچنين) بارهاى سنگين ديگرى را اضافه بر بارهاى سنگين خود؛ و روز قيامت به يقين از دروغ هايى كه به خدا مى بستند، سؤال خواهند شد».(2) 2. مقام عفو است كه چقدر گذشت كنندگان مقام دارند. در حديث آمده كه «

ثَمَنُ الْجَنَّةِ الْعَفْوُ

؛ بهاى بهشت، گذشت است». براى انسان افتخار نيست كه اگر بدى از كسى ديد در سينه نگاه دارد تا روزى انتقام بگيرد، زيرا انتقام كار حيوانات است. برخى انتقام را دليل شجاعت مى دانند و معتقدند اگر كسى ضربه اى به تو زد بايد ضربه محكم ترى به او بزنى، در حالى كه اگر او ضربه اى زد و تو بخشيدى اين دليل شجاعت و تسلّط بر نفس است. افراد كينه جو و انتقامجو موفّق نيستند.

در اين موارد نه تنها بايد عفو كرد، بلكه بالاتر از اين بايد اختلاف مؤمنان را از بين


1- بحارالانوار، ج 75، ص 222.
2- سوره عنكبوت، آيه 13.

ص: 110

برد و اگر مى توانى جامعه را به جامعه اى با گذشت تبديل كن نه انتقامجو. اگر اين خصيصه در جامعه به وجود نيايد تضادها، درگيرى ها روز به روز بيشتر و جامعه به تفرقه و پراكندگى كشيده مى شود، چرا كه چنين مسائلى هرگز پايان نخواهد پذيرفت و تنها نقطه پايان آن، گذشت است.

ص: 111

صفات اولياى الهى

19

عَن انَسِ بنِ مالِكٍ قالَ قالوا: يا رَسولَ اللّهِ مَن اولياءُ اللّهِ الّذينَ لا خَوفٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنونَ؟ فَقالَ: الَّذينَ نَظَروا الى باطِنِ الدُّنيا حينَ نَظَرَ النّاسُ الى ظاهِرِها فَاهتَمُّوا بِآجِلِها حينَ اهتَمَّ النّاسُ بِعاجِلِها فَاماتوا مِنها ما خَشَوْا ان يُميتَهُم وَ تَرَكوا مِنها ما عَلِمُوا ان سَيَترُكَهُم فَما عَرَضَ لَهُم مِنها عارِضٌ الّا رَفَضُوهُ وَ لا خادَعُهُم مِن رِفعَتِها خادِعٌ الّا وَضَعُوهُ خَلُقَتِ الدُّنيا عِندَهُم فَما يُجَدّدونَها وَخَرِبَت بَينَهُم فَما يَعمُرونَها وَماتَت فى صُدورِهِم فَما يُحِبُّونَها بَل يَهدِمونَها فَيَبنونَ بِها آخِرَتَهُم وَيَبيعونَها فَيَشتَرونَ بِها ما يَبقى لَهُم. نَظَروا الى اهلِها صَرعى قَد حَلَّت بِهِمُ المَثُلاتُ فَما يَرَوْنَ اماناً دُونَ ما يَرْجونَ وَ لا خَوفاً دُونَ ما يَحذَرُونَ.

انس بن مالك روايت كرده است كه به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: اى رسول خدا، دوستان خدا كه نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند كيانند؟ فرمود: كسانى اند كه وقتى مردم به ظاهر دنيا مى نگرند (و بدان توجّه دارند)، باطن آن را مى بينند، ازاين رو هنگامى كه مردم براى دو روزه دنيا مى كوشند، تلاش آنان براى آخرت و آينده است. پس (علاقه به) دنيا را مى ميرانند براى اينكه مى ترسند دنيا (جان قدسى و ملكوتى) آنان را تباه كند و بميراند (به جاى آنكه دنيا آنان را بشكند، آنان دنيا را خرد مى سازند و مى شكنند). دنيا را رها مى كنند چون مى دانند به زودى دنيا تركشان مى كند. تمام زرق و برق هاى دنيا را رد مى كنند (و اسير آن نمى شوند).

فراز و نشيب هاى دنيا آنان را نمى فريبد، بلكه آن بلندى ها را به پايين مى كشند.

ص: 112

در نظر آنان دنيا كهنه و ويران شده و لذا به نوسازى و آبادانى آن نمى پردازند.

عشق به دنيا در سينه هايشان مرده است. لذا آن را دوست ندارند، بلكه آنان دنيا را ويران مى كنند آن گاه بر اين ويرانه ها خانه ابدى را مى سازند. دنياى گذرا را مى فروشند و جهان باقى و پايدار را مى خرند. وقتى به دنياپرستان مى نگرند گويا (مى بينند كه) اينان بر روى خاك افتاده اند و به عذاب الهى گرفتار آمده اند. هيچ امنيّت و امانى در اين دنيا نمى بينند و فقط به خدا و سراى آخرت دل بسته اند و فقط از عذاب و خشم الهى مى ترسند.

بحارالانوار، ج 77، ص 181

نور هدايت

سؤال بسيار مهمّى در حديث آمده است كه بايد درباره آن تأمّل كرد.

فرق خوف و غم در اين است كه معمولًا خوف نسبت به آينده است و غم نسبت به گذشته. پرسيدند: اولياى الهى كه از آينده نمى ترسند و غم گذشته هم نمى خورند كيانند؟ حضرت در پاسخ فرمود: اينان كسانى اند كه وقتى مردم به ظاهر دنيا مى نگرند آنان نگران آينده هستند. يعنى به آخرت اهمّيّت مى دهند.

يكى ديگر از نشانه هاى اولياى الهى آن است كه بر دنيا پيروز مى شوند و دنيا نمى تواند آنان را بشكند.

ديگر اينكه پيش از آنكه دنيا تركشان كند از دنيا دست برمى دارند. به عبارت ديگر، پيش دستى مى كنند و اسير دنيا نمى شوند و زرق وبرق دنيا را رها مى كنند.

فراز و نشيب هاى دنيا آنان را نمى فريبد، بلكه آن بلندى ها را به پايين مى كشند.

دنيا در نظرشان كهنه شده و به آبادانى آن نمى پردازند. عشق به دنيا در سينه هايشان مرده است. آنان دنيا را ويران مى كنند، آن گاه بر اين ويرانه ها خانه ابدى را بنا مى كنند. دنياى گذرا را مى فروشند و جهان باقى را مى خرند. وقتى به دنياپرستان مى نگرند گويا اينان روى خاك افتاده اند و به عذاب الهى گرفتار

ص: 113

آمده اند. هيچ امنيّت و امانى در اين دنيا نمى بينند و فقط به خدا و سراى آخرت دل بسته اند. از هيچ چيز نمى ترسند، مگر از عذاب و خشم الهى.

توضيح اينكه: دوستان خدا نشانه هايى دارند كه يكى از نشانه هاى مردان خدا در برابر دنياپرستان، باطن نگرى است. قرآن كريم درباره دنياپرستان مى فرمايد:

« «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الْأَخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ»؛ آنها فقط ظاهرى از زندگى دنيا را مى دانند و از آخرت (و پايان كار) غافلند».(1) اينان اگر چيزى بخشيدند با حساب رياضى مى سنجند كه آرى ضرر كرديم، از سرمايه ما كم شد(2)، امّا درون بينان به گونه اى ديگر مى انديشند. در قرآن مى خوانيم: « «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»؛ كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، همانند بذرى هستند كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه يك صد دانه باشد و خداوند آن را براى هر كس بخواهد (و شايستگى داشته باشد) دو يا چند برابر مى كند و لطف خدا گسترده و او دانا (بر هر چيزى) است».(3) اهل ظاهر مى گويند اگر ربا بخوريم سرمايه مان زياد مى شود، امّا باطن نگران مى گويند نه تنها زياد نمى شود، بلكه كم مى شود. قرآن تعبير جالبى دارد مى فرمايد: « «يَمْحَقُ اللَّهُ الرّبَوا وَ يُرْبِى الصَّدَقَاتِ وَاللَّهُ لَايُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ»؛ خداوند ربا را نابود مى كند و صدقات را افزايش مى دهد و خداوند هيچ ناسپاس گناهكارى را دوست نمى دارد».(4) وقتى انسان به دقّت مى نگرد درمى يابد جامعه اى كه در آن ربا باشد سرانجام


1- سوره روم، آيه 7.
2- در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود: اغفَلُ النّاسِ مَن لَم يَتَّعِظ بِتَغَيُّرِ الدُّنيا مِن حالٍ الى حالٍ:« غافل ترين مردم كسى است كه از دگرگون شدن دنيا اندرز نگيرد». و از ورق گردانى ليل و نهار انديشه نكند.( تفسير نمونه، ذيل آيات 128- 130 سوره طه).
3- سوره بقره، آيه 261.
4- سوره بقره، آيه 276.

ص: 114

به فقر و فلاكت و ناامنى دچار مى شود، امّا در مقابل جامعه اى كه در آن تعاون و انفاق باشد جامعه اى موفّق و سربلند است.

پيش از انقلاب ايّام حج روزنامه ها پر مى شد از اينكه چرا اين همه ارز از مملكت بيرون مى بريد؟ چرا به عرب ها مى دهيد؟ امّا چون آنان به ظاهر مى نگريستند درك نمى كردند كه در مقابل اين چند هزار دلارى كه خرج مى شود چه سرمايه معنوى بزرگى حاجى با خود وارد كشور مى كند. حج، عظمت اسلام است و وحدت و عزّت مسلمانان را به همراه دارد. چه قلب هايى كه با رفتن به آنجا پاك مى شوند و صفا مى يابند.

مى بينيد مردم براى زندگى دو روزه دنياى خود چه زحماتى مى كشند، رنج هايى كه معلوم نيست بتوانند از آن بهره ببرند. كسى در تهران خانه اى ساخته بود كه فقط يك سال و نيم در آن نقّاشى مى كردند، امّا آن بيچاره بهره اى از خانه نبُرد و بعد مراسم چهلم او را در آن گرفتند. براى دنيايى كه مى خواهد چهار روز در آن زندگى كند اين همه دوندگى مى كند، ولى براى آن زندگانى اخروى زحمتى نمى كشد و اصلًا به فكر آن نيست.

اين حديث مجموعه اى است از صفات اولياى الهى كه اگر بخواهيد آن را جمع بندى كنيد در سه بند خلاصه مى شود:

1. اولياى الهى دنيا را خوب مى شناسند و مى دانند كه سرايى موقّت و ناپايدار است.

2. هرگز اسير رنگ هاى آن نمى شوند و فريب زرق و برق آن را نمى خورند، چون آنان شناخت كافى از دنيا دارند.

3. از دنيا استفاده لازم را مى برند، بر ويرانه هاى اين دنياى فانى سراى باقى را مى سازند و دنيا را مى فروشند و آخرت را مى خرند.

ما مى بينيم خداوند كسانى را به مقام هاى رفيعى رسانده است. اين مقام ها را از كجا به دست آورده اند؟ دقّت مى كنيم درمى يابيم كه از عمر خود بهره صحيح

ص: 115

و خوبى مى برند و از اين خاك به افلاك پرواز مى كنند و از فرش به عرش مى رسند. حضرت اميرمؤمنان علىّ بن ابى طالب عليه السلام در روز خندق ضربه اى زد كه از عبادت جنّ و انس تا دامنه قيامت برتر است:

ضَربَةُ عَلِىّ فى يَومِ الخَندَقِ افضَلُ مِن عِبادَةِ الثَّقَلَينِ

، چرا كه در آن روز تمام ايمان در مقابل تمام كفر قرار گرفت. در عبارتى آمده است:

بَرَزَ الايمانُ كُلُّهُ الَى الشّركِ كُلّهِ.(1)

و اگر عمرو بن عبدود پيروز مى شد اسلام از بين مى رفت. بنابراين جاى تعجّب نيست كه ضربه على عليه السلام برتر از عبادت جنّ و انس است.

اگر خوب به اين مسائل بينديشيم كه گاهى در يك نيم روز مى توان فتح الفتوح و كارى چون شهيدان كربلا كرد، آن وقت قدر سرمايه گرانبهاى عمر را مى دانيم و همچون اولياى الهى كه در قرآن هم از آنان بحث شده است، دنيا را هدف قرار نمى دهيم.


1- بحارالانوار، ج 20، ص 215.

ص: 116

عبرت از سرنوشت گذشتگان

20

عَن ابى هُرَيرَةِ قالَ: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: انَّما انتُم خَلَفُ ماضينَ وَبَقِيَّةُ مُتِقَدّمينَ كانوا اكبَرَ مِنكُم بَسطَةً وَ اعظَمَ سَطوَةً فَازعِجوا عَنها اسكَنَ ما كانوا الَيها

(وَ غَدَرَت بِهِم

) وَ اخرِجوا مِنها اوثَقَ ما كانوا بِها فَلَم يَمنَعهُم قُوَّةُ عَشيرَةٍ وَ لا قُبِلَ مِنهُم بَذلُ فِديَةٍ فَارحِلوا انفُسَكُم بِزادٍ مُبَلّغٍ قَبلَ ان تُؤخَذوا عَلى فَجأَةٍ وَ قَد غَفَلتُم عَنِ الإستِعدادِ.

از ابوهريره روايت شده كه گفت از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: شما بازمانده پيشينيان و جانشين گذشتگان هستيد، پيش از شمااقوامى قوى تر و نيرومندتر بودند، پس خداوند آنان را در حالى كه در نهايت آرامش و آسايش بودند و به دنيا كمال اطمينان داشتند به جهان آخرت برد و (اين در حالى بود كه) نيرومندى قوم و قبيله نتوانست مانع رفتنشان شود و (براى اينكه در دنيا بمانند) از آنان پولى و- به طور كلّى- فديه اى پذيرفته نشد. پس قبل از اينكه بدون آمادگى و در حال غفلت به طور ناگهانى شما را از دنيا ببرند، خودتان توشه فراوان (كه براى شما در آن جهان كافى باشد) برداريد و آماده رفتن شويد.

بحارالانوار، ج 77، ص 181

نور هدايت

حديث ناظر به توجّه به تاريخ گذشتگان است كه قرآن كريم نيز بر آن تأكيد

ص: 117

بسيار دارد و در آيات متعدّد بدان اشاره كرده است. مى گويد: اقوامى در گذشته بودند كه بر شما از نظر مال و فرزندان و قدرت برترى داشتند و هرگز نيروى آنان باعث نشد كه ملك الموت به آنان مهلت بدهد. بترسيد كه شما نيز به همان سرنوشت گرفتار شويد و ناگهان سقوط كنيد.

تاريخ يكى از منابع ششگانه معرفت است. ما نخستين قومى نيستيم كه بر روى زمين زندگى مى كنيم. پيش از ما هم اقوامى آثارى از خود به يادگار گذارده اند. اين آثار به جا مانده بر دو گونه است: آثار تدوينى و آثار تكوينى.

آثار تدوينى همين كتاب هاى تاريخى است. وقتى انسان در آنها سرنوشت اقوام را مطالعه مى كند خيلى خوب مى تواند عبرت بگيرد.

آثار تكوينى همين شهرهاى ويران شده آنهاست كه قرآن به آن اشاره مى كند و مى گويد: در مسيرتان به شام كه مى رويد ويرانه هاى شهرهاى قوم لوط، عاد، ثمود و امثال اينها پيداست. چرا پيام اين ويرانه ها را نمى شنويد؟ چرا عبرت نمى گيريد؟ وقتى از كنار گورستان مى گذريد چرا به فرياد مردگان توجّه نمى كنيد؟ كاخ هاى شاهان و قدرتمندان را ببينيد كه ويران شده اند. به آثار فراعنه نگاه كنيد. اهرامى كه از ميليون ها سنگ ساخته شد- و حدود ده بيست سال طول كشيد- و هزاران كارگر زحمت كشيدند تا آن را بسازند و هنوز كسى نتوانسته توضيح بدهد كه چگونه اين سنگ ها را تهيّه كرده اند، زيرا در آن منطقه كه اهرام تهيّه شده است تا هزار كيلومترى آن، كوه بزرگى نيست كه ممكن باشد از آن سنگ تهيّه كرد. همه اينها را به عنوان قبر براى فرعون ساخته اند. اينها خودش درس است. آيا با آن همه قدرت و يال و كوپال توانستند خود را زنده نگاه دارند و جلوى مرگ را بگيرند؟

درس هاى عبرت فراوان است. همين شاه منحوس، محمّدرضا پهلوى، در سقف كاخش دو دستگاه برقى تعبيه شده بود كه اگر شب هوس مى كرد آسمان را ببيند با كليدى سقف باز مى شد و تازه اين جزئى از امكانات مادّى بود كه براى

ص: 118

خود فراهم كرده بودند. اينها به كجا رسيدند؟ مگر نه اين است كه سرانجام در دل خاك خانه كردند.

انبيا و اولياى الهى كه گل سرسبد هستى بودند از اين دنيا رخت بربستند تا چه رسد به ديگران. لذا رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بترسيد از اينكه شما را به سوى آخرت حركت دهند، در حالى كه شما آماده مرگ نباشيد. آمادگى براى مرگ همان توبه است. يعنى بايد دل و جان را از گناهان شست وشو داد تا آماده ديدار مرگ باشد.

ص: 119

سفر آخرت و ياد مرگ

21

عَن سالِمِ بنِ عَبدِاللّهِ عَن ابنِ عُمَرَ قالَ قالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: كُن فى الدُّنيا كَأنَّكَ غَريبٌ وَ عابِرُ سَبيلٍ وَاعدُد نَفسَكَ فِى المَوتى وَاذا اصبَحتَ لا تُحَدّث نَفسَكَ بِالمَساءِ وَاذا امسَيتَ فَلا تُحَدّث نَفسَكَ بِالصَّباحِ وَخُذ مِن صِحَّتِكَ لِسُقمِكَ وَمِن شَبابِكَ لِهَرَمِكَ وَمِن حَياتِكَ لِوَفاتِكَ فَانَّكَ لا تَدري ما إسمُكَ غَداً.

سالم بن عبداللّه از ابن عمر روايت كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: در دنيا مانند غريبان و رهگذران زندگى كن (و دنيا را منزلگاه موقّت بدان) و خودت را در شمار مردگان بشمار. صبح كه مى شود به زنده بودن تا غروب اميد مبند و شب نيز به زنده بودن تا صبح و از زمان سلامتى براى وقت بيمارى ات، از دوران جوانى براى پيرى ات و از زندگانى براى مرگت بهره بردارى كن، چرا كه نمى دانى فرداى قيامت جزءِ كدام گروه خواهى بود.

بحارالانوار، ج 77، ص 181

نور هدايت

اين حديث به موضوع بسيار مهمّ تربيتى ياد مرگ مى پردازد. در روايات به گذرا بودن دنيا و عدم اعتماد به زندگى دنيا زياد تكيه شده است. در عبارتى آمده است:

«حُبُّ الدُّنيا رَأسُ كُلّ خَطِيئَةٍ

؛ سرچشمه تمام گناهان، دوستى دنياست».(1)


1- بحارالانوار، ج 51، ص 258.

ص: 120

حبّ دنيا به سبب غفلت از ناپايدارى دنياست و اينكه شخص مى پندارد دنيا جاودانه است. و طبيعى است كه در اين صورت، دل كندن از آن سخت مى شود.

لذا يكى از بهترين راه هاى تربيت انسان و مبارزه با گناه، توجّه به مرگ است.(1) انسان بايد به گونه اى باشد كه وقتى صبح كرد به خود وعده ندهد كه تا شب زنده مى ماند و وقتى غروب مى شود به خود وعده ندهد كه تا صبح زنده مى ماند، بلكه همان حالى را داشته باشيم كه در زمان بمباران نيروهاى كفر در كشورمان داشتيم كه واقعاً همه احتمال مى دادند شايد تا لحظه اى بعد زنده نباشند. همين مسأله يعنى حالت توجّه به خدا و بى اعتنايى به دنيا اثر عميقى در دل ها باقى مى گذاشت.

لذا انسان بايد بداند كه هر لحظه در معرض خطر است. مثلًا شما به همين قلبى كه خون را به اعضاى ديگر مى رساند دقّت كنيد، قلب جايگاه پخش خون است، امّا غذايش را از خون درون قلب نمى گيرد و در حقيقت براى خودش مساوات قائل است و خود را در رديف ديگر اعضاى بدن مى داند. وقتى خون را به رگ ها منتقل كرد يك رگ كوچكى است در كنار آن رگ بزرگ قلب كه از آنجا


1- « مرگ» از نظر قرآن امرى وجودى است، انتقال و عبور از جهانى به جهان ديگر است. لذا در بسيارى از آيات قرآن از« مرگ» تعبير به« توفّى» شده كه به معناى بازگرفتن و دريافت روح از تن به وسيله فرشتگان است. و در روايات اسلامى تعبيرات مختلفى درباره حقيقت مرگ آمده است. از امام سجّاد عليه السلام پرسيدند مرگ چيست؟ در پاسخ فرمود:« براى مؤمن مانند كندن لباس چركين و پرحشره و گشودن غُل و زنجيرهاى سنگين و تبديل آن به فاخرترين لباس ها و خوشبوترين عطرها و راهوارترين مركب ها و مناسب ترين منزل هاست. و براى كافر مانند كندن لباس فاخر و انتقال از منزل هاى مورد علاقه و تبديل آن به چرك ترين و خشن ترين لباس ها و وحشتناك ترين منزل ها و بزرگ ترين عذاب است». و نيز هنگامى كه از امام محمّد بن على عليه السلام همين سؤال شد فرمود:« مرگ همان خوابى است كه هر شب به سراغ شما مى آيد، جز اينكه مدّتش طولانى است و انسان از آن تا روز قيامت بيدار نمى شود». امام حسين عليه السلام در كربلا و روز عاشورا و هنگام شدّت گرفتن جنگ، تعبيرات لطيفى در مورد حقيقت مرگ به يارانش ارائه كرد فرمود:« شكيبايى كنيد اى فرزندان مردان بزرگوار، مرگ تنها پلى است كه شما را از ناراحتى ها و رنج ها به باغ هاى وسيع بهشت و نعمت هاى جاودان منتقل مى كند. كدام يك از شما از انتقال يافتن از زندان به قصر ناراحتيد؟ و امّا نسبت به دشمنان شما همانند اين است كه شخصى را از قصرى به زندان و عذاب منتقل كنند. پدرم از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل فرمود كه دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ پل آنها به باغ هاى بهشت و پل اينها به جهنّم است.»( رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 19 سوره ق).

ص: 121

به قلب برمى گردد و قلب را تغذيه مى كند. بنابراين قلب هم مانند ساير اعضا از يك رگ فرعى تغذيه مى شود. گاهى ديواره اين رگ فرعى باريك مى شود، يا لخته خونى- خون خيلى ساده لخته مى شود همين كه از رگ بيرون ريخت مادّه اى در آن هست كه خون را لخته مى كند و گاه اوضاع تركيب خون به هم مى خورد و در همان درون رگ لخته مى شود و آن هم لخته اى به اندازه يك ميلى متر- مجراى اين رگ را مى گيرد و خون به قلب نمى رسد. وقتى چنين شد بعد از دو دقيقه قلب از كار مى ايستد كه به آن ايست قلبى يا سكته قلبى مى گويند.

وقتى اينها را پزشكان متخصّص علم الاعضا (فيزيولوژى) بيان مى كنند انسان وحشت مى كند كه هر لحظه ممكن است بميرد و گاهى به خودش مشكوك و دچار وسواس مى شود. مثلًا اين مويرگ هايى كه از مغز مى گذرند بسيار نازك تر از برگ گل هستند كه اگر بر يكى از اين جداره ها فشار بيايد و تحمّل نكند و پاره شود خون روى مغز مى ريزد و ممكن است باعث مرگ انسان گردد.

يا انسان ممكن است بر اثر لقمه اى بميرد، چرا كه دستگاه تنفّس وقتى تكّه كوچكى از غذا يا چيز ديگر وارد آن شود با سرفه بيرون مى اندازد، امّا اگر مقدارى بزرگ تر باشد آنجا مى ماند و هيچ راهى جز مردن وجود ندارد. خلاصه مردن خيلى ساده است. حتّى همين سفرهايى كه مى كنيم بسيار خطرناك است، چون در حين رانندگى- حتّى اگر خودت هم رعايت كنى- ممكن است ديگرى رعايت نكند و به تو آسيبى برساند. وقتى انسان بداند كه زندگى اين قدر بى اعتبار است چرا انواع گناهان را مرتكب شود. ازاين روست كه به ياد مرگ بودن مى تواند ترمزى بسيار قوى باشد تا انسان گناه نكند.

لذا در روايات داريم كه «زيرك ترين شما كسى است كه به ياد مرگ باشد». باز در روايات داريم وقتى امام سجّاد عليه السلام در سوره حمد به جمله

مَالِكِ يَوْمِ الدّينِ

مى رسيد مرتّب تكرار مى كرد و به خود تذكّر مى داد. امام با آن مقام عفّت و عصمت چنين مى كرد، ما بايد با اين همه آلودگى و گناه چه كنيم؟ پس خوب است كه انسان همه روزه به ياد اين مسائل باشد.

ص: 122

هشدار و آمادگى

22

عَن ابنِ عَبّاسٍ قالَ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فى بَعضِ خُطَبِهِ او مَواعِظِهِ: ايُّها النّاسُ لا يَشغَلَنَّكُم دُنياكُم عَن آخِرَتِكُم فَلا تُؤثِروا هَواكُم عَلى طاعَةِ رَبّكُم وَلا تَجعَلوا ايمانَكُم ذَريعَةً الى مَعاصيكُم وَ حاسِبوا انفُسَكُم قَبلَ ان تُحاسَبوا وَ مَهّدوا لَها قَبلَ ان تُعَذَّبوا وَتَزَوَّدوا لِلرَّحيلِ قَبلَ ان تُزعَجُوا.

ابن عبّاس از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در برخى خطبه ها يا مواعظش فرمود: اى مردم، دنيا شما را از آخرت باز ندارد پس هوى و هوس خودتان را بر طاعت الهى مقدّم نداريد و ايمانتان را وسيله اى براى ارتكاب گناهان قرار ندهيد. به محاسبه نفس خويش بپردازيد پيش از آنكه حسابرسى شويد و (وسايل سعادت را) براى قيامت آماده كنيد پيش از آنكه عذاب شويد و براى كوچ كردن توشه بيندوزيد پيش از آنكه به اجبار حركت داده شويد.

بحارالانوار، ج 77، ص 181

نور هدايت

در ابتداى حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هشدارى مى دهد و آن گاه پنج دستور صادر مى كند مى فرمايد: اى مردم، مراقب باشيد كه دنيا شما را به خود مشغول نسازد و از آخرت غافل نكند. اين هشدارى است از رهبر بزرگ انسانيّت كه دنيا را به راستى و درستى مى شناسد.

ص: 123

قرآن مى فرمايد: « «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِى الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ»؛ بدانيد كه زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و فخرفروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است».(1) بازى گوشى و سرگرمى مال بچّه هاست. برخى عقلشان به اندازه عقل بچّه هاست، گرفتار خاكبازى مى شوند و به دنيا دل مى بندند، ولى عقل هاى كامل هرگز گرفتار اين زرق و برق نمى شوند. مى بينيد كه بچّه ها خانه بازى مى كنند، بچّه اى پليس مى شود، يكى وزير مى شود و ديگرى چيز ديگر. گاهى نيز ما از بازى بچّه ها خنده مان مى گيرد و به خود مى گوييم اينها چه مى كنند! كسانى هم هستند كه وقتى به ما و اعمالمان نگاه مى كنند خنده شان مى گيرد كه حرف حساب اينها چيست؟

مگر اينها مى خواهند در دنيا باقى بمانند؟

بعد از اين هشدار، حضرت پنج دستور صادر مى كند كه هركدام از اينها گاه به صورت كلمات قصار از حضرتش نقل شده و هر كدام برنامه مستقلّى است:

1.

فَلا تُؤْثِروا هَواكُم عَلى طاعَةِ رَبّكُم

. انسان هوشيار و بيدار كسى است كه اطاعت خدا را بر اطاعت نفس مقدّم بدارد. در تقاطع ها مشخّص مى شود كه چه كسى مسلمان است و چه كسى نيست. چنانكه در قرآن مى خوانيم كسانى كه مى گويند: «به بعضى ايمان مى آوريم و بعضى را انكار مى كنيم» «وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ»(2) معلوم مى شود هنوز مسلمان نشده اند. مؤمن و مسلمان ميل و هوى و هوسش را بر خواست خدا ترجيح نمى دهد. چنين نيست كه هرگونه ميلش بود رفتار كند و احكام الهى را زير پا بگذارد. هرجا كه مطابق ميلم بود حكم خدا را خيلى درست و محكم بدانم و بگويم چقدر مصالح الهى در اين احكام است، امّا در جايى كه مخالف هوى و هوس من است بگويم عسر و حرج است، ضرورت است،

«الضَّروراتُ تُبيحُ المَحظوراتِ»

، پس اشكالى ندارد.


1- سوره حديد، آيه 20.
2- سوره نساء، آيه 20.

ص: 124

2.

وَ لا تَجعَلوا ايمانَكُم ذَريعَةً الى مَعاصيكُم

. بعضى ايمان را وسيله گناه قرار مى دهند مى گويند: ما اگر آلوده هستيم خدا كريم است. با ايمان به كرم خداوندى گناه مى كند. اين جمله در بين مردم بسيار معروف است كه «ما همه غرق گناهيم و يك حسين داريم». در اينجا ولايت را وسيله معصيت مى كنند. اين ايمان نيست، بلكه مقدّمه نافرمانى است. كسى كه چنين مى گويد دروغ مى گويد. اگر واقعاً توكّل بر خدا دارى مطيع او باش و توكّل را وسيله اى براى ارتكاب معاصى قرار نده. اين شبيه همان بحثى است كه در بحث شفاعت مى شود و در تفسير نمونه هم آمده است. نقل مى كنند شاعرى در مدح اميرالمؤمنين على عليه السلام چنين سرود:

حاجب، اگر معامله حشر با على است من ضامنم كه هر چه بخواهى گناه كن

شب در خواب ديد كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: حاجب، خيلى بد شعر گفتى، شعرت را عوض كن.

عرض كرد: چه بگويم؟

فرمود، بگو:

حاجب، اگر معامله حشر با على است شرم از رخ على كن و كمتر گناه كن

كسى كه معتقد به ولايت است مى داند كه هر هفته حدّاقل يكى دو بار اعمالش را حضور صاحب الزّمان عليه السلام مى برند. در قرآن چنين مى خوانيم: « «وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ»؛ بگو: عمل كنيد خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مى بينند».(1) خدا و پيغمبر و امام اعمال او را مى بينند. بايد از رخ امام زمان خجالت بكشد و گناه نكند. اگر نامه اعمال ما را به امام زمان عليه السلام بدهند از بالا به پايين همه گناه است: دروغ، تهمت، غيبت، بدزبانى. اگر به درستى مؤمن باشيم كارى نمى كنيم كه موجب آزردگى و رنجش امام شود. نفرين امام زمان عليه السلام را براى خودمان نمى خريم و بسا بسيارى از مسائل اجتماعى و فردى را كه گرفتار آن مى شويم به سبب رنجش حضرت حجّت عليه السلام باشد.


1- سوره توبه، آيه 105.

ص: 125

3.

وَ حاسِبوا انفُسَكُم قَبلَ ان تُحاسَبوا

. چه بيدار است كسى كه پيش از حسابرسى ديگران به حساب خويش برسد. اگر به قيامت و حساب و كتاب معتقديم چرا به حساب اعمال خودمان رسيدگى نمى كنيم؟ واقعاً اگر روز قيامت قضاوت را به دست خودمان بدهند بگويند بيا و خودت قضاوت كن، اين نامه اعمالت است، انصاف بده كه بايد بهشتى باشى يا جهنّمى، چه مى گويى؟ آيا عمل خالصى انجام داده اى؟ كار مثبتى براى خدا كرده اى تا مستحقّ بهشت باشى؟

4. «

وَمَهّدوا لَها قَبلَ ان تُعَذَّبوا

؛ پيش از آنكه عذاب خود را فراهم كنيد و گرفتار آن شويد وسايل سعادت خود را فراهم سازيد». با طاعت و كرنش نزد خدا، خوشبختى دو جهان را بخريد.

5. «

وَ تَزَوَّدوا لِلرَّحيلِ قَبلَ ان تُزعَجوا

؛ براى كوچ كردن، زاد و توشه تهيّه كنيد پيش از آنكه شما را به زور ببرند». چون دنيا مانند منزلگاهى است كه مسافران پياده شده اند تا آب بردارند و غذا تهيّه كنند، چرا كه راه طولانى است و آب و غذايى در آن نيست. در اين منزلگاه اگر به بازى مشغول شويد ناگاه بانگ رحيل برمى آيد كه برخيزيد وقت رفتن است و اينها مى بينند كارى نكرده و توشه اى برنداشته اند.

ص: 126

پيوند دين و دنيا

23

عَن ابى سَعيدٍ الخُدرىّ قالَ: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ عِندَ مُنصَرَفِهِ مِن احُدٍ وَالنّاسُ يُحدِقونَ بِهِ وَ قَد اسنَدَ ظَهرَهُ الى طَلحَةَ: ايُّها النّاسُ اقبِلوا عَلى ما كُلّفتُموهُ مِن اصلاحِ آخِرَتِكُم وَ اعرِضوا عَمّا ضُمِنَ لَكُم مِن دُنياكُم وَ لا تَستَعمِلوا جَوارِحاً(1) غُذّيَت بِنِعمَتِهِ فِى التَّعَرُّضِ لِسَخَطِهِ بِنِقمَتِهِ وَاجعَلُوا

شُغلَكُم فِى التِماسِ مَغفِرَتِهِ.

ابوسعيد خُدرى روايت مى كند كه شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام بازگشت از احد، در حالى كه به طلحه تكيه داده بود و مردم دورش حلقه زده بودند فرمود: اى مردم، به وظيفه اصلى خود يعنى اصلاح آخرت رو آوريد و از دنيايى كه براى شما تضمين شده است روى گردانيد و اعضايى را كه از نعمت پروردگار رشد كرده اند براى جلب ناخشنودى و غضب الهى به كار نبريد. هدف و وظيفه اصلى تان را آمرزش خواهى از خدا قرار دهيد.

بحارالانوار، ج 77، ص 182

نور هدايت

هر روايتى در موقعيّت خاصّى صادر مى شود و عمق معانى احاديث نيز با توجّه به موقعيّت ها متفاوت است. اوضاع بعد از جنگ احد اوضاع خاصّى بود.

مسلمانان عزيزان زيادى چون حمزه سيّدالشّهدا را از دست داده بودند،


1- در اصل بايد« جوارح» باشد چون غيرمنصرف است، امّا در بحارالانوار با تنوين( جوارحاً) آمده است.

ص: 127

پيامبر صلى الله عليه و آله زخم برداشت و دندان هاى مباركش شكست. طبق روايتى، حضرت على عليه السلام نود زخم بر تن داشت. خلاصه موقعيّت بحرانى و حسّاسى بود. لذا حضرت بايد به مردم هم اميد بدهد و هم آنان را آرامش بخشد. علاوه بر همه اينها، بنيه معنوى آنان را تقويت كند و براى جبران شكست آماده سازد. در اين وضعيّت حسّاس چهار دستور مى دهد كه هم مايه آرامش دل و جان است و هم راه جبران شكست ها را روشن مى سازد و هم با آن، وسيله پيروزى ها فراهم مى شود. جان كلام اينكه دين و دنيا در اين چهار دستور نهفته است.

«اقبِلُوا عَلى ما كُلّفتُموهُ مِن اصلاحِ آخِرَتِكُم

؛ روى بياوريد بر چيزى كه وظيفه اصلى شماست». زيرا مردم يك وظيفه اصلى دارند و يك وظيفه فرعى. وظيفه اصلى آنان اصلاح آخرت است و برنامه فرعى آنان كه كار دنياست از طرف خدا تضمين شده. خداوند مى فرمايد: « «وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِى الْأَرْضِ الَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَ مُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِى كِتَابٍ مُبِينٍ»؛ هيچ جنبده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خداست. او قرارگاه و محلّ نقل و انتقالش را مى داند. همه اينها در كتاب (لوح محفوظ) ثبت است».(1) ما درباره آخرت آيه اى نداريم كه چنين تضمينى كرده باشد تا همه مردم را داخل بهشت بكند.

اسلام از يك سو مى گويد: به دنيا كمتر بپردازيد و از سوى ديگر، فرمان مى دهد بيشتر به فكر آخرت باشيد، زيرا در وجود انسان ذاتاً چيزى است كه او را به طرف دنيا مى كشاند، امّا جنبه هاى معنوى كه او را به آخرت بكشاند در انسان ضعيف است، چون مردم نسبت به دنيا مانند ماشينى اند كه در سراشيبى قرار مى گيرد و نسبت به آخرت، مانند ماشينى كه در سربالايى تند و تيزى واقع مى شود.

عدم توجّه به دنيا دليل بر آن نيست كه اسلام مردم را به بطالت و فقر و عدم شكوفايى اقتصادى دعوت مى كند، نه چنين نيست. سرشت مردم اين گونه است


1- سوره هود، آيه 6.

ص: 128

كه به سوى دنيا مى روند و مربّى بزرگ انسانيّت، حضرت پيامبراكرم صلى الله عليه و آله دستور تعديل مى دهد.

آن گاه حضرت دستورى عاطفى مى دهد و مى فرمايد: آيا خجالت نمى كشيد كه از نعمت خدا بهره مى بريد و معصيت او را مى كنيد؟ به عبارت ديگر، نمك مى خوريد و نمكدان مى شكنيد؟ آيا اين پستى نيست كه از سفره كسى بخوريد و سرانجام بلند شويد به او توهين كنيد؟ واقعاً اگر انسان وقتى نزديك معصيت مى شود به ياد اين جمله بيفتد كه تمام نيروهاى من از آنِ خداست، از گناه بازمى ايستد.

سپس مى فرمايد: از خدا آمرزش بطلبيد و بكوشيد با اطاعت خدا به او نزديك شويد و همّت خود را صرف اين كنيد كه بنده او باشيد.(1)


1- در واقع اين حديث به مسأله بسيار مهمّ پيوند دين و دنيا اشاره مى كند: هنوز كم نيستند كسانى كه گمان مى كنند ديندارى فقط براى آباد ساختن آخرت و راحتى پس از مرگ و اعمال نيك توشه اى براى سراى ديگر است و به نقش مذهب پاك و اصيل در زندگى اين جهان به كلّى بى اعتنا هستند يا اهمّيّت كمى براى آن قائلند، در حالى كه مذهب پيش از آنكه سراى آخرت را آباد كند، آبادكننده سراى دنياست و اصولًا تا مذهب در اين زندگى اثر نگذارد تأثيرى براى آن زندگى نخواهد داشت. قرآن مجيد باصراحت اين موضوع را عنوان كرده و حتّى گاه دست روى جزئيّات مسائل گذاشته است چنانكه در سوره نوح آيات 10- 12 از زبان اين پيامبر بزرگ خطاب به قومش مى خوانيم: فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا* يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا* وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا« و گفتم از پروردگار خويش آمرزش خواهيد كه او بسيار آمرزنده است، تا باران هاى پربركت آسمان را پى درپى بر شما فرستد و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك كند و باغ هاى سرسبز و نهرهايى جارى در اختيارتان نهد». برخى پيوند اين مواهب مادّى دنيا را با استغفار و شست وشوى از گناه، منحصراً پيوندى معنوى و ناشناخته مى دانند، در حالى كه دليل ندارد براى همه اينها تفسير ناشناخته كنيم. چه كسى نمى داند كه دروغ و تقلّب و دزدى و فساد، شيرازه زندگى اجتماعى را به هم مى ريزد؟ چه كسى نمى داند كه ظلم و تبعيض و احجاف، آسمان زندگى انسان ها را تيره و تار مى كند؟ و چه كسى در اين حقيقت شك دارد كه با قبول اصل توحيد و ساختن جامعه اى توحيدى بر اساس قبول رهبرى پيامبران و پاك سازى محيط از گناه و آراستگى به ارزش هاى انسانى، جامعه به سوى هدف تكاملى خود پيش مى رود و محيطى امن و امان، آكنده از صلح و صفا و آباد و آزاد به وجود مى آيد.( رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 3 سوره هود).

ص: 129

پرخورى و چشم چرانى

اشاره

24

عَن ابى هُرَيرَةٍ قالَ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: ايّاكُم وَ فُضولَ المَطعَمِ فَانَّهُ يَسِمُ القَلبَ بِالقَسوَةِ وَ يُبطِى ءُ بِالجَوارِحِ عَنِ الطّاعَةِ وَ يُصِمُّ الهِمَمَ عَن سَماعِ المَوعِظَةِ وَايّاكُم وَ فُضولَ النَّظَرِ فَإنَّهُ يَبدُرُ الهَوى وَ يُولِدُ الغَفلَةَ وَايّاكُم وَاسْتِشعارَالطَّمَعِ فَإنَّهُ يَشوبُ القَلبَ شِدَّةَالحِرصِ وَيَختِمُ عَلَى القُلوبِ بِطابِعِ حُبّ الدُّنيا وَهُوَ مِفتاحُ كُلّ سَيّئَةٍ وَ رَأسُ كُلّ خَطيئةٍ وَسَبَبُ احباطِ كُلّ حَسَنَةٍ.

ابوهريره از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرد كه آن حضرت فرمود: از پرخورى بپرهيزيد، چرا كه آدمى را سنگدل مى گردانَد و اعضا (و جوارحش) را براى اجراى تكاليف الهى به سستى و تنبلى مى كشانَد و گوش جان را از شنيدن موعظه بازمى دارد و كر مى كند. از چشم چرانى بپرهيزيد، زيرا هرزگى چشم، هوى و هوس را بيشتر مى گردانَد و سرعت مى بخشد و غفلت مى زايد.

هشدار، مبادا طمع را در عمق جانتان قرار دهيد، زيرا طمع باعث آلودگى قلب به حرص شديد مى شود و بر دل ها مُهر حبّ دنيا مى زند كه محبّت دنيا خود كليد هر زشتى، سرچشمه همه گناهان وموجب از بين رفتن همه حسنات ونيكى هاست.

بحارالانوار، ج 77، ص 182

نور هدايت

در حديث مورد بحث از دو چيز منع شده است: پرخورى و چشم چرانى.

ص: 130

پرخورى از دو بعد مادّى و معنوى مورد توجّه است:

1. بُعد مادّى:

اعتدال در غذا مسأله اى است كه ما به اهمّيّت آن واقف نيستيم و نمى دانيم چه اثر مهمّى هم از نظر جسمانى و بهداشتى دارد و هم از نظر روحانى و معنوى. ثابت شده كه بيشتر بيمارى هاى انسان به سبب پرخورى است.

برخى پزشكان استدلالى براى آن دارند و مى گويند: ميكروب ها دائم از چهار طريق معروف: هوا، غذا، آب و گاهى هم پوست وارد بدن مى شوند و هيچ راهى براى جلوگيرى از آنها نيست.

وقتى پوست كه سدّ بسيار محكمى در برابر نفوذ ميكروب هاست خراش برمى دارد ممكن است از طريق همين خراشيدگى، ميكروب وارد بدن شود و سدّ دفاعى آن را بشكند. بنابراين ما هميشه در معرض هجوم انواع ميكروب ها و بيمارى ها هستيم و در صورتى بدن ما آمادگى دفاع پيدا مى كند كه مراكز عفونى در بدن نباشد. مى گويند جاهاى آماده در بدن براى ميكروب ها و پرورش انواع آنها عبارت است از انواع چربى هاى اضافى كه در لابه لاى بافت هاى بدن ذخيره مى شوند، درست مثل زباله اى كه وقتى در جايى مدّت زيادى بماند عامل بيمارى و پخش ميكروب مى شود. از جمله چيزهايى كه مى تواند اين بيمارى ها را درمان كند سوزاندن اين موادّ اضافى در بدن است و سوزاندنش هم از طريق روزه گرفتن صورت مى گيرد. اين استدلالى است همه فهم، زيرا هركسى متوجّه مى شود كه وقتى مقدارى غذاى اضافى در بدن باشد و جذب بدن نشود در بدن ذخيره و در نتيجه كار قلب زيادتر مى گردد.

بار سنگين به كلّيه دستگاه هاى بدن ضربه مى زند لذا قلب و ساير دستگاه ها زود بيمار و طبعاً عمر آدمى كوتاه مى شود. بنابراين اگر كسى طالب سلامتى است بايد از پرخورى بپرهيزد و به كم خورى عادت كند، به خصوص كسانى كه فعّاليّت جسمانى كمترى دارند.

يكى از پزشكان مى گفت: بيست سال است كه به درمان بيماران مى پردازم

ص: 131

و تمام تجربيّات من در دو جمله خلاصه مى شود: اعتدال در غذا و ورزش.

2. بُعد معنوى:

سه مطلب بسيار مهم كه در اين حديث آمده عبارت است از اينكه پرخورى قساوت مى آورد و موجب مى شود انسان در انجام دادن عبادات سستى ورزد.

و اين مطلب كاملًا محسوس است كه انسان وقتى غذاى سنگينى مى خورد نمى تواند مثلًا نماز صبح را راحت بخواند و اگر بيدار هم بشود مثل آدم هاى گيج و مست است، امّا وقتى غذاى سبك و ساده اى مى خورد وقت اذان يا لحظاتى پيش از اذان صبح بيدار است، نشاط دارد، حال مطالعه و حال عبادت دارد.

و سوم اينكه پرخورى، گوش شنوا در مقابل مواعظ را از انسان مى گيرد.

روشن است انسان وقتى روزه مى گيرد رقّت قلب پيدا مى كند و معنويّتش بيشتر مى شود، امّا وقتى شكم پر است، فكر انسان درست كار نمى كند و خودش را از خدا دور مى بيند.

شايد به اين نكته توجّه كرده ايد كه مردم در ماه رمضان قلبشان براى پذيرش موعظه خيلى آماده است، چرا كه آن حال گرسنگى و روزه، صفاى قلب مى آورَد.

اين مطلبى است كه خودم در طول زندگى بسيار تجربه كرده ام.

چشم چرانى

مراد از نظر چيست؟ در ابتدا به نظر مى رسد كه نگاه به نامحرم باشد كه موجب تسريع هوى پرستى مى شود، ولى بعيد نيست مقصود معناى وسيع ترى باشد، يعنى هر نظرى كه باعث تحريك هواى نفس انسان شود. مثلًا از كنار خانه مجلّلى مى گذرد خيره خيره به آن مى نگرد و آرزو مى كند كه كاش من نيز چنين چيزى داشتم، يا اتومبيل آخرين مدلى را مى بيند آرزو مى كند. اين نظرِ همراه با آرزو و اشتياق و طلب و تقاضا باعث سرعت بخشيدن به غفلت مى شود، زيرا انسان را به دنيا علاقه مندتر مى كند، وگرنه نگاه عبرت آميز و توحيدى، يا نگاهى

ص: 132

كه براى رسيدگى به حال فقير بيچاره اى باشد يا به مريضى مى نگرد تا او را درمان كند، بسيار پسنديده و مورد تأكيد است.

نكته

بسيارى از اموال و مقامات دنيا، چنانكه در روايات و نهج البلاغه خطبه 114 وارد شده، چنين است كه «

سَماعُهُ اعظَمُ مِن عَيانِهِ

؛ شنيدنش بزرگ تر از ديدنش است». به قول معروف آواز دهل شنيدن از دور خوش است. از دور آوازه اى دارد، امّا وقتى كسى آن را از نزديك مى بيند درمى يابد كه پوشالى و توخالى و گوش خراش است.

حضرت آيةاللّه العظمى بروجردى رحمه الله زمانى در درس نصيحت مى كرد مى فرمود: اگر طلبه اى به اين نيّت درس بخواند كه به مقام و موقعيّتى كه من دارم برسد در حماقت او شك نكنيد. شما از دور فكر مى كنيد و مرجعيّتى مى بينيد (البتّه ايشان مرجع على الاطلاق بود و كسى در رديف ايشان نبود) من در اين موقعيّت صاحب وقت خودم نيستم، مالك استراحت خودم نيستم.

تقريباً تمام مواهب دنيا چنين است. رسول اكرم صلى الله عليه و آله در پايان حديث به استشعار طمع تأكيد مى ورزد. لباسى را كه به تن بچسبد «شعار» مى گويند در مقابل «دثار» كه لباس رويين است. يعنى برحذر باشيد از اينكه طمع را در عمق جانتان قرار دهيد، زيرا اين كار آثار بدى دارد:

قلب شما را آلوده حرص مى كند و بر دل ها مُهر مى زند آن هم مهر حبّ دنيا.

محبّت دنيا كه سرچشمه همه گناهان است تا آن را از دل بيرون نكنيد آلودگى انسان در هر لحظه اى ممكن است.

كسى مى گفت: دعا كنيد خدا صدميليون به من بدهد. به او گفتم هيچ مى دانى اگر صد ميليون را به اسكناس معمولى تبديل كنند و به شما بدهند كه بشماريد چند ماه طول مى كشد؟ فقط حدّ معيّنى از دنيا قابل جذب و مصرف است و زايد

ص: 133

بر آن، وهم، خيال، حماقت، نادانى و نوعى ماليخولياست كه بر انسان چنگ مى اندازد و او را به گردآورنده مال دنيا تبديل مى كند بدون اينكه استفاده اى از آن ببَرد.

ص: 134

تضاد عمل و عقيده

اشاره

25

عَن عَبدِاللّهِ بنِ عُمَرَ قالَ: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: انَّما هُوَ خَيرٌ يُرجى او شَرٌّ يُتَّقى او باطِلٌ عُرِفَ فَاجتُنِبَ او حَقٌّ يَتَعَيَّنُ فَطُلِبَ وَآخِرَةٌ اظَلَّ اقبالُها فَسُعِىَ لَها وَ دنيا عُرِفَ نَفادُها فَاعرِضَ عَنها ... انَّ العَجَبَ كُلَّ العَجَبِ لِمَن صَدَّقَ بِدارِ البَقاءِ وَ هُوَ يَسعى لِدارِ الفَناءِ وَ عَرَفَ انَّ رِضَى اللّهِ فى طاعَتِهِ وَهُوَ يَسعى فى مُخالَفَتِهِ.

عبداللّه بن عمر گفت شنيدم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آن خيرى است كه اميد مى رود، يا شرّى است كه از آن پرهيز مى شود، يا باطلى شناخته شده است كه از آن پرهيز مى شود، يا حقّى روشن و آشكار است كه طلب مى شود، يا آخرتى است كه رو مى آورد پس براى آن تلاش مى شود. (بدانيد) دنيا ناپايداريش شناخته شده است پس از آن دورى مى شود. شگفتا و بس شگفتا كه كسى قبول دارد خانه اى جاويدان هست، امّا براى سراى فانى مى كوشد و مى داند كه رضاى الهى در اطاعت اوست، امّا در مخالفت او گام برمى دارد.

بحارالانوار، ج 77، ص 182

نور هدايت

اين حديث اندكى جمله هايش پيچيده است، امّا آنچه به نظر ما مى رسد اين است كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى خواهد در ابتدا محتواى دنيا را ذكر كند و در ادامه حديث به تضاد بين عمل و عقيده انسان ها بپردازد، بدين معنا كه مشكل

ص: 135

مردم در عدم شناخت نيست، بلكه كوتاهى در عمل است. سرمايه هاى دنيا يا خوب است يا بد كه اگر خوب باشد سزاوار است انسان آنها را بطلبد و اگر بد باشد شايسته است انسان از آنها بپرهيزد. به عبارت ديگر، سلسله حقايقى هستند كه شناخته و معيّن شده اند و انسان بايد آنها را بشناسد و بدان ها معتقد باشد و توجّه داشته باشند كه مسلّماً آخرتى در راه است و انسان ها در آستانه آن قرار دارند و بايد براى رسيدن به سعادت آن جهان بكوشند.

بى اعتبارى دنيا را همه مى شناسند و مى دانند اين دنيا به كسى وفا نكرده و عروسى است كه هزاران داماد را ناكام گذارده و به كسى كام نداده است.

به قول حافظ:

مجو درستى عهد از جهان سست نهادكه اين عجوز، عروس هزار دامادست

لذا بايد از آن دورى جست. اين چيزى است كه من در تفسير اين جمله ها مى فهمم كه در واقع در بسيارى از اوقات ما گناه را به گردن نادانى مى نهيم.

البتّه نمى گوييم جهل سبب انحراف نيست و بسيارى از زشتى ها و بدكارى ها نتيجه ناآگاهى ها نيست، ولى اگر بسنجيم مى بينيم بيشتر مسائل روشن است و خود مردم مقصّرند.

در نهج البلاغه آمده است كه كسى مذمّت دنيا مى كرد كه اين دنيا فريبنده و مكّار و چنين و چنان است. حضرت خطاب به او فرمود: «اى كسى كه دنيا را مذمّت مى كنى و فريب آن را خورده اى، بگو ببينم دنيا كجايش فريبنده است؟» بعد افزود: «آيا اين استخوان هاى در زير خاك پوسيده پدران و اجدادت فريبنده است؟ آيا اين قبرهاى درهم شكسته دوستان و بستگانت فريباست؟ آيا اين بيمارانى كه شب ها در بستر افتاده بودند و تو در كنار بستر آنان ناظر ناله ها و فريادهايشان يا جان كندنشان بودى تو را مى فريبند؟».(1) حضرت على عليه السلام فرمود: بهترين واعظان همين جنازه هايى است كه روى


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 131.

ص: 136

دست مى گيرند و با گفتن لاإله إلّااللّه از جلوى چشمانمان مى گذرانند.

فَكَفَى واعِظًا بِمَوْتى عايَنتُمُوهُم حُمِلُوا إلى قُبورِهِم غَيرَ راكِبينَ وَ انزِلوا فيها غَيرَ نازِلينَ

: «مردگانى كه به چشم خود ديده ايد براى اندرز شما كافى است كه آنان بى آنكه بر مركبى سوار شوند به گورستان برده شدند و در آن گذارده شدند بى آنكه خود بتوانند در آن فرود آيند».(1) در فصل پاييز در باغ و بوستان قدم بگذار و با ديده عبرت، خزان و پژمردگى آنها را نظاره كن. اين همان باغى است كه در فصل بهار چهچهه بلبلان و زيبايى از هر سوى آن نمايان بود و گل ها و شكوفه ها در آن خودنمايى مى كرد، دنيا نيز چنين جلوه گرى مى كند. گاهى شش ماه، گاه شصت سال و گاهى ... دوام دارد.

پس كجاى آن فريبنده است؟ اين انسان است كه مى خواهد خود را بفريبد و لذا گناه را به گردن دنيا مى اندازد.

ازاين رو به ما گفته اند كه هر از چندى به زيارت اهل قبور برويد تا بدانيد كه آخرين منزل هستى اين است. گويا در روايات آمده، زيارت اهل قبور غصّه را كم مى كند، چون غم و غصّه هاى ما معنوى نيست. غصّه مى خورم كه چرا به فلان مقام نرسيدم؟ چرا خانه ندارم؟ چرا و چرا ... لذا وقتى قبرستان رفتى و دريافتى كه عاقبت خانه ات دل قبر خواهد بود، آرام مى گيرى.

در قم قبرستانى است كه در قسمت بالاى آن علما دفن شده اند. روزى به آنجا رفتم ديدم عكس استادان و رفقايمان در آنجاست. وقتى آنها را مى بينيد متوجّه مى شويد كه اين مرگ براى ما نيز هست. اين حرف هاى عوام كه خدا نكند، پناه بر خدا، چشم شيطان كور و گوش شيطان كر، در مورد مرگ معنا ندارد. مرگ شوخى بردار نيست، همه مكاتب و ملل قبول دارند كه انسان سرانجام مى ميرد و ساعت مرگ هيچ كسى معيّن نشده است. حضرت على عليه السلام در بستر شهادت سخنان عجيبى دارد كه يك كتاب را در يك جمله بيان مى فرمايد:

انَا بِالأمسِ


1- نهج البلاغه، خطبه 188.

ص: 137

صاحِبُكُم وَ انَا اليَومَ عِبرَةٌ لَكُم وَ غَداً مُفارِقُكُم

: «من ديروز با شما همنشين بودم و امروز درس عبرتى براى شما هستم و فردا از نزدتان مى روم».(1) مجموعه دنيا در همين سه روز (ديروز من، امروز من، فرداى من) خلاصه مى شود.

حالا آيا ارزش دارد كه انسان گناه كند و پا روى حق بگذارد؟ اگر ارزش ندارد پس بياييم و خود را اصلاح كنيم.

تضاد بين عمل و عقيده

«انَّ العَجَبَ

» گاهى مى شود كه بين اعتقاد و عمل انسان تضاد است. به چيزى عقيده دارد، امّا عملش بر خلاف آن است. حتماً براى اين تضاد بايد سرچشمه اى پيدا بشود، زيرا اعتقاد در عمل اثر مى گذارد و عمل در اعتقاد. فرق بين انسان و حيوانات اين است كه حيوانات انگيزه هاى غريزى دارند، ولى انسان انگيزه فكرى دارد. يعنى مى انديشد و صلاح و فساد چيزى را كه مى خواهد انجام دهد تعيين و آن گاه بر طبق آن عمل مى كند. ولى با وجود اين بسيار مى شود كه بين عمل و اعتقاد او تضاد رخ مى دهد. خلاصه بايد ديد سرچشمه آن در كجاست؟

نمونه اش دو جمله اى است كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مطابق اين حديث فرمود: شگفتا از كسى كه قيامت را قبول دارد امّا تمام تلاش خود را براى دنيا مى كند. و شگفتا از كسى كه مى داند خشنودى خدا با اطاعت از او به دست مى آيد امّا گناه مى كند.

چنين تضادى از نظر روانى سرچشمه هاى مختلفى دارد:

1. ضعف ايمان:

عقيده سست است. وقتى اين گونه باشد با شك آميخته مى شود و اين سستى و شك حاكى از عدم باور قلبى است و چنين چيزى در عمل نيز اثر مى گذارد، چون عمل آيينه تمام نماى درون آدمى است. وقتى شما مى دانيد آتش سوزنده است محال است دستتان را نزديك آن ببريد. اگر به همين اندازه به كلام الهى اعتقاد داشتيد محال بود بين عقيده و عملتان تضاد باشد. « «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ


1- نهج البلاغه، خطبه 149.

ص: 138

أَمْوَالَ اليَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يْأكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَارًا وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا»؛ كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند، (در حقيقت) تنها آتش مى خورند، و به زودى در شعله هاى آتش (دوزخ) مى سوزند».(1) بنابراين براى رهايى از اين مصيبت و فاجعه بايد عقيده را محكم كرد.

2. قدرت شهوات:

در ظاهر ايمان خوبى دارد، امّا شهوت به اندازه اى قوى است كه بر ايمان غالب مى شود. براى جلوگيرى از اين آلودگى چاره اى جز مهار شهوات از طريق رياضت نفس، مطالعه حال بزرگان و علما و مطالعه آيات و روايات نداريم.

3. غفلت:

ايمان دارد و شهوات قوى هم ندارد، مثل انسانى كه از روى غفلت وارد آتش مى شود يا بر اثر غفلت آب داغ بر روى دستش مى ريزد. در نتيجه غفلت يكى از عواملى است كه باعث اين گونه تضادها مى شود. چنان گرفتار زيبايى ظاهرى دنياست كه از هر چيز ديگرى غفلت دارد. راه مقابله با غفلت دوام تفكّر است. هر روز انسان لحظاتى را براى فكر كردن بگذارد، مخصوصاً هنگام خواب. لحظاتى بينديشد كه امروز من چه كردم؟ كجا هستم؟ چرا آمده ام؟

آمدنم بهر چه بود؟ مقصود از آفرينش من چه بود؟ آيا به هدف آفرينش نزديك شده ام؟ اين دوام تفكّر باعث پاره شدن پرده هاى غفلت مى شود.

روزها فكر من اين است و همه شب سخنم كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم

از كجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟به كجا مى روم؟ آخر ننُمايى وطنم

مانده ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرايا چه بوده ست مراد وى ازين ساختنم؟

جان كه از عالَم عِلوى است، يقين مى دانم رختِ خود باز برآنم كه همان جا فكنم

مرغ باغ ملكوتم نِيَم از عالَم خاك دوسه روزى قفسى ساخته اند از بدنم

اى خوش آن روز كه پرواز كنم تا برِ دوست به هواى سرِ كويش پرو بالى بزنم

به هرحال اينكه مى بينيم بعضى بر ضدّ عقيده خود عمل مى كنند، به سبب همين عوامل است. مثلًا برخى ضرر موادّ مخدّر را مى دانند، ولى مى گويند چه كنيم نمى توانيم جلوى خودمان را بگيريم، اختيار از دستمان بيرون رفته است.

با توجّه به اين مطالب، از يك طرف بايد پايه هاى ايمان را تقويت كرد كه اين چند راه دارد: مطالعه بيشتر و عمل خوب و صالح، عمل صالح ايمان انسان را راسخ و محكم و نور هدايت را در دل انسان بيشتر مى كند، مهار شهوات و ديگر دوام تفكّر.


1- سوره نساء، آيه 10.

ص: 139

ص: 140

چهار دستور اسلامى

اشاره

26

عَن ابى ايّوبٍ الانصارىّ قالَ سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: حُلُّوا انفُسَكُمُ الطّاعَةَ وَالبِسوها قِناعَ المُخالَفَةِ فَاجعَلوا آخِرَتَكُم لِأنفُسِكُم وَسَعيَكُم لِمُستَقَرّكُم وَاعلَموا انَّكُم عَن قَليلٍ راحِلونَ وَالَى اللّهِ صائِرونَ وَ لا يُغني عَنكُم هُنالِكَ الّا صالِحُ عَمَلٍ قَدَّمتُموهُ وَحُسنُ ثَوابٍ احرَزتُمُوهُ فَإنَّكُم انَّما تَقدِمونَ عَلى ما قَدَّمتُم وَتُجازَوْنَ عَلى ما اسْلَفتُم.

ابوايّوب انصارى روايت كرده است كه شنيدم پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: لباس و حلّه اطاعت الهى بر تن كنيد و جامه مخالفت با هواى نفس را بر جانتان بپوشانيد. پس آخرت را از آنِ خويش كنيد و سعى خود را براى جايگاه ابدى تان قرار دهيد.

بدانيد كه شما به زودى مى كوچيد و به سوى خدا مى رويد. در آن روز چيزى جز عمل صالحى كه از پيش فرستاده ايد يا ثوابى كه پس انداز كرده ايد بى نيازتان نمى كند، چرا كه شما بر آنچه از پيش فرستاده ايد وارد مى شويد و به اعمالى كه مقدّم داشته ايد جزا داده مى شويد.

بحارالانوار، ج 77، ص 182

نور هدايت

در اين حديث ابتدا چهار دستور وجود دارد و سپس درباره كوتاهى عمر دنيا بحث مى شود. امّا چهار دستور:

1. حلّه و لباس تزيين كننده اطاعت الهى بر تن كنيد.

ص: 141

2. جامه مخالفت با هواى نفس بپوشيد.

3. آخرت را براى خودتان نگاه داريد.

4. كوشش شما براى منزل اصلى تان باشد.

در اينجا جمله اى است كه بايد بسيار به آن توجّه كرد. مى فرمايد اطاعت، لباسى زينتى براى انسان است و چهره انسان را زيبا مى كند. جامعه اى كه در آن فرمان خدا به كار رود جامعه اى زيباست. جامعه بى خدا جامعه اى است كه به هر سو نگاه كنى زشتى و پلشتى در آن موج مى زند. اگر آخرتى هم در كار نبود- كه حتماً هست- انسان براى همين زندگى دنيا لازم بود از خدا فرمان ببرد، زيرا گردن نهادن به فرمان الهى به انسان شخصيّت مى دهد و او را گرامى مى گرداند.

شما انسانى را تصوّر كنيد كه زبانش، چشمش و خلاصه تمام اعضايش، لجام گسيخته و بى قيد و بند است و هر خلافى را انجام مى دهد. چنين انسان آلوده اى را با انسانى مقايسه كنيد كه از زبانش، چشمش، قلبش و خلاصه اعضا و جوارحش مراقبت مى كند. شما فطرتاً به اين انسان مهذّب و پاكيزه علاقه مند مى شويد و از اوّلى تنفّر داريد؛ اوّلى لباس اطاعت الهى را از تنش به در آورده و فاسق شده است.

«فسق» در لغت به معنى «خُروجُ النَّباتِ عَنِ التَمرَةِ» است. يعنى هسته از خرما بيرون بيايد. انسان فاسق چنين است، امّا انسان پاك و مطيع فرمان خدا پوشش زيباى اطاعت الهى را بر تن دارد.

بيان حضرت درباره كوتاهى عمر دنيا

«بدانيد كه شما به زودى كوچ مى كنيد و به سوى خدا مى رويد. سرمايه اى كه به حال شما در آنجا مفيد باشد عمل صالح است و چيزى جز آنچه را از پيش فرستاده ايد، در اختيار شما نخواهد بود».

در بسيارى از روايات انسان ها به مسافرانى تشبيه شده اند كه دنيا منزلگاه موقّتى آنان است و مقصد نهاييشان آخرت؛ مسافرى كه اختيارش دست خودش

ص: 142

نيست او را آورده اند و سرانجام مى برند.

من به خود نامدم اينجا كه به خود باز روم آن كه آورد مرا باز بَرَد در وطنم

انسان در منزلگاه وسايلى تهيّه مى كند و آماده حركت مى شود. سفرهاى سابق با سفرهاى امروزى خيلى تفاوت داشت. وقتى مى خواستند از شهرى به شهر ديگر بروند فاصله بين دو شهر را تقسيم مى كردند، به آن مقدار كه مسافر بتواند در مدّت روز بپيمايد و در هر جايى منزلى مى ساختند. لذا تعبير مى كردند كه مثلًا مسافت از قم تا تهران سه منزل است. يعنى صبح كه حركت مى كنيم شب به جايى مى رسيم و توقّف مى كنيم. البتّه خوابيدن شب براى مقاصدى بود:

استراحت و ايمنى از خطر سارقان و حيوانات وحشى. آب انبارى بود آب برمى داشتند براى بين راه و مركب را آماده مى ساختند. كسى كه به منزل بين راه مى آمد آن را خانه هميشگى فرض نمى كرد. حال اگر واقعاً بينش ما درباره دنيا همين باشد كه دنيا دار بقا نيست و بايد سرانجام به منزل اصلى كوچ كنيم، وضعمان تفاوت مى كند و متحوّل مى شويم.

حيات واقعى براى آنجاست. چنانكه قرآن مى فرمايد: « «وَمَا هذِهِ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْأَخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ»؛ اين زندگى دنيا چيزى جز سرگرمى و بازى نيست، و فقط سراى آخرت سراى زندگى (واقعى) است اگر مى دانستند».(1) اگر چنين نگرشى داشته باشيم ديگر براى يك قطعه زمين، مقام و ... دعوا نمى كنيم. تازه منزلگاه هاى قديم با دنيا تفاوت دارد، زيرا آنها مى دانستند وقتى سر شب به منزل رسيدند تا صبح هستند و بعد حركت مى كنند، امّا چه كسى تضمين كرده كه در دنيا تا صبح يا تا ظهر زنده است. آنچه در روايت تصريح شده اين است كه در آن دنيا چيزى كه به درد آدمى بخورد نيست مگر دو چيز: اعمال صالحى كه از پيش مى فرستد و ثواب و نيكويى كه براى خود فراهم كرده است.

ممكن است تفاوت بين اين دو در اين باشد كه اعمال صالح از آنِ


1- سوره عنكبوت، آيه 64.

ص: 143

انسان و حسن ثواب تفضّل الهى است. يعنى كارى مى كند كه مشمول تفضّلات الهى شود. اگرچه عمل صالحى نداشته باشد، آن گونه باشد كه انسان به سبب حسن نيّتش مشمول ثواب الهى است، يا اينكه ديگران براى او ثواب هديه بفرستند.

به هر حال مشكل بزرگ انسان ها در اين دنيا عدم درك واقعيّت هاست و چقدر جالب است بيان اميرالمؤمنين على عليه السلام كه مى فرمايد:

رَحِمَ اللّهُ امْرِءً عَلِمَ مِن اينَ وَ فى أينَ وَ الى اينَ»(1)

تمام زندگانى دنيا در اين سه جمله نهفته است: از كجا آمديم، در كجاييم، به كجا مى رويم؟ بدين معنا كه هر كس اين سه نكته را بداند مشمول رحمت الهى مى شود. اشاره به آن حديث معروف است كه در نهج البلاغه آمده كه حضرت على عليه السلام پشت دروازه كوفه آمد و با مردگان سخن گفت و فرمود:

اما لَو اذِنَ لَهُم فِى الكَلامِ لَأخبَرُوكُم انَّ خَيرَ الزّادِ التَّقوى

: «اگر به اين مردگان اجازه بدهند كه با شما سخن بگويند، هر آينه به شما خبر مى دهند كه (اين سفر زادو توشه مى خواهد و) چيزى بهتر از عمل صالح و تقوا نيست».(2) انسان بايد اين مسأله را آن قدر به خودش تلقين كند تا كاملًا متوجّه بشود و آن را باور كند.


1- الأسفار الأربعة، ج 8، ص 255.
2- نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 130.

ص: 144

27

عَن ابى هُرَيرَةٍ قالَ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فى خُطبَتِهِ: لا تَكونوا مِمَّن خَدَعَتهُ العاجِلَةُ وَ غَرَّتهُ الامنِيَّةُ فَاستَهوَتهُ الخُدعَةُ فَرَكَنَ الى دارِ السُّوءِ سَريعَةِ الزَّوالِ وَشيكَةِ الإنتِقالِ انَّهُ لَم يَبقَ مِن دُنياكُم هذِهِ فى جَنبِ ما مَضى الّا كَإناخَةِ راكِبٍ او صَرّ حالِبٍ فَعَلى ما تَعرِجونَ وَ ماذا تَنتَظِرونَ؟

از ابوهريره روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه اى فرمود: از كسانى نباشيد كه دنيا به آنان نيرنگ زده و آرزوها آنان را فريفته است، پس نيرنگ و فريب دنيا وى را سرگشته و بى خرد و مدهوش ساخت و لذا به دنياى پر از نكبت و بدى و زودگذر و ناپايدار دل بست و اعتماد كرد. بدانيد از اين دنياى شما در مقايسه با آنچه گذشته، فقط به اندازه خواباندن شترى يا بستن پستان حيوانى باقى مانده است. بنابراين بر چه چيزى بالا مى رويد (در كجا اقامت مى كنيد) و چه چيزى را انتظار مى بريد؟

بحارالانوار، ج 77، ص 183

نور هدايت

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين خطبه (1) مسائل مهمّى را بيان مى دارد. نخستين موضوعى كه بدان اشاره شده، زرق و برق و فريبى است كه انسان از درون و برون


1- تفاوت خطبه با حديث در اين است كه معمولًا خطبه جامعيّت بيشترى دارد، زيرا در مجلس رسمى و درحضور جمع زيادى ايراد مى شود و گوينده در صدد بيان مسائل اساسى و زيربنايى است.

ص: 145

دنيا مى خورد كه از يكى به «خدعه» و ديگرى به «غرور» تعبير كرده است. «

خَدَعَتهُ العاجِلَةُ وَ غَرَّتهُ الامنِيَّةُ؛

دنياى زودگذر او را فريفته و آرزوهاى دور و دراز درونى، او را مغرور ساخت». خدعه و غرور شبيه يكديگرند، ولى در اينجا خدعه، فريب بيرونى است و غرور، فريب درونى.

انسان زرق و برق و جاه و منزلت دنيايى را مى بيند و به انسان هايى كه در ناز و نعمت به سر مى برند توجّه مى كند و همين چيزها او را به خود مشغول و از خدا و آخرت و ارزش هاى معنوى غافل مى سازد. رسول خدا مى فرمايد: از كسانى مباش كه گاهى عواملى از درون خود او را بفريبد و گاهى عواملى از برون.(1)

دومين چيزى كه بدان اشاره شده ناپايدارى دنياست. كسى كه از درون يا برون فريب دنيا را مى خورد در حقيقت به «دارالسّوء» (سراى بد) اعتماد كرده است آن هم سرايى كه به سرعت نابود مى شود و انسان از آن كوچ مى كند و هر لحظه در آن «جرس فرياد برمى دارد كه بربنديد محمل ها».

در اينجا از يكى به زوال و از ديگرى به انتقال تعبير شده است. آوردن هر دو كلمه نكته دارد: زايل شدن يعنى اين شخص آنچه دارد از دست مى دهد، منتقل شدن يعنى شخص به مكانى مى رود كه بايد در آنجا حساب پس بدهد. پس نعمت هاى دنيايى سريع مى آيد و زود هم مى گذرد. البتّه قرآن هم روى اين


1- انسان ها چند گروهند: برخى آن قدر ضعيف و ناتوانند كه تنها مشاهده زرق و برق دنيا براى فريب و غرورشان كافى است، امّا برخى كه مقاومت بيشترى دارند وسوسه هاى شيطان نيز بايد به آن افزوده شود و شيطان درون و برون دست به دست هم دهند تا آنها را بفريبند. بى شك بسيارى از مظاهر زندگى غرورآميز و غفلت زاست و گاه چنان انسان را به خويشتن مشغول مى دارد كه از هرچه غير آن است غافل مى سازد. به همين دليل در برخى روايات از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه از آن حضرت پرسيدند: اىُّ النّاسِ اثبَتُ رَأياً؛ چه كسى از همه مردم بافكرتر و از نظر انديشه ثابت تر است؟ فرمود: مَن لَم يَغُرَّهُ النّاسُ مِن نَفسِهِ وَلَم تَغُرَّهُ الدُّنيا بِتَشَوّفِها؛ كسى كه مردم فريبكار او را نفريبند و تشويق هاى دنيا نيز او را فريب ندهد».( صدوق، امالى، ص 478، ح 644). ولى با اين حال در صحنه هاى مختلف همين دنياى فريبنده، صحنه هاى گويايى است كه ناپايدارى جهان و توخالى بودن زرق و برق هاى آن را به روشن ترين وجهى بيان مى كند كه هر انسان هوشمندى را مى تواند بيدار كند، بلكه ناهوشمندان را هوشيار مى سازد.( رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 33 سوره لقمان).

ص: 146

مسائل تأكيد كرده است و از فريبندگى دنيا به تزيين تعبير مى كند و آن را گاه خدا به خودش، گاهى به نفس و گاهى به شيطان نسبت مى دهد كه همه آنها صحيح است:

1. نسبت دادن آن به خدا، براى مسبّب الاسباب بودن خداست.

2. اسناد آن به شيطان، براى وسوسه هايى است كه از بيرون به درون جان انسان مى خزد.

3. نسبت دادن آن به خود انسان، به سبب هواى نفس و صفات درونى آدمى است.

در نظر مردم عادى كه سطحى فكر مى كنند واقعاً دنيا زرق و برق دارد، امّا از نظر كسانى كه به عمق اين دنيا فرو رفته اند هيچ زرق و برقى ندارد. اين زرق و برق ها براى اين است كه انسان آن را از دور مى بيند و قضاوت مى كند و به قول معروف «از دور دستى به آتش دارد»، امّا وقتى بدان نزديك شدى و در دام آن افتادى جانت را آتش مى زند و گوش را كر مى سازد. لذا چون بيشتر انسان ها عقلشان در چشمشان است و به ژرفاى مسائل پى نمى برند گرفتار اين ياوه ها مى شوند، وگرنه وقتى به درون زندگى كسانى كه به جاه و مال و منال رسيده اند و مقام هاى دنيايى آنان، چشم او را پر كرده است وارد شود مى بيند كه چندان آش دهن سوزى هم كه مى گويند نيست. حكايت زير مطلب را روشن تر مى سازد.

مى گويند: كسى آرزوى سلطنت داشت و از سلطانى خواست كه يك روز به جاى او بر تخت سلطنت بنشيند و فرمان دهد. خواستش قبول شد و او را بر تخت نشاندند. بعد نگاهى به بالاى سرش كرد و ديد كه چاقوى بزرگ و سنگينى در آن بالا آويزان كرده اند كه به تار مويى بسته است. وحشت كرد و با خود انديشيد اگر اين كارد رها شود و از آنجا بر سر من فرود آيد چه خواهد شد! مدّتى امر و نهى كرد، بالاخره ناراحت شد و از جا برخاست و گفت: اصلًا ما از اين مقام گذشتيم. بعد فكر كرد پيش خود گفت: تو از دور گمان مى كنى اين سلطنت واقعاً

ص: 147

ارزش دارد، در حالى كه هر لحظه ممكن است اين سلطان كشته شود، اطرافيانش و برادرانش و پسرانش عليه او قيام كنند و او را براندازند؛ بنابراين، گويى زير شمشيرى كه به مويى بسته نشسته است.

يكى از رؤساى جمهور آمريكا بعد از آنكه از رياست جمهورى بيرون آمد، گفته بود راحت شدم و علّتش اين است كه در شبانه روز ده يا پانزده بار مرا از خواب بيدار مى كردند، چون در اين دنياى بزرگ هر روز حادثه اى واقع مى شود كه بايد مرا در همان ساعت باخبر سازند، شبى نيست كه مرا بارهاو بارها از خواب بيدار نكنند در غير اين صورت منافع مملكت به خطر مى افتد.

دنياى اين جورى هم هر روز چند تا از اين حادثه ها در آن رخ مى دهد. بعد گفته بود حالا كه بيرون آمده ام شب راحت مى خوابم.

خلاصه دنيا دورنماى جالب و زيبايى دارد، ولى وقتى كسى وارد آن شد مى بيند خبرى نيست و چه تعبير زيبايى على عليه السلام مى فرمايد:

كُلُّ شَي ءٍ مِن الدُّنيا سَماعُهُ اعظَمُ مِن عِيانِهِ وَ كُلُّ شَي ءٍ مِن الآخِرَةِ عِيانُهُ اعظَمُ مِن سَماعِهِ

: «هر چيز دنيا شنيدنش بزرگ تر از ديدنش است و هر چيز آخرت ديدنش بزرگ تر از شنيدنش».(1) نمى توان آخرت را با الفاظ بيان و وصف كرد. به خصوص در آن جمله كه حضرت على عليه السلام فرمود: (ممكن است كسى بگويد:) دنيا فريبنده است.

دنيا با صدزبان بى زبانى، بى وفايى و ناپايدارى خود را اعلان مى دارد. باز فرمود:

آيا اين قبرهاى درهم شكسته پدرانت فريبنده است؟ آيا اين آثار بازمانده از نياكانت فريبنده است؟ اين بيمارانى كه شب تا صبح در كنار بستر آنها بوده و از آنان پرستارى مى كرده اى فريبنده اند؟ خلاصه اگر دقّت كنيم در واقع اين ماييم كه خودمان را فريب مى دهيم.

در ادامه كلام حضرت على عليه السلام تعبيرى است كه در كمتر آيه و روايتى اين تعبير مطرح شده. معمولًا از بى وفايى يا از عدم ثبات دنيا و عدم اعتماد به دنيا


1- نهج البلاغه، خطبه 114.

ص: 148

بحث مى شود، امّا در اينجا بحثى مقايسه اى است: آنچه از دنيا باقى مانده در مقابل آنچه از دنيا گذشته خيلى كم است. سپس دو مثال بيان فرموده است:

1. «

اناخَةِ راكِبٍ

؛ خواباندن شتر» زيرا نمى توان از شتر ايستاده، پياده يا بر آن سوار شد. از عجايب شتر يكى اين است كه وقتى مى خوابد و بار بر آن مى نهند و كسى بر آن سوار مى شود راحت با بار و بنه برمى خيزد، در حالى كه حيوانات ديگر نمى توانند اين كار را انجام دهند. همين نكته اخير را برخى مفسّران در آيه « «أَفَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ»؛ آيا به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده است».(1) چنين يادآور شده اند كه مقدار زيادى از آن به وضع خاصّ سر و گردن شتر بستگى دارد. سر آن مانند اهرمى عمل مى كند و با آن تكان مخصوص كه مى دهد بار سبك مى شود و مى تواند با تمام قدرت برخيزد. زمان اين اناخه (خواباندن) بسيار كم است و دنيا نيز چون اين اناخه ديرى نمى پايد.

2. «

صَرّ حالِب

» وقتى حيوان پستانش پر از شير است، براى آنكه بچّه اش شيرها را نخورد با كيسه اى دور پستانش را مى بندند و گرهى بر آن مى زنند كه اين كار چندان وقت نمى برد. آن چيزى را كه به پستان مى بندند «صرار» مى گويند.

انتخاب اين دو مثال جالب، تشبيهى براى دنياست.

«اناخة راكب» يعنى مى خوابانند كه آخر خط است بايد پياده شوى. اين با مسأله رفتن از دنيا تناسب دارد، مثل اينكه انتهاى سوارى است و شتر را خوابانده اند و به انسان مى گويند بفرماييد پياده شويد.

«صَرّ حالب» يعنى به بچّه حيوان فرصتى مى دهد تا شيرى بنوشد بعد منعش مى كنند. حال به انسان مقدارى عمر داده اند بعد مرگ آن رشته را پاره مى كند. اين تشبيهات بسيار حساب شده و متناسب با موضوع انتخاب شده اند. مى فرمايد: از دنيا باقى نمانده مگر به اندازه خواباندن يك شتر و پياده كردن سوار آن، كه زمان خيلى كوتاهى است.


1- سوره غاشيه، آيه 17.

ص: 149

يا به اندازه اينكه پستان حيوان را ببندند و جلوى بچّه اش را بگيرند و بگويند سهم تو بيش از اين نيست.

اكنون منظور از اينكه باقى مانده عمر دنيا در جنب آنچه گذشت بسيار كم است چيست، آيا تمام عمر دنيا چنين است يا عمر هر انسانى؟

اگر منظور عمر دنيا باشد يعنى باقى مانده دنيا نسبت به گذشته بسيار اندك است، زيرا از عمر دنيا ميلياردها سال مى گذرد و اگر مراد، عمر بشر باشد يعنى بشر با اينكه ساليانى دراز در اين دنيا هست، اين عمر بشر در مقايسه با باقى مانده آن بسيار اندك است. ممكن است از عمر آدم عليه السلام زياد نگذشته باشد، ولى نوع انسان منحصر به آدم نبوده است. دلايلى داريم كه پيش از آدم انسان هايى در زمين مى زيسته اند، دنيايى بوده است.

يا ممكن است نسبت به عمر خود شما باشد كه آنچه مانده نسبت به آنچه گذشته خيلى كم است. يعنى اطمينان نداريم شايد باقى مانده عمر يك ساعت باشد و لذا بايد فرض را بر اين گذارد كه چيزى باقى نمانده است. حال وقتى اين طور شد بر چه چيزى اعتماد داريد؟ از چه وسيله اى براى ترقّى و عروج استفاده مى كنيد؟ لحظه اى باقى نمانده، همين يك لحظه را غنيمت بدان.

مى خواهى توبه كنى توبه كن و فرصت را از دست نده.

در عصر ما حوادث نسبت به گذشته زيادتر شده است و خيلى سريع مى گذرد و پيشامدهايى رخ مى دهد كه انسان آنها را در خواب هم نمى بيند. لذا زندگى دنيا نسبت به گذشته بى اعتبارتر شده است.

ص: 150

دنيا معدن جواهر

28

عَن عَبدِاللّهِ بنِ عَبّاسٍ قالَ: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: ايُّها النّاسُ، بَسطُ الأمَلِ مُتَقَدّمُ حُلُولِ الأجَلِ وَالمَعادُ مِضمارُ العَمَلِ فَمُغتَبِطٌ بِمَا احْتَقَبَ غانِمٌ وَمُتَيَسّرٌ بِما فاتَهُ نادِمٌ. ايُّهَا النّاسُ، انَّ الطَّمَعَ فَقرٌ وَاليَأسَ غِنى وَالقَناعَةَ راحَةٌ وَالعُزلَةَ عِبادَةٌ وَالعَمَلَ كَنزٌ وَالدُّنيا مَعدِنٌ ...، فَبادِروا العَمَلَ وَ انتُم في مَهلِ الأنفاسِ وَ جِدَّةِ الأحلاسِ قَبلَ ان تُأخَذوا بِالكَظمِ فَلا يَنفَعُ النَّدَمُ.

ابن عبّاس مى گويد از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: اى مردم، قبل از آنكه مرگ انسان فرا رسد، آرزوها جلوى او گسترده مى شود و معاد، ميدان عمل و مسابقه است. (مردم دو دسته اند:) آدم فقيرى كه غبطه مى خورد و به همان اندازه كه در راه خدا انفاق مى كند پيروز و سرافراز است، و ثروتمند و دارايى كه از اموالش بهره اى نبرده و انفاق نكرده لذا پشيمان است. اى مردم، طمع و فقر و بيچارگى و چشم نداشتن به مال مردم بى نيازى است، قناعت موجب آسايش، دورى از مردم عبادت، عمل صالح گنج و دنيا معدن است. پس در اين فرصتى كه داريد عمل كنيد، هرچند اين فرصت به اندازه فاصله بين دم و بازدم يا عوض كردن روكش زين باشد. پيش از آنكه گذرگاه نفس گرفته شود كه ديگر در آن وقت، پشيمانى سودى نخواهد داشت.

بحارالانوار، ج 77، ص 183

نور هدايت

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله دو مطلب را در اين حديث يادآور مى شود:

ص: 151

1. «پيش از آنكه اجل و مرگ انسان فرا رسد، آرزوها جلوى او گسترده مى شود. شايد اشاره به اين باشد كه هر چه انسان عمرش بالاتر مى رود طول آرزوهايش بيشتر مى شود. همچنين آرزوهاى دور و دراز انسان خام تر و گسترده تر و غير منطقى تر مى گردد. اين اعلان خطرى است به كسانى كه هر چه سنّشان بالا مى رود آرزوهايشان طولانى مى گردد. و همين موجب مى شود كه نتوانند از دنيايشان چنانكه بايد براى آخرتشان بهره ببرند.

بى شك اميد و آرزو عامل حركت چرخ هاى زندگى انسان هاست كه حتّى اگر يك روز از دل هاى مردم جهان برداشته شود نظام زندگى به هم مى ريزد و كمتر كسى دليلى بر فعاليّت و تلاش خود پيدا مى كند.

ولى همين عامل حيات و حركت اگر از حد بگذرد و به صورت آرزوى دور و دراز درآيد، بدترين عامل انحراف و بدبختى است. درست مانند آب باران كه مايه حيات است، امّا اگر از حد گذشت مايه غرق شدن و نابودى خواهد شد.

اين آرزوهاى كشنده همان است كه آيات 1- 5 سوره حجر بر آن تأكيد كرده و آن را مايه بى خبرى از خدا و حق و حقيقت مى شمارد. اين آرزوها و اميدهاى دور و دراز چنان انسان را به خود مشغول مى دارد و غرق در عالمى از تخيّل مى سازد كه از زندگى و هدف نهايى اش به كلّى بيگانه مى شود.

حديت معروفى كه از على عليه السلام نقل شده، بيان گويايى براى اين واقعيّت است.

ايُّها النّاسُ انَّ اخوَفَ ما اخافُ عَلَيكُمُ اثنانِ: اتّباعُ الهَوى وَ طُولُ الأمَلِ. فَأمّا اتّباعُ الهَوى فَيَصُدُّ عَن الحَقّ وَ امّا طولُ الأمَلِ فَيُنسِى الآخِرَةَ

: «اى مردم، ترسناك ترين چيزى كه از آن بر شما مى ترسم دو چيز است: پيروى از هوى و هوس و آرزوهاى طولانى. امّا تبعيّت از هوى و هوس انسان را از راه حق بازمى دارد و آرزوهاى طولانى آخرت را به دست فراموشى مى سپارد».(1) و به راستى چه افراد با استعداد و شايسته و لايقى كه بر اثر گرفتارى در دام


1- نهج البلاغه، خطبه 42.

ص: 152

آرزوهاى دراز به موجودات ضعيف و مسخ شده اى مبدّل گشتند كه نه تنها به حال جامعه شان مفيد نيفتادند، بلكه منافع شخصى خود را پايمال كردند و از هرگونه تكامل بازماندند.

2. «معاد، مضمار و ميدان عمل است». گاهى ممكن است به ميدان مسابقه هم «مضمار» بگويند. علّت اينكه عرب به ميدان مسابقه مضمار مى گويد اين بود قبل از آنكه مسابقه اسب سوارى برگزار شود به سراغ ميدان هاى تمرين مى رفتند و سعى مى كردند اسب ها را ورزيده كنند كه در آن دو كار صورت مى گرفت: اسب هم ورزيده تر مى شد و هم لاغر.

«مضمار» به معناى لاغر شدن هم آمده و لذا در نهج البلاغه مى فرمايد: «امروز مضمار است».(1) دنيا ميدان تمرين مسابقه آخرت است. از اين تعبير برمى آيد كه گاه به خود ميدان مسابقه هم مضمار مى گويند، چون درآنجا مى دوند ولاغر مى شوند.

به هر حال مطابق اين فرمايش حضرت، معاد مضمار عمل است. خيال نكنيد انسان با آرزوها به جايى مى رسد. در آنجا اعمال با هم مسابقه مى دهند، هر كه عملش بيشتر برنده مسابقه است و هر كه عملش كمتر و آلوده تر، بازنده و زيانكار است. دنيا شما را با آرزوها سرگرم مى كند در حالى كه در بازار قيامت، امل و آرزو به درد نمى خورد، بلكه عمل نتيجه بخش است.

از جمله بعد مى فهميم كه مردم دو دسته اند: دسته اى مُغتبط و ديگر متيّسر.

برخى مغتبط را به معنى مسرور گرفته اند ولى به نظر مى رسد مغتبط آدم فقيرى است كه غبطه مى خورد و به همان اندازه كه در راه خدا مى دهد با همان اندك، غانم و پيروز و بهره مند است.

و عدّه اى همه چيز دارند، ولى چون نتوانسته اند از اموالشان بهره اى ببرند پشيمان مى شوند.

در جمله هاى بعد شش چيز را بيان فرموده است:


1- نهج البلاغه، خطبه 28.

ص: 153

1 و 2. فقر و غناى انسان، درونى است نه بيرونى. آدم طمّاع، دنيا را هم داشته باشد باز فقير است. به عكس، آدم بى اعتنا به دنيا اگر هيچ هم نداشته باشد باز غنى است. روح بايد سيراب و غنى باشد، چون بهترين ثروت، ثروت درونى ونفسانى است. طمع فقر است وچشم نداشتن به مال دنيا ثروت. (

انَ الطَّمَعَ فَقْرٌ وَاليَأسَ غِنى

). 3. انسان به استراحت نياز دارد. اگر استراحت و راحتى مى طلبى بايد در درون جانت آن را بجويى زيرا قناعت، آدمى را آسايش مى بخشد (

وَالقَناعَةَ راحَةُ

) و حرص انسان را در زحمت مى افكنَد.

4. انسان براى اينكه هميشه بتواند خدا را عبادت كند بايد در گوشه خلوتى بنشيند، نه به اين معنا كه از مردم فاصله بگيرد، بلكه در شبانه روز ساعتى بيابد كه تنها خودش باشد و خداى خودش. بهترين وقت آخر شب و هنگام سحر است كه ديگران در خوابند. عبادت باتوجّه و حضور قلب در نيمه شب به انسان نيرو و صفاى دل مى دهد (

وَالعُزلَةَ عِبادَةٌ

). 5 و 6. «گنج انسان عمل اوست و دنيا معدن است» تعبيرات مختلفى درباره دنيا شده كه دنيا مزرعه آخرت است، يا خانه موعظه و پل است، امّا اينكه «دنيا معدن است» فقط در اينجا آمده. دنيا معدنى است كه از آن جواهر بيرون مى آورند. خلاصه براى كسانى كه اهل استفاده از دنيا باشند جاى بدى نيست. از اين جملات استفاده مى شود كه در واقع دنيا مذموم نيست، بلكه ما او را به صورت مذموم درمى آوريم: (

وَالعَمَلَ كَنزٌ وَالدُّنيا مَعدِنٌ

). در پايان حديث حضرت درباره پايان عمر انسان مى فرمايد: از جمله مسائل پوشيده بر انسان، پايان عمر اوست. هيچ كس نمى داند كى مى ميرد. در قرآن مى فرمايد: « «وَمَا تَدْرِى نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَ مَا تَدْرِى نَفْسٌ بِأَىّ أَرْضٍ تَمُوتُ»؛ هيچ كس نمى داند كه فردا چه به دست مى آورد، و هيچ كس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد».(1)


1- سوره لقمان، آيه 34.

ص: 154

اين جزءِ حكمت هاى الهى است كه انسان از مرگ خود بى خبر باشد، زيرا پنهان ماندن آن دو فايده دارد كه در كتاب توحيد مفضل بدان ها اشاره شده است.

اگر مقدار عمر انسان معلوم بود از دو حال خارج نبود:

الف) يا مى دانست عمر طولانى دارد كه در اين صورت، غفلت دامان او را مى گرفت و به خودش وعده مى داد كه من ده يا بيست يا پنجاه سال ديگر در اين دنيا مى مانم مجال توبه هم بسيار است عجله اى براى توبه نيست، آن گاه به گناه و غفلت و بى خبرى آلوده مى شد.

ب) اگر هم مى دانست كه تا يك ساعت ديگر يا يك روز يا يك ماه يا يك سال ديگر زندگى مى كند زندگى بر او ناگوار مى شد به خودش مى گفت: من كه تا يك ماه ديگر بيشتر زنده نيستم پس چرا تلاش كنم؟ نشاط زندگى از بين مى رفت و مأيوس مى شد.

همين موضوع فايده ديگرى هم دارد كه انسان هر لحظه احتمال دو طرف را مى دهد، يعنى دائماً بين خوف و رجاست. از يك سو دست از طلب برنمى دارد و از سوى ديگر آلوده به گناه نمى شود، چون نمى داند شايد ساعتى بيش از عمرش باقى نمانده باشد. در احاديث بر اين مسأله بسيار تأكيد شده است.

در اين حديث دو تعبير آمده كه از آنها دو مطلب استفاده مى شود: در مدّتى كه مهلت داريد و نفَس آمدو رفتى دارد به عمل بپردازيد، يا اشاره به اين است در ميان نفَسى كه انسان مى كشد لحظه اى كه نفس فرو مى رود و تمام مى شود تا نفس بيرون بيايد مهلت كوتاهى بين رفت و آمد نفس هست كه كمترين مهلت است.

اتّفاقاً گفته مى شود ضربان قلب انسان استراحت خيلى كوتاهى دارد كه به آن «مهلت قلب» مى گويند. يعنى بين نَفَس ها هم مهلتى است و اين كوتاه ترين فرصت متصوّر براى انسان است. حضرت مى فرمايد: در حالى كه شما در مهلت مابين دم و بازدم هستيد به همان مقدار به زندگى اميدوار نباشيد. بسا نفس پايين كه رفت بالا نيايد. بنابراين در همان لحظه كوتاه هم به اعمال صالح بپردازيد.

ص: 155

(فَبادِروا العَمَلَ وَانتُم في مَهلِ الأنفاسِ

). در گذشته رسم بود وقتى شخص محترمى سوار اسب مى شد پارچه يا قاليچه اى روى اسب مى انداختند. حضرت مى فرمايد: اگر به اندازه گذاشتن و برداشتن آن قاليچه يا پارچه كه زمانى اندك است فرصت داشتيد، به اعمال نيك بپردازيد چون ممكن است در همين لحظات عمر شما به پايان برسد (

وَجِدَّةِ الاحلاسِ

). پيش از آنكه گذرگاه نفَس گرفته شود كه پشيمانى بعد از آن سودى ندارد و راه بازگشتى نيست، عملى نيك كنيد. انسان اگر اندكى به علم تشريح آگاه باشد مى داند كه مرگ چقدر به انسان نزديك است. در بدن انسان دو عضو اساسى وجود دارد كه اينها به سادگى از كار مى افتند: قلب و مغز.

يك سلسله رگ هاى نازكى است كه وظيفه آنها تغذيه عضله قلب است. اگر اين رگ ها بسته شود و بخشى از قلب از كار بيفتد، سكته قلبى رخ مى دهد. در مغز انسان نيز مويرگ هايى است كه اگر مجراى يكى از اينها گرفته شود، مغز از كار مى افتد و بسا آن بخش از مغز، فرمانده مغز باشد. اگرچه قلب سالم است، چون فرمان قلب از مغز صادر مى شود، يا اينكه آن بخش مسير يك طرف بدن باشد كه آن قسمت از كار مى افتد، يا اينكه بر اثر اصابت سنجاقى، خون لخته شود و به همان اندازه كار دست انسان بدهد.

خلاصه اگر انسان مقدارى درباره علم تشريح مطالعه كند رفته رفته در زندگى خودش وسواس پيدا مى كند كه آيا شب كه مى خوابم صبح زنده برمى خيزم؟

به هر حال اين حوادث درونى و بيرونى فراوان است. همين مسافرت را در نظر بگيريد كه جزئى از زندگى انسان امروز شده، تمام مسافرت ها دام خطر است هر چند انسان مراقب باشد، ديگران ممكن است بى احتياطى كنند. پس حالا كه مى توانيد و قدرت داريد عمل نيك كنيد. كارهايى كه مى كنى بگذار به حساب خدا. آيا واقعاً مى توانيم بگوييم اعمالى كه انجام داده ايم خالص براى خدا بوده

ص: 156

است؟ ريا و علاقه مادّى در آن نبوده؟ پناه بر خدا كه انسان با دست خالى وارد بارگاه الهى شود و وقتى نامه اعمالش را به او مى دهند فرياد برآورَد. قرآن مى فرمايد: « «يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هذَا الْكِتَابِ لَايُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لَاكَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَيهَا وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا»؛ اى واى بر ما! اين چه نامه اى است كه هيچ كار كوچك و بزرگى را فروگذار نمى كند مگر اينكه آن را شماره كرده است؟ و (اين در حالى است كه همه) اعمال خود را حاضر مى بينند».(1)


1- سوره كهف، آيه 49.

ص: 157

امّت پيامبر بر سه دسته اند

29

عَن عَبدِاللّهِ بنِ عُمَرَ قالَ: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: يَكونُ امَّتي فى الدُّنيا عَلى ثَلاثَةِ اطباقٍ. امَّا الطَّبَقُ الأوَّلُ فَلا يُحِبّونَ جَمعَ المالِ وَادّخارِهِ وَلا يَسعَونَ في اقتِنائِهِ وَاحتِكارِهِ وَانَّما رِضاهُم مِن الدُّنيا سَدُّ جَوعَةٍ وَسَترُ عَورَةٍ وَغِناهُم فيها ما بَلَغَ بِهِمُ الآخِرَةَ فَاولئِكَ الآمِنونَ الَّذينَ لا خَوفٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنونَ.

وَامّا الطَّبَقُ الثّاني: فَإنَّهُم يُحِبّونَ جَمعَ المالِ مِن اطيَبِ وُجوهِهِ، وَ احسَنِ سَبيلِهِ يَصِلونَ بِهِ ارحامَهُم وَيَبِرُّونَ بِهِ اخوانَهُم وَ يُواسونَ بِهِ فُقَراءَهُم وَلَعَضُّ احَدِهِم عَلَى الرَّضيفِ ايسَرُ عَلَيهِ مِن أن يَكتَسِبَ دِرهَماً مِن غَيرِ حِلّهِ او يَمنَعَهُ مِن حَقّهِ ان يَكونَ لَهُ خازِناً الى حينِ مَوتِهِ فَاولئِكَ الَّذينَ ان نُوقِشوا عُذّبُوا وَ ان عُفِىَ عَنهُم سَلِمُوا.

وَ امّا الطَّبَقُ الثّالِثُ: فَإنَّهُم يُحِبُّونَ جَمعَ المالِ مِمّا حَلَّ وَ حَرُمَ وَ مَنعَهُ مِمَّا افْتَرَضَ وَ وَجَبَ ان أنفَقُوهُ انفَقُوهُ اسرافاً وَ بِداراً وَ ان امسَكوهُ امسَكوهُ بُخلًا وَاحْتِكاراً اولئِكَ الَّذينَ مَلَكَتِ الدُّنيا زِمامَ قُلوبِهِم حَتّى اورَدَتهُمُ النّارَ بِذُنوبِهِم.

عبداللّه بن عمر گفت كه شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: امّت من در دنيا بر سه دسته اند: دسته اوّل كسانى اند كه جمع كردن مال را دوست ندارند و در گردآورى و احتكار مال نمى كوشند. آنان از دنيا به اندازه برطرف كردن گرسنگى و پوشاندن برهنگى ها (و زشتى ها) راضى اند و بى نيازى شان در چيزى است كه آنان را به

ص: 158

آخرت برساند. اينان در امنيّت اند و ايشان نه ترسى دارند و نه اندوهى.

امّا دسته دوم: آنان دوست دارند كه مال را از پاك ترين و بهترين راه هاى حلال جمع كنند، با آن صله رحم مى كنند و به برادران ايمانى شان احسان و نيكى مى كنند و با فقرا و بيچارگان مواسات مى ورزند. از نظر آنان سنگ سخت را با دندان جويدن آسان تر است از اينكه درهمى حرام به دست آورند يا حقوق واجب آن را نپردازند و در مسير حق و درست مصرف نكنند و تا هنگام مرگ، نگهبان مال باشند. پس اينان كسانى اند كه اگر خداوند درباره آنان سختگيرى كند عذاب مى شوند و اگر از ايشان درگذرد سالم مى مانند.

امّا دسته سوم كسانى اند كه جمع مال را از راه حرام يا حلال دوست دارند و از انفاق مال در موارد واجب دريغ مى ورزند (هم مصرف مال و هم درآمدشان هر دو خراب است). اينان اگر انفاق كنند اسراف است و اگر انفاق نكنند به سبب بخل و احتكار است. آنان كسانى اند كه دنيا زمام و مهار قلبشان را در دست گرفته است تا به سبب گناهانشان وارد جهنّم كند.

بحارالانوار، ج 77، ص 184

نور هدايت

پيامبراكرم صلى الله عليه و آله فرمود: امّت من در دنيا سه دسته اند:

1. جمعى مال را دوست ندارند و به خودشان اجازه نمى دهند آن را احتكار كنند. به رفع گرسنگى و پوشش بسنده مى كنند و بى نيازى آنان در چيزى است كه ايشان را به آخرت بكشاند، بدين معنى كه سبكبار آمده اند و سبكبار مى روند.

اينان غم و ترسى از گذشته و آينده ندارند.

2. كسانى اند كه دوست دارند مال را از بهترين راه هاى حلال جمع كنند و با اين مال، صله رحم و به برادران نيكى مى كنند، با فقرا به مواسات رفتار مى كنند، براى آنان دندان بر سنگ سخت گذاردن بهتر از اين است كه براى كسب يك

ص: 159

درهم سراغ حرام بروند. حقوق شرعى را مى پردازند و بقيّه را نزد خود نگاه مى دارند. اگر خدا درباره حساب آنان سختگيرى كند عذاب مى شوند، وگرنه جان سالم به در مى برند.

سؤال: اگر اينها واقعاً به دنبال روزى حلال رفته، در مسير حق و عدالت مصرف كرده اند بايد مقامشان از طبقه اوّل بيشتر باشد كه هيچ به دست نياورده اند. مثلًا در مورد على عليه السلام آمده كه هزار بنده از زحمت خودش آزاد كرد.

آيا فضيلت در ترك طلب است يا آنكه حلال را بطلبد و آن را انفاق كند؟

جواب: اگر حديث را درست معنى كنيم چنين سؤالى پيش نمى آيد. اگر انسان مال را براى انفاق بخواهد چنين چيزى پسنديده است، امّا مراد از طبقه دوم اين است كه جمع كردن مال را دوست دارند، يعنى براى مال اصالتى قائلند و همين كارشان را سخت و خراب مى كند. اسلام ترجيح مى دهد انسان توليد كند و آن گاه ببخشد و در راه خدا ايثار و انفاق كند. چنين كسى اگر كار كند و مالى به دست آورَد، سپس انفاق كند و مال براى او اصالتى نداشته باشد از زاهد هم بالاتر است.

3. كسانى كه دوستدار جمع آورى مال هستند و تفاوتى ندارد كه آن را از راه حلال به دست آورند يا حرام، هم مصرف مال آنها و هم درآمدشان هر دو خراب است. اگر هم انفاق كنند اسراف است و بى حساب. يعنى بدون آنكه مورد و مستحق بخشش را بشناسند انفاق مى كنند. و اگر امساك كنند از بخل و احتكار است. اينها كسانى اند كه دنيا قلبشان را افسون كرده و به سبب گناهانشان وارد آتش مى شوند.

زهد يعنى عدم وابستگى به دنيا، نه نداشتن دنيا. شما اگر همه دنيا را داشته باشيد و به آن وابسته نباشيد زاهدترين مردم محسوب مى شويد.

على عليه السلام كه در رأس حكومت قرار داشت چنين بود و مى فرمود: «اين حكومت از آن كفش كهنه وصله زده در نظر من بى ارزش تر است». او امير بود نه

ص: 160

اسير. اگر انسان پيراهنى داشته باشد ولى وابسته به آن باشد چنين كسى راغب به دنياست، نه زاهد.

درباره مال و ثروت نظرهاى متفاوتى وجود دارد: برخى براى مال چنان اهمّيّتى قائلند كه حلّال تمام مشكلاتش مى دانند و جاى تعجّب نيست كه اين گروه پيوسته به جمع اموال پردازند و آنى راحت ننشينند و هيچ قيد و شرطى براى آن قائل نباشند و حلال و حرام در نظرشان يكسان باشد.

در مقابل اين گروه جمعيّتى اند كه براى مال و ثروت كمترين ارزشى قائل نيستند، فقر را مى ستايند و براى آن ارج قائلند، حتّى مال را مزاحم تقوا و قرب خدا مى دانند.

ولى در برابر اين دو عقيده كه در طرف افراط و تفريط قرار دارد، آنچه از قرآن مجيد و روايات اسلامى استفاده مى شود اين است كه مال خوب است امّا به چند شرط: نخست اينكه «وسيله» باشد و نه «هدف».

دوم اينكه انسان را اسير خود نسازد، بلكه انسان امير بر آن باشد.

و سوم اينكه از راه مشروع به دست آيد و در راه رضاى خدا مصرف گردد.

علاقه به چنين مالى نه تنها دنياپرستى نيست، بلكه دليلى بر علاقه به آخرت است.(1)


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 1- 9 سوره همزه.

ص: 161

مراتب يقين

30

عَن انَسِ بنِ مالِكٍ قالَ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: انَّ مِن ضَعفِ اليَقينِ ان تُرضِىَ النّاسَ بِسَخَطِ اللّهِ تَعالى وَ ان تَحمَدَهُم عَلى رِزقِ اللّهِ تَعالى وَان تَذُمَّهُم عَلى ما لَم يُؤتِكَ اللّهُ .... انَّكَ ان تَدَعُ شَيئاً لِلّهِ الّا اتاكَ اللّهُ خَيراً مِنهُ وَ ان تَأتي شَيئاً تَقَرُّباً الَى اللّهِ تَعالى الّا اجزَلَ اللّهُ لَكَ الثَّوابَ عَنهُ. فَاجْعَلوا هِمَتَّكُم الآخِرَةَ لا يَنفَدُ فيها ثَوابُ المَرضِىّ عَنهُ وَ لا يَنقَطِعُ فيها عِقابُ المَسخوطِ عَلَيهِ.

انس بن مالك روايت كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به درستى كه از ضعف يقين اين است كه مردم را در برابر خشم الهى از خود خشنود سازى و براى روزى هايى كه خداوند (به تو) داده، مردم را بستايى و بر چيزى كه خداوند از تو بريده و قطع كرده، آنان را ملامت كنى. چيزى را براى خدا ترك نمى كنى جز اينكه خداوند بهتر از آن را به تو مى دهد و كارى را براى خشنودى او انجام نمى دهى، جز اينكه ثواب فراوان به تو مى دهد. پس همّت شما آخرت باشد، زيرا ثواب و پاداش بنده نيكوكار كه خداوند از او راضى است و عقاب و مكافات بدكار كه مورد خشم خداست پايان نمى پذيرد.

بحارالانوار، ج 77، ص 185

نور هدايت

در اين حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله شش مطلب بيان فرموده است:

ص: 162

1. يكى از نشانه هاى ضعف يقين اين است كه انسان مردم را از خود خشنود سازد در عوض غضب الهى. يعنى انسان مردم را در مقدّرات خودش مؤثّرتر از خداوند تبارك و تعالى بداند. اگر انسان به ربّ العالمين بودن خدا معتقد باشد و ايمان قوى داشته باشد كه هرچه هست از آنِ اوست، از هيچ كس نمى ترسد.

قرآن مى فرمايد: « «تُؤْتِى الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ»؛ به هر كس بخواهى حكومت مى بخشى و از هركس بخواهى حكومت را مى گيرى، هركس را بخواهى عزّت مى دهى و هر كه را بخواهى خوار مى كنى».(1) چون مى دانم روزى دهنده من خداست از هيچ كس نمى ترسم، پيش بنده خدا سر خم نمى كنم. اگر او مرا يارى كند و تمام عالم مخالف من باشند نمى توانند كارى بكنند. پس اگر مى بينيم گاه برخى نزد مردمان فرومايه سر فرو مى آورند ناشى از ضعف يقين است كه دامنگير انسان مى شود.

البتّه يقين مراتبى دارد كه اين مراتب در عمل انسان مؤثّر است، زيرا عمل بازتاب عقيده است. هر اندازه عقيده محكم باشد عمل پاك تر است. غالباً آلودگى اعمال به سبب آلودگى عقايد است. اينكه مى گويند همه چيز حتّى اخلاق و فروع دين را بايد در اصول عقايد درست كرد علّتش همين است.

يقين سه مرتبه دارد: علم اليقين، عين اليقين، حقّ اليقين.

براى فهم اين سه مرحله آتش را مثال مى زنند.

گاه انسان از دود پى به وجود آتش مى برد اين را «علم اليقين» مى گويند. گاه آتش را مى بيند اين مى شود «عين اليقين» و گاهى آتش را با تمام وجود حس مى كند اين مى شود «حقّ اليقين».

به عبارت ديگر، گاهى دليل عقلى است، گاهى شخص با چشم مى بيند و گاهى تجربه هم مى كند.

حال اگر- مثلًا- در مورد مال يتيم چنين مراقبتى باشد كه در قرآن كريم


1- سوره آل عمران، آيه 26.

ص: 163

مى فرمايد: « «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَارًا»؛ كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند (در حقيقت) تنها آتش مى خورند».(1) يا ايمان داشته باشد كه انفاق چيزى از انسان كم نمى كند، بلكه بر مال او مى افزايد. چنانكه در قرآن آمده است: « «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ»؛ كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، همانند بذرى است كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه، يكصد دانه باشد و خداوند آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته باشد) دو يا چند برابر مى كند».(2) دست به گناه نمى زند.

آن مرتبه هاى بالاى يقين اين گونه است كه اگر بهترين ميوه ها را در كنارش بگذارى و آتش را در طرف ديگرش، هر دو در نظر او يكى است. همان طور كه از آتش مى پرهيزد از آن ميوه ها- كه مثلًا مال يتيم است- مى گريزد.

اينجاست كه بايد پايه هاى ايمان را محكم كرد. يك مقدار را بايد از خدا خواست و با استغاثه و تضرّع در نيمه شب، از خدا يقين كامل بطلبيم و بگوييم: «

يا واهِبَ اليَقينِ، ارزُقنِى اليَقينَ عِلمَ اليَقينِ وَعَينَ اليَقينِ وَحَقَّ اليَقينِ

». اگر اينها را به انسان بدهند و در مقابلش همه دنيا را از انسان بگيرند سهل است، برعكس اگر همه دنيا را بدهند و انسان آنها را نداشته باشد جز درد و بدبختى چيز ديگرى نيست. حقيقت مطلب همان يقين است كه بايد از طريق تعلّم و عمل به دست آورد، چون ايمان و عمل در يكديگر تأثير متقابل دارند لذا در قرآن در كنار ايمان عمل صالح نيز ذكر شده است. خلاصه اگر انسان به حقّ اليقين برسد بيمه شده است.

به هرحال در قسمت اوّل سخن مى فرمايد: از ضعف يقين است كه به سراغ مخلوق مى روى و خالق را وامى نهى و خشم او را مى خرى. همه اينها از باور


1- سوره نساء، آيه 10.
2- سوره بقره، آيه 261.

ص: 164

ضعيف يا بى باورى است.

2. يكى از نشانه هاى ضعف يقين اين است كه گمان مى كنى آنان روزى دهنده اند لذا سپاسشان مى گويى و ستايششان مى كنى. بعضى ها مى گويند اگر فلانى نبود من بيچاره مى شدم، يا از گرسنگى مى مردم، يا گاهى به صورت شرك آلود مى گويند: اوّل خدا دوم شما. او را در كنار خدا قرار مى دهد ولى به ترتيب، در حالى كه اصلًا مقايسه شدنى نيستند. بنده كجا و مولا كجا. درست است كه «

مَن لَم يَشكُرِ المَخلُوقَ لَم يَشكُرِ الخالِقَ؛

كسى كه مخلوق را شكر نگويد شكر خالق را هم به جا نياورده»، امّا اينكه بگويد اين بنده را هم در كنار خدا داشته باشم تا به من كمك كند، شرك است.

3. عكس آن هم اين است كه انسان بگويد فلان كس نان مرا بُريد. مردم را بر چيزى كه خدا از تو بريده است مذمّت كنى. خدا براى مصلحت، يا دليلى و يا مجازات تو، روزى ات را قطع كرده و آن فرد وسيله بوده است.

در ادامه، حضرت سه مطلب را مطرح مى كند:

الف) اگر انسان چيزى را براى رضاى خدا رها كند، خداوند بهتر از آن را به او مى دهد. مبادا گمان كنى چيزى را كه براى خدا مى دهى زيان مى كنى، نه تنها ضرر نمى كنى بلكه نفع مى برى.

ب) اگر كارى را براى رضاى خدا كنى خداوند ثواب فراوان به تو مى دهد.

ج) همّت شما آخرت باشد كه ثواب و عقابش دائم است.

امّا در مورد جمله اوّل از آيات قرآن كمك بگيريم و با اين احاديث بياميزيم تا در مجموع، مسأله براى ما روشن شود. خداوند در قرآن مى فرمايد: « «الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»؛ شيطان شما را (هنگام انفاق) وعده فقر و تهيدستى مى دهد و به زشتى ها امر مى كند، ولى خداوند وعده آمرزش و فزونى به شما مى دهد، و خداوند رحمت

ص: 165

و قدرتش گسترده، و دانا (به هر چيزى) است».(1) وقتى انسان مى خواهد انفاق كند شيطان دست او را مى گيرد و به او وعده فقر مى دهد، ولى خداوند وعده آمرزش و فزونى مى دهد.

و باز مى فرمايد: « «يَمْحَقُ اللَّهُ الرّبُوا وَ يُرْبِى الصَّدَقَاتِ»؛ خداوند، ربا را نابود مى كند و صدقات را افزايش مى دهد».(2) و مى فرمايد: « «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الْأَخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ»؛ آنها فقط ظاهرى از زندگى دنيا را مى دانند، و از آخرت (و پايان كار) غافلند».(3) مردم هميشه ظاهر دنيا را مى بينند، امّا اسلام به باطن مى نگرد و مى گويد: انفاق باعث كمبود نيست. مثلًا در محاسبه ما شهدا جزءِ امواتند، ولى قرآن مى فرمايد:

بالاتر از محاسبات شما، محاسبات ديگرى است. اگر با محاسبات قرآن بسنجيد نتيجه ها وارونه مى شود. جايى كه فنا فرض مى شود مى بينند كه هستى است و جايى كه موت فرض مى شود حيات جاويدان را مى بينند. اين نمى شود مگر با ديد ايمانى.

در دنيايى كه ما زندگى مى كنيم برخى منافع زودگذر ظاهراً ضررهاى درازمدّت دارد و عكس آن هم صادق است. همه عقلا مى گويند اگر منفعت درازمدّت به عملى كوتاه مدّت بسته است بايد آن عمل سختِ كوتاه مدّت را انجام داد. اگر شما با يك عمل جرّاحى، در آينده از دست مرض خلاصى مى يابيد بايد آن را بپذيريد. گاه غذاى چرب و لذيذى براى انسان آماده است امّا مى گويد سرماخوردگى دارم. از لذّت يك ساعت براى سلامت صدها ساعت بعد صرف نظر مى كند. حال چرا ما در مورد آخرت به اين اصل عقلايى عمل نكنيم؟

آيا- العياذباللّه- به اندازه همين پرهيز و استفاده از عمل جرّاحى به آخرت باور


1- سوره بقره، آيه 268.
2- سوره بقره، آيه 276.
3- سوره روم، آيه 7.

ص: 166

نداريم؟ آيا همان گونه كه در دعاى كميل آمده قبول داريم در آنجا عذابى است كه «

تَطُولُ مُدَّتُهُ وَ يَدُومُ مَقامُهُ وَ لا يُخَفَّفُ عَن اهلِهِ

؛ عذاب جهنّم مدّتش طولانى و جاودانى است و از اهل آن تخفيف داده نمى شود». آيا اينكه در قرآن فرموده است قبول داريم: « «إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْ ءٌ عَظِيمٌ يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا ارْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَ تَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَ مَا هُمْ بِسُكَارَى وَلكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ»؛ زلزله رستاخيز امر عظيمى است، روزى كه آن را مى بينيد (چنان وحشت سراپاى همه را فرا مى گيرد كه) هر مادر شيردهى از شيرخوارش (به كلّى) غافل مى شود و هر باردارى جنين خود را سقط مى كند و مردم را مست مى بينى، در حالى كه مست نيستند ولى عذاب خداوند بسيار شديد است».(1) چرا براى ثواب جاودانى زحمت چند روز را قبول نمى كنيم؟ چرا درباره آخرت اين منطق را نمى پذيريم؟ حياتى كه «

اكُلُهَا دَائِمٌ

» (ميوه هايش هميشگى)(2) است. اينها چيزهايى است كه وقتى انسان مطالعه مى كند گاهى وحشت مى كند كه نكند ما اينها را باور نكرده ايم.


1- سوره حج، آيات 1 و 2.
2- سوره رعد، آيه 35.

ص: 167

كسب روزى

31

عَن ابنِ عُمَرَ قالَ: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: لَيسَ شَى ءٌ يُباعِدُكُم مِن النّارِ الّا وَقَد ذَكَرتُهُ لَكُم وَ لا شَى ءٌ يُقَرّبُكُم مِن الجَنَّةِ الّا وَ قَد دَلَلتُكُم عَلَيهِ انَّ رُوحَ القُدُسِ نَفَثَ في رَوعي انَّهُ لَن يَموتَ عَبدٌ مِنكُم حَتّى يَستَكمِلَ رِزقَهُ فَاجمِلوا فِى الطَّلَبِ فَلا يَحمِلَنَّكُمُ استِبطاءُ الرّزقِ عَلى ان تَطلُبوا شَيئاً مِن فَضلِ اللّهِ بِمَعصِيَتِهِ فَإنَّهُ لَن يُنالَ ما عِندَ اللّهِ الّا بِطاعَتِهِ الا وَ انَّ لِكُلّ امْرِى ءٍ رِزقاً هُوَ يَأتيهِ لا مَحالَةَ فَمَن رَضِىَ بِهِ بُورِكَ لَهُ فيهِ وَ وَسِعَهُ وَ مَن لَم يَرضَ بِهِ لَم يُبارَك لَهُ فيهِ و لَم يَسَعْهُ انَّ الرّزقَ لَيَطلُبُ الرَّجُلَ كَما يَطلُبُهُ اجَلُهُ.

از ابن عمر روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آنچه شما را از آتش جهنّم دور مى سازد براى شما بيان كردم و آنچه شما را به بهشت نزديك مى كند به خوبى برايتان شرح دادم و چيزى را فروگذار نكردم. به من وحى شد كه كسى نمى ميرد مگر اينكه روزى او كامل شود پس در طلب روزى اعتدال را مراعات كنيد. مبادا كندى (و كمى و عقب افتادن) روزى، شما را وادارد براى طلب آن مرتكب گناه شويد، زيرا كسى به نعمت هايى كه نزد خداست نمى رسد مگر به سبب فرمانبرى او. بدانيد هر كسى بهره اى از روزى دارد كه ناچار به سراغ او مى آيد. پس كسى كه به روزى خود قانع باشد رزق او مبارك مى شود و وسعت مى يابد و كسى كه بدان قانع و راضى نباشد بركت و وسعت نمى بيند. رزق به سراغ آدمى مى آيد همان گونه كه مرگ به سراغ آدم مى آيد.

بحارالانوار، ج 77، ص 185

ص: 168

نور هدايت

رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: شما را از هرچه كه از بهشت دور مى كند برحذر مى دارم. و هر چه شما را به بهشت نزديك و از جهنّم دور مى گردانَد فرمان مى دهم. فايده اين حديث اين است كه ما همواره بكوشيم احكام اسلام را اجرا كنيم. و اين حساب ما را از اهل سنّت كه معتقدند هرجا نص نيست حكم نيست، جدا مى كند؛ به همين دليل، اهل تسنّن به فقهايشان حق مى دهند كه قانون جعل كنند، قياس بشود و استحسان و مصالح مرسله را اجرا كنند. چنين مذهبى كه نيمى از آن در اختيار خدا و معصوم است و نيم ديگر در اختيار مردم، با مذهبى كه همه اش از سوى خدا و معصومين عليهم السلام است بسيار متفاوت خواهد بود. البتّه ظاهر آيه « «الْيَومَ اكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»؛ امروز دين شما را برايتان كامل كردم»(1) همين است، زيرا دين عبارت است از مجموعه عقايد و قوانين و اخلاقيات. حديث اين ديدگاه را به ما مى دهد كه به عنوان يك مجتهد استنباط كنيم نه اينكه تشريع كنيم و كار ما استخراج است نه تشريع.

در اينجا ذكر چند نكته لازم است.

1. اين همه اصرار كه در اعتدال طلب روزى مى شود به اين معنا نيست كه اسلام جلوى تلاش را مى گيرد.(2) بعضى مى گويند اينها عامل تخدير است و معنايش اين است كه جامعه اسلامى فعّاليّت اقتصادى را سست بگيرد، چون رزق مقسوم است و خواه ناخواه


1- سوره مائده، آيه 3.
2- برخى افراد سست و بى حال با اتّكا به تعبيراتى همانند آيه 6 سوره هود كه مى فرمايد: وَ مَا مِنْ دَابَّةِ فِى الْأَرْضِ الَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا:« هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خداست». يا رواياتى كه روزى را مقدّر و معيّن مى داند، چنين مى انديشند كه لزومى ندارد انسان براى تهيّه معاش، زياد تلاش كند، زيرا روزى مقدّر است و به هرحال به انسان مى رسد. در حالى كه مختصر آشنايى با قرآن و احاديث براى پى بردن به اين حقيقت كافى است كه اسلام پايه هرگونه بهره گيرى مادّى و معنوى انسان را كوشش مى شمرد تا آنجا كه در جمله شعارگونه قرآنى: لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ الَّا مَا سَعَى سوره فجر، آيه 39) بهره انسان را منحصراً در كوشش و كار قرار مى دهد.

ص: 169

مى آيد، در حالى كه چنين نيست و نكته اش در خود روايت آمده كه مى فرمايد:

مبادا به سراغ گناهان برويد.

در واقع مردم به دنبال دنيا هستند و گاهى به آن عشق مى ورزند و همين عشق باعث مى شود كه روزى را از راه معصيت بخواهند. اين روايات ترمزى است در مقابل دنياپرستان گناهكار و به اين معنا نيست كه اگر كسانى بخواهند براى پيشرفت جامعه اسلامى از راه حلال فعّاليّت اقتصادى داشته باشند اشكالى داشته باشد. بنابراين روايات جنبه تخديرى ندارد و دعوت به بيگانگى از مسائل اقتصادى نمى كند و عامل عقب ماندگى از نظر زندگى مادّى نيست.

پيشوايان اسلام براى اينكه سرمشقى به ديگران بدهند در بسيارى از موارد كار مى كردند. كارهايى سخت و توانفرسا. پيامبران پيشين نيز از اين قانون مستثنا نبودند. از چوپانى گرفته، تا خيّاطى و زره بافى و كشاورزى ابا نداشتند. اگر مفهوم تضمين روزى از طرف خدا، نشستن در خانه و انتظار رسيدن روزى باشد، نبايد پيامبران و امامان كه از همه آشناتر به مفاهيم دينى هستند اين همه براى روزى تلاش كنند.

ما هم مى گوييم روزى هركس مقدّر و ثابت است، ولى در عين حال مشروط به تلاش و هرگاه اين شرط حاصل نشود مشروط نيز از ميان خواهد رفت. اين درست به آن مى ماند كه مى گوييم: «هركس اجلى دارد و مقدار معيّنى از عمر» مسلّماً مفهوم اين سخن آن نيست كه اگر انسان حتّى دست به انتحار يا تغذيه از موادّ زيانبخش بزند تا اجل معيّنى زنده مى ماند. مفهومش اين است كه اين بدن استعداد بقا تا مدّت قابل ملاحظه اى دارد امّا مشروط به اينكه اصول بهداشت را رعايت كند و از موارد خطر بپرهيزد و آنچه را سبب مرگ زودرس مى شود از خود دور كند.

نكته مهم اين است كه آيات و روايات مربوط به معيّن بودن روزى در واقع ترمزى است روى افكار مردم حريص و دنياپرست كه براى تأمين زندگى به هر

ص: 170

در مى زنند و هر ظلم و جنايتى را مرتكب مى شوند، به گمان اينكه اگر چنين نكنند زندگى شان تأمين نمى شود.

آيات قرآن و احاديث اسلامى به چنين افراد هشدار مى دهد كه بيهوده دست و پا نكنند و از طريق نامعقول و نامشروع براى تهيّه روزى تلاش نكنند، همين اندازه كه در طريق مشروع گام نهند و بكوشند مطمئن باشند خداوند از اين راه همه نيازمندى هايشان را تأمين مى كند.

خدايى كه آنها را در ظلمتكده رَحم فراموش نكرد، خدايى كه هنگام طفوليّت كه توانايى بر تغذيه از موادّ غذايى اين جهان نداشتند روزى شان را قبل از تولّد به پستان مادر مهربان حواله كرد، خدايى كه هنگام پايان دوران شيرخوارگى در آن حال كه ناتوان بودند روزى شان را به دست پدرى پر مهر داد كه صبح تا شام جان بكَند و خوشحال باشد كه براى تهيّه غذاى فرزندانم زحمت مى كشم. اين خدا چگونه ممكن است هنگامى كه انسان بزرگ مى شود و توانايى و قدرت هرگونه كار و فعّاليّت پيدا مى كند او را فراموش كند؟ آيا عقل و ايمان اجازه مى دهد كه انسان در چنين حالى به گمان اينكه ممكن است روزيش فراهم نشود در وادى گناه و ستم و تجاوز به حقوق ديگران گام بگذارد و حريصانه به غصب حقّ مستضعفان بپردازد؟

البتّه نمى توان انكار كرد كه برخى روزى ها چه انسان به دنبال آن برود يا نرود به سراغ او مى آيد.

آيا مى توان انكار كرد كه نور آفتاب بدون تلاش ما به خانه ما مى تابد؟ آيا مى توان انكار كرد كه عقل و هوش و استعدادى كه از روز نخست در وجود ما ذخيره شده به تلاش ما نبوده است؟

ولى چنين مواهب به اصطلاح بادآورده يا به تعبير صحيح تر مواهبى كه بدون تلاش به لطف خدا به ما رسيده، اگر با تلاش خود از آن به طور صحيح نگهدارى نكنيم آنها نيز از دست ما خواهد رفت يا بى اثر مى مانَد.

ص: 171

سخن معروف حضرت على عليه السلام در نامه 31 نهج البلاغه نيز اشاره به همين حقيقت است كه به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود:

وَاعلَم يا بُنَىَّ، انَّ الرّزقَ رِزقانِ:

رِزقٌ تَطلُبَهُ وَ رِزقٌ يَطلُبُكَ

: «بدان فرزندم، روزى دو گونه است: يك نوع همان روزى هايى است كه تو بايد به جست وجويش برخيزى و گونه ديگرش روزى هايى است كه آن در جست وجوى تو است و به سراغ تو مى آيد».

اين را نيز نمى توان انكار كرد كه در پاره اى از موارد انسان به دنبال چيزى نمى رود، ولى بر اثر يك سلسله تصادف ها موهبتى نصيب او مى شود. اين حوادث گرچه در نظر ما تصادف است در واقع و از نظر سازمان آفرينش حسابى در آن است. بى شك حساب اين گونه روزى ها از روزى هايى كه در پرتو تلاش به دست مى آيند جداست و حديث بالا هم ممكن است اشاره به اينها باشد.

ولى به هرحال نكته اساسى اين است كه تمام تعليمات اسلامى به ما مى گويد براى تأمين زندگى بهتر- چه مادّى و چه معنوى- بايد تلاش بيشتر كرد و فرار از كار به گمان مقسوم بودن روزى غلط است.

در روايت آمده است كه مبادا براى روزى، سراغ معاصى برويد. از گران فروشى، تقلّب، كم فروشى، رباخوارى، دزدى، احتكار نهى شده است.

2. درسى به همه طالبان علم مى دهد كه ايمان داشته باشيد كه خداوند روزى اهل علم را مى رساند، چرا كه اگر اهل علم به فكر جمع مال باشند دو خطر بزرگ در بردارد:

الف) اينها سرمشق مردمند بايد الگو باشند. اگر خودشان به دنبال دنيا بروند سرمشق ديگران نمى توانند باشند.

ب) مالى كه ديگران (غير اهل علم) جمع مى كنند ضربه به مذهب نمى زند، ولى اگر اهل علم با حق و ناحق كردن و از راه هاى مختلف به جمع مال بپردازند به دين ضربه مى زند. اين واقعاً مايه حسرت است.

ص: 172

راه مستقيم هدايت

32

فى تَفسيرِ قَولِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ «اهْدِنَا الصّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ»، يَقُولُ الصّادِق عليه السلام: أرشِدنا الى الطَّريقِ المُؤدّي الى مَحَبَّتِكَ وَالمُبَلّغِ دينِكَ وَالمانِعِ مِن ان نَتَّبِعَ اهواءَنا فَنَعطَبَ او نَأخُذَ بِآرائِنا فَنَهلِكَ.

در تفسير سخن خداوند: «ما را به راه راست هدايت كن»، امام صادق عليه السلام فرمود: ما را به راهى كه به محبّت تو منتهى مى شود و ما را به دين تو برساند و از پيروى هوى و هوس سرزنش بارمان و آراى شخصى هلاك كننده مان بازدارد ارشاد و راهنمايى كن.

عيون اخبار الرّضا عليه السلام، ج 2، ص 273، ح 65

نور هدايت

امام صادق عليه السلام در تفسير آيه اى كه در شبانه روز ده بار مى خوانيم فرمودند:

1. نشانه طريق مستقيم اين است كه به محبّت خدا منتهى شود. اگر هر روز محبّتمان به خدا بيشتر شود دليل بر اين است كه در جادّه مستقيم هستيم.

2. طريق مستقيم چيزى است كه ما را به دين خدا و به حقيقت آيين الهى برساند. اگر روزبه روز به حقيقت دين نزديك تر شويم معلوم مى شود كه در جادّه مستقيم هستيم.

3. ما را از پيروى هوى و هوس، از آراى شخصى و آراى توأم با پيش داورى بازدارد. اگر اينها باشد در راه مستقيم هستيم اگر ديديم اثرى از محبّت خدا در

ص: 173

وجودمان نيست، يا سال به سال اخلاص كمتر شد حضور قلب در نماز كمتر شد، معلوم مى شود كه از صراط مستقيم منحرف شده ايم، يا اگر نسبت به دين خدا- چه در اصول و چه فروع- به علمم افزوده نشد روشن مى شود كه من راه خود را گم كرده ام.

پناه بر خدا كه انسان به هوى و هوس خود رنگ دين و وظيفه شرعى بزند. اين خيلى خطرناك است. بايد وقتى به نماز مى ايستيم با تمام وجود از خدا هدايت به راه راست و فزونى محبّتش را بخواهيم. اين افتخار است براى كسانى كه در مسير علوم دينى و روحانيت اند كه موضوع زندگى آنان چيزهايى است كه به آنان امكان مى دهد آگاهى خود را نسبت به دين افزايش دهند و محبّت خود را به خدا بيشتر كنند.

در اينجا دو سؤال پيش مى آيد: اوّل اينكه صراط مستقيم چيست؟ دوم اينكه چرا ما همواره درخواست هدايت به صراط مستقيم از خدا مى كنيم، مگر ما گمراهيم؟ وانگهى به فرض كه اين سخن از ما زيبنده باشد از پيامبر و امامان كه نمونه انسان كامل بودند چه معنى دارد؟

اوّل اينكه صراط مستقيم (راه راست)، راه پاكى و نيكى، راه عدل و داد و راه ايمان و عمل صالح است.

دوم اينكه در پاسخ مى گوييم: انسان در مسير هدايت هر لحظه بيم لغزش و انحراف درباره او مى رود، به همين دليل بايد خود را در اختيار پروردگار بگذارد و تقاضا كند كه او را بر راه راست ثابت نگاه دارد.

علاوه بر اين، هدايت همان پيمودن طريق تكامل است كه انسان تدريجاً مراحل نقصان را پشت سر بگذارد و به مراحل بالاتر برسد.

اين را نيز مى دانيم كه طريق تكامل نامحدود است و به سوى بى نهايت همچنان پيش مى رود.

بنابراين جاى تعجّب نيست كه حتّى پيامبران و امامان از خدا تقاضاى هدايت

ص: 174

به «صراط مستقيم» كنند، چه اينكه كمال مطلق تنها خداست و همه بدون استثنا در مسير تكاملند، چه مانع دارد كه آنها نيز تقاضاى درجات بالاترى را از خداوند كنند.(1)


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 6 سوره حمد.

ص: 175

بيدارى و آمادگى

33

عَن انَسِ بنِ مالِكٍ قالَ: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: يا مَعشَرَ المُسلِمينَ شَمّرُوا فَإنَّ الامرَ جِدٌّ وَ تَأهَّبوا فَإنَّ الرَّحيلَ قَريبٌ وَ تَزَوَّدُوا فَإنَّ السَّفَرَ بَعيدٌ وَخَفّفُوا اثقالَكُم فَإنَّ وَراءَكُم عَقَبَةً كَؤُوداً وَ لا يَقطَعُها الَّا المُخِفُّونَ. ايُّها النّاسُ انَّ بَينَ يَدَىِ السّاعَةِ اموراً شِداداً وَاهوالًا عِظاماً وَزَماناً صَعباً يَتَمَلَّكُ فيهِ الظَّلَمَةُ وَ يَتَصَدَّرُ فيهِ الفَسَقَةُ وَ يُضامُ فيهِ الآمِرونَ بِالمَعروفِ وَيُضطَهَدُ فيهِ النّاهونَ عَن المُنكَرِ فَاعِدُّوا لِذلِكَ الايمانَ وَعَضُّوا عَلَيهِ بِالنَّواجِذِ وَالْجَأُوا الَى العَمَلِ الصّالِحِ وَ اكرِهوا عَلَيهِ النُّفوسَ تُفضُوا الَى النَّعيمِ الدّائِمِ.

از انس بن مالك روايت شده است كه گفت: شنيدم پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: اى مسلمانان، خودتان را آماده كنيد (و آستين ها را بالا بزنيد) كه امر قيامت جدّى است و آماده مرگ شويد، چرا كه كوچ كردن نزديك است و توشه برداريد كه سفر طولانى است و بارهاى خود را سبك گردانيد كه در پيش روى شما گردنه هاى صعب العبورى است كه جز سبكباران كسى نمى تواند از آن بگذرد.

(اى مردم،) نزديك قيامت و آخر دنيا، امور سخت و هول ها و وحشت هاى بزرگ و روزگار سختى است كه در آن حكمرانان جهان، ظالمانند و فاسقان در مصدر امور قرار مى گيرند و امر به معروف كنندگان مظلومند و نهى از منكر كنندگان در فشار. پس (در اين موقع) با ايمان، آماده و مهيّاى آن روز شويد و بر دندان ها بفشريد (و عزم را جزم كنيد) و به دامن عمل صالح پناه ببريد و نفس را بر انجام دادن كارهاى نيك (با وجود ناخشنودى نفس) واداريد تا به بهشت جاودان نايل شويد.

بحارالانوار، ج 77، ص 186

ص: 176

نور هدايت

حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در اين حديث نكاتى را در مورد بيدارى انسان ها و آگاهى مردم بيان كرده است:

1. در دستور اوّل «شَمّروا» دارد كه در لغت به معنى آماده شدن است. شايد اصل آن از اينجا باشد كه عرب مى گويد: «شَمَّرَ عَن ساقَيهِ». عرب ها معمولًا لباس بلند مى پوشند كه براى فعّاليّت هاى جدّى به كار نمى آيد و وقتى مى خواستند فعّاليّت جسمى كنند اين لباس را بالا مى زدند، يا اين لباس را بالا مى كشيدند و آن را با شال به كمرشان مى بستند كه پيراهن تا نصف ساق يا تا سر زانو مى آمد. لذا عبارت «شَمَّرَ عَن ساقَيهِ» كنايه از آماده شدن براى كار و فعّاليّت است.

حضرت مى فرمايد: آماده شويد چون مطلب جدّى است و آتش جهنّم و حساب و كتاب در كار است.

2. دستور دوم مشابه دستور اوّل است با اين تفاوت كه مى گويد وسايل را آماده كنيد. تفاوت واژه «شَمّروا» با «تَأهّبوا»، با اينكه هر دو به معنى آماده شدن است، در اين است كه در شمّروا خود انسان بايد آماده شود، ولى در تأهّبوا انسان بايد ابزار و وسايل را فراهم سازد. البتّه براى هر سفرى- كه سفر آخرت نيز يكى از آنهاست- هم بايد خود انسان آماده باشد و هم وسايل را آماده كند.

3. غير از وسايل، مثل مركب و بار و بنه، بايد زاد و توشه نيز بردارد، چون رحيل و كوچ نزديك است و سفر دور. اينها با هم تضادّى ندارند.

«رحيل» به معنى آغاز سفر است. حركت زود صورت مى گيرد ولى سفر خيلى طولانى است. مثل اينكه به ما بگويند فردا آماده شويد مى خواهيم حركت كنيم، امّا سفر يك سال طول مى كشد. وسايل يك سال را با خود بياوريد. خلاصه اين قريب و بعيد با هم منافات ندارند، چون يكى آغاز سفر و ديگرى پايان سفر را مى گويد، زيرا هر لحظه احتمال حركت است و فاصله مرگ و حيات انسان خيلى كم است.

ص: 177

قبلًا گفته ايم در گلوى انسان زبان كوچكى است كه مى شود آن را زبان حيات و زندگى يا برزخ بين مرگ و زندگى دانست. وقتى انسان غذا مى خورد اين زبان روى مجراى تنفّس مى افتد و آن را محكم مى گيرد و غذا را به مجراى مرى و معده هدايت مى كند. وقتى شخص غذا را بلعيد و فرو برد زبان برداشته مى شود و مجراى تنفّس باز و مجراى مرى بسته مى شود.

حال اگر اين زبان هنگام خوردن غذا دير حركت كند يا از حركت بيفتد و دريچه هوا بسته نشود و ذرّه اى از آن در دستگاه تنفّس وارد شود كشنده است.

ازاين رو به حياتى كه به مويى بسته است نمى توان اعتماد كرد.

سفر آخرت سفر درازى است. مطابق برخى آيات، زمان حسابرسى هزار سال و بنابر برخى آيات پنجاه هزار سال طول مى كشد كه مفسّران بين دو آيه چنين جمع كرده اند كه در قيامت پنجاه موقف است، يعنى پنجاه پست بازرسى وجود دارد كه بايد از آنها عبور كرد و هر پستى- البتّه اگر مراد تعداد ايستگاه هاى بازرسى باشد- هزار سال به طول مى انجامد، امّا اگر كنايه از تكثير باشد به اين معناست كه اين محاسبه هزاران سال طول مى كشد. پس هر سفرى مركبى خاص مى طلبد. مثلًا سفر دريايى را نمى توان با وسايل خشكى پيمود و يا به عكس.

4. بار خود را سبك كنيد براى اينكه در پيش روى شما گردنه هاى صعب العبورى است كه جز سبكباران از آن نمى توانند بگذرند. انسان وقتى مى خواهد سفر بيابانى برود لوازم تجمّلى با خود نمى برد و بارش را سنگين نمى كند. اگر بار سنگين باشد در همان سر بالايى اوّل در مى ماند. امّا كسانى كه ورزيده، چابك و سبكبال اند به سرعت از اين گردنه ها مى گذرند. چه خوب است انسان بارش را سبك گردانَد و زهد پيشه سازد تا بتواند از اين گردنه ها همچون اسبى بادپا بگذرد. در گذشته مردم به صورت گروهى و كاروانى مسافرت مى كردند و چنانچه كسى از قافله عقب مى ماند گرفتار و بيچاره مى شد، چرا كه قافله براى يك نفر نمى توانست بماند. لذا افراد مى كوشيدند از قافله جا نمانند.

ص: 178

در ذيل حديث مى فرمايد: «

ايُّهَا النّاسُ، انَّ بَينَ يَدَىِ السّاعَةِ امُورًا شِدادًا وَاهوالًا عِظامًا»

اين بخش بحث طولانى و دامنه دارى مى طلبد كه ما در بحث فشرده اخلاقى خودمان آن را به اختصار مطرح مى كنيم. از احاديث چنين استفاده مى شود كه در پايان دنيا، هم اوضاع تكوينى عالم مشكلات و شدايدى دارد و هم اوضاع اجتماعى و زندگى بشر پيش از قيام حضرت ولى عصر (عج)، زيرا هر دو در آستانه پايان عمر دنياست. اين دو با هم پيوندى دارند كه در اينجا به هم عطف شده اند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: در آخر دنيا امور «شِداد» (سخت) و وحشت هاى عظيم است كه همه چيز عالم را در هم مى ريزد: كوه ها مانند پنبه زده شده مى شوند، درياها به جوش مى آيند، خورشيد تاريك مى شود و حالتى پيش مى آيد كه انسان همه چيز را از ياد مى بَرد. زندگى اجتماعى نيز با وحشت هاى بزرگى روبه روست كه در اينجا مخصوصاً به چند قسمت آن اشاره شده: زمانى است كه ظالمان و فاسقان بر جهان حكم مى رانند و امر به معروف كنندگان و نهى از منكركنندگان در فشار قرار مى گيرند و بعد پيامبر صلى الله عليه و آله دستورهايى مى دهد.

البتّه آنچه در اين حديث آمده لازم نيست در تمام عالم باشد ممكن است بخشى از جهان حكومت صالحى داشته باشد، امّا مجموع دنيا با اين مسائل روبه روست كه نمونه اى از آن را در عصر خودمان مى بينيم.

وقتى حضرت مفاسد دنيا را بيان مى كند بر دو نكته حسّاس انگشت مى نهد:

مسأله حكومت و مسأله امر به معروف و نهى از منكر.

مى فرمايد: دنيا نابود مى شود چون حكومت به دست افراد ظالم و فاسق مى افتد. براى همين است كه حكومت در اسلام بسيار اهمّيّت دارد و بايد تلاش كرد حكومت اسلام برقرار بماند. اين واقعيّتى است كه اگر حكومت فاسد نباشد هيچ جا فاسد نمى شود و اگر حكومت فاسد شد همه چيز فاسد مى شود. گفته اند:

«النّاسُ عَلى دينِ مُلوكِهِم

؛ مردم مطابق دين و آيين فرمانروايانشان عمل مى كنند».

ص: 179

حضرت بر حكومت انگشت نهاد، زيرا اساس صلاح و فساد حكومت است.

دو واجب است كه اگر اقامه شوند تمام فرايض برپا مى شوند. در روايت دارد كه امر به معروف و نهى از منكر نسبت به فرايض ديگر، مانند نسبت درياى موّاج است به دهان.

نكته آخر اينكه براى مقابله با مفاسد چه كنيم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله دو سلاح پيش نهاد:

ايمان: مهم ترين سلاح بُرنده، ايمان است.

استقامت: انسان وقتى عصبانى مى شود و عزم خود را بر انجام دادن كارى جزم مى كند دندان هايش را بر هم مى فشارد. وقتى زياد بفشرد دندان هاى عقب روى هم مى آيند. عبارت «

عَضُّوا عَلَيهِ بِالنَّواجِذِ

» اشاره به تصميم قاطع است كه عامل پيشرفت در همه كارهاست. مراد اين است كه به دنبال ايمان، دومين سلاح استقامت است، يعنى با سستى و تنبلى و كم كار كردن هيچ كس به جايى نمى رسد.

براى اينكه انسان دچار تنبلى و سستى نشود بايد قبلًا اين صفت را شناخته و به نتيجه اش آگاهى پيدا كند.

حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد:

لِلكَسلانِ ثَلاثُ عَلاماتٍ: يَتَوانى حَتّى يُفَرّطَ وَ يُفَرّطُ حَتّى يُضَيّعَ وَ يُضَيّعُ حتّى يَأثِمَ

: «كسل و تنبل سه نشانه دارد: سستى مى كند تا به تنبلى و كوتاهى منجر شود، تفريط مى كند تا تضييع كند و تضييع مى كند تا گناه كند».

اگر در حالات مردان پيروز و برجسته عالم بنگريم، از جمله صفات بارز آنها جدّى بودن در رفتار و كردار و ترك سستى و تنبلى است. حتّى پيامبران با اينكه از تأييدات الهى برخوردار بودند، پشتكار عجيبى داشتند، مخصوصاً وقتى انسان در حالات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و جدّيت آن جناب از جمله در مسأله مهاجرت از مكّه به مدينه دقّت مى كند مى بيند با آنكه حضرت مى توانست با بُراق و بُرقع كه در شب معراج از آنها استفاده كرد از مكّه هجرت كند، يا طىّ الارض كند، ولى با پاى پياده

ص: 180

براى اينكه رد گم كند به جاى شمال به جنوب مكّه رفت، وقتى مطمئن شد دشمن مأيوس شده از بيراهه مكّه را دور زد، شب ها راه رفت و روزها استراحت كرد، آن هم در سنگلاخ ها و صحراهاى حجاز. اين كار چندان دشوار بود كه حضرت در مدّت دوازده روز انجام داد. اينها براى ما الگو و اسوه هستند.

همه كسانى كه در زندگى موفّق شدند انسان هايى كوشا و جدّى بودند. حالات بزرگان را ببينيد كه چقدر زحمت مى كشيدند. در گرماى سخت نجف، صاحب جواهر رحمه الله بر سر نعش پسرش كتاب جواهر مى نويسد.

امّا انسان هاى لاابالى و تنبل- چنانكه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود- آن قدر سستى مى كنند تا باعث كوتاهى در عمل شده و آن هم منجر به از دست رفتن فرصت ها و سرانجام منتهى به گناه شود.

ص: 181

راه جلب محبّت خدا و مردم

34

عَن ابي سَعيدٍ الخُدرِىّ قالَ: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ لِرَجُلٍ يَعِظُهُ:

ارغَب فيما عِندَ اللّهِ يُحِبَّكَ اللّهُ وَازهَد ما في ايدي النّاسِ يُحِبَّكَ النّاسُ. انَّ الزّاهِدَ فى الدُّنيا يُريحُ وَ يُريحُ قَلبَهُ وَ بَدَنَهُ فى الدُّنيا وَالآخِرَةِ وَالرّاغِبَ فيها يُتعِبُ قَلبَهُ وَ بَدَنَهُ فى الدُّنيا وَالآخِرَة. لَيَجيئَنَّ اقوامٌ يَومَ القِيامَةِ لَهُم حَسَناتٌ كَامثالِ الجِبالِ فَيُؤمَرُ بِهِم الَى النّارِ. فَقيلَ: يا نَبِىَّ اللّهِ أمُصَلّونَ كانوا؟ قالَ:

نَعَم كانُوا يُصَلُّونَ وَ يَصومونَ وَ يَأخُذونَ وَهناً مِنَ الليلِ لكِنَّهُم اذا لاحَ لَهُم شَي ءٌ مِن أمرِ الدُّنيا وَثَبُوا عَلَيهِ.

ابوسعيد خدرى مى گويد شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردى پند مى داد فرمود:

آنچه را نزد خداست بطلب تا خدا تو را دوست بدارد و از آنچه نزد مردم است چشم بپوش تا مردم تو را دوست بدارند. زاهد و بى اعتناى به دنيا جسم و جانش در دنيا و آخرت در آسايش است. و خواهان دنيا، در دنيا و آخرت روح و بدنش در سختى است. روز قيامت اقوامى را مى آورند كه حسناتى بمانند كوه ها دارند، امّا امر مى شود كه به جهنّم درآيند.

گفته شد: اى پيامبر خدا، آيا اينان نمازگزار بودند؟

فرمود: آرى، نماز مى گزاردند و روزه مى گرفتند و پاسى از شب را بيدار مى ماندند (و نماز شب مى خواندند)، ولى (گرفتاريشان اين بود كه) چون امرى از امور دنيا پيش مى آمد بر سر آن مى پريدند (و ملاحظه حلال و حرام آن را نمى كردند).

بحارالانوار، ج 77، ص 186

ص: 182

نور هدايت

پيامبراكرم صلى الله عليه و آله در اين حديث مردى را اندرز مى دهد و آن گاه در پايان راجع به دنيا و خطرهاى آن بحث مى كند:

1. اگر مى خواهى خدا تو را دوست داشته باشد آنچه را نزد خداست بطلب و اگر مى خواهى مردم تو را دوست بدارند به دست مردمان نگاه نكن و به مالشان چشم طمع ندوز.

مراد از جمله «ما عِنداللّه»، ثواب هاى الهى، قرب خداوند و نعمت هاى اوست كه اگر طالب آن باشى، خدا تو را دوست مى دارد. امّا مردم وقتى تو را دوست مى دارند كه نسبت به چيزهايى كه مورد علاقه آنان است بى اعتنا باشى، زيرا در بشر بخل حاكم است و اين حاكميّت بخل در انسان موجب مى شود كه به بى طمع علاقه مند باشد. واقعاً انسان براى حفظ موقعيّت خودش هم كه شده، به آنچه در دست مردم است بايد بى اعتنا باشد.

در طول تاريخ چيزهاى عجيبى در اين زمينه نوشته اند. برخى حاكمان، نزديكان و برادران خود را براى حفظ حكومتشان كشته اند. نقل مى كنند كه سلطان محمّد فاتح، پادشاه عثمانى، چون به سلطنت رسيد دستور داد تمام برادرانش را كشتند، زيرا مى ترسيد آنها تهديدى براى حكومتش باشند. بعد از سلطان محمّد فاتح در ميان عثمانى ها سنّت شد كه هر كس به سلطنت مى رسيد تمام برادرانش را مى كشت.

در مورد يكى از پادشاهان اشكانى نوشته اند كه وقتى به سلطنت رسيد پدر و سى برادر خود را كشت، سپس با مادرش ازدواج كرد كه ثمره اين ازدواج هم پدر و مادر خود را كشت. دنيا در نزد دنياپرستان چنين است.

2. كسى كه به دنيا بى اعتناست «يُريحُ وَ يُريحُ قَلبَهُ» است. «يريح» اوّل احتمال دارد مفعولش محذوف و كلمه النّاس باشد. يعنى هم خودش و هم جسم و جانش راحت است و هم ديگران را راحت مى گذارد.

ص: 183

دلبستگى شديد به دنيا واقعاً باعث رنج و تَعَب است. خواب را بر انسان حرام مى كند. بسا كسانى كه چون شب به خانه مى آيند تمام مسائلى را كه در روز در بازار بوده و معاملاتى را كه انجام داده اند در مقابل فكرشان رژه مى رود. اگر خوب بوده از خوشحالى خوابشان نمى بَرد و اگر بد بوده از اندوه. بايد با قرص خواب آور بخوابند. روحشان در عذاب است. امّا كسى كه به دنيا بى اعتناست، بدن و روحش در آسايش است. دستورهاى الهى چيزى نيست كه فقط به درد آخرت بخورد و ثواب و عقاب آنها در آنجا ظاهر شود. اگر- پناه بر خدا- آخرتى هم نبود، اجراى اين دستورها براى زندگى دنيا، براى سلامت جسم و روح و آرامش فكر لازم بود. مى گويند بر اثر پيشرفت طب تعداد بيماران جسمى كم شده، ولى تعداد بيماران روحى هر روز زيادتر مى شود و شايد زمانى برسد كه دنيا به قول ما دارالمجانين بزرگى شود و در تمام روى زمين كسى را كه داراى اعصاب سالم و خالى از هرگونه بيمارى روحى باشد پيدا نكنيم. اين بيمارى روانى روزافزون، به عوامل زيادى بستگى دارد. دلبستگى شديد انسان به دنيا باعث مى شود كه دائم روحش در عذاب باشد. واقعاً اگر ما در مسائل زندگى مادّى به آيه « «لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَيكُمْ»؛ اين به خاطر آن است كه براى آنچه از دست داده ايد تأسّف نخوريد و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد».(1) ايمان داشته باشيم و بدان عمل كنيم خيلى راحت هستيم. چيزى كه از دست رفت چرا غصّه بخوريد؟ و چيزى هم كه داريد زياد به آن نچسبيد كه اگر گرفتند فريادتان بلند شود. اين آيه نسخه سلامت روح و جسم را در اين دو جمله خلاصه و معنا كرده است.

اهل ايمان زندگى دنيايى شان هم بهتر است، چون پول و ثروت سلامتى نمى آورد، مقام دليل بر خوشبختى نيست. كسانى اند كه همه چيز مادّى دارند،


1- سوره حديد، آيه 23.

ص: 184

ولى از بدبخت ترين مردم دنيا هستند. پيوسته در اضطرابند كه مبادا ديگران از آنها بگيرند. هميشه در رنج و عذابند. بعضى چندان چيزى از مال دنيا ندارند، ولى غنى ترينِ مردمانند. البتّه مقصود از زهد اين نيست كه هيچ نداشته باشد، بلكه مراد اين است كه وابسته و دلبسته به دنيا نباشد.

آن گاه ابوسعيد خدرى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه روز قيامت اقوامى را مى آورند كه به اينها امر مى شود به جهنّم بروند، در حالى كه براى آنان حسناتى مانند كوه هاست. راوى مى پرسد آيا اينها نماز هم مى خواندند؟ فرمود: «آرى، نماز مى خواندند و روزه مى گرفتند و به مستحبّات مى پرداختند و حتّى بخشى از شب بيدار بودند و نماز شب مى خواندند (اصحاب تعجّب كردند چه چيزى باعث شده جهنّمى شوند؟) گرفتاريشان اين بود كه وقتى امرى از امور دنيا پيش مى آمد ملاحظه حلال و حرام آن را نمى كردند و بر سر آن مى پريدند».

«وَثَبُوا عَلَيهِ»

تعبير بسيار پرمعنايى است. يعنى مثل حيوانى كه طمعه اى ببيند خودش را روى آن مى اندازد، اينان در مورد دنيا همين كار را مى كردند.

انسان هرچه در آيات و روايات و زندگى خودش و مردم و در تاريخ بشر بيشتر دقّت مى كند به حقيقت حديث «

حُبُّ الدُّنيا رَأسُ كُلّ خَطيئَةٍ»(1)

آشناتر مى شود.

«حبّ دنيا» معناى وسيعى دارد كه دنيا فقط اموال و ثروت نيست. گاه انسان براى حبّ مقام، حبّ زن و هزاران حبّ ديگر سقوط مى كند و به جهنّم مى رود.

خون هايى كه در نقاط مختلف جهان ريخته مى شود و اين همه غارت ها، سرچشمه اش حبّ دنياست. اين روزها به قدرى مسأله واضح شده كه مخفى هم نمى كنند. وقتى مى پرسند چرا اين همه جنايت مى كنيد؟ مى گويند در آنجا منافعى داريم. براى منافع خودشان هزاران جنايت و خيانت مى كنند.

حالا اين جنايتكاران به صراحت مى گويند، امّا اگر از برخى مقدّس نماها


1- كافى، ج 2، ص 131، ح 11.

ص: 185

و متحجّران و بى تقوايان بپرسند چرا اين كار را كردى، به صورت شرعى آن را درست و توجيه مى كنند، در حالى كه اگر مانند جنايتكاران مى گفتند ما هم منافعى در اين كار داريم، شرافتمندانه تر بود تا آنكه علاوه بر حبّ دنيا، ريا هم داخل آن كنند. وقتى از برخى مقدّس نماها مى پرسند فلانى چطور است؟ مى گويد حرف نزن كه در اينجا شرع دهانم را بسته است. در حالى كه اگر گناه آن مؤمن را مى گفت بهتر بود، چون اين كلامى را كه او گفت فكر انسان را به همه جا مى بَرد كه اين شخص چه گناهانى مرتكب شده است كه شرع دهان او را بسته؟

ازاين روست كه آن معلّم اخلاق مى گويد: اين شخص خيال مى كند كه گناه نكرده، بلكه علاوه بر غيبت، ريا كرده است.

ص: 186

دنيا و آخرت از دو منظر

35

عَن نافِعٍ عَن ابنِ عُمَرَ قالَ سَمِعتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: ايُّها النّاسُ هذِهِ دارُ تَرَحٍ لا دارُ فَرَحٍ، دارُ التِواءٍ لا دارُ اسْتِواءٍ، فَمَن عَرَفَها لَم يَفرَح لِرَجاءٍ وَ لَم يَحزَن لِشَقاءٍ. الا وَ انَّ اللّهَ خَلَقَ الدُّنيا دارَ بَلوى وَالآخِرَةَ دارَ عُقبى فَجَعَلَ بَلوَى الدُّنيا لِثَوابِ الآخِرَةِ سَبَباً.

نافع از ابن عمر نقل مى كند كه گفت شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى مردم، دنيا خانه غم و اندوه است نه خانه شادى و خنده، منزلى است كه با پيچيدگى و سختى آميخته است. دنيا خانه اى نيست كه همه چيزش هموار و صاف باشد.

پس كسى كه ماهيّت آن را شناخت نه با كاميابى ها و پيروزى هايش خوشحال مى شود و نه با شكست هايش ناراحت و غمگين. بدانيد خداوند دنيا را جاى بلا و آزمايش آفريده است و آخرت را جاى پايان كار، ازاين رو سختى و بلاى دنيا را سبب ثواب و پاداش آخرت قرار داده است.

بحارالانوار، ج 77، ص 187

نور هدايت

در اين حديث دو ديدگاه در مورد دنيا و آخرت بيان شده است:

1. دنيا خانه غم و اندوه و خانه پيچيدگى است، نه منزلى كه همه چيزش صاف و هموار باشد.

دنيا دار رنج ها و دردهاست. واقعيّت اين است كه طبيعت زندگى اين جهان

ص: 187

در هيچ مرحله اى خالى از مشكلات و ناراحتى و رنج و مشقّت نيست، خواه اين مشكلات جنبه جسمانى و بدنى داشته باشد، يا جنبه روحى و فكرى و يا هر دو.

در حديث بسيار پرمعنايى از امام علىّ بن الحسين عليه السلام مى خوانيم كه فرمود:

وَالرّاحَةُ لَم تُخلَق في الدُّنيا وَلا لِأهلِ الدُّنيا إنَّما خُلِقَتِ الرّاحَةُ في الجَنَّةِ وَلِأهلِ الجَنَّةِ والتَّعَبُ وَالنَّصَبُ خُلِقا في الدُّنيا وَلِأهلِ الدُّنيا وَما اعطِىَ أحَدٌ مِنها جَفنَةً إلّااعطِىَ مِنَ الحِرصِ مِثلَيها وَمَن أصابَ مِن الدُّنيا أكثَرَ كانَ فيها أشَدَّ فَقراً لأنَّهُ يَفتَقِرُ إلَى النّاسِ في حِفظِ أموالِهِ ويَفتَقِرُ إلى كُلّ آلَةٍ مِن آلاتِ الدُّنيا فَلَيسَ في غِنَى الدُّنيا راحَةٌ

: «راحتى و آسايش در دنيا و براى اهل دنيا وجود ندارد. راحتى و آسايش تنها در بهشت و براى اهل بهشت است و رنج و تعب در دنيا و براى اهل دنيا آفريده شده و (به همين دليل) هر كسى پيمانه اى از آن به دست مى آورَد دو برابر آن حرص نصيب او مى شود و كسانى كه از دنيا بيشتر دارند فقيرترند، زيرا محتاج ديگران در حفظ اموال خويش اند و به وسايل و ادوات زيادى براى حفظ آن نيازمندند. بنابراين در ثروت دنيا راحتى وجود ندارد».

سپس امام در ذيل حديث فرمود:

كَلّا ما تَعِبَ اولِياءُ اللّهِ فِى الدُّنيا لِلدُّنيا، بَل تَعِبُوا فِى الدُّنيا لِلآخِرَةِ

: «هرگز دوستان خدا در دنيا به خاطر دنيا رنج و تعب نمى كشند، بلكه رنج و تعب آنها در دنيا براى آخرت است».(1) اين واقعيّتى است كه در مشاهدات عينى خودمان آن را مى بينيم. با چشم مى نگريم كه همه چيز در حال زوال و تغيير است و چيزى در اين دنيا بقا و دوام ندارد. از نظر علمى نيز ثابت شده كه دنيا رو به فرسودگى مى رود و خورشيد با اين عظمت روزى خاموش مى شود، چنانكه قرآن مى فرمايد: «إِذَا الشَّمْسُ كُوّرَتْ»(2) تمام عالم هستى روزبه روز در حال پوسيدگى و فرسايش است، همان چيزى كه امروز آن را انتروپى يعنى كهولت و فرسودگى و پوسيدگى مى نامند.


1- صدوق، خصال، ص 64، ح 95.
2- سوره تكوير، آيه 1.

ص: 188

بنابراين نبايد دنيا را خانه شادى دانست. اگر ما ماهيّت دنيا را چنين شناختيم اين نتيجه بر آن مترتّب مى شود كه هرگز با پيروزى ها خوشحال و با شكست ها غمگين نگرديم. اين ديد صحيح، نتيجه جهان بينى مسلمان نسبت به دنياست كه در حقيقت همان معناى آيه «لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَ لَاتَفْرَحُوا بِمَا آتَيكُمْ»(1) است.

مى دانيم كه آفتاب هر روز طلوع مى كند، امّا نه از طلوعش ناراحت مى شويم و نه از غروبش. اگر انسان باور داشته باشد كه دنيا ناپايدار است، دو اثر تربيتى در وجود انسان مى گذارد. على عليه السلام مى فرمايد:

الزُّهدُ كُلُّهُ بَينَ كَلِمَتَينِ مِنَ القُرآنِ قالَ اللّهُ سُبحانَهُ

: لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَ لَاتَفْرَحُوا بِمَا آتَيكُمْ

: «زهد و وارستگى در دو جمله قرآن خلاصه شده است: بر آنچه از دست شما رفته تأسّف نخوريد و بر آنچه خداوند به شما داده (بيش از اندازه) شادمان نشويد».(2) زهد يعنى وارستگى، آزادى از قيد و بند عالم مادّى.

2. دنيا از منظرى ديگر: بعد حضرت فرمود: دنيا داربلوا است. يعنى دنيا جاى آمادگى و به منزله جنين براى آخرت است، زيرا جنين در رحم كامل مى شود و آماده تولّد. خلاصه دنيا مدرسه است. اگر دوران جنينى را خوب گذراند بعد از تولّد از نعمت هاى آن عالم خوب استفاده مى كند، امّا اگر جنين ناقص متولّد شد جز رنج و درد نصيبى ديگر نخواهد بُرد و راه بازگشت هم ندارد.


1- سوره حديد، آيه 23.
2- نهج البلاغه، كلمات قصار 439.

ص: 189

تقوا

36

عَن انَسِ بنِ مالِكٍ قالَ: سَمِعتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: ايُّهَا النّاسُ، اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَاسْعَوْا فى مَرضاتِهِ وَ أَيقِنوا مِنَ الدُّنيا بِالفَناءِ وَ مِنَ الآخِرَةِ بِالبَقاءِ وَاعْمَلُوا لِما بَعدَ الْمَوتِ فَكَأنَّكُم بِالدُّنيا لَم تَكُن وَ بِالآخِرَةِ لَم تَزَل. ايُّهَا النّاسُ، انَّ مَن فِى الدُّنيا ضَيفٌ وَ ما فى ايديهِم عارِيَةٌ وَ انَّ الضَّيفَ مُرتَحِلٌ وَالعارِيَةَ مَردودَةٌ. الا وَ انَّ الدُّنيا عَرَضٌ حاضِرٌ يَأكُلُ مِنهُ البَرُّ وَالفاجِرُ وَالآخِرَةُ وَعدٌ صادِقٌ، يَحكُمُ فيها مَلِكٌ عادِلٌ قادِرٌ فَرَحِمَ اللّهُ امرَءاً نَظَرَ لِنَفسِهِ وَ مَهَّدَ لِرَمسِهِ ما دامَ رَسَنُهُ مُرخِياً وَ حَبلُهُ عَلى غارِبِهِ مُلقِياً قَبلَ ان يَنفَدَ اجَلُهُ وَ يَنقَطِعَ عَمَلُهُ.

از انس بن مالك روايت شده است كه گفت شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى مردم، تقواى الهى را چنانكه حقّش هست پيشه خود سازيد و در كسب خشنودى خداوند بكوشيد. مطمئن باشيد كه دنيا ناپايدار است و آخرت پايدار و لذا براى آخرت كار كنيد گويى كه اصلًا در دنيا نبوده ايد و پيوسته در آخرت بوده ايد. اى مردم، تمام مردم دنيا ميهمانند و آنچه دارند امانت است و اين ميهمان مى رود و امانت نيز به صاحبش برمى گردد. بدانيد دنيا متاعى نقد است كه خوب و بد از آن بهره مى برند و آخرت وعده (و نسيه) صادق و درست و ثابت است كه در آن حاكمى قدرتمند و عادل حكم مى رانَد. پس خدا رحمت كند مردى را كه به نفْسش بنگرد و مادام كه مهلت دارد و اختيارش در دست خود اوست براى قبرش توشه مهيّا كند پيش از آنكه اجلش فرا رسد و كارى از دستش برنيايد.

بحارالانوار، ج 77، ص 177

ص: 190

نور هدايت

البتّه احتمال دارد كه اين حديث از قبيل اجمال و تفصيل باشد، چون در ابتداى آن فرمان به تقوا و رعايت حق آن داده است و بعد امورى را شرح مى دهد.

در تفسير تقوا سخن بسيار است، ولى با جمله اى كوتاه اين مسأله مفصّل را مى توان بيان كرد و آن اين است كه تقوا همان بازدارنده باطنى و سدّى درونى است كه مانع مى شود انسان گناه كند. البتّه تقوا درجاتى دارد: گاهى در سرحدّ عدالت است وگاه مافوق عدالت تا اينكه به درجه عصمت مى رسد، چون مقام عصمت هم مرحله عالى تقواست. پس آن احساس مسؤوليّت درونى انسان و آن حالت وقايه (خود نگهدارى)، تقواست.

امّا حقّ تقوا اين است كه در مرحله عالى تقوا باشيد، نه در مرحله پست. مثل اينكه انسان در مقابل سيلاب سدّى ببندد، گاهى سد كوچك و ضعيف است و گاه محكم و بلند. هرچه سدّ تقوا بلندتر و محكم تر باشد ميزان آسيب كمتر است.

شهوات و هوى ها همچون سيلابند و تقوا همچون سد. اگر انسان سيلاب را مهار كرد تبديل به نيرويى سازنده و عظيم مى شود همان نيرويى كه در مرتاض ها يا در علماى بزرگ و سالكان إلى اللّه هست.

سپس حضرت چند دستور مى دهد:

1. «در كسب خشنودى خدا تلاش كنيد». رضايت بر سه نوع است:

مرضات اللّه، مرضات النّاس، مرضات النّفس.

انسان باتقوا رضايت خدا را بر همه مقدّم مى دارد، مردم هم بايد به دنبال آن راضى بشوند اگر راضى شدند چه بهتر وگرنه خودشان مى دانند. يا اينكه نفس ما راضى شد كه شد و الا فلا. اگر ما به اين مرحله رسيديم مرحله عالى تقواست.

مثلًا حادثه اى پيش مى آيد اوّل رضايت خدا، بعد رضايت خلق خدا، بعد رضايت خود انسان. اگر چنين شد آدم درستى هستيم، امّا اگر خواستيم ببينيم كه انعكاس خارجى آن چيست، آيا با منافع ما مى سازد؟ و ضمناً ببينيم خدا چه مى گويد؛

ص: 191

يعنى نظر خدا را در ضمن يا بعد از رضايت مردم و خود ببينيم. اين شرك در عمل است، وگرنه توحيد خالص غير از اينهاست و براى رسيدن به توحيد خالص در هر پيشامدى بايد ديد كه اوّل نظر خدا چيست بعد به نظر مردم يا خودش توجّه كند.

در احاديث آمده است كه

مَن اصلَحَ فِيما بَينَهُ وَبَينَ اللّهِ اصلَحَ اللّهُ فِيما بَينَهُ وَبَينَ النّاسِ

: «اگر انسان ميان خود و خدايش را اصلاح كند، خداوند ميان او و مردم را اصلاح مى كند».(1) اگر واقعاً در صدد جلب رضاى خدا باشيم خداوند به مانند دعاى ابراهيم در حقّ همسر و فرزندش، هاجر و اسماعيل، فرمود: « «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ»؛ تو دل هاى گروهى از مردم را متوجّه آنها ساز و از ثمرات به آنها روزى ده!»(2) قلوب مردم را متوجّه ما مى كند. البتّه قرآن مجيد باصراحت مى گويد كسانى كه از متّقين اند.

قرآن مى فرمايد: « «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»؛ به يقين كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، به زودى خداوند رحمان محبّتى براى آنان (در دل ها) قرار مى دهد».(3) امّا اوّل بايد حسابمان را با خدا صاف كنيم آن وقت حساب با بقيّه صاف مى شود.

2. «يقين داشته باشيد كه دنيا نابودشدنى و آخرت دائم است». البتّه اينكه چه مرحله اى از يقين اراده شده، آيا مراد يقين در مرحله عمل است يا در مرحله تفكّر؟ از نظر انديشه من يقين دارم كه دنيا فانى است امّا در مرحله عمل، عمل من مانند كسى است كه يقين به بقاى دنيا و فناى آخرت دارد. اگر يقين به فناى دنيا دارى پس چرا اين قدر كه براى دنيا كار مى كنى براى آخرت كار نمى كنى؟

سخن از زهد مى گويد، امّا رفتارش همچون رفتار طالبان دنياست:

يَقولُ فِى الدُّنيا


1- كافى، ج 8، ص 307، ح 477.
2- سوره ابراهيم، آيه 37.
3- سوره مريم، آيه 96.

ص: 192

قَولَ الزّاهِدينَ وَيَعمَلُ فيها عَمَلَ الرّاغِبينَ

: «در دنيا همانند پارسايان سخن مى گويد امّا همچون دلبستگان و شيفتگان دنيا عمل مى كند».(1) «

ايُّها النّاسُ انَّ مَن فِى الدُّنيا ضَيفٌ

» در احاديث اسلامى درباره وضع دنيا تعبيرات مختلفى آمده است و در اين فقره از حديث همه انسان ها را مخاطب مى سازد و بيان مى كند كه مؤمن و غيرمؤمن يكسانند و تفاوتى بين آنان نيست:

«اى مردم، اهل دنيا ميهمانند و هر آنچه دارند عاريه است و سرانجام بايد آن را به صاحبش بازگردانند».

نكته: اين تشبيه بسيار گوياست. فرض كنيد ما را به منزلى با فرش هاى ابريشم بافت و مجلّل و بسيار قيمتى و سفره اى رنگين با ظرف هاى جواهرنشان دعوت كنند. وقتى احساس كنيم تمام اينها موقّتى و عاريه اى است هيچ دلبستگى براى ما ايجاد نمى كند. اگر همين احساس نسبت به دنيا باشد قطعاً كسى به دنيا دل نمى بندد. مگر مى شود انسان براى يك ميهمانى، هزار جنايت بكند و همه چيز را زير پا بگذارد. برخى دائماً غصّه مى خورند كه چرا فلان كار را نكردم. اگر فلان خانه را خريده بودم حالا قيمتش چند برابر مى شد. اين غصّه ها و شادى هاى دنيوى براى آن است كه خود را ميهمان نمى داند. غصّه اموالش را مى خورد كه نكند دزد آن را ببرد يا از بين برود.

اشكال: برخى روشنفكرمآب ها و مخالفان اسلام مى گويند اين تعليمات مخدّر است و سبب مى شود كه مردم تنبل شوند و جامعه اسلامى جامعه اى عقب مانده بماند. يا اصلًا اين روايات ساخته و پرداخته سرمايه داران است كه مى خواهند مردم را به اين چيزها بى اعتنا كنند تا خودشان به چپاول بپردازند.

جواب: اسلام دستور به تلاش مى دهد و از تنبلى و سربار بودن جامعه بازمى دارد. در عبارتى آمده است:

مَلعونٌ مَن القى كَلَّهُ عَلَى النّاسِ:

«از رحمت خدا به دور است كسى كه سربار ديگران باشد».(2)


1- تحف العقول، ص 157.
2- بحارالانوار، ج 77، ص 140، ح 20.

ص: 193

جوان خوش قامتى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، حضرت پرسيد اين جوان چكاره است؟ گفتند: بيكار است. حضرت فرمود: «

سَقَطَ مِن عَيني

؛ از چشمم افتاد».

اسلام چنين تعاليمى دارد و حتّى رسول بزرگوار بر دست كارگر بوسه مى زند.

رواياتى كه دنيا را مذمّت مى كند براى اين است كه تعادل ايجاد كند:

انّى لااوصيكُم بِدارِ الدُّنيا فَإنَّكُم بِها مُستَوثِقونَ:

«من زندگى دنيا را به شما توصيه نمى كنم چرا كه خود محكم به آن چسبيده ايد، ولى سفارش مى كنم كه خود را مهيّاى زندگى آخرت سازيد». براى دنيا سفارش نشده، امّا براى آخرت سفارش شده است تا تعادلى برقرار شود چرا كه تمام بدبختى هاى اهل دنيا به سبب دنياپرستى است.

در پايان حديث مقايسه اى بين دنيا و آخرت كرده مى فرمايد: دنيا عَرَض و عاريتى است. البتّه نه به معناى عَرَض فلسفى در مقابل جوهر. ديگر از صفات دنيا اين است كه خوب و بد از آن بهره مى برند از آن جهت كه دار امتحان است.

امّا در مقابل آن آخرت وعده است، آن هم وعده اى صادق. دنيا نقد است و زايل شدنى، آخرت نسيه است ولى صادق و ثابت. در آنجا حاكم ملكى است كه هم عادل است و هم قادر و كسى نمى تواند از حكومتش فرار كند:

لا يُمكِنُ الفِرارُ مِن حُكومَتِكَ

. بنابراين ما در مقابل سه چيز قرار گرفته ايم:

عرض زايل، وعده صادق، حكومتى كه از آن راه گريزى نيست آن هم حكومتى كه قرآن فرموده است: « «وَإِنْ كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَ كَفَى بِنَا حَاسِبِينَ»؛ و اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (كار نيك و بد) باشد، ما آن را حاضر مى كنيم و كافى است كه ما حسابگر باشيم».(1) و در جاى ديگر مى فرمايد: « «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ* وَ مَنْ يَعْمَل مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»؛ پس هر كه هموزن ذرّه اى كار خير كند آن را مى بيند- و هر كه هموزن ذرّه اى كار بد كند آن را مى بيند».(2)


1- سوره انبياء، آيه 47.
2- سوره زلزله، آيات 7 و 8.

ص: 194

هيچ چيز از ديده خدا مخفى نمى ماند و خداوند به حساب همه مى پردازد.

دنيايى كه همه در آن مشتركند، امّا آخرتى كه قرآن به آن اشاره فرموده:

« «وَامْتَازُوا الْيَوْمَ ايُّهَا الْمُجْرِمُونَ»؛ و به گروهى ديگر گفته مى شود: جدا شويد امروز اى گناهكاران!»(1) صف ها جدا مى شود. چون چنين است پس خدا رحمت كند كسى را كه از حالا عاقبت خودش را پيش بينى كند. «رَمس» اشاره به قبر است. وقتى قبر صاف باشد عرب به آن «رَمس» مى گويد. خودش را براى آن جايگاه آماده كند مادام كه به شما مهلت داده اند و ريسمان رهاست مانند حيوان كه وقتى در چراگاه است ريسمانش رهاست تا بچرد. به انسان چنين مهلتى داده اند تا مرگش فرا برسد.

مسأله مهمّى كه در ذيل اين روايت به آن اشاره شده اين است كه اين دار دنيا با همه اشكالاتى كه دارد يك حُسن بزرگ دارد و آخرت هم با تمام خوبى ها كه دارد يك اشكال دارد. حسن دنيا اين است كه پرونده اعمال باز مى ماند و شخص مى تواند بدى ها و كمبود حسنات را جبران كند، امّا در آخرت پرونده بسته مى شود. اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد:

لا عَن قَبيحٍ يَستَطيعونَ انتِقالًا وَ لا فى حَسَنٍ يَستَطيعونَ ازدِيادًا:

« (در قيامت) نه مى توانند از زشتى ها و گناهان بازگردند و نه مى توانند بر نيكى ها و حسنات خود بيفزايند».(2) گاهى در دنيا قطره اشكى مى ريزد، آه و استغفارى از عمق وجودش برمى كشد كه درياى آتشى را كه از گناه برافروخته، خاموش مى كند.

معاد از جمله مسائلى است كه قرآن روى آن بسيار تكيه كرده، چرا كه عوامل تربيت انسان دو چيز است:

توجّه به مبدأ و مراقبت دائم، توجّه به حساب و معاد.

در هر مملكتى اگر اين دو عامل درست شود مملكت هم درست خواهد شد.


1- سوره يس، آيه 59.
2- نهج البلاغه، خطبه 188.

ص: 195

هر قدر ايمان به اين دو در ما ضعيف تر باشد از نظر عملى آلوده تريم. دعا كنيد كه شب و روز به ياد اين دو باشيم، زيرا در نمازهاى روزانه حدّاقل ده مرتبه «مَالِكِ يَوْمِ الدّينِ» مى گوييم. نيمى از سوره حمد ستايش و وصف خداست و نيم ديگر وصف معاد. با همين سوره انسان ساخته مى شود، سوره اى كه در نيمه دوم «اهْدِنَا الصّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» دارد. بعد از ايمان به مبدأ و معاد، هدايت به صراط مستقيم است. هرچه بيشتر در اين سوره دقّت كنيم مى فهميم كه چرا اين سوره براى نماز انتخاب شده و چرا بايد حتماً در نماز خواند، زيرا عصاره مبدأ و معاد و تربيت است. كارى نكنيم كه در نماز هم فكر ما دنيا باشد. عبادتى كه در آن فكر و حضور قلب نباشد پوست تهى از مغز است.

براى تحصيل خشوع و حضور قلب در نماز و ساير عبادات، امور ذيل توصيه شده است:

الف) به دست آوردن معرفتى كه دنيا را در نظر انسان كوچك و خدا را در نظر انسان بزرگ كند، تا هيچ كار دنيوى نتواند هنگام راز و نياز با معبود نظر او را به خود جلب و از خدا منصرف سازد.

ب) توجّه به كارهاى پراكنده، معمولًا مانع تمركز حواس است و هرقدر انسان توفيق پيدا كند كه مشغله هاى مشوّش و پراكنده را كم كند به حضور قلب در عبادات خود كمك كرده است.

ج) انتخاب محل و مكان نماز و ساير عبادات نيز در اين امر اثر بسزايى دارد؛ به همين دليل، نماز خواندن در برابر چيزهايى كه ذهن انسان را به خود مشغول مى دارد مكروه است.

د) پرهيز از گناه نيز عامل مؤثّرى است، زيرا گناه قلب را از خدا دور مى سازد و از حضور قلب مى كاهد.

ه) آشنايى به معناى نماز و فلسفه افعال و اذكار آن.

و) انجام دادن مستحبّات نماز و آداب مخصوص آن.

ص: 196

ز) از همه اينها گذشته، اين كار- مانند هر كار ديگر- نياز به مراقبت و تمرين و استمرار و پيگيرى دارد. در اين صورت انسان چنان قدرت نفْس پيدا مى كند كه مى تواند هنگام نماز، دريچه هاى فكرش را بر غير معبود مطلقاً ببندد.(1)


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 11 سوره مؤمنون.

ص: 197

سفارش هاى پيامبر اكرم به ابوذر

37

عَن ابى ذَرٍّ (رَضِىَ اللّهُ عَنهُ) قالَ قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِرَجُلٍ وَ هُوَ يُوصيهِ:

اقلِل مِنَ الشَّهَواتِ يَسهُل عَلَيكَ الفَقرُ وَ اقلِل مِنَ الذُّنوبِ يَسهُل عَلَيكَ المَوتُ وَ قَدّمَ ما لَكَ امامَكَ يَسُرَّكَ اللّحاقُ بِهِ وَاقْنَع بِما اوتيتَهُ يَخِفَّ عَلَيكَ الحِسابُ وَ لا تَتَشاغَل عَمّا فُرِضَ عَلَيكَ بِما قَد ضُمِنَ لَكَ فَإنَّهُ لَيسَ بِفائِتِكَ ما قَد قُسِمَ لَكَ وَ لَستَ بِلاحِقٍ ما قَد زُوِىَ عَنكَ. فَلا تَكُ جاهِداً فيما انصَحَ نافِداً وَاسِعَ لِمُلكٍ لا زَوالَ لَهُ فى مَنزِلٍ لا انتِقالَ عَنهُ.

از ابوذر غفارى روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به مردى سفارش كرد و فرمود:

شهوات (و خواست هاى نفسانى) را كم كن تا فقر بر تو آسان شود و بتوانى آن را تحمّل كنى. از گناهانت بكاه تا مرگ بر تو آسان شود. و (چيزى از) مال خود را پيش فرست تا ديدار آن تو را (در قيامت) شاد گردانَد، به آنچه به تو مى رسد و به سوى تو مى آيد قانع باش تا حساب بر تو آسان شود. خود را به طلب روزى كه براى تو ضمانت شده مشغول نكن (و براى طلب آن حرص مزن) تا واجبات از تو ترك شود، زيرا آنچه براى تو تقسيم شده است از دستت نخواهد رفت و به آنچه از كف تو رفته نمى توانى برسى، بنابراين براى آنچه ناخالصى و فنا شدن آن روشن است مكوش. در مورد چيزهاى فانى مكوش، بلكه براى كسب آخرت كه باقى و جاودان است بكوش.

بحارالانوار، ج 77، ص 187

ص: 198

نور هدايت

رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين حديث به مردى سفارش هايى كرد.

1. دستور اوّل تقليل شهوات است. اگر شهوات را كم كنى تحمّل فقر براى تو آسان مى شود. اين اشاره به نكته مهمّى است كه عدّه اى نشسته و حساب كرده اند كه مجموع ثروت دنيا صرف چه چيزهايى مى شود، به اين نتيجه رسيده اند كه در سه قسمت مصرف مى شود:

ضروريات زندگى، مسائل رفاهى، هوس ها.

در محاسبه معلوم شد آن مقدار كه صرف ضروريات زندگى مى شود از همه كمتر است، ولى هوس ها و شهوات بيشتر ثروت ها را به خود اختصاص مى دهد.

آن روز كه حضرت اين حديث را فرمود هنوز اين محاسبه نشده بود. اينكه حضرت مى فرمايد اگر شهوات را كم كنيد فقر بر شما آسان مى شود، چون بيشتر كسانى كه فقيرند، فقرشان براى نيازهاى اصلى نيست، زيرا فقر يا در مقابل مسائل رفاهى است يا در مقابل هوس هاست. مثلًا مى گويد اين خانه براى من كوچك است بايد بزرگ تر بخرم. بسيارى از اين گونه مسائل غير ضرورى را در برخى اوقات ضرورى جلوه مى دهد، در حالى كه در واقع چنين نيست. بسا كسانى كه خودشان را براى چيزهاى غير ضرورى به درد سر مى اندازند. خانه اى در اندازه و شأن خود دارد و قسمت بيشترى از بدهكارى هايش دارد تمام مى شود امّا فكر مى كند و مى گويد: «

مِن سَعادَةِ المَرءِ سَعَةُ دارِهِ

؛ از خوشبختى انسان اين است كه خانه اى وسيع داشته باشد». به علاوه فردا بچّه ها بزرگ مى شوند، بستگان مى آيند، خلاصه براى خودش چيزهايى مى بافد و سرانجام خانه اش را مى فروشد و باز قسط و بدهى جديد براى خودش فراهم مى سازد.

من گاهى روى اين مسأله فكر كردم و چيزهايى هم درباره آن نوشته ام كه يكى از مشكلات مردم اين است كه نمى توانند بى دردسر زندگى كنند. بايد دردسرى در زندگى شان باشد، هميشه بايد بدهكار باشند. خلاصه مشكل آنها بى مشكلى

ص: 199

است. گاه اين مسأله براى كسانى كه مى خواهند كارهاى علمى بكنند خطرناك است، چون كارهاى فكرى مثل عبادت است و حضور قلب مى خواهد. اگر حضور قلب نباشد نمى توان درس خواند و تدريس كرد و چيزى نوشت.

در يكى از مسافرت هاى حج ديدم رژيم سعودى مرتّب جاى ايرانى ها را كم مى كرد، يعنى بنا بود به هر ايرانى سه متر مربع جا بدهند آن را در حدود يك ونيم متر كردند. خوب پيداست عدّه زيادى بايد در يك خيمه كوچك بخوابند. اتّفاقاً چنين شد و حجّاج در عرفات و منى با همين يك مترونيم زندگى كردند.

بعد روزى به آنان گفتم در ايران خانه شما دويست متر است، باز مى گوييد جا نداريم كه زندگى كنيم، ولى در اينجا در دو متر چقدر خوب زندگى مى كنيد!

ما نمى گوييم در يك مترونيم مربع زندگى كن. در زندان طاغوت هم سهم هركس شش ونيم متر بود كه پنجاه وسه نفر مدّتى در آنجا بوديم.

نمى گوييم اگر خداوند به انسان داد دور بيندازد. بحث در اين است كه اينها را ضرورت هاى زندگى پنداشتن و تمام عمر را صرف آن كردن درست نيست.

وقتى شهوات نباشد اصلًا فقر نيست. البتّه بايد قبول كنيم كه در نيازهاى اوّليّه زندگى هم برخى فقيرند.

2. «گناه را كم كن تا مرگ بر تو آسان شود». حتماً بين كم كردن گناه و آسانى مرگ رابطه اى هست كه حضرت اين كلام بلند را فرمود. لذا بايد پرسيد چرا انسان از مرگ مى ترسد؟

الف) چون مرگ را فنا و نيستى مى بيند. مرگ را دريچه اى به عالم باقى و عالم وسيع تر نمى داند. مرگ را پايان همه چيز مى پندارد و معلوم است كه انسان از تاريكى و نابودى مى ترسد. امّا اگر مؤمن باشد از مرگ نمى ترسد. يكى از خدماتى كه انبيا به بشر كردند اين است كه ترس مرگ را از بشر گرفتند.

ب) دو ديگر اينكه ممكن است كسى مؤمن باشد و عالم آخرت را قبول داشته باشد، امّا چون پرونده اش تاريك و سياه است مى ترسد و چنين كسى جز توبه راه

ص: 200

ديگرى ندارد.

به قول مولوى:

آنكه مردن پيش جانش تهلكه است امر لاتُلقوا بگيرد او به دست

وانكه مردن پيش او شد فتح باب سارعوا آيد مر او را در خطاب

مرگِ هركس اى پسر همرنگ اوست آيينه صافى يقين همرنگ روست

پيش تُرك آيينه را خوش رنگى است پيش زنگى آيينه هم زنگى است

اى كه مى ترسى ز مرگ اندر فرارآن ز خود ترسانى اى جان هوش دار

زشت روى تُست نى رخسار مرگ جان تو همچون درخت و مرگ برگ

ازتو رُستست ار نكويست ار بداست ناخوش و خوش هم ضميرت از خود است

گر به خارى خسته اى خود كشته اى ور حرير و قزدرى خود رشته اى

مرگ همچو دلْق رنگارنگى است كه مؤمن از جان خويش به دور مى افكنَد و از محيط تاريك دنيا پا بيرون مى نهد و آن گاه با اولياى الهى محشور مى شود.

دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است (

الدُّنيا سِجنُ المؤمِنِ وَ جَنَّةُ الكافِرِ

).(1) اگر درِ زندان را باز كنند و بگويند بفرماييد بيرون! آيا كسى ناراحت مى شود؟

راحت شدن از اين دنيا كه ناراحتى ندارد.

البتّه اين جمله تفسير ديگرى هم دارد كه گناه موجب مى شود در لحظه مردن مرگ بر انسان سخت شود. يعنى وابستگى او به دنيا آن قدر زياد است كه در وقت جان دادن، لحظات و سكرات مرگش دردناك است، امّا اگر گناه نباشد جان دادن آسان مى شود.

«قَدّم ما لَكَ

»: در اين بخش حضرت راجع به ترك دنياپرستى سفارش هايى فرموده است. سياق حديث همان سياق احاديث گذشته است، يعنى دعوت به توجّه به آخرت و عدم تلاش براى دنيا. به تعبير صحيح تر، ترك دنياپرستى است.

حديث مى گويد روزى تو را خدا مى رساند و تضمين كرده است و از دست


1- بحارالانوار، ج 6، ص 154.

ص: 201

نخواهد رفت، پس خود را مشغول به حرص زدن در طلب روزى نكن، تا واجبات را ترك كنى. به قول معروف آنچه قسمتت است به تو مى رسد.

بعد فرمود: خيال نكن با دست و پا كردن، چيزى كه بناست به تو برسد نمى رسد، يا آنچه نبايد برسد مى رسد. بنابراين در مورد چيزهاى فانى كوشش نكن، بلكه براى كسب آخرت كه باقى است بكوش.

در اينجا چند نكته است:

1. درباره روزى تعبير آيات و روايات پيچيده است و در ابتدا نوعى تضاد احساس مى شود، زيرا از يك طرف روايات فراوانى داريم كه روزى را مقسوم مى داند. قرآن مى فرمايد: « «مَا مِنْ دَابَّةٍ فِى الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا»؛ هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خداست».(1) يا رواياتى داريم كه تعبير مى كند انسان تا وقتى زنده است روزى دارد.

از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند: اگر كسى را داخل اتاقى بگذارند و تمام منافذ آن را ببندند، روزيش از كجا مى رسد؟ فرمود: «از همان مجرايى كه مرگ او مى تواند برسد روزى او هم مى تواند برسد».

خلاصه آيات و روايات مى گويد روزى يك امر ضمانت شده و قطعى است.

البتّه در مقابل احاديثى داريم كه به تلاش دعوت مى كند. اينكه صبح زود از خواب برخيزيم به دنبال كار برويم، چون بيكار ملعون است و بايد با زراعت، دامدارى و مانند آن روزى را تحصيل كرد.

در ابتدا به نظر مى رسد كه تضادّى باشد، امّا رفع اين تضاد شايد از اين راه ممكن باشد كه روزى تضمين شده انسان، مانند استجابت دعا، شروطى دارد.

خداوند مى فرمايد: « «أُدْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ»؛ مرا بخوانيد تا (دعايتان را) اجابت كنم».(2)


1- سوره هود، آيه 6.
2- سوره غافر، آيه 60.

ص: 202

در روايات اسلامى شرايطى براى استجابت دعا ذكر كرده اند:

الف) بايد پيش از هر چيز قلب و روح را پاك كرد و صفا داد، از گناه توبه كرد و از زندگى رهبران الهى سرمشق گرفت.

ب) زندگى خود را با مال غصبى و حرام آلوده نكند.

ج) از مبارزه با فساد و دعوت به سوى حق خوددارى نورزيد.

د) عمل كردن به پيمان هاى الهى.

ه) توأم شدن دعا با عمل و كوشش.

مردى نزد اميرمؤمنان على عليه السلام از عدم استجابت دعايش شكايت كرد و گفت:

با اينكه خداوند فرموده است: «دعا كنيد من اجابت مى كنم»، چرا ما دعا مى كنيم و به اجابت نمى رسد؟

امام در پاسخ فرمود: «قلب و فكرتان در هشت چيز خيانت كرده (ازاين رو دعايتان مستجاب نمى شود):

شما خدا را شناخته ايد، امّا حقّ او را ادا نكرده ايد، به همين دليل شناخت شما سودى به حالتان نداشته است.

شما به فرستاده او ايمان آورده ايد، سپس با سنّتش به مخالفت برخاسته ايد، ثمره ايمان شما كجاست؟

كتاب او را خوانده ايد، ولى به آن عمل نكرده ايد. گفتيد: شنيديم و اطاعت كرديم، سپس به مخالفت برخاستيد.

مى گوييد از مجازات و كيفر خدا مى ترسيد، امّا همواره كارهايى مى كنيد كه شما را به آن نزديك مى سازد.

مى گوييد به پاداش الهى علاقه داريد، امّا همواره كارى مى كنيد كه شما را از آن دور مى سازد.

نعمت خدا را مى خوريد و حقّ شكرش را ادا نمى كنيد.

خدا به شما دستور داده كه دشمن شيطان باشيد (و شما طرح دوستى با او

ص: 203

مى ريزيد)؛ ادّعاى دشمنى با شيطان داريد، امّا عملًا با او مخالفت نمى كنيد.

عيوب مردم را نصب العين خود ساخته و عيوب خود را پشت سر افكنده ايد ...

پس چگونه انتظار داريد دعايتان به اجابت برسد در حالى كه خودتان درهاى آن را بسته ايد؟ تقوا پيشه كنيد، اعمالتان را اصلاح كنيد، نيّاتتان را خالص گردانيد و امر به معروف و نهى از منكر كنيد تا دعايتان به اجابت برسد».(1) بنابراين تلاش براى روزى يكى از شرايط آن است و با اين توضيح، تضاد برطرف مى شود.

2. مى بينيم ميليون ها تن از گرسنگى مى ميرند، اگر روزى مقسوم است چرا اينها از گرسنگى مى ميرند؟

در جواب بايد گفت: اگر برخى از گرسنگى مى ميرند نشانه ظلم بشر است و آن را به حساب دستگاه آفرينش نمى شود گذاشت. قارّه آفريقا كه بيشترين قربانيان گرسنگى را دارد مملو از الماس و معادن مهم است. عدّه اى ستمگر ثروت ها را مى برند، بعد غذاهاى اضافه را در زباله دان مى ريزند و عدّه اى ديگر از گرسنگى مى ميرند. گاه براى اينكه قيمت گندم و ديگر اجناس پايين نيايد آنها را در دريا مى ريزند يا احتكار مى كنند اگرچه به قيمت قربانى شدن ميليون ها انسان باشد. اگر مظالم بشر نبود چنين مصيبت هايى پيش نمى آمد.

خدا عقل داد تا بشر بر طبق فطرت الهى ره بپويد و براى رفاه زندگى دنياى خودش زحمت بكشد و توليد بيشترى بكند. البتّه منافاتى ندارد كه جمعيّت را هم كنترل و محدود كند.

تقسيم ديگرى هم در روايات داريم كه رزق و روزى بر دو قسم است:

رزقى كه تو آن را مى طلبى و رزقى كه آن تو را مى طلبد.

روزى ها نيز مانند قضا و قدر، محتوم و معلّق دارد. روزى هاى حتمى آن است


1- بحارالانوار، ج 93، ص 376، ح 17.

ص: 204

كه خواه ناخواه به سراغ تو مى آيد و معلّق آن است كه تو بايد به دنبالشان بروى.

از اين تقسيم بندى كه حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه كرده است معلوم مى شود رواياتى كه مى گويد روزى حتماً سراغ انسان مى آيد حتّى اگر در زندان باشد، مراد روزى هاى حتمى است.

ص: 205

آثار روانى دنياپرستى

اشاره

38

عَن ابنِ عَبّاسٍ قالَ: سَمِعتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: انَّهُ ما سَكَنَ حُبُّ الدُّنيا قَلبَ عَبدٍ الّا التاطَ فيها بِثَلاثٍ: شُغلٍ لا يَنفَدُ عَناؤُهُ وَ فَقرٍ لا يُدرَكُ غِناهُ وَامَلٍ لا يُنالُ مُنتَهاهُ. الا انَّ الدُّنيا وَالآخِرَةَ طالِبَتانِ وَمَطلوبَتانِ فَطالِبُ الآخِرَةِ تَطلُبُهُ الدُّنيا حَتّى يَستَكمِلَ رِزقَهُ وَطالِبُ الدُّنيا تَطلُبُهُ الآخِرَةُ حَتّى يَأخُذَهُ المَوتُ بَغتَةً.

ابن عبّاس مى گويد شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هركه گرفتار دوستى دنيا گردد سه بلا دامنگيرش مى شود: اشتغال فكرى اى كه بر اثر آن خستگى اش تمام نمى شود، فقرى كه بى نيازى با آن نيست و آرزوهاى طولانى كه پايان ندارد. آگاه باشيد كه دنيا و آخرت هم طالبند و هم مطلوب، پس هركه سراغ آخرت رفت دنيا خودش به سراغ او مى آيد تا از روزى خود به طور كامل بهره بردارى كند. و خواهان دنيا، آخرت به سراغش مى آيد تا اينكه مرگ ناگهانى او را دريابد و به كام خود فرو كشد.

بحارالانوار، ج 77، ص 188

نور هدايت

در روايات در مورد حبّ دنيا- البتّه به معنى دنياپرستى، نه علاقه هايى كه بر اساس عقل باشد- تعابير مختلفى آمده كه دوستى دنيا منشأ همه گناهان است.

حبّ دنيا شاخه هاى فراوانى دارد كه به آنها اشاره مى كنيم. در اين حديث آثار

ص: 206

حبّ دنيا از نظر روانى بحث مى شود. هر كه گرفتار حبّ دنيا شود سه بلا دامنگيرش مى شود و در واقع سه ناراحتى روحى پيدا مى كند.

1. اشتغال فكرى هميشگى:

فكرش چنان مشغول است كه بر اثر آن هميشه خسته است و خستگى اش برطرف نمى شود. شبيه اين عبارت در نهج البلاغه هم آمده كه مى فرمايد:

مَن لَهِجَ قَلبُهُ بِحُبّ الدُّنيا التاطَ قَلبُهُ مِنها بِثَلاثٍ.(1)

2. فقر دائم:

فقرى معنوى كه غنا با آن نيست و هرچه بيشتر از دنيا به دست مى آورَد باز احساس كمبود مى كند، زيرا بى نيازى خارج از وجود انسان نيست، بلكه در درون جان اوست. انسان دنياپرست هميشه تشنه است و هيچ گاه سيراب نمى شود.

3. آرزوهاى طولانى بى پايان:

آرزوها هم از او دست برنمى دارند و هر كدام كه برآورده شود آرزوى ديگرى مى آيد و آرزوهايش نامتناهى مى شود. چنين انسانى هرگز آرامش ندارد. يعنى اين موضوع دست به دست هم داده و آرام و قرار را از او مى گيرد؛ در نماز به فكر دنياست، در غذا به فكر دنياست، نمى داند چه خوانده و چه خورده.

در اينجا به دو نكته بايد توجّه كرد:

الف) مردم به چيزهايى اهمّيّت مى دهند كه در واقع ارزشى ندارد، چرا كه مهم اين است كه انسان در زندگى دنيا آرامش روحى داشته باشد. با اينكه امروز زندگى بشر مرفّه تر شده، امّا بر اساس آمارهايى كه مى دهند فشار و ناراحتى هاى روحى و روانى بيش از گذشته است. به عبارت ديگر، مشكلاتى كه قبلًا بوده امروز براى بشر نيست. سفرها كوتاه شده، در حالى كه در گذشته مى گفتند «

السَّفَرُ قِطعَةٌ مِنَ السَّقَرِ

؛ مسافرت پاره اى از جهنّم است».

به هر حال، مشكلات روحى در زمان ما زياد شده است.

يكى از دوستان كه قلبش را جرّاحى كرده بودند سينه اش را به من نشان داد


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 228.

ص: 207

گفت كه آن را شكافتند، استخوان سينه را با ارّه بريدند، با جك ها دنده ها را عقب زدند و قلب را جرّاحى كردند. با اينكه چندين ساعت زير عمل جرّاحى بود، وقتى نگاه كردم از آثار آن فقط يك خراش مثل نوك تيغ روى سينه اش نمايان بود. مى بينيد كه علم و ساير جهات زندگى نسبت به گذشته بسيار پيشرفت كرده، امّا بيمارى هاى روانى افزايش يافته، چون ناآرامى هاى فكرى انسان زياد شده است. به نظر مى رسد كه ناآرامى افكار انسان دو عامل بسيار مهم دارد:

نداشتن ايمان و دنياپرستى.

گاه دنياپرستى در بهترين مراكز عبادت مانند حج، دامان انسان را مى گيرد.

واقعاً تماشايى است كه مخلوقات خدا در حج دارند چه مى كنند. در آنجا انسان در عالمى ديگر است، امّا وقتى دنياپرستى به سراغ انسان مى آيد، در مكّه هم به دنبال دنيا از اين سو به آن سو مى رود، در حالى كه شايد بعضى از آنان اصلًا در ايران سراغ آن نمى روند.

ب) نكته ديگر، شاخه هاى دنياپرستى است. دنياپرستى تنها به پول پرستى نيست، ممكن است به حبّ جاه، مقام و ساير عناوين دنيوى باشد. مثلًا وقتى وارد مجلس شد و در جايى نشست كه پايين مجلس بود، به خانه كه مى آيد شب خوابش نمى برد، فكرش ناراحت است كه به او توهين شد. لذا گفته اند:

آخِرُ ما يَخرُجُ مِن قُلوبِ الصّدّيقِينَ حُبُّ الجاهِ

؛ آخرين چيزى كه از دل هاى صدّيقين خارج مى شود حبّ جاه و مقام است».

«الا انَّ الدُّنيا وَالآخِرَةَ طالِبَتانِ وَمَطلوبَتانِ»

پيامبر صلى الله عليه و آله با اين تعبير، باز بى اعتبارى دنيا را مطرح كرده مى گويد: «دنيا و آخرت هم طالبند و هم مطلوب». در هر سمتى قرار بگيريم آنها در سمت ديگر قرار مى گيرند و به عكس. مثلًا وقتى طالب آخرت شديم دنيا به سراغ ما مى آيد و ما مطلوب دنيا مى شويم. براى اينكه خداوند روزى هايى را كه مقدّر كرده آن روزى هاى حتمى به سراغ من مى آيد پس گرچه من طالب آخرت بودم دنيا طالب من مى شود و سراغم مى آيد. عكس

ص: 208

اين هم چنين است كه اگر طالب دنيا شدم آخرت سراغ من مى آيد تا مرا به سوى مرگ بكشاند، من سرگرم دنيا هستم كه ناگهان مرگ دامنم را مى گيرد.

در حقيقت در اينجا به اين مطلب اشاره شده است كه خيال نكنيد اگر كسى سراغ آخرت رفت از دنيا محروم مى شود، بلكه اگر كسى تلاشش براى آخرت باشد از دنيا محروم نيست. من بارها روى اين مسأله فكر كرده ام كه اگر ما خواهان دنيا باشيم بايد هم اهل دنيا باشيم هم اهل آخرت، چرا كه اگر بخواهيم در اين دنيا زندگى كنيم بايد به هم اعتماد داشته باشيم و اگر به هم اعتماد نكنيم زندگى اجتماعى ناممكن مى شود. اگر ميليون ها آجر پراكنده را روى هم بريزند ساختمان نمى شود، امّا بر طبق اسلوب و نظامى خاص مى توان با آن عمارتى نو ساخت. اگر اهل دنيا هستيم بايد اهل آخرت هم باشيم. بايد به يك سلسله مبانى معتقد باشيم تا بتوانيم در كنار هم با امنيّت و آرامش زندگى كنيم. اگر جامعه مؤمن شد مردم به هم خوش بين مى شوند و به هم اعتماد مى كنند و فضاى صميمى و درستى به وجود مى آيد.

پيامبر اكرم كه «طبيبٌ دَوّارٌ بِطِبّهِ» است مى داند درد ما كجاست، لذا انگشت بر دردها مى نهد و مرهم و دواى آن را نشان مى دهد. الان اگر شما پرونده هايى كه در دادگاه هاست را ببينيد متوجّه مى شويد هيچ يك از دعواها در مورد كارى معنوى نبوده است كه آقا من خواستم كار خيرى انجام بدهم ايشان مزاحم شد و نگذاشت. تمام پرونده ها در مورد امور دنيوى است. براى مقدارى مال دنيا به جان هم مى افتند و خيانت و جنايت مى كنند. گاه دو برادر در مقابل هم مى ايستند.

در حقيقت ريشه همه گناهان حبّ دنياست. قرآن مى فرمايد: « «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ»؛ محبّت امور مادّى از (قبيل) زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسبان ممتاز و چارپايان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است».(1)


1- سوره آل عمران، آيه 14.

ص: 209

زن و فرزند و پول نقد زينت حيات دنيا هستند.

در آيه فعل «زُيّنَ» مجهول آمده است و ذهن انسان به همه جا مى رود كه آيا آن را شيطان زينت داده، يا دوستان، يا شهوات و يا به يك معنا خدا براى امتحان؟

اين همه تزيين همه جانبه نمى گذارد تكان بخوريم. لذا اسلام پى درپى سفارش ترك مى دهد تا سدّى در مقابل شهوات پايان ناپذير بشر درست كند، چون جاذبه هاى دنيا بسيار زياد است.

ص: 210

دنيا و وظيفه ما در آن

39

عَن أبى هُرَيرَةٍ قالَ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: الا انَّ الدُّنيا قَدِ ارْتَحَلَت مُدبِرَةً وَالآخِرَةَ قَدِ احْتَمَلَت مُقبِلَةً الا وَانَّكُم فى يَومِ عَمَلٍ لا حِسابَ فيهِ وَيُوشَكُ ان تَكونوا فى يَومِ حِسابٍ لَيسَ فيهِ عَمَلٌ. وَانَ اللّهَ يُعطِى الدُّنيا مَن يُحِبُ وَيُبغِضُ وَلا يُعطِى الآخِرَةَ الّا لِمَن يُحِبُّ وَإنَّ لِلدُّنيا أبناءٌ وَلِلآخِرَةِ أبناءٌ فَكُونُوا مِن أبناءِ الآخِرَةِ وَلا تَكُونُوا مِن أبناءِ الدُّنيا، انَّ شَرَّ ما اتَخَوَّفُ عَلَيكُم: اتّباعُ الهَوى وَطولُ الامَلِ فَاتّباعُ الهَوى يَصرِفُ قُلوبَكُم عَنِ الحَقّ وَطُولُ الأمَلِ يَصرِفُ هِمَمَكُم الَى الدُّنيا وَما بَعدَهُما لِأحَدٍ مِن خَيرٍ يَرجاهُ فى دُنيا وَلا آخِرَة.

از ابوهريره روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آگاه باشيد كه دنيا (بار سفر را بسته و) پشت كرده و رفته و آخرت (پربار) در حال آمدن است. بدانيد شما در روزى هستيد كه روز عمل است و حسابى در كار نيست و به زودى روزى فرا مى رسد كه روز حساب است، نه عمل. خدا دنيا را به دوست و دشمن خود مى دهد و آخرت را تنها به دوستان خود عطا مى كند. هر يك از دنيا و آخرت فرزندانى دارند. پس (بكوشيد) شما از فرزندان آخرت باشيد نه از فرزندان دنيا.

به درستى بدترين چيزى كه براى شما از آن مى ترسم دو چيز است. پيروى از هواى نفس و آرزوهاى دور و دراز. پيروى هوى دل هايتان را از مسير حق منحرف مى گردانَد و درازى آرزو، تمام فكر شما را متوجّه دنيا مى كند. هر كه اين دو صفت را داشت هيچ خير و سعادتى، نه در دنيا و نه در آخرت نصيب او نخواهد شد.

بحارالانوار، ج 77، ص 188

ص: 211

نور هدايت

اين حديث را سه بخش مى كنيم:

1. «

الا انَّ الدُّنيا

»: نخست حضرت مى فرمايد: دنيا بار سفر را بسته و پشت كرده و رفته و آخرت پربار در حال آمدن است. تعبير «ارتحال» (بار سفر را بستن و كوچ كردن) و تعبير «احتمل» درباره آخرت، با آنكه هنوز دنيا نرفته و آخرت نيامده، براى اين است كه گاهى هر چيزى را كه مشرف به وقوع است به صورت ماضى تعبير مى كنند مى گويند مى بينى دنيا تمام شد و آخرت آمد. يعنى فرصت دنيا اندك و آمدن آخرت قطعى است.

2. «

الا وَإنَّكُمْ فى يَومِ عَمَلٍ لا حِسابَ فيهِ؛

شما در روزى هستيد كه روز عمل است و حسابى در كار نيست». اين مسأله مهمّى است كه طبيعت دنيا با طبيعت آخرت تفاوت خاصّى دارد. اينجا بايد فقط عمل كرد و كشت و در آنجا درو كرد و ثمرش را ديد. اينكه گاهى انسان در دنيا مكافات اعمالش را مى بيند، مسائل جزئى و خاص است و كلّى و همگانى نيست. اين تفاوت بسيار مهمّى بين دنيا و آخرت است و چون در دنيا حساب و كتابى در كار نيست انسان اهمّيّت چندانى نمى دهد براى اينكه نتيجه عملش را ملموس و عينى نمى بيند، امّا وقتى در آخرت نتايج قطعى اعمالش را مى بيند در صدد برمى آيد كه جبران كند، ولى فرصت از كف رفته است و بازگشتى نيست.

از آيات قرآن برمى آيد كه يكى از اسفناك ترين حالات مجرمان هنگامى است كه مى فهمند بد كرده اند، آن گاه مى خواهند جبران كنند و فرياد مى زنند، امّا كسى به آنان گوش نمى دهد.

مى گويند: « «رَبّ ارْجِعُونِ»؛ خدايا، مرا بازگردانيد»(1) تا جبران كنم! نداى اندوهبار «مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللَّهِ»(2) برمى آورند، امّا ديگر سودى ندارد.


1- سوره مؤمنون، آيه 99.
2- سوره زمر، آيه 56.

ص: 212

گاهى در همين دنيا چنين مسأله اى براى انسان رخ مى دهد. مثلًا به دانش آموزى مى گويند تا جوانى و استعداد دارى، فراغت بال دارى و هنوز زن و بچّه و گرفتارى هاى زندگى به سراغت نيامده است درس بخوان، امّا او گوش نمى كند. بعد كه عمرى از او گذشت ديگر نه جسم آماده است و نه روح آماده درس خواندن، به هر كارى هم كه بخواهد وارد شود سواد مى خواهد و او كه سواد ندارد مجبور است عاطل و باطل باشد يا به كارهاى پست تن در دهد، لذا پشيمان مى شود كه كاش در جوانى به گفته هاى بزرگ ترمان گوش مى دادم. آرزو مى كند كه كاش جوان مى شدم و دوباره درس مى خواندم، در حالى كه ديگر جوانى برنمى گردد.

فراموش نمى كنم يكى از فرزندان علماى بزرگ- كه اهل علم نيست- بعد از آنكه پدرش مرحوم شد و آن كنگره ها را براى گراميداشت او گرفتند و آن عظمت را ديد بسيار ناراحت شد كه چرا طلبه نشد و درس نخواند. آه مى كشيد و مى گفت: الان از من گذشته و ديگر نمى توانم كارى بكنم.

آخرت هم چنين است امير مؤمنان على عليه السلام در نهج البلاغه به اين مطلب اشاره كرده و مى فرمايد: اين مرده هايى كه بر دوش ها حمل مى شوند و آنها را به قبرستان مى برند بهترين واعظ شما هستند: «

فَكَفى واعِظاً بِمَوْتى

..». مثل اينكه هرگز اهل اين دنيا نبودند. واقعاً در مراسم دفن نگاه كنيد چگونه خاك بر روى مرده مى ريزند، فاتحه مى خوانند و خداحافظى مى كنند. مثل اينكه صد سال اهل اين قبرستان است و آخرت خانه هميشگى او بوده. زود مرده را تشييع مى كنند، جنازه را برمى دارند مبادا بوى تعفّن آن بلند شود. او را به قبرستانى مى برند كه اگر در زمان حياتش به او مى گفتند لحظه اى به آنجا برو! نمى رفت و وحشت مى كرد.

3. «

وَانَّ اللّهَ يُعطي الدُّنيا مَن يُحِبُّ وَيُبغِضُ

»: خداوند دنيا را به همگان، به كافر و مؤمن مى دهد، ولى آخرت منحصر به مؤمنان است. اين روايت مى فهمانَد كه در پيشگاه الهى دنيا ارزشى ندارد، وگرنه آن را فقط به دوستانش مى داد. در برخى

ص: 213

احاديث نزديك به اين مضمون دارد كه اگر دنيا به اندازه بال مگسى ارزش داشت خداوند به كافر شربتى از آن نمى داد.

اين دنيا دار امتحان است. نه داشتن دنيا دليل بر شخصيّت است و نه گرفتنش دليل بر بى شخصيّتى. امّا آخرت چون ارزش دارد تنها به دوستانش مى دهد.

مضمون اين جمله هم كه در آيات قرآن آمده اين است كه اگر ديديد اشخاص از نظر دنيايى متمّكن اند، اين تمّكن خودش مايه عذاب است: « «انَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُعَذّبَهُمْ بِهَا»؛ (اين براى آنها نعمت نيست، بلكه) مى خواهد آنان را به وسيله آن در زندگى دنيا عذاب كند».(1) و اگر روزى هم خداوند دنيا را از تو گرفت نگو من رانده درگاه الهى ام، نه از اقبال دنيا شاد باش و نه از ادبار و رويگردانى آن اندوهگين.

اگر با اين ديد به دنيا بنگريم دنيا در نظر ما بسيار پايين مى آيد و ديگر براى چيزى كه ارزش ندارد اين همه گريبان چاك نمى كنيم، بلكه انسان محكم به ايمانش مى چسبد و آن را در راه دنيا قربانى نمى كند.

4. «

انَّ لِلدُّنيا ابناءً

..».: دنيا و آخرت هر كدام فرزندانى دارند. برخى فرزندان آخرتند و برخى فرزندان دنيا. تعبير بسيار جالبى است، چون فرزند به سبب وراثت صفات پدر را داراست. قانون وراثت علاوه بر جنبه تشريعى، از نظر تكوينى بر فرزند حاكم است؛ فرزند صفات و ويژگى هاى پدر را به ارث مى بَرد.

دنيا ظاهر و باطنى دارد، آنها نيز چنين اند. دنيا ناگهان در صبح و شام واژگون مى شود، آنها نيز چنين اند. دنيا توخالى، خراب و متغيّر است، آنان نيز توخالى، فاسد و خرابند. امروز دوست هستند و فردا دشمن، روزى براى انسان يقه چاك مى كنند و روز ديگر بر قبر انسان لگد مى كوبند، ولى فرزندان آخرت هر كدام از ديگرى بهترند. اهل وفا و استقامت و صفا هستند. ظاهر و باطنشان يكى است.


1- سوره توبه، آيه 85.

ص: 214

مى فرمايد: «از فرزندان آخرت باشيد». البتّه اين جمله مى تواند به نكته ديگرى هم اشاره داشته باشد كه رابطه محبّت ميان فرزند و پدر رابطه قوى و محكمى است. به عبارت ديگر، فرزند در حمايت پدر است و فرزندان هر دو دسته با پدرانشان (دنيا و آخرت) رابطه اى عاطفى دارند.

5. «

انَّ شَرَّ ما اتَخَوَّفُ عَلَيكُم

»: اين جمله به عبارت هاى مختلف و مضامين يكسان از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و على عليه السلام نقل شده است، ولى مهم محتواى آنهاست كه حضرت از دو دام و پرتگاه برحذر مى دارد:

پيروى هواى نفس و آرزوهاى دور و دراز.

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله پيامدهاى هريك را چنين بيان مى كند:

الف) پيروى از هواى نفس باعث انحراف انسان از مسير حق مى شود، زيرا گاهى حق به نفع انسان نيست. اگر در جايى كه حق به نفع او نيست خودش را بر دين مقدّم داشت او خودخواه است نه خداخواه و مصداق «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ»(1) است؛ معناى تبعيض در دين هم همين است.

خودخواهى و هوى پرستى حجابى بر ديدگان انسان مى كشد كه آنچه موافق هوى است را مى پسندد و مخالف آن را رها مى كند. لذا هوى پرستى سدّى در مقابل حق است. هوى پرستى تنها مانع عمل نيست، بلكه مانع درك است. يعنى هوى پرست بد هم مى فهمد. هوى پرستى جلوى شعور انسان و درك واقعيّات را مى گيرد، ازاين رو نمى تواند تصميم هاى مناسب بگيرد.

البتّه در اين مورد بين اهل علم و عوام تفاوت است: عوام در مورد چيزى كه مطابق نفس آنهاست مى گويند درست است كه خدا گفته، ولى بنده گناهكارى هستيم و اين كار را مى كنيم. امّا اهل علم آن را توجيه كرده و مى گويند: اين عناوين ثانوى، يا ضرورت است. يا مى گويند: دليل شرعى آن ضعيف است، يا


1- سوره نساء، آيه 150.

ص: 215

اصلًا دليل و مدركى در كار نيست. هزار كلاه شرعى به كار مى برند تا از زير بار آن خلاص شوند. بنابراين براى درك معارف الهى بايد نفس را مهذّب و پاك ساخت.

ب) آرزوهاى دراز تمام فكر انسان را به دنيا متوجّه مى كند و در اين صورت آخرت فراموش مى شود. انسان وقتى آرزوهاى دراز داشت ديگر وقتى براى آخرت ندارد.

جمله آخر اينكه اگر كسى اين دو صفت را داشت هيچ خيرى، نه در دنيا و نه در آخرت، نصيب او نخواهد شد شب و روز جان مى كَند، امّا آسايشى نصيبش نمى شود.

ص: 216

ياد مرگ

40

عَن الزُّهَرىّ عَن انَسِ ابنِ مالِكٍ قالَ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: ما مِن بَيتٍ الّا وَمَلَكُ المَوتِ يَقِفُ عَلى بابِهِ كُلَّ يَومٍ خَمسَ مَرّاتٍ فَإذا وَجَدَ الإنسانَ قَد نَفَدَ اجَلُهُ وَانقَطَعَ اكُلُهُ القى عَلَيهِ المَوتَ فَعَشِيَتْهُ كُرُباتُهُ وَغَمَرَتْهُ غَمَراتُهُ فَمِن اهلِ بَيتِهِ النّاشِرَةُ شَعرَها وَالضّارِبَةُ وَجهَها الصّارِخَةُ بِوَيلِها الباكِيَةُ بِشَجوِها فَيَقولُ مَلَكُ المَوتِ: وَيلَكُم مِمَّ الجَزَعُ؟ وَفيمَ الفَزَعُ؟ وَاللّهِ ما اذهَبتُ لِأحَدٍ مِنكُم مالًا وَلا قَرَّبتُ لَهُ اجَلًا وَلا اتَيتُهُ حَتّى امِرتُ وَلا قَبَضتُ رُوحَهُ حَتّى اسْتَأمَرتُ. وَانَّ لى الَيكُم عَودَةً ثُمَّ عَودَةً حَتّى لا ابقِىَ مِنكُم احَداً. ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ لَو يَرَونَ مَكانَهُ وَيَسمَعونَ كَلامَهُ لَذَهَلُوا عَن مَيّتِهِم وَبَكَوْا عَلى نُفُوسِهِم. حَتّى اذا حُمِلَ المَيّتُ عَلى نَعشِهِ رَفرَفَ رُوحُهُ فَوقَ النَّعشِ وَهُوَ يُنادي: يا اهلي وَوُلدي لا تَلْعَبَنَّ بِكُمُ الدُّنيا كَما لَعِبَت بي. جَمَعتُهُ مِن حُلّهِ وَمِن غَيرِ حُلّهِ وَخَلَّفتُهُ لِغَيري وَالمُهَنَّا لَهُ وَالتَّبَعاتُ عَلَىَّ فَاحذَرُوا مِن مِثلِ ما نُزّلَ.

زُهرى از انس بن مالك روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هيچ خانه اى نيست مگر اينكه فرشته مرگ بر درِ آن خانه در شبانه روز پنج بار مى آيد نگاه مى كند كه ببيند آيا عمر صاحب اين خانه و كسانى كه در آن هستند تمام شده؟

اگر ديد پيمانه سرآمده و روزى او تمام شده است، مرگ را بر او مى اندازد و چون سكرات و سختى هاى مرگ تمام وجود او را مى پوشاند؛ سر و صداى اهل خانه بلند مى شود، موها پريشان مى گردد، بر سر و صورت مى زنند و گريه مى كنند؛

ص: 217

ملك الموت مى گويد: واى بر شما، از چه جزع و فزع مى كنيد؟ به خدا سوگند، مال كسى را نبرده ام، اجل او را نزديك نساخته ام، من بدون دستور نزد شما نيامده ام، بلكه به امر ديگرى قبض روح مى كنم. من باز مكرّراً به سوى اين خانواده برمى گردم تا كسى از اين خانواده باقى نمانَد.

سپس حضرت فرمود: قسم به كسى كه روح و جان من در دست اوست، اگر جايگاه ملك الموت را كه بر درِ خانه ايستاده است ببينند و سخن او را بشنوند، مرده شان را فراموش مى كنند، بلكه براى خودشان اشك مى ريزند. تا اين ميّت را بر تابوت حمل مى كنند روح ميّت بالاى تابوت مى رود بال و پر مى زند و فرياد مى كشد اى خانواده من، اى فرزندان من، دنيا با شما بازى نكند چنانكه با من بازى كرد. من از حلال و حرام جمع كردم و براى ديگران گذاشتم، خوشى و شاديش براى آنها امّا مسؤوليّت هايش براى من مانده است. بترسيد از اينكه مثل آنچه بر من نازل شد بر شما هم فرود آيد.

بحارالانوار، ج 77، ص 188

نور هدايت

در اين حديث به توصيه ملك الموت و سفارش مرده به بازماندگانش اشاره شده است. در احاديث مكرّر اين مسأله آمده كه آدم باهوش و سعادتمند كسى است كه بسيار ياد مرگ كند. به ياد مرگ بودن مشكلات را حل مى كند، چون بيشتر غصّه هاى ما براى امور مادّى است. غصّه نمى خوريم كه چرا ديشب نماز شب نخواندم يا چرا فلان اطاعت از دست من رفت يا چرا فلان گناه را كردم، چنين غصّه اى نمى خوريم. وقتى انسان به ياد مرگ مى افتد سبك مى شود، براى اينكه عاقبت هر كس مرگ است و چيزى كه سرانجامش چنين است اصلًا غصّه ندارد.

در زمان بنى اسرائيل پيغمبرى از گورستانى مى گذشت اصحابش گفتند: اى

ص: 218

پيامبر خدا، از خداوند بخواه كه يكى از مردگان را زنده كند تا از احوال جان كندنش و سؤال نكير و منكر به ما خبر دهد. پيامبر خدا دست به دعا بلند كرد، سپس مردى كه تمام بدنش سياه بود از قبر خارج شد و گفت: اى اهل دنيا، نود سال است كه مرده ام و هنوز تلخى جان كندن از كامم بيرون نرفته است. پس شما زندگان غفلت نورزيد و از حلال و حرام بپرهيزيد و حق و باطل را بشناسيد كه آنجا پشيمانى سودى ندارد. روز و شب در كارسازى آخرت باشيد و ذخيره آنجا را آماده كنيد كه كسى از پى شما نمى آورَد. بدانيد كه همگان شربت مرگ را مى چشند. پيغمبر خطاب به او گفت: اى مرد، در دنيا عملت چگونه بود؟ گفت:

اى پيامبر خدا، من از اهل دنيا بودم و دنيا را دوست مى داشتم و هميشه حريصانه در پى جمع كردن مال بودم و در عين حال مى شنيدم كه در آخرت اين گونه عذاب ها هست. شيطان ملعون مرا از راه به در برد و دنيا را در كامم شيرين كرد.

هر چه را گرد آوردم براى وارثان واگذاشتم و با دست تهى به اينجا آمدم و آن مال ها وبال من شد. اكنون وارثان آن را مى خورند و هيچ يادى از من نمى كنند.

پس شما امروز كه فرصت داريد غافل مباشيد و از گناهان توبه كنيد و دل از حبّ جاه اين دنياى فريبكار برداريد كه اينجا افسوس و پشيمانى سودى ندارد و ملك الموت به گونه اى جان بنده دوستدار دنيا را مى گيرد كه رگ هاى اعضا از هم گسسته مى شود و هفت اندام او به درد مى آيد. اين دستورها براى آن است كه مبادا كسى روز قيامت بگويد: « «يَا حَسْرَتَى عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللَّهِ»؛ افسوس بر من از كوتاهى هايى كه در اطاعت فرمان خدا كردم».(1) آه از تقصيرى كه در راه خدا كردم و نامه عملم را سياه و عمر خود را تباه ساختم.(2) ما بايد به پايان زندگى ديگران نگاه كنيم. گاهى در كوچه و بازار كه عبور مى كنيم برخى پيرمردان و پيرزنان ناتوان را عصازنان مى بينيم كه به زحمت


1- سوره زمر، آيه 56.
2- كلّيّات جامع التمثيل، ص 222.

ص: 219

خودشان را حركت مى دهند يا كسان ديگرى زير بغلشان را مى گيرند. در نهايت اين سرنوشت براى همه رقم مى خورد كه زمانى آنان هم جوانى و نشاط داشته اند. الان ببينيد چه حالى دارند و به چه روزى افتاده اند.

يكى از علماى بزرگ يزدى مقيم قم را در اوايل ورود به قم ديدم، ايشان از علماى سرشناس حوزه بود. اين اواخر او را در يكى از كوچه ها زيارت كردم گفتم: حالتان چطور است؟ گفت: چه كنم نه مرده آن دنيا هستم و نه زنده اين دنيا، بين اين دنيا و آن دنيا قرار گرفته ام، تمام قوا تحليل رفته، خودم را نمى توانم بكِشم و در انتظار مرگ هستم.

هميشه كه چنين نبود و اين برنامه منحصر به اين شخص نيست، بلكه شترى است كه بر درِ خانه همه مى خوابد. عدّه اى در پيرى مى ميرند و عدّه اى در جوانى.

ياد مرگ انسان را تربيت مى كند. اگر مردن نبود زندگى كردن بسيار دشوار بود، بلكه مرگ از نعمت هاى بزرگ خداست. حال براى اين چند روز دنيا مى بينيد چه غوغايى به پا مى كند، اگر انسان زندگى جاويدان و ابدى داشت چه مى كرد!

ص: 220

ص: 221

بخش دوم

اشاره

رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در برنامه جامعى به اميرمؤمنان على عليه السلام سفارش هايى فرمود كه در واقع برنامه دنيا و آخرت ما مسلمانان را بازگو مى كند.

در بخش دوم كتاب به شرح قسمت هايى از اين وصايا مى پردازيم كه علّامه مجلسى آن را در جلد 74 بحارالأنوار آورده است.

ص: 222

ص: 223

فروبردن خشم

اشاره

1

يا على، اوُصيكَ بِوَصيَّةٍ فَاحفَظها فَلا تَزالُ بِخَيرٍ ما حَفِظتَ وَصِيَّتي. يا عَلِىُّ مَن كَظَمَ غَيظاً وَهُوَ يَقدِرُ عَلى امضائِهِ أعقَبَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ أمناً وَايماناً يَجِدُ طَعمَهُ.

اى على، سفارشى به تو مى كنم و آن را حفظ كن، زيرا اگر اين سفارشم را حفظ كنى پيوسته در خير و نيكى هستى. اى على، كسى كه خشمش را كه بتواند آن را انجام دهد فرو ببرد، خداوند در روز قيامت امنيّت و ايمانى به او مى دهد كه مزّه اش را مى چشد.

بحارالانوار، ج 77، ص 46

نور هدايت

در اين بخش از وصيّت، پيامبر صلى الله عليه و آله يك سفارش مى كند و آن اين است كه هر كس در حال توانايى بر اعمال خشم، آن را فرو برد خداوند در دنيا نعمتى و در آخرت نعمتى به او مى دهد. نعمت آخرت امنيّت و نعمت دنيا ايمانى است كه مزّه آن را مى چشد.

«كَظم» در اصل به معنى محكم بستن سر مشك است. گويى وقتى انسان خشمگين مى شود خشم از درون وجودش به بيرون فوران مى كند.

در اينجا به نكاتى بايد توجّه كرد:

1. خشم و غضب يكى از عوامل مهمّ ايجاد گناه است. گناهانى كه انسان

ص: 224

هنگام خشم مرتكب مى شود فراوان است، از جمله توهين و آزار مؤمن، آلودگى زبان به انواع گناهان است. همچنين گاه انسان به گناهانى دست مى زند كه نمى توان آن را كنترل كرد، يا از سر خشم كارى مى كند كه در تمام مدّت عمرش نمى تواند آن را جبران كند. ازاين رو بيشتر تصميماتى كه در حال عصبانيّت گرفته مى شود پشيمانى به همراه دارد. پس بايد انسان به خودش توصيه كند كه بعداً تصميم مى گيرم، زيرا در آن حالت فكر انسان معتدل نيست و درست كار نمى كند و قدرت تشخيص مصالح و مفاسد را ندارد. ازاين رو بزرگان گفته اند در حال عصبانيّت و خشم نه تصميم، نه دستور و نه تنبيه. به عبارت ديگر در چنين حالى هيچ عمل مهمّى انجام ندهيد و فقط خود را كنترل كنيد. البتّه كنترل كردن خود در حال عصبانيّت كار دشوارى است و از جمله چيزهايى كه در كنترل اين كار مؤثّر است ايجاد عوامل انصراف است. فى المثل از آن محل دور شود، يا اگر در منزل عصبانى شده است بيرون برود. حتّى گفته اند اگر انسان ايستاده است بنشيند، يا نشسته است برخيزد و يا كمى آب بياشامد. خلاصه در هر صورت تغيير حالت بدهد، حتّى اگر تغيير مختصرى در حال خودش بدهد مؤثّر است. مثلًا به صورتش آب بزند يا سوره اى از قرآن تلاوت كند تا وضع و مسير را تغيير دهد.

برخى اوقات انسان به اندازه اى خشمگين مى شود كه براى فرو نشاندن آن چاره اى جز مشت كوبيدن به ديوار ندارد تا عقده هايش خالى شود و در نتيجه غضبش فرو بنشيند.

خشم شعله اى از آتش هاى شيطان و مهم ترين ابزار ابليس است. بايد توجّه داشت كه خشم انسان را از حال طبيعى خارج مى كند. كسانى را ديده ايم كه در حالت عادى انسان هاى خوب و طبيعى اند، ولى هنگام عصبانيّت همه چيز را به سوى مقابل پرتاب مى كنند، چون در آن حالت عوارض بسيارى در انسان ديده مى شود و مشكل اين است كه انسان در آن حالت عذر شرعى ندارد كه بگويد در حال خشم بودم، زيرا بيشتر قتل هايى كه رخ داده در حال عصبانيّت بوده است،

ص: 225

براى اينكه هيچ كس در حال خونسردى كارد برنمى دارد تا سر كسى را ببُرد.

2. «خشم» از خطرناك ترين ابزارهاى شيطان براى گناه كردن است. البتّه خشم از موهبت هاى الهى است كه به نادرست از آن استفاده مى شود، زيرا «خشم» عبارت است از بسيج تمام نيروهاى بدن براى مقابله با مشكل. به عبارت ديگر، خداوند خشم را در انسان آفريده تا بتواند در مقابل تهاجمات از خود دفاع كند، زيرا اگر در اين حالت خونسرد باشد و نيروهاى بدنش بسيج نشود نمى تواند از خودش دفاع كند.

برخى مى گويند: انسان در حال عادى حدود يك دهم نيروهايش آماده است، ولى در حال عصبانيّت قدرتش ده برابر مى شود. يعنى تمام نيروهايش بسيج مى شوند، لذا مى بينيم كه برخى در حالت عادى ضعيف به نظر مى رسند ولى در حال خشم و عصبانيّت پنج نفر هم از عهده آنها برنمى آيد و نمى توانند او را نگاه دارند چرا كه همه قدرت او بسيج شده است. در نتيجه اين چيزى را كه خداوند در انسان آفريده از نعمت هاى اوست ولى بايد در جاى خودش مصرف شود. به تعبيرى ديگر، خشم بر دو قسم است: خشم مذموم، خشم ممدوح و واجب.

انسان بايد در مقابل عاصيان و گناهكاران غيرت شرعى داشته باشد و نبايد نسبت به آنها بى توجّه بود. آن روايت معروف كه خداوند عدّه اى از ملائكه را براى عذاب قومى فرستاد، ولى آنها مأموريّت خويش را انجام نداده برگشتند و عرض كردند: بارالها، در ميان اين قوم مردى عابد در دل شب بيدار بود و عبادت مى كرد و نخواستيم آنها را نابود كنيم، به آنها وحى شد كه دوباره برگرديد و آن آبادى را ويران كنيد و آن مرد را هم نابود كنيد و بعد در روايت علّت چنين ذكر شده كه همين پيرمرد عابد كه در نيمه هاى شب عبادت مى كند، حتّى يك بار در برابر گناه خشمگين نشده و به رگ غيرتش برنخورده است.

بنابراين انسان در جايى كه بايد امر به معروف و نهى از منكر كند و خشمگين شود بايد به وظيفه اش بپردازد و در برابر گناه از پاى ننشيند و چنين خشمى

ص: 226

ممدوح و واجب است و از نظر اسلام انسان بى توجّه به اين امور ارزشى ندارد.

البتّه خشم نابجا ناپسند است.

3. طبق اين روايت، خداوند براى فروبرندگان خشم (الكاظِمِينَ الغَيظ) دو پاداش در نظر گرفته است:

الف) امنيّت در روز قيامت. اگر خداوند در روز قيامت كه به «يوم الحسرة»، «يوم البروز»، «يوم الخوف»، «يوم الوحشة الاكبر» و «يوم الفزع» معروف است، به انسان امنيّت بدهد بالاترين نعمت و موهبت است، زيرا اگر انسان تمام دنيا را داشته باشد ولى آرامش خاطر نداشته باشد گويى هيچ چيز ندارد.

ب) ايمان. اگرچه ظاهرش متعلّق به اين دنياست، زيرا درباره برخى گناهان حديث داريم كه اگر انسان آنها را ترك كند خداوند به او ايمانى مى دهد كه در ذائقه اش نمايان مى شود. يعنى اين ايمان به صورت اعتقادى خشك نيست، بلكه چون شيرينى در ذائقه مى ماند و آن را احساس مى كند اين را به هر كس نمى دهند، به كسانى مى دهند كه در مقابل نفس ايستادگى و مقاومت كرده اند. مثلًا در كتاب وسايل الشيعه در باب مقدّمه نگاه در روايتى آمده است كه «چنانچه كسى چشمش به زن زيباى نامحرم بيفتد و فوراً چشمش را برگيرد، خداوند به او ايمانى مى دهد كه مزّه آن را مى چشد».

خشم در روايات اسلامى

امام صادق عليه السلام از رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه حضرت فرمود:

«ألغَضَبُ يُفسِدُ الايمانَ كَما يُفسِدُ الخَلُّ العَسَلَ

؛ خشم، ايمان انسان را فاسد مى كند چنانكه سركه عسل را فاسد مى سازد».(1) از امير مؤمنان على عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «

ايّاكَ وَالغَضَبَ فَأوَّلُهُ جُنونٌ وَآخِرُهُ نَدَمٌ

؛ از خشم بپرهيزيد كه آغازش جنون و پايانش پشيمانى است».


1- بحارالانوار، ج 73، ص 267.

ص: 227

در حديثى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

لَيسَ الشَّديدُ بَالصّرعَةِ إنَّما الشَّديدُ الَّذي يَملِكُ نَفسَهُ عِندَ الغَضَبِ

؛ نيرومند و قهرمان كسى نيست كه در كُشتى رقيب خود را بر زمين زند، بلكه نيرومند كسى است كه هنگام خشم مالك نفس خود باشد».(1) اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: «

ألغَضَبُ نارٌ مُوقَدَةٌ مَن كَظَمَهُ أطفَأَها وَمَن أطلَقَهُ كانَ أوَّلَ مُحتَرَقٍ بِها

؛ غضب آتشى است مشتعل، كسى كه خشم خود را فرو نشاند آن آتش را خاموش كرده است و آن كه غضب را به حال خودش آزاد گذارد خود اوّل كسى است كه در شعله هاى آن خواهد سوخت».(2) امام صادق عليه السلام فرمود: «

ألغَضَبُ مِفتاحُ كُلّ شَرّ

؛ خشم، كليد تمام بدى ها و شرور است».(3) حضرت على عليه السلام در روايتى فرمود: «

شِدَّةُ الغَضَبِ تُغَيّرُ المَنطِقَ وَتَقطَعُ مادَّةَ الحُجَّةِ وَتُفَرّقُ الفَهمَ

؛ خشم شديد چگونگى گفتار را تغيير مى دهد و اساس استدلال را به هم مى ريزد، تمركز فكر را از بين مى برد و فهم آدمى را پراكنده مى سازد».(4) در روايتى ديگر فرمود: «

أعدي عَدُوّ لِلمَرءِ غَضَبُهُ وَشَهوَتُهُ فَمَن مَلَكَهُما عَظُمَت دَرَجَتُهُ وَبَلَت غايَتُهُ

؛ دشمن ترين دشمنان آدمى غضب و شهوت اوست. آن كه بتواند اين دو غريزه سركش را مهار كند و آنها را به فرمان خود درآورد، مقام عظيمى دارد و مى تواند به اوج انسانيّت برسد».(5) در حديثى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

إذا غَضِبتَ فَاسكُت

؛ هرگاه خشمگين شدى سكوت كن».(6) از امام كاظم عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «

مَن كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَفَّ اللّهُ


1- مجموعه ورّام، ج 1، ص 122.
2- عيون الحكم والمواعظ، ص 22.
3- غررالحكم، ص 49.
4- بحارالانوار، ج 71، ص 428.
5- غررالحكم، ص 498.
6- المحجّة البيضاء، ج 5، ص 308.

ص: 228

عَنهُ غَضَبَهُ يَومَ القِيامَةِ

؛ هر كه خشمش را از مردم بازدارد، خداوند در روز قيامت خشمش را از او باز خواهد داشت».(1) در حديثى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «

إذا غَضِبَ أحَدُكُم فَلَيَتَوَضَّأ بَالماءِ البارِدِ فَانَّ الغَضَبَ مِنَ النّارِ

؛ هرگاه يكى از شما خشمگين شد با آب سرد وضو بگيرد، زيرا خشم از آتش است».(2)


1- تحف العقول، ص 391.
2- المحجّة البيضاء، ج 5، ص 305.

ص: 229

بدترين مردمان

اشاره

2

يا عَلىُّ، مَن خافَ النّاسُ لِسانَهُ فَهُوَ مِن أهلِ النّارِ. يا عَلىُّ، شَرُّ النّاسِ مَن أكرَمَهُ النّاسُ إتّقاءَ شَرّهِ. يا عَلىُّ، شَرُّ النّاسِ مَن باعَ آخِرَتَهُ بِدُنياهُ وَشَرٌّ مِن ذلِكَ مَن باعَ آخِرَتَهُ بِدُنيا غَيرِهِ.

اى على، كسى كه مردم از زبانش بترسند او اهل آتش است. اى على، بدترين مردم كسى است كه مردم براى حفظ از شرّش او را احترام كنند. اى على، بدترين مردم كسى است كه آخرتش را به دنيايش بفروشد و بدتر از او كسى است كه آخرتش را به دنياى ديگران بفروشد.

بحارالانوار، ج 77، ص 46

نور هدايت

به راستى چه جمله هاى تكان دهنده اى در حديث مورد بحث است. حتّى اگر هيچ دليلى بر حقّانيّت پيامبر نداشته باشيم، خود اين جمله ها كافى است براى اينكه انسان به مقام آن حضرت پى ببرد، زيرا او در محيطى جاهلى بزرگ شده و هرگز مكتب نديده و خط ننوشته، امّا چنين سخنان حكمت آميزى بر زبان مباركش جارى مى شود كه دليل بر عظمت و نبوّت اوست و انسان درمى يابد كه اين مطالب خود معجزه است، زيرا دنيايى از معنا در اين سخنان نهفته.

در طليعه سخن، انسان ها را متوجّه مسأله زبان مى كند، زيرا هرچه درباره زبان گفته شود كم است. بسيارى از گرفتارى ها، مشكلات، بدبختى ها، خوشبختى ها،

ص: 230

پيروزى ها و شكست ها در گرو اصلاح زبان است. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: اى على، كسى كه مردم از زبان او بترسند اهل جهنّم است. مثلًا به مجلسى وارد مى شود همه وحشت دارند از اينكه نكند سخن بگويد، چون با نيش زبانش همه را مى گزد. زبان خيلى خطرناك است. البتّه اهمّيّت قلم كمتر از زبان نيست.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در جمله دوم مى فرمايد: «

يا على، شَرُّ النّاسِ مَن اكرَمَهُ النّاسُ اتّقاءَ شَرّهِ

؛ اى على، بدترين مردم كسى است كه براى حفظ از شرّش او را احترام مى كنند».

مردم به دو گروه احترام مى گذارند:

به گروهى به جهت صفات خوبشان و براى اينكه از منافع همنشينى با آنان بهره مند گردند احترام مى گذارند.

و به دسته اى براى دفع ضررشان احترام مى گذارند؛ يعنى مى ترسند در صورت احترام نگذاشتن، آزارى به ايشان برساند.

در اين زمينه داستان معروفى نقل شده كه كسى گفت: بيت المال را به دو دسته مى دهم: اوّل به كسانى كه دستم را بگيرند و دوم به كسانى كه پايم را نگيرند.

همين دسته دوم كه احترام مى شوند براى پرهيز و حفظ از شرّشان است.

پرسش: چرا اينان بدترين مردمانند؟

در پاسخ بايد گفت براى اينكه گناهشان چند برابر است. مردم را اذيّت مى كنند، مردم را وادار مى كنند كه بر خلاف ميلشان به ايشان احترام بگذارند.

اگر از اين راه سود و منفعتى به دست آورند حرام و اكل مال به باطل است.

يعنى اگر پول بيت المال را به كسى بدهند كه آبروى انسان را نبَرد چنين پولى براى او مانند گوشت خوك است.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در جمله سوم مى فرمايد: «

يا عَلىّ، شَرُّ النّاسِ مَن باعَ آخِرَتَهُ بِدُنيا غَيرِهِ

؛ بدترين مردم كسى است كه آخرت را به دنيا بفروشد». يعنى زندگانى حقيقى را به سراى ناپايدار بفروشد، در حالى كه « «وَإِنَّ الدَّارَ الْأَخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ»؛

ص: 231

و فقط سراى آخرت، سراى زندگى (واقعى) است».(1) در حقيقت، دنيا مرگى تدريجى است. چه بد است كه انسان حيات جاويدان و حقيقى را بدهد و در عوض آن لذّات مختصر و زودگذر و اين زندگى دنيوى را كه مرگ تدريجى است بگيرد. چنين انسانى هم از نظر فكرى منحرف است، چون بد فكر مى كند و هم از نظر عمل، چون بد عمل مى كند و هم از نظر همّت بد است، چون همّتش پست است.

از اين بدتر كسانى اند كه آخرتشان را به دنياى ديگران مى فروشند. چنين كسانى كم نيستند. به عبارت ديگر، من از دين و دنيا و همه چيز خودم مايه بگذارم براى اينكه دنياى فلانى آباد شود كه اين نهايت حماقت و بدبختى است.

گاهى انسان چشمش را باز مى كند مى بيند كه مصداق اوّلى كه شده رفته رفته دارد مصداق دومى هم مى شود. خيال نكنيد كه وقتى اينها دامن انسان را مى گيرد قبلًا خبر مى كند، ناگهان متوجّه مى شود كه كار از كار گذشته و در حال غرق شدن در اين گرداب است و دارد در آن دست و پا مى زند.

زبان در روايات اسلامى

در حديثى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «

نَجاةُ المؤمِنِ حِفظُ لِسانِهِ

؛ رهايى مؤمن در نگهدارى زبانش است».(2) در روايتى امام صادق عليه السلام فرمود كه لقمان به فرزندش گفت: «

يا بُنَىَّ ان كُنتَ زَعَمتَ أنَّ الكَلامَ مِن فِضَّةٍ فَإنَّ السُّكوتَ مِن ذَهَبٍ

؛ اى پسرم، اگر خيال مى كنى كه سخن گفتن نقره است (بدان كه) سكوت طلاست».(3) از پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: «

بَلاءُ الإنسانِ مِنَ اللّسانِ وَسَلامَةُ


1- سوره عنكبوت، آيه 64.
2- وسائل الشيعه، ج 8، ص 533.
3- بحارالانوار، ج 18، ص 297.

ص: 232

الإنسانِ في حِفظِ اللّسانِ

؛ گرفتارى آدمى از زبان است و سلامت آدمى هم در نگهدارى زبان است».(1) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خطاب به ابن مسعود فرمود: «

عَلَيكَ بِحِفظِ لِسانِكَ فَإنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ:

«الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (2)؛ بر تو باد به نگهدارى زبان، زيرا خداوند مى فرمايد: امروز بر دهانشان مُهر مى نهيم و دستانشان با ما سخن مى گويند و پاهايشان به كارهايى كه مى كردند گواهى مى دهند».(3) در حديثى اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: «

طُوبى لِمَن أنفَقَ الفَضلَ مِن مالِهِ وَأمسَكَ الفَضلَ مِن كَلامِهِ

؛ خوشا به حال كسى كه اموال اضافى خود را انفاق كند و از گفتن سخنان زايد بپرهيزد».(4) از امام صادق عليه السلام از پدرانش نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

زينَةُ الحَديثِ الصّدقُ

؛ زينت سخن، راستگويى است».(5) در حديثى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

فِتنَةُ اللّسانِ أشَدُّ مِن ضَربِ السَّيفِ

؛ فتنه زبان، سخت تر از ضربت شمشير است».(6) از عبداللّه بن سنان از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«ألا انَبّئُكُم بِشِرارِكُم؟ قالُوا: بلى يا رَسولَ اللّهِ، قال: ألمَشّاؤُونَ بِالنَّميمَةِ ألمُفَرّقونَ بَينَ الأحِبَّةِ، ألباغونَ للبَراءِ المَعايِبِ

؛ آيا شما را از بدكارانتان آگاه نكنم؟ گفتند: آرى اى پيامبر خدا. فرمود: آنان كه به سخن چينى گام برمى دارند و ميان دوستان جدايى مى افكنند و براى گناهان عيب مى تراشند».(7)


1- بحارالانوار، ج 18، ص 286.
2- سوره يس، آيه 65.
3- بحارالانوار، ج 77، ص 109.
4- همان، ص 295.
5- همان، ص 114.
6- همان، ج 18، ص 286.
7- كافى، ج 2، ص 369.

ص: 233

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «

ايّاكُم وَالمِزاحَ فَإنَّهُ يَذهَبُ بِماءِ الوَجهِ وَمَهابَةِ الرّجالِ

؛ از شوخى كردن بپرهيزيد، زيرا آبرو و هيبت مردان را مى برَد».(1) از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «

إِنَّ أَبغَضَ خَلقِ اللّهِ عَبدٌ اتَّقَى النّاسُ لِسانَهُ

؛ دشمن ترين خلق خدا بنده اى است كه مردم از زبانش بترسند».(2)


1- كافى، ج 2، ص 665.
2- همان، ص 323.

ص: 234

بداخلاقى

اشاره

3

يا عَلىُّ، لِكُلّ ذَنبٍ تَوبَةٌ الّا سوءُالخُلقِ فَإنَّ صاحِبَهُ كُلَّما خَرَجَ مِن ذَنبٍ دَخَلَ في ذَنبٍ.

اى على، هر گناهى توبه اى دارد جز بداخلاقى، زيرا هرگاه انسان بداخلاق از گناهى خارج مى شود (توبه مى كند)، به گناه ديگرى دچار مى شود.

بحارالانوار، ج 77، ص 48

نور هدايت

در اينجا پيامبر صلى الله عليه و آله به خطر سوءِ خُلق اشاره كرده مى فرمايد: از همه گناهان مى توان توبه كرد، امّا از بداخلاقى نمى توان توبه كرد، زيرا اين صفت دست از انسان برنمى دارد و مهم اين است كه بدانيم انسان از عمل توبه مى كند، در حالى كه سوءِخُلق عمل نيست.

آثار سوءِخُلق

1. سوء خُلق سرچشمه گناهان بسيارى است. انسان مى خواهد از گناهى توبه كند، به گناه ديگر مى افتد. لذا حضرت مى فرمايد توبه ندارد. ازاين رو از جمله آثار سوءِخُلق، كثرت گناهان ناشى از آن است؛ مانند: اذيّت و آزار مردم، دروغ، غيبت، ظلم.

ص: 235

2. از جمله آثار سوءِخُلق، آثار اجتماعى است. يعنى نفرت عمومى مردم را به همراه مى آورَد. به عبارت ديگر، انسان با بدخُلقى، دوستان و جامعه و نفوذش را از دست مى دهد. مثلًا كاسب است مشترى هايش را از دست مى دهد. آقاست، مريدان را از دست مى دهد. سوءِخلق باعث مى شود كه ياران و معاشران از دست بروند. حتّى گاهى زن و فرزندانش را از دست مى دهد. منظور از «دست دادن» اين است كه آنان از او بيگانه مى شوند تا جايى كه بچّه دوست ندارد پدر را ببيند، چون پدر بداخلاق است. ميان او و فرزندان فاصله مى افتد. پس نفرت عمومى و جدا شدن مردم يكى ديگر از آثار سوءِخلق است.

3. اثر سوم سوءِخلق، شكنجه و عذاب روحى است كه بر خود انسان تأثير مى گذارد. يعنى آدم بداخلاق پيش از هر كس خودش اذيّت مى شود. او با آتش بداخلاقى، اوّل درون خود را مى سوزاند آن گاه برون ديگران را. البتّه اين موجب بيمارى انسان مى شود و در كوتاهى عمر او بسيار مؤثّر است.

بنابراين سوءِخلق حدّاقل اين سه اثر منفى را دارد: كثرت گناهان، از دست دادن دوستان و ياران و بستگان و آشنايان، شكنجه روحى.

عوامل و سرچشمه هاى بداخلاقى

1. توقّع بيجا:

كسانى كه پرتوقّع اند و انتظار دارند مردم به آنها سلام كنند و احترام بگذارند، طبيعتاً با مواردى مواجه مى شوند كه مخالف انتظارشان است لذا از كوره در مى روند و عصبانى مى شوند، امّا اگر انسان سطح توقّع و انتظارش را حتّى در مورد خانواده و نزديكانش كم كند، عصبانى نمى شود و در برابر اتّفاقاتى كه پيش مى آيد آمادگى دارد. اگر چنين روحيّه اى پيدا شد، از مشكلات نمى هراسد و افسرده نمى شود. برخى اشخاص وقتى از دوستانشان ضربه مى خورند مى گويند ما چنين چيزى را از دوستمان توقّع نداشتيم.

2. كبر و غرور:

انسان هاى متكبّر طبعاً مى خواهند بالاتر از همه باشند و چون

ص: 236

مردم فطرتاً با چنين افرادى ناسازگارند و به ايشان اعتنايى نمى كنند و اينان نيز وقتى مى بينند كارها مطابق خواستشان انجام نشده است، عصبانى و بداخلاق مى شوند.

3. عدم گذشت:

برخى در زندگى گذشت كمى دارند و لذا دچار عصبانيّت مى شوند، امّا انسان بايد بكوشد كار خلاف را ناديده بگيرد و در برابر ناملايمات گذشت كند، چون اگر آن را فراموش كند اخلاقش هم خوب مى شود ولى اگر فراموش نكرد هر وقت به ذهنش مى آيد ناراحت و در نتيجه بداخلاق مى شود.

4. كم ظرفيّتى:

انسان هاى كم ظرفيّت يا بى ظرفيّت نمى توانند مسائل را تحمّل كنند. به قول معروف «با مَويزى شيرين مى شود و با غوره اى ترش» يعنى نسيمى در خانه او طوفان است. چنين كسانى هميشه كج خلق و بداخلاق و عصبانى اند.

امّا اگر انسان بلندنظر باشد، اين گونه مسائل را به راحتى هضم مى كند. اينها چهار عامل روحى روانى بود، اكنون به عوامل اجتماعى و جسمانى مى پردازيم.

عوامل اجتماعى و جسمانى

1. انسانى كه ضعيف المزاج است، گاهى كج خلق مى شود. ديده ايد بيماران معمولًا بداخلاق مى شوند، زيرا بر اثر بيمارى كه تحمّل كرده اند بايد ملاحظه حالشان بشود و از سر و صدا نزدشان پرهيز كرد و پرستارانشان بايد با آنها مدارا كنند، براى اينكه بيمار در وضعى است كه كج خلقى جزءِ طبيعت او شده.

يا مثلًا در بعدازظهر ماه رمضان، برخى مردم عصبانى و بداخلاق مى شوند، چون براثر گرسنگى و تشنگى، خون غليظ مى شود و به مغز نمى رسد، اعصاب خسته است و سلول هاى مغزى تغذيه نمى شوند، طبعاً اعصاب تحت فشار قرار مى گيرد در نتيجه نمى تواند خود را كنترل كند. لذا بهتر است در اين هنگام در جايى باشد كه عوامل عصبانيّت كمتر است، زيرا مى تواند سراغ عوامل عصبانيّت نرود و در ساعاتى كه زمينه ها آماده است روابطش را با مردم كم كند. يعنى

ص: 237

به گونه اى باشد كه كج خلقى خودش را نشان ندهد.

2. گاهى محروميّت از جايى، سبب بداخلاقى در جايى ديگر مى شود. مثلًا در بازار ضرركرده، وقتى به خانه مى رود زن و فرزندان را مى آزارَد.

اين بداخلاقى بلاى بسيار بدى است، به خصوص كسانى كه با مردم سر و كار دارند بايد براى پيشبرد كارها در دل مردم نفوذ كنند و مصداق «لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»(1) نباشند، بلكه مصداق «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»(2) باشند. ولى كسانى كه با مردم سرو كار ندارند زياد از خود كج خلقى و بداخلاقى نشان نمى دهند.

خلاصه گاهى كج خلقى تمام برنامه هاى انسان را از بين مى برد. ازاين رو بايد علاوه بر از بين بردن زمينه ها و عوامل كج خلقى، تمرين خوش خلقى كرد.

حضرت على عليه السلام آن قدر حُسن خلق داشت كه دشمنانش او را متّهم به مزّاح مى كردند و مى گفتند على عليه السلام- العياذ باللّه- بذله گو است.

براى اينكه انسان به سوءِخلق مبتلا نشود بايد نقطه مقابل آن را- كه حسن خلق است- در خود بپرورد و به اهمّيّت آن واقف شود. لذا براى اينكه متوجّه شويم حسن خلق تا چه اندازه نزد پيشوايان بزرگ اسلامى اهمّيّت دارد احاديثى از معصومين عليهم السلام را درباره اهمّيّت حُسن خلق برگزيده ايم كه به آنها اشاره مى كنيم:

نمونه اى از حسن خلق پيامبر صلى الله عليه و آله

پيروزى پيامبر صلى الله عليه و آله هرچند با تأييد و امداد الهى بود، ولى از نظر ظاهرى عوامل متعدّدى داشت كه يكى از مهم ترين آنها جاذبه اخلاقى آن حضرت بود. آن چنان صفات عالى انسانى و مكارم اخلاق در او جمع بود كه دشمنان سرسخت را تحت تأثيرقرار مى دادوبه تسليم وا مى داشت و دوستان را سخت مجذوب خود مى ساخت.


1- ترجمه:« اگر تندخو و سخت دل بودى مردم از گرد تو پراكنده مى شدند». سوره آل عمران، آيه 159.
2- ترجمه:« رحمت خدا تو را با مردم مهربان و خوش خوى گردانيد». سوره آل عمران، آيه 159.

ص: 238

حتّى اگر اين را معجزه اخلاقى پيامبر صلى الله عليه و آله بناميم اغراق نگفته ايم، چنانكه نمونه اى از اين معجزه اخلاقى در فتح مكّه نمايان گشت، هنگامى كه مشركان خونخوار و جنايت پيشه- كه ساليان دراز هر چه در توان داشتند بر ضدّ اسلام و شخص پيامبر صلى الله عليه و آله به كار گرفتند- در چنگال مسلمين گرفتار شدند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله برخلاف تمام محاسبات دوستان و دشمنان، فرمان عفو عمومى صادر كرد و تمام جنايات آنان را به دست فراموشى سپرد و همين سبب شد كه به مصداق «يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» مردم گروه گروه مسلمان شوند.

درباره حسن خلق، عفو، مهربانى، ايثار، فداكارى و تقواى آن حضرت در كتاب هاى تفسير و تاريخ داستان هاى زيادى آمده است ولى همين قدر بايد بگوييم كه در حديثى از حسين بن على عليه السلام آمده است كه فرمود: از پدرم اميرمؤمنان على عليه السلام درباره ويژگى هاى زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و اخلاق او پرسيدم و پدرم مشروحاً به من پاسخ فرمود. در بخشى از اين حديث آمده است:

«پيامبر صلى الله عليه و آله با همنشينانش با خوشرويى و خنده برخورد مى كرد و نرمخو و ملايم بود. هرگز خشن، سنگدل، پرخاشگر، بدزبان، عيب جو و مديحه سرا نبود.

هيچ كس از او مأيوس نمى شد و هر كه به در خانه او مى آمد نوميد بازنمى گشت.

سه چيز را از خود دور كرده بود: مجادله در سخن، پرگويى، دخالت در كارى كه به او مربوط نبود. و دو چيز را در مورد مردم رها كرده بود: كسى را مذمّت نمى كرد، به جست وجوى لغزش ها و عيب هاى پنهانى مردم نمى پرداخت.

فقط در مورد امورى كه ثواب الهى را اميد داشت سخن مى گفت. هنگام سخن گفتن به قدرى كلماتش در دل ها نفوذ داشت كه همه سكوت اختيار مى كردند و هنگامى كه ساكت مى شد آنها به سخن درمى آمدند، امّا نزد او هرگز نزاع و مجادله نمى كردند. هرگاه مرد غريب و ناآگاهى با خشونت سخن مى گفت و درخواستى مى كرد، تحمّل مى كرد و به يارانش مى فرمود: هرگاه كسى حاجتى دارد به او عطا كنيد. هرگز كلام كسى را قطع نمى كرد تا سخنش پايان گيرد».

ص: 239

آرى، اگر اين اخلاق نيكو و ملكات الهى نبود آن ملّت عقب مانده جاهلى و آن جمع خشن انعطاف ناپذير به اسلام درنمى آمدند، بلكه به مصداق آيه «لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» همه از گرد او پراكنده مى شدند و همان راه و روش دوران جاهليّت را ادامه مى دادند. و چه خوب است كه اين اخلاق اسلامى امروز زنده شود و در هر مسلمانى، پرتوى از اخلاق و خوى پيامبر صلى الله عليه و آله باشد.

اهمّيّت حُسن خلق در روايات اسلامى

روايات اسلامى نيز در اين زمينه- چه درباره شخص پيامبر و چه درباره وظيفه مسلمين- فراوان است كه در اينجا به چند روايت اشاره مى كنيم:

در حديثى مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

انَّما بُعِثتُ لِاتَمّمَ مَكارِمَ الأخلاقِ

؛ من براى اين مبعوث شده ام كه فضايل اخلاقى را تكميل كنم».

به اين ترتيب، يكى از اهداف اصلى بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله همين تكميل اخلاق نيكوست.

در حديث ديگرى فرمود: «

انَّ المُؤمِنُ لَيُدرِكَ بِحُسنِ خُلقِهِ دَرَجةَ قائِمِ الليلِ وَصائِمِ النَّهارِ

؛ مؤمن با حُسن خلق خود به درجه كسى مى رسد كه شب ها به عبادت مى ايستد و روزها روزه دار است».(1) و در روايت ديگرى مى خوانيم كه فرمود: «

ما مِن شَى ءٍ اثقَلُ فى الميزانِ مِن حُسنِ الخُلُقِ

؛ چيزى در ميزان عمل، سنگين تر از خلق خوب نيست».(2) و از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «

احَبُّكُم الَى اللّهِ احسَنُكُم اخلاقاً المُوَطِئُونَ أكنافاً الَّذينَ يَألَفونَ وَ يُؤلَفونَ وَ أبغَضُكُم الَى اللّهِ المَشَّؤونَ بِالنَّمِيمَةِ المُفَرّقونَ بَينَ الإخوان المُلتَمِسونَ لِلبُرَآءِ العَثَراتِ

؛ از همه شما محبوب تر نزد خدا كسى است كه اخلاقش از همه بهتر باشد، همان كسانى كه متواضع اند، با ديگران آميزش


1- بحارالانوار، ج 71، ص 382.
2- عيون اخبار الرّضا عليه السلام، ج 1، ص 40.

ص: 240

دارند و مردم نيز با آنها آميزش دارند. و از همه شما مبغوض تر نزد خدا سخن چين است كه در ميان برادران جدايى مى افكنَد و در جست وجوى لغزش افراد بى گناه است».(1) در حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود: «

أكثَرُ ما يُدخِلُ النّاسَ الجَنَّةَ تَقوَى اللّهِ وَ حُسنُ الخُلقِ

؛ بيشترين چيزى كه مردم را وارد بهشت مى كند پرهيزگارى و و خوشخويى است».(2) در حديثى امام باقر عليه السلام فرمود: «

انَّ اكمَلَ المؤمِنينَ ايماناً أحسَنُهُم خُلقاً

؛ از ميان مؤمنان كسى ايمانش از همه بهتر است كه اخلاقش نيكوتر باشد».(3) در حديثى از امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«عَلَيكُم بِحُسنِ الخُلقِ فَأنَّ حُسنَ الخُلقِ فِى الجَنَّةِ لا مَحالَةَ وَ ايّاكُم وَ سُوءَ الخُلقِ فَأنَّ سُوءَ الخُلقِ فِى النّارِ لا مَحالَةَ

؛ بر شما باد به خوشخويى، زيرا خوش خلق سرانجام در بهشت است و از بدخلقى بپرهيزيد كه سرانجام در آتش است».(4) از مجموع اين احاديث به خوبى استفاده مى شود كه خوشخويى كليد بهشت، وسيله جلب رضاى خدا، نشانه قدرت ايمان، و هم عرض عبادت هاى شبانه و روزانه است.

بدخويى نقطه مقابل خوش خويى، در روايات اسلامى

در حديثى رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «

الخُلقُ السَّىّ ءُ يُفسِدُ العَمَلَ كما يُفسِدُ الخَلُّ العَسَلَ

؛ بدخويى عمل را تباه مى كند چنانكه سركه عسل را فاسد مى سازد».(5) در حديث يگرى فرمود: «

سُوءُ الخُلقِ ذَنبٌ لا يُغفَرُ وَسُوءُ الظَّنّ خَطيئَةٌ تَفُوحُ


1- مستدرك الوسائل، ج 9، ص 150.
2- بحارالانوار، ج 71، ص 373.
3- همان، ج 1، ص 373.
4- همان، ج 10، ص 369.
5- همان، ج 73، ص 297.

ص: 241

بدخويى گناهى نابخشودنى است و بدگمانى خطايى است كه منتشر مى شود».(1) و در روايتى فرمود: «

انَّ العَبدَ لَيَبلُغُ مِن سُوءِ خُلقِهِ اسفَلُ دَرَكِ جَهَنَّمٍ

؛ بنده بر اثر بدخويى به پايين ترين طبقات دوزخ مى رسد».(2) در حديثى اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: «

رُبَّ عَزيزٍ أذَلَّهُ خُلُقُهُ وَ ذَليلٍ أَعَزَّهُ خُلُقُهُ

؛ بسا عزيزى كه اخلاقش او را ذليل ساخته و ذليلى كه اخلاقش او را عزيز كرده است».(3) و در روايت ديگرى فرمود: «

مَن ساءَ خُلُقُهُ فَأذّنوا في اذُنِهِ

؛ هر كه اخلاقش بد شد در گوشش اذان بگوييد».(4)


1- المحجّةالبيضاء، ج 5، ص 93.
2- همان.
3- بحارالانوار، ج 71، ص 396.
4- همان، ج 62، ص 277.

ص: 242

عذرخواهى و قبول عذر

اشاره

4

يا عَلىّ، مَن لَم يَقبَلِ العُذرَ مِن مُتِنَصّلٍ صادِقاً كانَ او كاذِباً لَم يَنَل شَفاعَتى.

اى على، كسى كه عذرِ عذرخواه را نپذيرد چه در اين عمل راستگو باشد و چه نباشد به شفاعتم نمى رسد.

بحارالانوار، ج 77، ص 47

نور هدايت

مسأله عذرخواهى و پذيرش عذر هر دو از ارزش هاى اخلاقى و اسلامى است. بسيارند كسانى كه اعمال خلافى را مرتكب مى شوند، امّا گويى عارشان مى آيد كه عذر بخواهند و آن را عيب مى دانند، بلكه گاهى به قول مردم: «دو قورت و نيم او هم باقى است» و طلبكار. اين عيب بسيار بزرگى است. چه اشكالى دارد اگر انسان خلافى را مرتكب شد، همان گونه كه پشيمان شده و در پيشگاه خداوند توبه و استغفار مى كند، در پيشگاه خلق هم عذر بخواهد. اگر مردم واقعاً سعه صدر، شجاعت و شهامت عذرخواهى را داشته باشند بسيارى از مشكلات در همان مراحل اوّليّه پايان مى پذيرد. گاهى بحث ها و جدال هاى بى سود بر سر مسائل كوچك و پيش پا افتاده، مشكلات بزرگى را به وجود مى آورد. مثلًا در جادّه كسى در حال رانندگى است، اتّفاق مى افتد كه ناگهان راننده ديگرى- عمداً يا غفلتاً- جلوى او مى پيچد و بعد عذرخواهى مى كند، هر كه باشد قبول مى كند.

امّا اگر سر بالا حرف بزند و بگويد: مگر حواس ندارى، مگر خيابان ارث پدرت

ص: 243

است، بعد هر دو پياده شوند و يقه هم را بگيرند چه بسا در اين ميان قتلى هم واقع شود. مى دانيد كه قتل خيلى ساده است و گاه از امور بى اهمّيّت نشأت مى گيرد. امّا اگر چيزى گفته و شما هم عذرخواهى كنيد و در يك كلام، اگر شهامت و شجاعت عذرخواهى باشد خطاهاى كوچك به خطاهاى بزرگ تبديل نمى شود و گويا از همان اوّل آبى روى آتش ريخته شده است.

همچنين در بين خانواده ها اگر عمل خلافى انجام شد هر كدام كه عذرخواهى كنند تمام مى شود وگرنه همين چيزهاى كوچك به مسائل مهم تبديل مى شود و خانواده اى را متلاشى مى كند.

كسى كه حاضر نيست عذرخواهى كند آيا خودش را معصوم مى داند؟ مسلّماً نه، چون هر انسانى خطا مى كند. پس اگر خطايى از او سرزد، خود عذرخواهى دليل بر بزرگوارى اوست، دليل بر سعه صدر انسان است. كسانى كه تنگ حوصله اند و ضيق صدر دارند، گمان مى برند با عذرخواهى از شخصيّتشان كم مى شود، در حالى كه غافلند و نمى دانند عذرخواهى دليل بر عظمت شخصيّت و بزرگوارى است. پيامبر در داستان «سواده» در مقابل كسى كه معلوم نبود راست مى گويد يا اشتباه مى كند يا اين كار مقدّمه اى براى برنامه هاى بعدى بود، بزرگوارى خود را نشان دادند.

بنابراين اگر در كارها منصف باشيم و در چيزهايى جزئى از طرف مقابل، هر كه مى خواهد باشد- عوام يا باسواد- عذرخواهى كنيم اين خود، كليد زندگى سالم است، پس اعتذار (پوزش طلبيدن) از ارزش هاى اخلاقى است.

امّا مسأله دوم كه آن هم بزرگوارى و سعه صدر مى خواهد، قبول عذر است.

اگر كسى نزد شما آمد صادقانه عذر خواست حتماً بايد آن را بپذيريد.

پيامبر صلى الله عليه و آله در اين حديث مى فرمايد: حتّى اگر عمداً كار خلافى كرده و مى خواهد خودش را زير حجاب اعتذار پنهان كند، شما بزرگوارى كرده و به روى خودت نياور، حتّى عذر دروغين را بپذير كه البتّه موارد استثنايى از بحث

ص: 244

جداست، زيرا اگر عذر را نپذيرى، پرده حُجب و حيا را دريده اى. مثلًا اگر شما در پاسخ او بگويى نه، دروغ مى گويى. طرف مقابل هم بدتر مى شود، او هم در جواب مى گويد دلم خواست دروغ بگويم. حال شما از چه راهى مى خواهى جلوى لجاجت او را بگيرى؟

در دعاى ابوحمزه آمده است: «

امَرتَنا ان تَعفُوَ عَمَّن ظَلَمَنا وَانتَ اولى بِالعَفوِ وَقَد ظَلَمنا انفُسَنا

؛ فرمان دادى از كسانى كه به ما ستم كردند درگذريم، امّا اى خدا، تو بر عفو از ما- كه بر خودمان ستم كرديم- شايسته ترى».

در حقيقت مفهوم دعا اين است كه وقتى حاضر نيستى گناهى را ببخشى و عذرى را بپذيرى، همان طور كه انتظار دارى خداوند گناهان بسيارت را ببخشايد، تو هم حدّاقل يك گناه مردم را ببخشاى و عذرى را بپذير.

يا در دعاى ماه رجب مى گوييم: «

يُعطي مَن سَأَلَهُ

؛ به هر كه درخواست و خواهش كند عطا مى كند». در حالى كه خداوند هم به خواهش كننده و هم به غير آن بخشش مى كند. علاوه بر آن، كسى را كه در تمام عمرش خدا را نشناخته، مشمول رحمت گسترده خود مى گردانَد. او خداوندى است كه رحمتش فراگير است و هيچ درخواست كننده اى را محروم نمى كند و به غير درخواست كنندگان هم به مقتضاى حال مى بخشد.

«مُتِنَصّل» يعنى كسى كه مى خواهد از كارى كه كرده خودش را تبرئه كند و در يك جمله، مى خواهد عذر بخواهد.

حضرت فرمود: كسى كه عذر شخصى را كه مى خواهد از خطاى خودش خارج گردد- خواه راست باشد يا دروغ- نپذيرد شفاعت من به او نمى رسد، زيرا شفاعت من مخصوص خطاكاران است. تو درباره خطاكاران چگونه رفتار كردى كه انتظار دارى درباره خطاى تو گذشت كنند، مگر پاداش هاى خداوند مطابق با اعمال نيست، اگر من هم خطايى كرده باشم انتظار گذشت دارم كه با شفاعت از خطاى من درگذرند.

ص: 245

به هر حال پوزش هنگام اشتباه و پذيرش آن از پوزش خواه، كليد خوشبختى، نفوذ در افكار و در دل مردم و از جمله عوامل پيشرفت در زندگى است.

در اين قسمت از كلام گهربار حضرت رسول صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام سخن از شفاعت به ميان آمده است كه براى آگاهى بخشى از آن در اينجا مى آيد.

قرآن و مسأله شفاعت

بى شك مجازات هاى الهى چه در اين جهان و چه در قيامت جنبه انتقامى ندارد، بلكه همه آنها در حقيقت ضامن اجرا براى اطاعت از قوانين و در نتيجه پيشرفت و تكامل انسان هاست. بنابراين هر چيزى كه اين ضامن اجرا را تضعيف كند بايد از آن دورى كرد تا جرأت و جسارت بر گناه در مردم پيدا نشود. از سوى ديگر، نبايد راه بازگشت و اصلاح را به كلّى بر روى گناهكاران بست، بلكه بايد به آنها امكان داد خود را اصلاح كنند و به سوى خدا و پاكى تقوا بازگردند.

«شفاعت» در معناى صحيحش براى حفظ همين تعادل و وسيله اى است براى بازگشت گناهكاران و آلودگان، و در معناى نادرستش موجب تشويق و جرأت بر گناه است.

كسانى كه جنبه هاى مختلف شفاعت و مفاهيم صحيح آن را از هم تفكيك نكرده اند گاه به كلّى منكر مسأله شفاعت شده، آن را با توصيه و پارتى بازى در برابر سلاطين و حاكمان ظالم برابر مى دانند.

و گاه مانند وهّابيان، آيه « «لَا يَقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ»؛ در قيامت از كسى شفاعت پذيرفته نمى شود»(1) را بدون توجّه به آيات ديگر دستاويز قرار داده و به كلّى منكر شفاعت شده اند.

به هر حال ايرادهاى مخالفان شفاعت را در چند مطلب مى توان خلاصه كرد:

الف) اعتقاد به شفاعت، روح سعى و تلاش را تضعيف مى كند.


1- سوره بقره، آيه 48.

ص: 246

ب) اعتقاد به شفاعت، انعكاسى از جوامع عقب مانده و ارباب و رعيتى است.

ج) اعتقاد به شفاعت موجب تشويق به گناه و رها كردن مسؤوليّت هاست.

د) اعتقاد به شفاعت نوعى شرك و چندگانه پرستى و مخالف قرآن است.

ه) اعتقاد به شفاعت مفهومش دگرگون شدن احكام خداوند و تغيير اراده فرمان اوست.

ولى چنانكه خواهيم گفت همه اين ايرادها از آنجا ناشى شده كه شفاعت را از نظر مفهوم قرآنى با شفاعت هاى انحرافى رايج در ميان عوام اشتباه كرده اند. از آنجا كه اين مسأله هم در جهت اثبات و هم در جهت نفى داراى اهمّيّت ويژه اى است بايد مشروحاً از مفهوم شفاعت، فلسفه شفاعت، شفاعت در قرآن و حديث بحث كنيم تا هرگونه ابهامى در زمينه آيات مربوط به شفاعت برطرف شود.(1)

مفهوم واقعى شفاعت

اشاره

واژه «شفاعت» از مادّه «شَفع» به معناى جفت و «ضَمُّ الشَّى ءِ الى مِثلِهِ» گرفته شده، نقطه مقابل آن «وتر» به معناى تك و تنهاست، آن گاه بر ضميمه شدن فرد برتر و قوى تر براى كمك به فرد ضعيف تر اطلاق گرديده. اين لفظ در عرف و شرع به دو معنى بيان شده است:

1. شفاعت در عرف:

هنگامى كه «شفيع» از موقعيّت و شخصيّت و نفوذ خود بهره ببَرد و نظر صاحب قدرتى را در مورد مجازات زيردستان خود عوض كند كه گاه اين امور با استفاده از نفوذ شخص يا وحشتى كه از نفوذ او دارند و زمانى با پيش كشيدن مسائل عاطفى و تحت تأثير قرار دادن عواطف و زمانى با تغيير دادن مبانى فكرى او درباره گناه مجرم و استحقاق او و مانند اينها صورت مى گيرد.

شفاعت طبق اين معنى هيچ دگرگونى در روحيّات و فكر مجرم يا متّهم ايجاد نمى كند. تمام تأثيرها و دگرگونى ها مربوط به كسى است كه نزد او شفاعت مى شود- دقّت كنيد.


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 48 سوره بقره.

ص: 247

اين نوع شفاعت در بحث هاى مذهبى مطلقاً معنا ندارد، زيرا نه خداوند اشتباه مى كند كه بتوان نظر او را تغيير داد، نه عواطف به اين معنى كه در انسان است دارد تا بتوان آن را برانگيخت، نه از نفوذ كسى وحشت دارد و نه پاداش و كيفرش بر محورى غير از عدالت دور مى زند.

2. شفاعت در شرع:

اين نوع «شفاعت» بر محور دگرگونى و تغيير موضع شفاعت شونده دور مى زند. يعنى شفاعت شونده موجباتى فراهم مى سازد كه از يك وضع نامطلوب و در خور كيفر بيرون آمده و به وسيله ارتباط با شفيع، خود را در وضع مطلوبى قرار مى دهد كه شايسته و مستحقّ بخشودگى شود. چنانكه خواهيم ديد ايمان به اين نوع شفاعت، در واقع، مكتب عالى تربيت و وسيله اصلاح افراد گناهكار و آلوده و بيدارى و آگاهى است. شفاعت در منطق اسلام از اين نوع است و خواهيم ديد كه تمام ايرادها و خرده گيرى ها متوجّه تفسير اوّل شفاعت مى شود، نه مفهوم دوم كه معنايى منطقى و معقول و سازنده دارد.

شفاعت در عالم تكوين

آنچه در مورد شفاعت به تفسير صحيح و منطقى آن گفتيم در جهان تكوين و آفرينش نيز (علاوه بر عالم تشريع) فراوان ديده مى شود. نيروهاى قوى تر اين جهان به نيروهاى ضعيف تر ضميمه شده و آنها را در مسير هدف هاى سازنده پيش مى برند: آفتاب مى تابد، باران مى بارد و بذرها را در دل زمين آماده مى سازد تا استعدادهاى درونى خود را به كار گيرند و نخستين جوانه حيات را بيرون بفرستند، پوست دانه ها را بشكافند و از ظلمتكده خاك سر برآورده به سوى آسمان- كه از آن نيرو دريافت داشته اند- پيش بروند.

مدارك شفاعت

اكنون به مدارك اصلى و دست اوّل در مورد شفاعت مى پردازيم كه در قرآن مجيد به مسأله «شفاعت» (با همين عنوان) در حدود سى مورد اشاره شده است.

ص: 248

البتّه بحث ها و اشارات ديگرى به اين مسأله بدون ذكر اين عنوان ديده مى شود.

اين آيات به چند گروه تقسيم مى شود:

گروه اوّل آياتى است كه به طور مطلق شفاعت را نفى مى كند، مانند: « «أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأتِىَ يَوْمٌ لَابَيْعٌ فِيهِ وَ لَاخُلَّةٌ وَ لَاشَفَاعَةٌ»؛ از آنچه به شما روزى داديم انفاق كنيد پيش از آنكه روزى فرا رسد كه در آن نه خريد و فروشى است (تا بتوانيد نجات خود را خريدارى كنيد) و نه دوستى سودى دارد و نه شفاعتى شامل حالتان مى شود».(1) در آيه اى ديگر مى فرمايد: « «وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ»؛ شفاعتى از كسى پذيرفته نمى شود».(2) در اين آيات راه هاى متصوّر براى نجات مجرمان غير از ايمان و عمل صالح، چه از طريق پرداختن عوض مادّى يا پيوند و سابقه دوستى و يا مسأله شفاعت نفى شده است.

در مورد برخى مجرمان مى خوانيم: « «فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ»؛ ازاين رو شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنان سودى نمى بخشد».(3) گروه دوم آياتى است كه «شفيع» را فقط خدا معرّفى مى كند. مانند: « «مَا لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ ولىّ وَ لَاشَفِيعٍ»؛ هيچ سرپرست و شفاعت كننده اى براى شما جز خداوند نيست».(4) « «قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا»؛ بگو: تمام شفاعت تنها از آنِ خداست».(5) گروه سوم آياتى است كه شفاعت را به اذن و فرمان خدا مشروط مى كند مانند:

« «مَنْ ذَاالَّذِى يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ»؛ چه كسى مى تواند نزد خدا جز به اذن خدا


1- سوره بقره، آيه 254.
2- سوره بقره، آيه 48.
3- سوره مدّثّر، آيه 48.
4- سوره سجده، آيه 4.
5- سوره زمر، آيه 44.

ص: 249

شفاعت كند».(1) « «وَلَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ»؛ شفاعت نزد خدا جز براى كسى كه (خداوند) براى او اذن شفاعت داده سودى ندارد».(2) گروه چهارم آياتى است كه شرايطى براى شفاعت شونده بيان كرده است كه گاه اين شرط را خشنودى خدا معرّفى مى كند، مانند « «وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى ؛ و آنها جز براى كسى كه خدا راضى (به شفاعت براى او) است، شفاعت نمى كنند».(3) طبق اين آيه، شفاعت شفيعان تنها شامل حال كسانى است كه به مقام «ارتضاء» يعنى پذيرفته شدن در پيشگاه خداوند رسيده اند.

گاه شرط آن را گرفتن عهد و پيمان نزد خدا معرّفى مى كند مى گويد: « «لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْدًا»؛ آنان هرگز مالك شفاعت نيستند، مگر كسى كه نزد خداوند رحمان پيمانى گرفته است».(4) گاهى صلاحيّت شفاعت شدن را از برخى مجرمان سلب مى كندمى فرمايد:

« «مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ و لَاشَفِيعٍ يُطَاعُ»؛ براى ستمكاران نه دوستى وجود دارد و نه شفاعت كننده اى كه شفاعتش پذيرفته شود».(5) به اين ترتيب، داشتن پيمان الهى، يعنى ايمان و رسيدن به مقام خشنودى پروردگار و پرهيز از گناهانى چون ظلم، جزءِ شرايط حتمى شفاعت است.

شرايط گوناگون شفاعت

آيات شفاعت به خوبى نشان مى دهد كه مسأله شفاعت از نظر منطق اسلام موضوع بى قيد و شرطى نيست، بلكه شرايطى دارد. يعنى هم به جرمى كه درباره آن شفاعت صورت مى گيرد توجّه مى شود، شخص شفاعت شونده و هم به


1- سوره بقره، آيه 255.
2- سوره سبأ، آيه 23.
3- سوره انبياء، آيه 28.
4- سوره مريم، آيه 87.
5- سوره غافر، آيه 18.

ص: 250

شخص شفاعت كننده. و اين جوانب است كه چهره اصلى شفاعت و فلسفه آن را روشن مى سازد. مثلًا گناهانى مانند ستم به كلّى از دايره شفاعت بيرون شمرده شده و قرآن مى گويد: ظالمان شفيع مُطاعى ندارند. واگر ظلم را به معناى وسيع كلمه- چنانكه در برخى احاديث خواهد آمد- تفسير كنيم، شفاعت منحصر به مجرمانى خواهد بود كه از كار خود پشيمان و در مسير جبران و اصلاحند. در اين صورت شفاعت پشتوانه اى خواهد بود براى توبه و ندامت از گناه.

و اينكه برخى تصوّر مى كنند با وجود ندامت و توبه نيازى به شفاعت نيست اشتباهى است كه پاسخ آن را به زودى خواهيم داد.

از طرف ديگر، طبق آيه 28 سوره انبياء، تنها كسانى مشمول بخشودگى از طريق شفاعت مى شوند كه به مقام «ارتضاء» رسيده و، طبق آيه 87 سوره مريم، داراى عهد الهى اند.

اين دو عنوان، چنانكه از مفهوم لغوى آنها و از رواياتى كه در تفسير اين آيات وارد شده استفاده مى شود، به معناى ايمان به خدا و حساب و ميزان و پاداش و كيفر و اعتراف به حسنات و سيّئات (نيكى اعمال و بدى اعمال) و گواهى به درستى تمام مقرّراتى است كه از سوى خدا نازل شده، ايمانى كه در فكر و سپس در زندگى آدمى انعكاس يابد و نشانه چنين بازتاب و انعكاسى اين است كه خود را از صفت ظالمان طغيانگر كه هيچ اصل مقدّسى را به رسميّت نمى شناسند بيرون آورَد و به تجديدنظر در برنامه هاى خود بپردازد.

قرآن درباره آمرزش گناهان در سايه شفاعت فرموده است: « «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا»؛ اگر از اين مخالفان آن گاه كه به خود ستم مى كردند (و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذاردند)، به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد، خدا را بسيار توبه پذير و مهربان مى يافتند».(1) در اين آيه


1- سوره نساء، آيه 64.

ص: 251

توبه و استغفار مجرمان مقدّمه اى براى شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله شمرده شده است.

يا در جاى ديگر آمده است: « «قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنْا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ* قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّى إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»؛ گفتند: اى پدر، از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه كه ما خطاكار بوديم،- گفت: به زودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى طلبم كه او آمرزنده و مهربان است».(1) در اين آيات نيز آثار ندامت و پشيمانى از گناه در تقاضاى برادران يوسف از پدر، به خوبى ديده مى شود.

در مورد شفاعت فرشتگان در قرآن مى خوانيم كه استفغار و شفاعت آنان تنها براى افراد باايمان و تابعان سبيل الهى و پيروان حق است: « «وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَىْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ»؛ و (فرشتگان) براى مؤمنان آمرزش مى طلبند (و مى گويند:) پروردگارا، رحمت و دانش تو همه چيز را فرا گرفته است؛ پس كسانى را كه توبه كرده و راه تو را پيروى مى كنند بيامرز و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار».(2) قرآن در مورد شفاعت كنندگان نيز اين شرط را ذكر كرده كه بايد گواه بر حق باشند: « «إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقّ»؛ مگر آنان كه شهادت به حق داده اند».(3) به اين ترتيب، شفاعت شونده بايد نوعى ارتباط و پيوند با شفاعت كننده برقرار سازد، پيوندى از طريق توجّه به حق و گواهى قولى و فعلى به آن، كه اين خود نيز عامل ديگرى براى سازندگى و بسيج نيروها در مسير حق است.

احاديث اسلامى و شفاعت


1- سوره يوسف، آيات 97 و 98.
2- سوره غافر، آيه 7.
3- سوره زخرف، آيه 86.

ص: 252

در روايات اسلامى تعبيرات فراوانى مى بينيم كه مكمّل مفاد آيات مربوط به شفاعت است و گاهى صريح تر از آن، از جمله:

در تفسير برهان از امام كاظم عليه السلام از على عليه السلام نقل شده است كه فرمود: از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم «

شَفاعَتى لِأهلِ الكَبائِرِ مِن امَّتِى

؛ شفاعت من براى مرتكبان گناهان كبيره است».(1) ابن ابى عمير راوى حديث مى گويد: از امام كاظم عليه السلام پرسيدم چگونه براى مرتكبان گناهان كبيره شفاعت ممكن است در حالى كه خداوند مى فرمايد: «وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى و مسلّماً كسى كه مرتكب كبائر شود مورد رضا و خشنودى خداوند نيست؟ امام فرمود: هر فرد باايمانى كه مرتكب گناهى مى شود طبعاً پشيمان خواهد شد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «پشيمانى از گناه، توبه است» و كسى كه پشيمان نشود مؤمن واقعى نيست و شفاعت براى او نخواهد بود و عمل او «ظلم» است و خداوند در قرآن مى فرمايد: «ظالمان دوست و شفاعت كننده اى ندارند».(2) مضمون صدر حديث اين است كه شفاعت شامل مرتكبان گناهان كبيره مى شود، ولى ذيل حديث روشن مى كند كه شرط اصلى پذيرش شفاعت، واجد بودن ايمانى است كه مجرم را به مرحله ندامت و خودسازى و جبران برساند و از ظلم و طغيان و قانون شكنى برهانَد- دقّت كنيد.

در كتاب كافى از امام صادق عليه السلام در نامه اى كه به صورت متّحدالمآل براى اصحابش نوشت چنين نقل شده است: «

مَن سَرَّهُ أن يَنفَعَهُ شَفاعَةُ الشّافِعِينَ عِندَ اللّهِ فَليَطلُب الَى اللّهِ أن يَرضى عَنهُ

؛ هر كه دوست دارد مشمول شفاعت شود بايد خشنودى خدا را جلب كند».(3) لحن اين روايت نشان مى دهد كه براى اصلاح اشتباهاتى كه در زمينه شفاعت براى برخى ياران امام خصوصاً و جمعى از مسلمانان به طور عام رخ داده است صادر شده و باصراحت، شفاعت هايى كه به ارتكاب گناه تشويق مى كند نفى شده است.


1- بحارالانوار، ج 8، ص 30.
2- همان، ص 352.
3- همان، ص 53.

ص: 253

باز در حديث پرمعناى ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «

اذا كانَ يَومَ القيامَةِ بَعَثَ اللّهُ العالِمَ وَالعابِدَ فَاذا وَقفاً بَينَ يَدَى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ قيلَ لِلعابِدِ انطَلِق الَى الجَنَّةِ وَقيلَ لِلعالِمِ قِف تَشفَعُ لِلنّاسِ بِحُسنِ تأديبِكَ لَهُم

؛ در روز رستاخيز، خداوند عالم و عابد را برمى انگيزد. به عابد مى گويد تنها به سوى بهشت رو، امّا به عالم مى گويد بايست و براى مردمى كه تربيت كردى شفاعت كن».(1) در اين حديث پيوندى ميان «تأديب عالم» و شفاعت او در مورد شاگردانش كه مكتب او را درك كرده اند ديده مى شود كه مى تواند پرتويى به روى بسيارى از موارد تاريك اين بحث بيفكنَد. به علاوه اختصاص شفاعت به عالم و نفى آن از عابد، نشانه ديگرى است از اينكه شفاعت در منطق اسلام مطلبى قراردادى يا پارتى بازى نيست، بلكه مكتبى تربيتى و تجسّمى است از تربيت در اين جهان.

فلسفه شفاعت

اشاره

مفهوم شفاعت و مدارك آن را كه روشنگر مفهوم آن بود دانستيم، ازاين رو درك فلسفه هاى اجتماعى و روانى آن چندان مشكل نيست. به طور كلّى توجّه به اصل شفاعت مى تواند چند اثر زير را در معتقدان داشته باشد:

الف) مبارزه با روح يأس و نااميدى:

كسانى كه مرتكب جرايم سنگين مى شوند از يك سو گرفتار ناراحتى وجدان و از سوى ديگر گرفتار يأس از بخشودگى در پيشگاه خدا مى شوند و چون راه بازگشت را به روى خود مسدود مى يابند عملًا حاضر به هيچ گونه تجديدنظر نيستند و با توجّه به تيرگى افق آينده در نظرشان، ممكن است دست به طغيان و سركشى بيشتر بزنند و نوعى آزادى عمل براى خود تحت اين عنوان كه رعايت مقرّرات براى آنها سودى ندارد قائل شوند.

درست همانند بيمارى كه از بهبودى مأيوس شده و سدّ پرهيز را به كلّى شكسته است، زيرا آن را بى دليل و فاقد تأثير مى داند.


1- بحارالانوار، ج 2، ص 16.

ص: 254

ب) ناراحتى وجدان:

كه ناشى از اين گونه جرايم است موجب اختلالات روانى يا تحريك حسّ انتقامجويى از جامعه اى كه او را چنين آلوده كرده است مى شود و به اين ترتيب، گناهكار به عنصرى خطرناك و كانون ناراحتى براى جامعه مبدّل مى شود و لذا ايمان به شفاعت روزنه اى به سوى روشنايى بر روى او مى گشايد و اميد به آمرزش، او را به كنترل خويش و تجديدنظر و حتّى جبران گذشته تشويق مى كند، حسّ انتقامجويى در او تحريك نمى شود و آرامش روانى به او امكان تبديل شدن به عنصرى سالم و صالح را مى دهد.

بنابراين اگر بگوييم توجّه به شفاعت به معناى صحيح، عاملى سازنده و بازدارنده است كه مى تواند از فردى مجرم و گناهكار، فرد صالحى بسازد گزاف نگفته ايم. ازاين رو مى بينيم كه حتّى براى زندانيان ابد، روزنه شفاعت و بخشودگى در قوانين مختلف دنيا باز گذارده شده كه مبادا يأس و نوميدى آنان را به كانون خطرى در درون خود زندان ها مبدّل گردانَد يا آنان را گرفتار اختلال روانى سازد.

ص: 255

حيات و مرگ دل ها

اشاره

5

يا عَلىّ، ثَلاثٌ مُجالَسَتُهُم تُميتُ القَلبَ: مُجالَسَةُ الأنذال وَمُجالَسَةُ الاغنياء وَالحَديثُ مَعَ النّساءِ.

اى على، همنشينى با سه چيز قلب را مى ميرانَد: همنشينى با انسان هاى پست، همنشينى با ثروتمندان، سخن گفتن با زنان.

بحارالانوار، ج 77، ص 45

نور هدايت

از اين فقره از وصيّت نامه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خطاب به اميرمؤمنان على عليه السلام نكاتى استفاده مى شود، ازجمله:

1. از اين حديث مى توان استفاده مهمّى در مورد حيات و مرگ قلب كرد. قلب در اينجا كنايه از روح و جان آدمى است. يعنى علاوه بر اينكه جسم آدمى حيات و ممات دارد، دل و روح آدمى داراى حيات و مرگ است كه از آن تعبير مى شود به «حيات و مرگ معنوى».

امام سجّاد عليه السلام در مناجات تائبين مى فرمايد: «

إلهي ألبَسَتني الخَطَايا لِباسَ مَسكِنَتي وَأماتَ قَلبي عَظيمَ جَنايَتي

؛ خدايا، خطاهايم بر من لباس خوارى پوشانده و دورى از تو جامه بيچارگى به تنم كرده و جنايات و گناهان بزرگم قلبم را ميرانده است».

اين دعا دلالت دارد كه قلب داراى مرگ و زندگى است. و اصلًا مناجات تائبين

ص: 256

خود بيانگر عوامل مرگ و حيات قلب است. امام عرض مى كند: خدايا با توبه قلبم را زنده كن؛ بدين معنا كه حيات با توبه و مرگ با گناهان صورت مى پذيرد.

برخى افراد در كنارشان هزاران درس عبرت صورت مى گيرد، يا هزاران آيه و روايت و مواعظ تكان دهنده در گوششان مى خوانند، امّا كوچك ترين اثرى در آنها ندارد، چون قلبشان مرده است.

حيات را مى توان با دو چيز به خوبى شناخت: حس و حركت. يعنى موجودى كه نه احساس دارد و نه حركت مرده است، يا كسى كه سوزن در بدنش فرو مى كنى امّا تكان نمى خورد مرده است، يا اينكه احساس نمى كند آن عضو از بدنش مرده است چنانكه قرآن در بحث از حيات و مرگ معنوى گاه مثلًا برخى مرده ها را در رديف زنده ها قرار مى دهد مى گويد: « «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبّهِمْ يُرْزَقُونَ»؛ (اى پيامبر) هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند مرده اند، بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند».(1) يا در جاى ديگر عدّه اى از زنده ها را در صف مرده ها قرار مى دهد مى گويد:

«إِنَّكَ لَاتُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ».(2)

در جاى ديگر مى فرمايد: « «لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيًّا»؛ تا هر كس را كه زنده است (و حيات انسانى دارد) انذار كند».(3) قرآن وسيله انذار انسان هاى زنده است.

حيات و مرگ دل ها

انسان ها داراى چند نوع حيات و مرگند:

نخست حيات و مرگ نباتى كه مظهرش همان نمو و رشد و تغذيه و توليد مثل


1- سوره آل عمران، آيه 169.
2- سوره نمل، آيه 80.
3- سوره يس، آيه 70.

ص: 257

است و از اين نظر با تمام گياهان همگام است.

ديگر حيات و مرگ حيوانى كه نشانه بارز آن احساس و حركت است و در اين دو ويژگى نيز با تمام حيوانات يكسان است.

امّا نوع سوم از حيات مخصوص انسان هاست و آنها را از ديگر گياهان و حيوانات جدا مى كند كه آن حيات انسانى و روحانى است. اين همان چيزى است كه در روايات اسلامى از آن به «حياةالقلوب» تعبير شده كه منظور از «قلب» در اينجا همان «روح»، «عقل» و «عواطف» انسان است. در سخنان اميرمؤمنان على عليه السلام در خطبه ها و كلمات قصار نهج البلاغه روى اين مسأله بسيار تأكيد شده است. در خطبه 110 درباره قرآن مى گويد: «

تَفَقَّهُوا فِيهِ فَإِنَّهُ رَبيعُ القُلُوبِ

؛ درباره قرآن بينديشيد كه بهار حيات بخش دل هاست».

و در خطبه 133 درباره حكمت و دانش مى فرمايد: «

هِىَ حَياةٌ لِلقَلبِ المَيّتِ

؛ حكمت مايه حيات دل هاى مرده است».

و گاهى بيمارى قلب را در برابر بيمارى بدن قرار داده و مى فرمايد: «

وَاشَدُّ مِن مَرَضِ البَدَنِ مَرَضُ القَلبِ

؛ بدتر از بيمارى تن بيمارى دل است».(1) در جايى ديگر مى فرمايد: «

مَن قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلبُهُ

؛ هر كس روح ورع اش كم شود قلبش مى ميرد».(2) و تعبيرات فراوان ديگر.

از سوى ديگر قرآن مجيد براى انسان نوع خاصّى از بينايى و شنوايى و درك و شعور غير از بينايى و شنوايى و شعور ظاهرى قائل شده چنانكه درباره كافران مى فرمايد: « «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لَايَعْقِلُونَ»؛ (كافران) كر و لال و كورند؛ ازاين رو چيزى نمى فهمند».(3) در جاى ديگر منافقان را بيماردلانى مى نامد كه خداوند بر بيماريشان


1- نهج البلاغه، حكمت 388.
2- همان، حكمت 349.
3- سوره بقره، آيه 171.

ص: 258

مى افزايد: «فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا».(1)

قرآن مجيد كسانى را كه ترس از خدا در وجودشان نيست سنگدلانى معرّفى كرده كه قلبشان از سنگ خارا نيز سخت تر است: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً».(2)

درباره گروهى از كافران تعبيرى دارد كه ضمن آن ايشان را ناپاكان معرّفى مى كند مى گويد: « «أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهّرَ قُلُوبَهُمْ»؛ آنان كسانى اند كه خدا نمى خواهد دل هايشان را پاك سازد».(3) در جاى ديگر مى فرمايد: دعوت تو را تنها زنده گانى كه گوش شنوا دارند اجابت مى كنند نه مرده ها. « «إِنَّمَا يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ وَالْمَوْتَى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ»؛ تنها كسانى (دعوت تو را) مى پذيرند كه گوش شنوا دارند، امّا مردگان (و آنها كه گوش شنوا ندارند، ايمان نمى آورند؛ و) خدا آنها را (در قيامت) برمى انگيزد؛ سپس به سوى او بازگردانده مى شوند».(4) از مجموع آنچه گذشت و تعبيرات فراوان ديگرى كه مشابه آن است به خوبى روشن مى شود كه قرآن محور حيات و مرگ را همان محور انسانى و عقلانى مى شمرد، چرا كه تمام ارزش انسان در همين بخش نهفته شده است.

عوامل مرگ و حيات روحانى بسيار زياد است، ولى قدر مسلّم اينكه نفاق، كبر، عصبيت، جهل و گناهان بزرگ، قلب را مى ميراند، چنانكه در مناجات تائبين از مناجات هاى پانزده گانه زين العابدين امام سجّاد عليه السلام مى خوانيم:

وَأماتَ قَلبي عَظيمُ جَنايتي

».(5) رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: همنشينى با انسان هاى آلوده و پست، قلب را


1- سوره بقره، آيه 10.
2- سوره بقره، آيه 74.
3- سوره مائده، آيه 41.
4- سوره انعام، آيه 36.
5- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 69 و 70 سوره يس.

ص: 259

مى ميراند و انسان بر اثر مجالست با چنين كسانى به جاهايى سقوط مى كند كه بسا مايه عبرت همگان مى شود.

«نذل» به معناى رذل و پست از نظر اخلاقى، دينى، فكرى.

انسان از چهار راه كسب شخصيّت مى كند:

الف) پدر و مادر كه در دامان آنها پرورش مى يابد.

ب) جامعه و كوچه و بازار و هر آنچه به عرف و عادت و محيط تعبير مى كنند.

ج) معلّم و استاد.

د) دوست و همنشين كه بخش عمده شخصيّت هر كسى مولود همنشينى با دوستان است. يعنى اگر آنان آلوده باشند او هم آلوده مى شود و اگر اينها پاك باشند او هم پاك مى شود.

در انسان حالتى روانى به نام «محاكات» (تقليد) وجود دارد كه هر چه را ببيند بى اختيار تقليد مى كند. مثلًا كسى خميازه مى كشد بيشتر كسانى كه اطراف او هستند خميازه مى كشند. بسيارى از صفات و حالات در انسان چنين است كه با محاكات ناخودآگاه در انسان منعكس مى شود كه از جمله آنها تأثير احوال و اخلاق دوست بر دوست است. فرموده اند: اگر افراد خويشتن دار را ديديد كه نتوانستيد آنان را در برخورد اوّل و دوم تشخيص بدهيد، نگاه به دوستان و همنشينانش كنيد (

فَانظُروا الى خُلَطائِهِ

).(1) بى شك انسان بخش مهمّى از افكار و صفات اخلاقى خود را از دوستانش مى گيرد. اين تأثيرپذيرى از نظر منطق اسلام تا آن پايه است كه در روايات اسلامى از حضرت سليمان عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «درباره كسى قضاوت نكنيد تا به دوستانش نظر بيفكنيد، چرا كه انسان به دوستان و ياران و رفقايش شناخته مى شود».

امام اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: «

وَ مَن اشتَبَهَ عَلَيكُم أمرُهُ وَ لَم تَعرِفوا دينَهُ


1- بحارالانوار، ج 74، ص 197.

ص: 260

فَانظُروا الى خُلَطائِهِ فَان كانوا أهلَ دينِ اللّهِ فَهُوَ عَلى دينِ اللّهِ وَ ان كانوا عَلى غَيرِ دينِ اللّهِ فَلاحَظَ لَهُ مِن دينِ اللّهِ

؛ هرگاه وضع كسى بر شما مشتبه شد و دين او را نشناختيد به دوستانش نظر كنيد، اگر اهل دين و آيين خدا باشند او نيز پيرو آيين خداست و اگر بر آيين خدا نباشند او نيز بهره اى از آيين حق ندارد».

به راستى گاه نقش دوست در خوشبختى و بدبختى انسان از هر عاملى مهم تر است. گاه او را تا سرحدّ فنا و نيستى پيش مى برد و گاه او را به اوج افتخار مى رسانَد.

اگر ديديد كه عدّه اى لاابالى و ولگرد دور او جمع اند، هرچه جانماز آب بكشد فريب او را نخوريد، زيرا «

انَّ المَرءَ عَلى دينِ خَليلِهِ وَ قَرينِهِ

؛ آدمى بر دين دوست و همنشين اش است».(1) بنابراين همنشينى با اراذل، قلب را مى ميراند.

2. همنشينى با اغنيا نيز قلب انسان را مى ميراند. البتّه مراد از اغنيا در اينجا نوع اغنياست. چنين نيست كه هر كس غنى بود بد باشد. بسا ثروتمندانى كه همنشينى با آنها سعادت بيافريند، مانند حضرت ابراهيم عليه السلام كه ثروت زيادى داشت و همين كه مى شنود كسى ذكر «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ» مى گويد، نصف اموالش را در راه خدا به او مى بخشد. و اين حساب ديگرى دارد. يعنى در اغنياى متدين بحثى نيست، بلكه چون غالب و بيشتر اغنيا انسان هاى مرفّه، بى درد، ازخودراضى، متكبّر و غرق در ناز و نعمت اند و وقتى انسان با آنان مى نشيند، يا درباره درآمدها، يا درباره مخارج زندگى سخن مى گويند از خدا و پيغمبر و معنويات يا سخنى نمى گويند يا كم مى گويند. گاه شايد شصت نوع چلوخورش را براى شما مى شمارد، علم و آگاهى و اطّلاعات در انواع غذاها، چرندگان و پرندگان، وسايل عيش و نوش بسيار دارند، امّا همين كه يك بحث اخلاقى شود همه ساكت و خاموش مى شوند گويى خاك قبرستان بر سرشان پاشيده شده است. مجالست با چنين اغنيايى،


1- بحارالانوار، ج 74، ص 197.

ص: 261

قلب را مى ميراند.(1) 3. سخن گفتن با زنان قلب را مى ميرانَد. البتّه نه در مورد زنان باايمان و ديندار، زيرا بيشتر بحث هاى زنان درباره تجمّلات است، يا درباره زيورآلات و يا عيبجويى ديگران. خلاصه در هر جايى كه سخن از دنيا و تجمّلات و زرق و برق باشد موجب مرگ قلب مى شود، زيرا واژه «حديث» به معنى گفت وگو است و اين لازمه مجالست است.

قرآن درباره زنان تعبير جالبى دارد مى گويد: « «أَوَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِى الْحِلْيَةِ وَهُوَ فِى الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ»؛ آيا كسى را كه ميان زينت ها پرورش مى يابد و هنگام جدال قادر به تبيين مقصود خود نيست (فرزند خدا مى خوانيد)؟»(2) چرا كه اينان در زينت پرورش مى يابند. يعنى بافت فكرى شان بافت تجمّلاتى است. به اين نكته بايد توجّه داشت كه عوامل حيات و مرگ قلب بسيار زياد است و انسان بايد مراقب باشد كه روح و جان خود را به دست هر كس نسپارد.


1- شايد يكى از دلايل اينكه همنشينى با اغنيا موجب مرگ معنوى مى شود اين باشد كه سرچشمه غالب مفاسد اجتماعى ثروتمندان از خدا بى خبرى اند كه در ناز و نعمت و عيش و هوس غرقند و هر نغمه اصلاحى و انسانى و اخلاقى در گوششان ناهنجار است؛ به همين دليل، هميشه در صف اوّل در مقابل پيامبران ايستاده بودند و هميشه دعوتشان را كه به نفع عدل و داد و حمايت از مستضعفان بوده بر ضدّ خود مى ديدند.( رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 16- 17 سوره اسراء).
2- سوره زخرف، آيه 18.

ص: 262

امورى كه امّت طاقت آن را ندارند

اشاره

6

يا عليُّ، ثَلاثٌ لا تُطيقُها هذِهِ الامَّةِ: المواساةُ لِلأخِ في مالِهِ وَانصافُ النّاسِ مِن نَفسِهِ وَذِكرُ اللّهِ عَلى كُلّ حالٍ وَلَيسَ هُوَ: «سُبحانَ اللّهِ وَالحَمدُلِلّهِ وَلا إله إلَّااللّهُ وَاللّهُ اكبَرُ» وَلكِن إذا وَرَدَ عَلى ما يَحرُمُ عَلَيهِ خافَ اللّه عَزَّوَجَلَّ عِندَهُ وَتَركَه.

اى على، سه كار است كه اين امّت طاقت آن را ندارند (و از همه ساخته نيست):

مواسات با برادران دينى در مال؛ حقّ مردم را از خويشتن دادن و ياد خدا در هر حال، ولى ياد خدا (تنها) «سبحان اللّه و الحمدللّه و لا إله إلّااللّه و اللّه اكبر» نيست، بلكه ياد خدا آن است كه وقتى انسان در برابر حرامى قرار مى گيرد از خدا بترسد و آن را ترك گويد.

بحارالانوار، ج 77، ص 45

نور هدايت

حديث مورد بحث بسيار پرمحتوا واز احاديث معروف است. حضرت مى فرمايد: سه چيز است كه امّت طاقت آن را ندارند. يعنى كار مشكلى است و از همه ساخته نيست.

1.

«المواساة للاخ»

انسان در مورد ديگران مواسات داشته باشد. گاه ممكن است انسان انفاق كند يا صدقه و قرض بدهد، امّا مواسات داشتن يعنى اينكه اموالش را با ديگران تقسيم كند و اين كار بسيار مشكلى است. از اين جمله

ص: 263

استفاده مى شود كه گاه از اموال و خوراك و لباس در راه خدا انفاق كنيم. البتّه در اين صورت نبايد مغرور شويم كه گامى برداشته ايم، بلكه بايد خود را مقصّر بدانيم چون هنوز به مواسات و از آن بالاتر به مقام ايثار نرسيده ايم. و اگر اهل مواسات نباشيم لااقل اين اثر را مى تواند در ما بگذارد كه هر چه كمك مى كنيم باز خود را مقصّر بدانيم نه طلبكار. چون اين كوچك ترين كارى است كه يك مسلمان مى تواند انجام دهد.

ميهمانى ايثارگرانه

در مجمع البيان نقل شده است كه كسى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد:

گرسنه ام. حضرت دستور داد از منزل غذايى براى او بياورند، ولى در منزل حضرت غذا نبود، فرمود: چه كسى امشب اين مرد را ميهمان مى كند؟ مردى از انصار برخاست و او را به منزل خود برد، امّا جز مقدار كمى غذا براى كودكان خود چيزى نداشت. غذا را براى ميهمان آورد و چراغ را خاموش كرد و به همسرش گفت: كودكان را به هر ترتيب ساكت كند، سپس زن و مرد بر سر سفره نشستند و بى آنكه چيزى از غذا در دهان بگذراند دهانشان را تكان مى دادند.

ميهمان گمان كرد آنها نيز همراه او غذا مى خورند و به مقدار كافى خورد و آنها شب را گرسنه خوابيدند. صبح خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند حضزت نگاهى به ايشان كرد و تبسّم فرمود و بى آنكه آنان سخن بگويند آيه «وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ»(1) را تلاوت كرد و ايثار آنها را ستود.(2)

مواسات در روايات اسلامى

ابوذر گويد از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «

انَّما هُم اخوانُكُم فَاكسُوهُم مِمّا تَلبَسُونَ


1- ترجمه:« آنها( مهاجران) را بر خود مقدّم مى دارند، هرچند خودشان نيازمند باشند». سوره حشر، آيه 9.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 430.

ص: 264

وَ أطعِمُوهُم مِمّا تُطعَمونَ فَما رُؤِيَ عَبدُهُ بَعدَ ذلِكَ الّا وَ رِداؤُهُ رِدائُهُ وَازارُهُ ازارُهُ مِن غَيرِ تَفاوُتٍ

؛ زيردستان شما برادران شما هستند از آنچه مى پوشيد به آنان بپوشانيد و از آنچه مى خوريد به آنها اطعام كنيد».(1) در حديثى مى خوانيم: «

لا يَجوزُ لِلرَّجُلِ ان يَخُصَّ نَفسَهُ بِشَى ءٍ مِنَ المَأكولِ دُونَ عَيالِهِ

؛ براى انسان سزاوار نيست كه در خانه غذاى اختصاصى داشته باشد و از چيزى بخورد كه خانواده او نمى خورند».(2) 2. «

إنصافُ النّاسِ مِن نَفسِهِ

» پيشتر اشاره كرديم كه جامعه اسلامى جامعه اى است كه حق در آن دادنى است نه گرفتنى. يعنى بدهكار دنبال طلبكار مى گردد.

هر وقت صاحب حق را پيدا كرد و حقّش را ادا كرد، خدا را شكر مى كند كه از زير بار سنگين حقّ الناس راحت شد.

3. «

وَذِكرُ اللّهِ عَلى كُلّ حالٍ

» از جمله چيزهايى كه از عهده همگان برنمى آيد به ياد خدا بودن در همه احوال است. البتّه يادى كه براى انسان انگيزه باشد.

«ذكر» سه معنى دارد: لفظى، قلبى، عملى.

ذكر لفظى آسان است و ذكر قلبى مشكل و ذكر عملى از همه مشكل تر. يعنى اينكه خداوند را در زندگى عملى حاضر و ناظر دانستن، اعمالت نشان بدهد كه خدا در آنها حضور دارد.

فرمود: «

وَلَيسَ هُوَ

» با اينكه اين اذكار از مهم ترين ذكرهايى است كه در روايات بر آنها تأكيد فراوان شده است، فرمود: ذكر منحصر به اينها نيست، بلكه حقيقت ذكر اين است كه وقتى وارد بر عمل حرامى شود همان قدر از خدا بترسد و گناه را ترك كند.

بنابراين ذكر اللّه گوهر گرانبهايى است كه هر چه درباره آن گفته شود كم است. اصولًا روح نماز و عبادات همه ذكر اللّه است. يعنى به همان مقدار از نماز


1- جوامع الجامع، ج 2، ص 338.
2- بحارالانوار، ج 9، ص 221.

ص: 265

كه حواسمان هست و در آن حضور قلب داريم، نماز است و بقيّه اش پوست بدون مغز. هدف اصلى عبادات ذكر خداست كه مهم ترين عامل حفاظت انسان در مقابل گناهان است. كسانى كه آلوده به جنايات و خطاهاى بزرگ مى شوند و رسوايى هاى بزرگ به بار مى آورند قطعاً اهل ذكر اللّه نيستند، چون اگر اينها اهل ذكر باشند در هنگام گناه وقتى كه به ياد خدا بيفتند اين گونه نمى شدند و اين بدبختى ها و رسوايى ها كه درس عبرت است به بار نمى آوردند. بنابراين اگر خواستيم خود را در مقابل همه چيز بيمه كنيم بايد در همه حال به ياد خدا باشيم.

يعنى انسان بايد عادت كند كه خدا را فراموش نكند. مثلًا وارد مجلسى مى شود ذكر خدا را داشته باشد. ذكر خدا مايه آرامش انسان در اين دنيا هم هست: «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنَّ الْقُلُوبُ».(1)

ذكر خدا چيست و چگونه است؟

«ذكر» چنانكه راغب در مفردات گفته، گاهى به معنى حفظ مطالب و معارف آمده است با اين تفاوت كه كلمه «حفظ» به آغاز آن گفته مى شود و كلمه «ذكر» به ادامه آن و گاهى به معنى يادآورى چيزى به زبان يا به قلب است.

در حديثى مى خوانيم كه على عليه السلام فرمود: «

الذّكرُ ذِكرانِ: ذِكرُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ عِندَ المُصيبَةِ وَافضَلُ مِن ذلِكَ ذِكرُ اللّهِ عِندَ ما حَرَّمَ اللّهُ عَلَيكَ فَيَكونَ حاجِزاً

؛ ذكر بر دو گونه است: ياد خدا كردن هنگام مصيبت (و شكيبايى و استقامت ورزيدن) و از آن برتر اين است كه خدا را در برابر محرّمات ياد كند و ميان او و حرام سدّى ايجاد كند».(2) به همين دليل در برخى روايات، ذكر خداوند سپر و وسيله دفاعى شمرده شده. در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه روزى پيامبر صلى الله عليه و آله رو به يارانش كرد و فرمود: «

اتَّخَذُوا جُنَّةً فَقالوا: يا رَسولَ اللّهِ أمِن عدوٍّ قَد اظَلَّنا؟ قالَ لا وَلكِنَّ مِن


1- سوره رعد، آيه 28.
2- بحارالأنوار، ج 93، ص 164.

ص: 266

النّارِ، قولوا سُبحانَ اللّهِ وَالحَمدُلِلّهِ وَلا إلهَ إلّااللّهُ وَاللّهُ أكبَرُ

؛ سپرهايى براى خود فراهم سازيد. عرض كردند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله آيا در برابر دشمنان كه اطراف ما را احاطه كرده و بر ما سايه افكنده اند؟ فرمود: نه، از آتش (دوزخ)؛ بگوييد:

سبحان اللّه والحمدللّه، خدا را به پاكى بستاييد و بر نعمت هايش شكر گوييد و غير از او معبودى انتخاب نكنيد و او را از همه چيز برتر بدانيد».(1)

حضرت موسى هميشه به ياد خدا بود

اين نكته در زندگى حضرت موسى عليه السلام قابل توجّه است كه هميشه به ياد خدا و متوجّه درگاه او بود و حلّ هر مشكلى را از او مى خواست.

هنگامى كه مرد قبطى را كشت و ترك اولايى از او سرزد فوراً از خدا تقاضاى عفو و مغفرت كرد «گفت: پروردگارا، من به خويشتن ستم كردم، مرا بيامرز» «قَالَ رَبّ إِنّى ظَلَمْتُ نَفْسِى فَاغْفِرْ لِى».(2)

و هنگامى كه از مصر بيرون آمد «گفت: پروردگارا، مرا از اين قوم ستمكار رهايى بخش» «قَالَ رَبّ نَجّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ».(3)

و هنگامى كه متوجّه سرزمين مدين شد «گفت: اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند» «قَالَ عَسَى رَبّى أَنْ يَهْدِيَنِى سَوَاءَ السَّبِيلِ».(4)

هنگامى كه گوسفندان شعيب را سيراب كرد و در سايه آرميد «گفت:

پروردگارا، به هر خير و نيكى كه بر من فرو فرستى نيازمندم» «فَقَالَ رَبّ إِنّى لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ».(5)

اين دعاى اخير موسى در بحرانى ترين لحظات زندگى او به قدرى مؤدّبانه


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 29 سوره رعد.
2- سوره قصص، آيه 16.
3- سوره قصص، آيه 21.
4- سوره قصص، آيه 22.
5- سوره قصص، آيه 24.

ص: 267

و توأم با آرامش و خونسردى بود كه حتّى نگفت خدايا نيازهاى مرا برطرف كن، بلكه تنها عرض كرد: من محتاج خير و احسان توام.

البتّه تصوّر نشود كه حضرت موسى فقط در سختى ها در فكر پروردگار بود، بلكه آن گاه كه در قصر فرعون در ناز و نعمت بود خدا را فراموش نكرد. لذا در روايات آمده است كه روزى در حضور فرعون عطسه زد و بلافاصله «

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ الْعَالَمِينَ

» گفت، فرعون از شنيدن اين سخن ناراحت شد و به او سيلى زد و موسى نيز ريش او را گرفت و كشيد، فرعون سخت عصبانى شد و تصميم بر كشتن او گرفت، ولى همسر فرعون به عنوان اينكه او خردسال است و متوجّه كارهاى خود نيست وى را از مرگ نجات داد.(1)

ياد خدا در همه حال

هنگامى كه نام خدا برده مى شود يك دنيا عظمت، قدرت، علم و حكمت در قلب انسان متجلّى مى شود، چرا كه او داراى اسماءِ حسنى و صفات عليا و صاحب تمام كمالات و منزّه از هرگونه عيب و نقص است. توجّه مداوم به چنين حقيقتى كه داراى چنان اوصافى است، روح انسان را به نيكى ها و پاكى ها سوق مى دهد و از بدى ها و زشتى ها دور مى دارد. به تعبير ديگر، بازتاب صفات او در جان انسان تجلّى پيدا مى كند.

توجّه به چنين معبود بزرگى موجب احساس حضور دائم در پيشگاه اوست و با اين احساس، انسان از گناه و آلودگى فاصله مى گيرد. ياد او يادآورى مراقبت اوست، ياد حساب و جزاى اوست، ياد دادگاه عدل و بهشت و دوزخ اوست و چنين يادى جان را صفا و دل را نور و حيات مى بخشد.

به همين دليل در روايات اسلامى آمده است كه هر چيز اندازه اى دارد جز ياد خدا كه هيچ حدّ و مرزى براى آن نيست. در كافى از امام صادق عليه السلام روايت شده


1- تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 117.

ص: 268

است كه فرمود: «

ما مِن شَى ءٍ الّا وَلَهُ حَدٌّ يَنتَهي الَيهِ الّا الذّكرَ فَلَيسَ لَهُ حَدٌّ يَنتَهي الَيهِ

؛ هر چيزى حدّى دارد كه وقتى به آن رسد پايان مى پذيرد جز ذكر خدا كه حدّى براى پايان آن وجود ندارد».

سپس افزود: «

فَرَضَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ الفَرائضَ فَمَن أدّاهُنَّ فَهُوَ حَدُّهُنَّ وَشَهرُ رَمَضان فَمَن صامَهُ فَهُوَ حَدُّهُ وَالحَجُّ فَمَن حَجَّ فَهُوَ حَدُّهُ الّا الذّكرَ فَإنَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَم يَرضِ مِنهُ بِالقَليلِ وَلَم يَجعَل لَهُ حدّاً يُنتَهى الَيهِ ثُمَّ تَلا:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أُذْكُروا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا* وَسَبّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلًا»(1)؛ خداوند نمازهاى فريضه را واجب كرده است، هر كس آنها را ادا كند حدّ آن تأمين شده، ماه مبارك رمضان را هر كس روزه بگيرد حدّش انجام گرديده و حج را هر كس (يك بار) به جا آورد همان حدّ اوست، جز ذكر خدا كه خداوند به اندك آن راضى نشده و براى فزونى آن حدّى قائل نگرديده، سپس به عنوان شاهد سخن اين آيه را تلاوت فرمود: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را بسيار ياد كنيد و صبح و شام او را تسبيح گوييد».(2) امام صادق عليه السلام در ذيل همين روايت از پدرش امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه «او كثيرالذّكر بود و هرگاه با او راه مى رفتم ذكر خدا مى گفت و هنگام غذا خوردن نيز به ذكرخدا مشغول بود، حتّى وقتى بامردم سخن مى گفت ازذكر خدا غافل نمى شد».

سرانجام با اين جمله پرمعنى حديث مزبور پايان مى پذيرد: «

وَالبَيتُ الَّذى يَقرَا فيهِ القُرآن وَيَذكرُ اللّه عَزَّ وَجلّ فيهِ تَكثُرُ بَرَكَتُهُ وَتَحضُرُهُ المَلائِكَةُ وَتَهرُبُ مِنهُ الشَّياطينَ وَيَضى ءُ لِأهلِ السَّماءِ كَما يُضى ءُ الكَوكَبُ الدُّريّ لِأهلِ الارضِ

؛ خانه اى كه در آن تلاوت قرآن شود و خدا ياد شود بركتش افزون خواهد شد، فرشتگان در آن حضور مى يابند و شياطين از آن فرار مى كنند و براى اهل آسمان ها مى درخشد همان گونه كه ستاره درخشان براى اهل زمين».(3)


1- سوره احزاب، آيات 41 و 42.
2- كافى، ج 2، ص 498.
3- همان.

ص: 269

امّا خانه اى كه در آن تلاوت قرآن و ذكر خدا نيست بركاتش اندك خواهد بود، فرشتگان از آن هجرت مى كنند و شياطين در آن حضور دائم دارند.

اين موضوع به قدرى اهمّيّت دارد كه در حديثى ياد خدا معادل تمام خير دنيا و آخرت شمرده شده، چنانكه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «

مَن اعطِىَ لِساناً ذاكِراً فَقَد اعطِىَ خَيرَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ

؛ آن كه خدا زبانى به او داده كه به ذكر پروردگار مشغول است، خير دنيا و آخرت به او داده شده».(1) روايات در اهمّيّت ياد خدا چندان فراوان است كه اگر بخواهيم همه آنها را در اينجا بياوريم از عهده كتاب خارج است، اين سخن را با حديث كوتاه و پرمعناى ديگرى از امام صادق عليه السلام پايان مى بريم آنجا كه فرمود: «

مَن أكثَرَ ذِكرِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ اظَلَّهُ اللّهُ في جَنَّتِهِ

؛ هر كه بسيار ياد خدا كند خداوند او را در سايه لطف خود در بهشت برين جاى خواهد داد».(2) ناگفته پيداست كه اين همه بركات و خيرات مربوط به ذكر لفظى و حركت زبان كه خالى از فكر و انديشه و عمل باشد نيست، بلكه هدف ذكرى است كه سرچشمه فكر شود، فكرى كه بازتاب گسترده اش در اعمال انسان آشكار شود، چنانكه در روايات به اين معنى تصريح مى كند.(3)

مراحل ذكر پروردگار

يكى از مفسّران براى ذكر پروردگار مراحلى بيان كرده است:

1. مرحله اوّل ذكر نام اوست، « «وَاذْكُرِ اسْمَ رَبّكَ وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا»؛ نام پروردگارت را ياد كن و تنها به او دل ببند».(4) 2. سپس نوبت به يادآورى ذات پاك او در قلب مى رسد، « «وَاذْكُرْ رَّبَّكَ فِى


1- كافى، ج 2، ص 499.
2- همان، ص 500.
3- رجوع شود به: تفسيرنمونه، ذيل آيات 41- 44 سوره احزاب.
4- سوره مزّمّل، آيه 8.

ص: 270

نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخِيفَةً»؛ پروردگارت را دردرون خود ازروى تضرّع وخوف يادكن».(1) 3. در اين مرحله از مقام ربوبيّت خداوند فراتر مى رود و به مقام مجموعه صفات جمال و جلال خدا كه در اللّه جمع است مى رسد « «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را بسيار ياد كنيد».(2) و به اين ترتيب، اين ذكر همچنان ادامه مى يابد و مرحله به مرحله تكامل پيدا مى كند و صاحب آن را با خود به اوج كمال مى برد.(3)

انواع ذكر

ذكر بر سه نوع است: زبانى، قلبى، عملى. هرگز نبايد تصوّر كرد كه منظور از ذكر پروردگار با اين همه فضيلت، تنها ذكر زبانى است، بلكه در روايات اسلامى تصريح شده كه منظور، علاوه بر آن، ذكر قلبى و عملى است. يعنى هنگامى كه انسان در برابر كار حرامى قرار مى گيرد به ياد خدا بيفتد و آن را ترك گويد.

هدف اين است كه خدا در تمام زندگى انسان حضور داشته باشد و نور پروردگار تمام زندگى او را فرا گيرد، همواره به او بينديشد و فرمان او را نصب العين سازد.

مجلس ذكر مجلسى نيست كه گروهى بى خبر گرد هم آيند و به عيش و نوش بپردازند و درضمن مشتى اذكار اختراعى عنوان كنند و بدعت هايى را رواج دهند.

و اگر در حديثى مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

بادِروا الى رِياضِ الجَنَّةِ

؛ به سوى باغ هاى بهشت بشتابيد» ياران عرض كردند: «

وَما رِياضُ الجَنَّةِ؟

؛ باغ هاى بهشت چيست؟» فرمود: «

حَلَقُ الذّكرِ

؛ مجالس ذكر است»(4) منظور جلساتى است كه در آن


1- سوره اعراف، آيه 205.
2- سوره احزاب، آيه 41.
3- فخر رازى، تفسيركبير، ج 30، ص 177.
4- بحارالانوار، ج 93، ص 156، ح 20.

ص: 271

علوم اسلامى احيا شود و بحث هاى آموزنده و تربيت كننده مطرح گردد، انسان ها در آن ساخته و گناهكاران پاك شوند و در صراط مستقيم قرار گيرند.(1)

بهترين اذكار

1. اذكارى در صبح و شام

در تفسير قرطبى و تفسير ابوالفتوح رازى در ذيل آيه 64 سوره زمر حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است كه گويد از رسول خدا صلى الله عليه و آله تفسير «مقاليد» را پرسيدم، فرمود: «اى على، از كليدهاى بزرگى پرسيدى و آن اين است كه هر صبح و شام ده بار اين جمله ها را تكرار كنى:

لا إلهَ إلَّااللّهُ وَاللّهُ اكبَرُ وَسُبحانَ اللّهِ وَالحَمدُلِلّهِ وَاستَغفِرُاللّهَ وَلا قُوَّةَ الّا بِاللّهِ (هُوَ) الأوَّلُ وَالآخِرُ وَالظّاهِرُ وَالباطِنُ لَهُ الْمُلكُ وَلَهُ الْحَمدُ (يُحى وَيُميتُ) بِيَدِهِ الخَيرُ وَهُوَ عَلى كُلّ شَي ءٍ قَديرٌ

». سپس افزود: «كسى كه هر صبح و شام ده بار اين كلمات را تكرار كند خداوند شش پاداش به او مى دهد كه يكى از آنها را اين مى شمارد كه خداوند او را از شيطان و لشكر شيطان حفظ مى كند تا سلطه اى بر او نداشته باشند».

ناگفته پيداست كه اين همه پاداش براى گفتن اين كلمات به صورت لقلقه زبان نيست، بلكه ايمان به محتوا و تخلّق به آن لازم است.

اين حديث ممكن است اشاره لطيفى به اسماءِ حسناى خداوند بوده باشد كه مبدأ حاكميّت و مالكيّت او بر عالم هستى است- دقّت كنيد.(2)

2. ذكر «يا فتّاح»

در برخى روايات روى ذكر (يا فتّاح) براى حلّ مشكلات تكيه شده است، چرا كه اين صفت بزرگ الهى كه به صورت صيغه مبالغه از «فتح» آمده بيانگر


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 25 سوره احزاب.
2- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 63 سوره زمر.

ص: 272

قدرت پروردگار بر گشودن هر مشكل و از ميان بردن هر اندوه و غم و فراهم ساختن اسباب هر پيروزى است. در واقع جز او فتّاح نيست و «مفتاح» و كليد همه درهاى بسته در دست قدرت اوست.

واژه «فتح»، چنانكه راغب در مفردات مى گويد، در اصل به معنى از بين بردن پيچيدگى و اشكال و آن بر دو گونه است: گاهى با چشم ديده مى شود، مانند گشودن قفل و گاه با انديشه درك مى شود، مانند گشودن پيچيدگى اندوه ها و غصّه ها يا گشودن رازهاى علوم و نيز داورى كردن ميان دو تن و گشودن مشكل نزاع و مخاصمه آنها.(1)

3. ذكر «يونسيّه»

حضرت يونس عليه السلام بعد از آنكه ترك اولى مرتكب شد رو به درگاه خدا آورد و از پيشگاه مقدّسش تقاضاى عفو كرد.

در اينجا ذكر معروف و پرمحتوايى از يونس عليه السلام در قرآن نقل شده كه بين اهل عرفان به ذكر «يونسيّه» معروف است. « «فَنَادَى فِى الظُّلُمَاتِ أَنْ لَاإِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنّى كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ»؛ در آن ظلمت ها (ى متراكم) صدا زد: خداوندا، كه معبودى جز تو نيست، منزّهى تو، من از ستمكاران بودم».(2) و بر خود ستم كردم و از درگاهت دور افتادم و به سرزنش تو كه جهنّم سوزانى است گرفتار شدم.

اين اعتراف خالصانه و اين تسبيح توأم با ندامت، كار خود را كرد و دعايش مستجاب شد، چنانكه در قرآن آمده است. « «فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَيهُ مِنَ الْغَمّ وَكَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنِينَ»؛ ما دعاى او را به اجابت رسانديم و از آن اندوه نجات بخشيديم و اين گونه مؤمنان را نجات مى دهيم».(3)


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 26 سوره سبأ.
2- سوره انبياء، آيه 87.
3- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 88 سوره انبياء.

ص: 273

4. ذكر «لا حَولَ وَلا قُوَّةَ الّا بِاللّه»

در تفسير مجمع البيان آمده است كه دشمنان اسلام فرزند عوف بن مالك، يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله را اسير كردند. او به حضور حضرت آمد و از اين ماجرا و فقر و تنگدستى شكايت كرد. حضرت فرمود: تقوا پيشه كن و شكيبا باش و بسيار ذكر

لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إلّابِاللّهِ

را بگو. عوف چنين كرد، ناگهان در حالى كه در خانه اش نشسته بود فرزندش آمد. وى از غفلت دشمن استفاده كرده و گريخته بود و حتّى شترى را از دشمن با خود آورده بود.(1)

5. «ذكر» در كلام امام صادق عليه السلام

در حديثى امام صادق عليه السلام فرمود: «

مَن كانَ ذاكِراً لِلّهِ تَعالى عَلَى الْحَقيقَةِ فَهُوَ مُطيعٌ وَمَن كانَ غافِلًا عَنهُ فَهُوَ عاصٍ وَالطّاعَةُ عَلامَةُ الهدايَةِ وَالْمَعصِيَةُ عَلامَةُ الضَّلالَةِ وَأصلُهُما مِنَ الذّكرِ وَالغَفلَةِ. فَاجْعَل قَلبَكَ قِبلَةَ لِسانِكَ لا تُحَرّكهُ الّا بِاشارَةِ القَلبِ وَمُوافَقَةِ العَقل وَرِضَى الإيمانَ فَانَّ اللّهَ عالِمُ بِسِرّكَ وَجَهرِكَ وَكُن كَالنّازِعِ رُوحَهُ أو كَالواقِفِ فِى العَرضِ الاكبَرِ

؛ هر كه حقيقتاً و از صميم قلب به ياد خدا باشد او بنده مطيع خداست. و هر كه در جريان امور و حالات خود از خدا غافل باشد او بنده عاصى است و اطاعت خدا علامت هدايت پيدا كردن و معصيت، علامت گمراهى است و اصل و ريشه اطاعت و معصيت، ذكر پروردگار متعال و غفلت از اوست».(2) پس قلب خود را مرجع و قبله زبان قرار بده و بى اشارت قلب زبان خود را حركت مده و در سخن گفتن موافقت عقل و جهات ايمانى را لازم بشمار و متوجّه باش كه خداوند بر ظاهر و باطن تو مطّلع است و مانند كسى باش كه در حالت نزع روح و احتضار است. يا كسى كه در عرصه محشر براى عرض اعمال حاضر شده و از آنچه خداوند متعال تو را تكليف فرموده است از اوامر و نواهى


1- تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 43؛ رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 2 و 3 سوره طلاق.
2- بحارالانوار، ج 96، ص 158.

ص: 274

و وعده و وعيد، اعراض مكن و به غير تكاليف خود مشغول مباش و قلب خود را به آب خوف و حزن غسل بده.

و قرار بده ذكر خداوند متعال را به خاطر اينكه او تو را ياد مى كند، زيرا او تو را ياد كرده و مى كند با آنكه از تو بى نياز است، پس ذكر كردن او تو را مهم تر و بالاتر و تمام تر و روشن تر و هم سابق تر است از ذكر تو او را.

و معرفت پيدا كردن تو به اينكه او تو را ذكر كرده، موجب خضوع و حيا و تواضع و انكسار تو است و از اين معرفت، ديدن فضل و كرم سابق او حاصل مى شود و هم عبادت هاى تو در اين صورت كوچك و كم مى شود در برابر احسان و كرم او، اگرچه طاعت تو بيشتر باشد و باز اعمال تو براى او خالص مى شود.

و امّا رؤيت و توجّه تو به ذكر پروردگار متعال، موجب خودبينى، خودنمايى، سفاهت، درشتخويى با مردم، زياد شمردن عبادت خود و فراموش كردن فضل و احسان اوست و اين معنى نتيجه نمى دهد مگر دورى از حق را و تحصيل نكرده و به دست نمى آورى به مرور ايّام مگر وحشت و اضطراب خاطر را.

و ذكر بر دو قسم است: ذكر خالص پروردگار متعال كه به موافقت قلب صورت مى گيرد و ذكرى كه اشعار داشته باشد به نفى ذكرى كه از غير خدا واقع مى شود، چنانكه رسول اكرم فرمود: من نمى توانم تو را ثنا گويم آن گونه كه تو خود را ثنا گفته اى.

پس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى ذكر خالص خود ارزش و قيمتى قائل نشد در برابر ذكرى كه از جانب خود خدا در سابق صورت گرفته است. و البتّه رسول اكرم صلى الله عليه و آله به حقيقت آن ذكر پيش از اينكه خودش ذكر خدا گويد مطّلع و عالم بوده است.

پس در جايى كه پيامبر خدا ذكر خود را نفى كرده و ذكرى را كه از جانب خدا بوده است اثبات مى كند، ديگران به اين معنى اولويّت دارند و بايد شخص ذاكر به اين نكته هم متوجّه باشد كه تا پروردگار متعال بنده خود را متذكّر نشده است

ص: 275

به وسيله توفيق دادن او، هرگز بنده اى نخواهد توانست مشغول ذكر خدا گشته و او را ذكر گويد.

توضيح اينكه: هر كه در ياد خدا بوده و در حالات و جريان امور خود خدا را فراموش نكند، رفته رفته در صراط هدايت و اطاعت و بندگى محكم تر و ثابت تر شده، از عصيان و خلاف پرهيز خواهد كرد.

و حدّاقلّ از «ذكر» اين است كه زبانش متذكّر و گوياى نام خدا باشد. و در مرتبه دوم لازم است مراقب زبان خود بوده و بدون اجازه قلب و عقل و دين سخنى نگويد.

ذكر حق پاك است و چون پاكى رسيدرخت بربندد برون آيد پليد

مى گريزد ضدها از ضدهاشب گريزد چون برافروزد ضياء

حقيقت ذكر

حقيقت ذكر، به ياد خدا بودن و پيوسته در قدم ها و حركات و اعمال خود خدا را فراموش نكردن است و اثر اين گونه ذكر، اطاعت پروردگار و از صراط عقل و دين بيرون نرفتن و از تكاليف الهى و از اوامر و نواهى پيروى كردن و وعد و وعيد و ثواب و عقاب را در نظر گرفتن و از معاصى و راه هاى خلاف دورى كردن است.

آرى وظيفه سالك اين است كه هميشه خطاها و معاصى و بدى ها و نقاط ضعف و عيب ها و نواقص خود را ببيند و اين ديدن از دو راه حاصل مى شود:

اوّل به وسيله توجّه به جزئيّات و خصوصيّات اعمال و كارهاى خود در برابر عظمت و جلال حق و هم نسبت به حقيقت وظايف خود به آن گونه كه لازم است كه در اين صورت همه را ناقص و معيوب خواهد ديد.

دوم از لحاظ توجّه به لطف و احسان و كرم و مهربانى و فضل و نعمت هاى فعلى و گذشته حق تعالى است كه در مقابل اين الطاف نامتناهى، آنچه بجا آورده

ص: 276

يا انجام داده شود همه ناقص و كم و بى ارزش خواهد بود.

و اندرين صورت شمارى بس حقيرطاعت خود گرچه بنمايد كثير

كى بود لايق زما كار حسن در بر الطاف و فضل ذو المنن

اين است كه چون به اين دو قسمت توجّه بيشتر شود بر خضوع و محبّت و خشوع و بندگى و معرفت و حيا و تواضع و انكسار انسان افزوده مى شود.

اينكه پروردگار متعال خودش را ثنا مى گويد تكوينى است و ذكر اعمّ از تكوينى و لفظى و ثنا و غير آنهاست. پس ثناءِ پروردگار عبارت از خلق و تدبير و نظم و تقدير و رحمت و ساير صفات فعليه اوست كه هر يك دلالت كامل بر مقام عظمت او دارد و ذكر لفظى بندگان هرگز به كمترين حدّ آن نرسد.

پس در اين حديث شريف، رسول اكرم صلى الله عليه و آله ذكر خود را (

لا احصي ثَناءَكَ)(1)

كه ذكر خالص است نفى فرموده و تنها ارزش و واقعيّت را به ذكر پروردگار (

أثنيت على نفسك)(2)

قائل شده است. آرى اين ذكر اگرچه در مرتبه اوّل به طور تكوين و به حدّ تمام از جانب پروردگار متعال است كه خود را با آن صفات فعلى معرّفى فرموده، در مرتبه دوم كه بندگان خدا به آن مقامات متوجّه شده و اطّلاع پيدا مى كنند از جانب آنان صورت گرفته، عنوان ذكر قلبى و توجّه باطنى يا ذكر لفظى به خود مى گيرد.(3)


1- راوندى، الدعوات، ص 4.
2- كافى، ج 3، ص 324.
3- مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، ص 20.

ص: 277

برترين مردمان

اشاره

7

يا عَليُّ، ثَلاثٌ مَن لَقِىَ اللّهَ بِهِنَّ فَهُوَ مِن افضَلِ النّاسِ. مَن اتَى اللّهَ بِما افتَرَضَ اللّهُ عَلَيهِ فَهُوَ مِن اعبَدِ النّاسِ وَ مَن وَرَعَ عَن مَحارِمِ اللّهِ فَهُوَ مِن أورَعِ النّاسِ وَمَن قَنَعَ بِما رَزَقَهُ اللّهُ فَهُوَ مِن اغنَى النّاسِ.

اى على، كسى كه خدا را با سه چيز ملاقات كند بهترين مردم است: هر كه واجبات الهى را به جا آورَد عابدترين مردم است، هر كه از محارم الهى بپرهيزد باورع ترين مردم است، هر كه به روزى خدا قانع باشد از بى نيازترين مردم است.

بحارالانوار، ج 77، ص 45

نور هدايت

«لقاء اللّه»(1) در اينجا اشاره به مقام شهودى است كه مردم در قيامت پيدا


1- اين تعبير در قرآن مجيد معمولًا اشاره به قيامت است و چون ملاقات حسّى درباره پروردگار مفهوم ندارد، زيرا او جسم نيست، در نتيجه برخى مفسّران ناچار شده اند به اصطلاح مضافى در تقدير بگيرند و بگويند منظور« لقاء ثواب اللّه» يا« ملاقات فرشتگان خدا» است. امّا« لقاء» را در اينجا مى توان به معناى لقاى حقيقى و با چشم دل گرفت، زيرا در قيامت حجاب ها كنار مى رود و عظمت خدا و آيات او از هر زمان ديگر روشن تر جلوه مى كند، انسان به مقام شهود باطنى و ديد قلبى مى رسد و هر كس به مقدار معرفت و عمل صالحش به مرحله عالى ترى از اين شهود نايل مى آيد. فخررازى در تفسيركبير در ذيل آيه 44 سوره احزاب بيان جالبى دارد كه با آنچه گفتيم قابل جمع است. وى مى گويد: انسان در اين دنيا به سبب غرق شدن در امور مادّى و تلاش براى معاش، غالباً از خدا غفلت مى كند، ولى در قيامت كه همه اين مشغوليت هاى فكرى برطرف مى شود انسان با تمام وجود رو به پروردگار عالم مى آورَد و اين است معناى لقاء اللّه.( رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 44 سوره احزاب).

ص: 278

مى كنند. يعنى در آن روز آثار خداوند به قدرى نمايان است كه كسى شك در خداوند نخواهد كرد: «

لا تُدرِكهُ العُيونُ فى مُشاهَدَةِ الابصارِ وَلكِن رَأتهُ القُلوبُ بِحَقائِقِ الايمانِ

؛ خداوند را به چشم سر نتوان ديد، ولى قلب ها او را با حقيقت ايمان درك مى كنند».(1) آن روز همه خداوند را به حقايق ايمان مى پذيرند. اگر بخواهيم تشبيه ناقص كنيم، مانند حضرت يوسف است كه از روز اوّل بر برادرانش امتياز داشت، ولى آنان زير بار اين امتياز نمى رفتند و بعضى از آنان منكر اين امتياز بودند و تعجّب مى كردند از اينكه چرا حضرت يعقوب وى را بر ديگران برترى مى دهد. امّا چون حضرت يوسف با تدبيرى كه داشت عزيز مصر شد و وقتى برادران ديدند كه خداوند چه لطف ها به او كرده است، همگى گفتند: « «تَاللَّهِ لَقَدْ ءَاثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا»؛ به خدا سوگند، خداوند تو را بر ما برترى بخشيد».(2) و اين مانند حال كفّار در دنيا و آخرت است، چون در دنيا حجاب ها جلوى چشم آنان را گرفته، زير بار حق نمى روند امّا در آنجا آن قدر مسأله آفتابى است كه مانند برادران يوسف كه به برترى يوسف اعتراف كردند آنها به برترى مؤمنان بر خود اعتراف مى كنند. خلاصه روز قيامت خداوند از همه جا نمايان است و علّت اينكه به روز قيامت «

يوم لقاء اللّه

» گفته اند اين است كه در آن روز چنان آثار عظمتش نمايان است كه جاى خطا براى كسى باقى نمى مانَد.

تعبير «لقاء اللّه» يعنى اينكه انسان خودش را در محضر خدا ببيند. چون بدترين عذاب براى بندگان آن حالت شرمسارى است كه براى آنها از اعمال زشتشان پيدا مى شود كه از آتش جهنّم سوزنده تر است، زيرا آن روز «يَومَ تُبلَى السّرائر» است؛ آن وقتى كه اعمال همگان نمايان است.(3) حضرت فرمود: در آن


1- كافى، ج 1، ص 98.
2- سوره يوسف، آيه 91.
3- سوره طارق، آيه 9.

ص: 279

روز اگر كسى اين سه صفت را داشته باشد از بهترين مردمان است.

1. «

مَن أتَى اللّهَ بِمَا افْتَرَضَ اللّهُ عَلَيهِ فَهُوَ مِن اعبَدِ النّاسِ

؛ هر كه واجبات الهى را به جا آورَد، عابدترين مردم است». عجيب است كه عدّه اى دنبال مستحبّات مى روند و از واجبات مى مانند. برخى تا نيمه شب سينه مى زنند يا شب به عبادت و مطالعه مى گذرانند، ولى نماز صبح شان لب طلايى و قضاست.

اين نكته مهم را بايد بدانيم كه هيچ كس نه در دنيا و نه در آخرت موفّق نخواهد شد مگر آنكه صبح خيز باشد. هر انسان موفّقى را ديدم، از جمله كسانى بود كه صبح خيز بوده اند.

بايد دانست كه راويان، احاديث بسيارى از ائمّه اطهار عليهم السلام در بيان فضيلت اين وقت روايت كرده اند و اين وقت را «ساعت غفلت» ناميده اند. پس سزاوار است كه مكلّف در اين ساعت بيدارى را بر خواب غفلت اختيار كند و از خوابيدن در اين وقت كه پشيمانى و بدى را به دنبال دارد احتراز كند. پس خوشا به حال آن سعادتمندى كه در وقت غفلت بيدار و از خواب عقوبت هوشيار باشد، تا در سلك «

أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

» درآيد و از سعادتمندان شود.

چه خوش سروده است:

چشم صاحب دولتان هوشيار باشد صبحدم عاشقان را ناله هاى زار باشد صبحدم

رئيس المحدّثين ابوجعفر محمّد بن على بن بابويه قمّى رحمه الله در كتاب من لايحضره الفقيه از امام محمّد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: «

نَومُ الغَداةِ مَشؤُومٌ يَطرُدُ الرّزقَ وَيُصفِرُ اللَّونَ وَيُغَيّرُهُ وَيُقَبّحُهُ وَهُوَ نَومُ كُلّ مَشؤُومٍ. انَّ اللّهَ تَبارَكَ وَتَعالى يَقسَمُ الأرزاقَ ما بَين طُلوعِ الفَجرِ الى طُلوعِ الشَّمسِ فَايّاكُم وَتِلكَ النُومَةِ

؛ خوابيدن در وقت صبح، نامبارك و دربردارنده ندامت است و بنده را از روزى مقسوم و وظيفه معلوم محروم و چهره را زرد مى گردانَد. چنين خوابى كار هر انسان شوم بى سعادت است. و به درستى كه خداوند روزى بندگان را قسمت

ص: 280

مى كند، پس بر شما باد كه از آن خواب دورى كنيد كه خواب در اين وقت، آثار زشت به دنبال دارد و نشانه هاى ناپسند به وجود مى آورَد».(1) و نيز رئيس المحدّثين از امام ابوالحسن الرّضا عليه السلام در تفسير آيه كريمه «فَالْمُقَسّمَاتِ أَمْرًا»(2) روايت كرده است كه حضرت فرمود: «

المَلائكَةُ تُقَسّمُ أرزاقَ

بَني آدَمَ ما بَينَ طُلوعِ الفَجرِ إلى طُلوعِ الشَّمسِ فَمَن يَنامُ فيما بَينَهُما يَنامُ عَن رِزقِهِ

؛ فرشتگان به امر ملك منّان، روزى بندگان را مابين طلوع فجر تا برآمدن آفتاب قسمت مى كنند، پس كسى كه در اين وقت به خواب رود از روزى خود خواب كرده است».(3) يعنى باعث حرمان از روزى مقدّر مى شود.

«پس بهتر است كه مكلّف در اين وقت به خواب نرود تا از رزق مقسوم آن روز محروم نمانَد».(4) خلاصه انسان هاى موفّق كسانى اند كه صبح خيزند. خواب صبح براى انسان بلاى بزرگى است چون موجب عقبگرد او مى شود. چه مى شود كه انسان به جاى اينكه يك ساعت ديرتر از خواب بلند شود يك ساعت زودتر بخوابد، يعنى آن وقت بى ارزش شب را كه مغز انسان كار نمى كند و از يك ساعت آن به اندازه دَه دقيقه هم بهره نمى برد تبديل به وقت باارزش كند.

خلاصه كارى نكنيد كه انجام دادن مستحبّات به واجبات ضرر بزند. تازه حجّ خانه خدا با آن عظمت نبايد موجب شود عمل واجب ترك شود. برخى به مستحبّات خيلى مقيّدند، امّا گاه ديده شده كه در واجبات كاهلى مى كنند چنين كسانى همان مقدّس هاى ظاهرى اند.

2. «

وَمَن وَرَعَ عَن مَحارِمِ اللّهِ فَهُوَ مِن اورَعِ النّاسِ

؛ هر كه از محارم الهى بپرهيزد باورع ترين است». مقام ورع از تقوا بالاتر است، چون ورع بعد از كامل شدن


1- من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 503.
2- سوره ذاريات، آيه 4.
3- كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 504.
4- شيخ بهائى، مفتاح الفلاح، ترجمه على بن طيفور بسطامى، ص 11.

ص: 281

تقواست. ورع حقيقى آن است كه انسان به مقامى برسد كه گناه را ترك كند.

برخى نسبت به رعايت مكروهات و مستحبّات مقيّدند ولى نسبت به ترك محرّمات، مانند غيبت، حسد، رياكارى و ... بى اعتنا هستند. گاهى يك نگاه آلوده و غلط سر از كفر و نابودى انسان درمى آورَد، مانند برصيصاى عابد كه بعد از عمرى عبادت با نگاهى آلوده، مطيع شيطان شد كه سرانجام جانش را بر سر اين گناه گذاشت و با كفر از دنيا رفت.

داستان برصيصاى عابد

در ميان بنى اسرائيل عابدى بود معروف به برصيصا كه سال هاى بسيار عبادت خدا كرده بود و به آن حد از مقام قرب رسيد كه بيماران روانى را نزد او مى آوردند و با دعاى او سلامت خود را بازمى يافتند. روزى زن جوانى را از خانواده اى باشخصيّت نزد او آوردند و مقرّر شد مدّتى بماند تا شفا يابد. شيطان به وسوسه گرى پرداخت و آن قدر صحنه را در نظر او آراست تا مرد عابد به او تجاوز كرد. چيزى نگذشت كه معلوم شد آن زن باردارشده وچون هميشه هرگناهى سرچشمه گناهان عظيم تر است زن را كشت و در گوشه اى از بيابان دفن كرد.

برادران زن باخبر شدند كه مرد عابد دست به چنين جنايت هولناكى زده است. اين خبر در تمام شهر پيچيد و به گوش امير رسيد. او با گروهى از مردم حركت كرد تا از ماجرا باخبر شود، هنگامى كه جنايات عابد مسلّم شد او را از عبادتگاهش بيرون كشيدند. پس از اقرار به گناه دستور داد او را به دار بياويزند، چون بر بالاى چوبه دار قرار گرفت شيطان در نظرش مجسّم شد و گفت: من بودم كه تو را به اين روز افكندم و اگر آنچه را مى گويم اطاعت كنى موجبات نجات تو را فراهم خواهم كرد.

عابد گفت: چه كنم؟ گفت: تنها يك سجده براى من كافى است! عابد گفت: در اين حالت توانايى ندارم. شيطان گفت: اشاره اى كفايت مى كند. عابد با گوشه

ص: 282

چشم يا به دست خود با اشاره بر شيطان سجده كرد و در دم جان سپرد و كافر از دنيا رفت.(1) مراقب باشيد ممكن است يك نگاه سرنوشت زندگى شما را عوض كند. در طول تاريخ از اين گونه موارد زياد داريم كه يكى از اين نگاه ها سرنوشت ها را عوض كرده است- پناه بر خدا از سوءِ عاقبت.

اگر كسى چشمش به نامحرم افتاد و صحنه دلپذيرى را ديد و از آن چشم پوشى كرد، همان لحظه قلبش از ايمان پرمى شود. انسان اگر از منظره گناه روى گردانَد احساس مى كند كه قلبش سرشار از نور شده و نورانيّتى در خود احساس مى كند. اين امر بسيار مهمّى است كه در يك طرف بهشت قرار دارد و در طرف ديگر جهنّم.

3. «

مَن قَنَعَ بِما رَزَقَهُ اللّهُ فَهُوَ مِن اغنَى النّاسِ

؛ هر كه به روزى خدا قانع باشد، از بى نيازترين مردم مى شود».

قناعت نقطه مقابل حرص، بلايى بزرگ است. بدبختى هايى كه دامان بسيارى را مى گيرد علّتش نيازهاى زندگى نيست، اگرچه مشكلات هست، ناراحتى هست، نياز زندگى را تأمين كردن آن قدر مهم نيست، بلكه مهم مقابله با حرص است. حرص و طمع است كه انسان را بدبخت مى كند و هر چه بيشتر به دنبال حرص برود ادامه مى يابد. بسيارى از رسوايى هايى كه در مسائل مالى، رشوه، فساد و اختلاس پيدا مى شود براى برطرف كردن نيازهاى زندگى نيست، بلكه به علّت حرص و طمع است. يعنى عدم رضايت به روزى خداست. اختلاس ها و دزدى هايى كه صورت مى گيرد و آمار شگفت انگيزى كه در جرايد مى نويسند به گونه اى است كه اگر خودش و فرزندان و نوه و نتيجه هايش هم از آن استفاده كنند تمام نمى شود، مگر جز حرص علّت ديگرى دارد؟

درباره مال و ثروت نظرهاى متفاوتى در جهت افراط و تفريط وجود دارد:


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 15- 20 سوره حشر، به نقل از مجمع البيان، ج 9، ص 265.

ص: 283

برخى چنان اهمّيّتى براى آن قائلند كه آن را حلّال تمام مشكلات مى دانند و جاى تعجّب هم نيست كه اين گروه پيوسته به جمع اموال بپردازند و لحظه اى راحت ننشينند و هيچ قيد و شرطى براى آن قائل نباشند و حلال و حرام در نظرشان يكسان باشد.

در نقطه مقابل جمعيّتى اند كه براى مال و ثروت كمترين ارزشى قائل نيستند، فقر را مى ستايند و به آن ارج مى نهند، حتّى مال را مزاحم تقوا و قرب خدا مى دانند.

در برابر اين دو عقيده افراطى و تفريطى، آنچه از قرآن مجيد و روايات اسلامى استفاده مى شود اين است كه مال خوب است امّا به چند شرط:

- «وسيله» باشد نه «هدف».

- انسان را «اسير» خود نسازد، بلكه انسان «امير» بر آن باشد.

- از طريق مشروع به دست آيد و در راه رضاى خدا مصرف شود.

علاقه به چنين مالى نه تنها دنياپرستى نيست، بلكه دليلى بر علاقه به آخرت است. لذا در حديثى مى خوانيم كه وقتى امام صادق عليه السلام طلا و نقره را لعن كرد يكى از ياران در تعجّب شد، امام فرمود: «

لَيسَ حَيثُ تَذهَبُ الَيهِ انَّما الذَّهَبُ الَّذي ذَهَبَ بِالدّينِ وَالفِضَّةُ الَّتي افاضَت الكُفرَ

؛ منظور از طلا چيزى است كه دين را از بين ببَرد و منظور از نقره چيزى است كه سرچشمه كفر و بى ايمانى مى شود».(1) همچنين از اميرمؤمنان على عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «

السُّكرُ اربَعُ سَكَراتٍ: سُكرُ الشَّرابِ وَسُكرُ المالِ وَسُكرُ النَّومِ وَسُكرُ المُلكِ

؛ مستى چهارگونه است:

مستى شراب، مستى مال، مستى خواب، مستى قدرت».(2) بسا كسانى كه تا پايان عمر به جمع آورى مال مشغولند و سرانجام آن را براى ديگران وامى گذارند، حسابش را آنها بايد پس بدهند و بهره اش نصيب ديگران


1- بحارالانوار، ج 73، ص 141، ح 17.
2- همان، ص 142، ح 18.

ص: 284

است، لذا در حديثى مى خوانيم كه از اميرمؤمنان على عليه السلام پرسيدند: «

مَن اعظَمَ النّاسِ حَسرَةً

؛ چه كسى حسرتش از همه بيشتر است؟» فرمود: «

مَن رَأى مالَهُ في ميزانِ غَيرِهِ وَأدخَلَهُ اللّهُ بِهِ النّارُ وَادخَلَ وارِثَهُ بِهِ الجَنَّةَ

؛ كسى كه اموال خود را در ترازوى سنجش اعمال ديگران ببيند، خداوند او را به سبب اموالش وارد دوزخ كند و وارث او را به سبب آن وارد بهشت سازد».(1) در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام در تفسير آيه « «كَذلِكَ يُرِيْهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ»؛ (آرى،) خداوند اين چنين اعمالشان را به صورتى حسرت آور به آنان نشان مى دهد»(2) روايت كرده است كه فرمود: «

هُوَ الرَّجُلُ يَدعُ المال لا يُنفِقُهُ في

طاعَةِ اللّهِ بُخلًا ثُمَّ يَمُوتُ فَيَدَعُهُ لِمَن يَعمَلُ بِهِ في طاعَةِ اللّهِ أو في مَعصِيَتِهِ

؛ اين درباره كسى است كه مالى را وامى گذارد و به سبب بخل، در راه اطاعت الهى انفاق نمى كند، سپس مى ميرد و آن را براى كسى مى نهد كه در طاعت الهى يا در معصيتش مصرف مى كند».(3) سپس امام فرمود: «آن شخص اگر در طريق اطاعت خدا صرف كند آن را در ميزان عمل ديگرى مى بيند و حسرت مى خورد، براى اينكه مال او بوده و اگر در معصيت الهى صرف كند سبب تقويت او شده تا گناه كند (و باز عقوبت و حسرتش متوجّه اوست)».(4)

قناعت در روايات اسلامى

از على عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «

القَناعَةُ مالٌ لا يَنفَدُ

؛ قناعت ثروتى تمام نشدنى است».(5) در حديثى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرمود: «

مَن قَنَعَ شَبِعَ وَمَن لَم يَقنَع لا يَشبَع

؛ هر كه


1- بحارالانوار، ج 73، ص 142.
2- سوره بقره، آيه 167.
3- بحارالانوار، ج 73، ص 142.
4- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 1- 9 سوره همزه.
5- بحارالانوار، ج 71، ص 344.

ص: 285

قناعت كند سير مى شود و هر كه قناعت نكند سير نخواهد شد».(1) و از امام صادق عليه السلام روايت شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

طُوبى لِمَن أسلَمَ وَكانَ عيشَهُ كَفافاً

؛ خوشا به حال كسى كه مسلمان باشد و زندگيش به اندازه احتياجش باشد».(2) و در حديثى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

فَقيرٌ كُلُّ مَن يَطمَعُ غَنيٌّ كُلُّ مَن يَقنَعُ

؛ هر كه طمع ورزد نيازمند است و هر كه قناعت كند بى نياز».(3)


1- مستدرك الوسائل، ج 15، ص 228.
2- كافى، ج 2، ص 140.
3- جامع الاخبار، ص 126.

ص: 286

برترين اعمال

اشاره

8

يا عَليُّ، سَيّدُ الأعمالِ ثَلاثُ خِصالٍ عِظامٍ: انصافُكَ النّاسَ مِن نَفسِكَ وَمُواساتُكَ الأخَ فِى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَذِكرُكَ اللّهَ تَبارَكَ وَتَعالى عَلى كُلّ حالٍ.

اى على، برترين اعمال سه چيز است: با مردم به انصاف رفتار كنى، با برادران ايمانى به مواسات رفتار كنى، در همه حال به ياد خدا باشى.

بحارالانوار، ج 77، ص 44

نور هدايت

در اين حديث پيامبر صلى الله عليه و آله برترين اعمال را بيان كرده است. در حقيقت در اين حديث سه مسأله انصاف، مواسات، ايثار، چگونگى ارتباط با خداوند را بيان فرموده. البتّه موردهاى اوّل و دوم در ارتباط با مردم است:

1. «

انصافُكَ النّاسَ مِن نَفسِكَ

» كه ترجمه روان فارسى آن، همان ضرب المثل معروف: «هرچه براى خود مى پسندى براى ديگران هم بپسند» است. يعنى حقّ ديگران را كه بر گردن تو است احترام بگذار چنانكه دوست دارى ديگران به حقّ تو كه بر عهده شان است احترام بگذارند.

«انصاف»، از مادّه «نصف»، يعنى انسان چيزى را به طور مساوى بين خودش و ديگرى تقسيم كند. نصف كردن كنايه از عدالت است يعنى نيمى از آنِ تو و نيم ديگر از آنِ من. و اين موضوع تفاوتى نمى كند در مورد حقوق اجتماعى باشد يا

ص: 287

حقوق فردى. همان گونه كه «قسط» به معناى تقسيط كردن و بهره دادن (البتّه بهره اى به شما و بهره اى به من) است. حضرت على عليه السلام در حديثى فرمود:

«الإنصافُ أفضَلُ الفَضائِلِ

؛ انصاف بالاترين فضيلت هاست».(1) لذا براى روشن تر شدن مطلب بايد مقدّمه اى ذكر شود:

اگر ريشه بسيارى از مشكلات اجتماعى را بررسيم متوجّه مى شويم كه همه آنها به يك چيز برمى گردند و آن «حبّ ذات» (خوددوستى) است. اين خصيصه موجب مى شود كه انسان همه چيز را براى خودش بخواهد و براى ديگران حقّى قائل نشود كه در نتيجه، حبّ ذات سرچشمه تجاوز، تكبّر، حسد مى شود و در يك كلام، حبّ ذات ريشه تمام فسادها و امّ الفساد است.

سؤال: اگر خوددوستى نباشد و انسان خودش را دوست نداشته باشد، انگيزه تلاش ندارد. مثلًا اطاعت پروردگار براى نجات خود است، كسب علم براى عالم شدن است، خلاصه تمام كوشش ها ناشى از حبّ ذات است و اگر حبّ ذات نباشد هيچ كس حركت نمى كند و در يك جمله حبّ ذات نيروى محرّكه انسان است، پس چگونه مى گوييد حبّ ذات منشاءِ گناهان است؟

جواب: حبّ ذات افراطى امّ الفساد است. يعنى آدمى گاه چنان به خويشتن علاقه مند مى شود كه هيچ كس را به حساب نمى آورَد و همين منشأ حسد، كبر، بخل و بزرگ ترين حجاب انسان در سير و سلوك الى اللّه مى شود. خلاصه اگر انسان بيش از اندازه خود را ديد ديگر نمى تواند خدا را ببيند، چون خودخواهى ضدّ خداخواهى است و نتيجه حبّ ذات افراطى، بى انصافى است. و اين مانع بسيار بزرگى در راه پيشرفت انسان است. لذا اگر بخواهيم مصداق اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله باشيم بايد حتّى در مباحث علمى انصاف را رعايت كنيم. مثلًا اگر چيزى را كه زاييده فكرم هست و خودم به او علاقه داشتم و اگرچه دليلش هم ضعيف باشد و چيزى را كه ديگرى مى گويد حتّى چنانچه دليل قوى داشته باشد


1- غررالحكم، جمله 28.

ص: 288

اگر انصاف نداشته باشم به آن هيچ اعتنايى نمى كنم كه در نتيجه، عدالت در بحث ندارم. در مباحث علمى هنگامى انسان مى تواند به حق برسد كه انصاف را در آن رعايت كند. وقتى دلايل مخالفان را بررسى و تحليل مى كند مانند نظريه خودش براى آن دلسوزى كند و تمام جوانب آن را تحليل كند. برخى بزرگان و اساتيد ما در بحث و استدلال و مناظره انصاف داشته اند. در حالات مرحوم شيخ عبدالكريم حائرى رحمه الله مؤسّس حوزه مقدّسه قم نقل مى كنند كه ايشان يك روز بحثى را مطرح و به گونه اى از آن دفاع مى كرد كه همه طّلاب به آن معتقد مى شدند و در جلسه بعد خلاف آن نظريّه را طرح مى كرد و باز به گونه اى بحث مى كرد و بحث ديروز را تضعيف مى كرد كه همه به نظريّه دوم ايمان مى آوردند. روز سوم باز به طريقى ديگر. يعنى در نقل سخن ديگران و عقايد مختلف چنان رعايت عدالت مى كرد كه گويى سخن خودش را مى پرورد و اين چيزى است كه انسان با حرف به آن نمى رسد و حتماً بايد روى آن كار كرد. انصاف اختلاف را از بين مى برد. اين هم در مسائل علمى است و هم در مسائل اجتماعى.

اگر مردم انصاف داشته باشند اين همه پرونده در دادگسترى ها به وجود نخواهد آمد و اينها همه به سبب آن است كه فقط منافع خودشان را مى بينند و به منافع ديگران نگاه نمى كنند. لذا دعوا و نزاع شروع مى شود. ولى اگر روح انصاف حاكم شود دعوا و نزاعى در كار نخواهد بود. اگر انصاف در بين مردم باشد اختلاف ها از بين مى رود و پيوندهاى فكرى و اجتماعى محكم مى شود.

يادآورى اين نكته ضرورى است كه مسائل اخلاقى پيش از آنكه جنبه علمى داشته باشد جنبه عملى دارد. يعنى مباحث علمى را مى خواند و سپس مى فهمد، ولى مسائل اخلاقى فهميدنى نيست، بلكه عمل كردنى و تمرين كردنى است.

مثلًا رانندگى را در نظر بگيريد، اگر صدها كتاب هم مطالعه كنى به درد نمى خورد و راننده نمى شوى، چون عملًا بايد تمرين كرد. اخلاق هم همين گونه است، بايد آن را تمرين كنى تا در نفس انسان رسوخ كند و جزءِ طبيعت او شود. مثلًا همين

ص: 289

انصاف را اين گونه تمرين كنيم كه اگر در جايى ديديم دوست ما درست مى گويد سكوت نكنيم، بلكه بگوييم حق با شماست! و اگر ده بار بگوييم حق با شماست، در اين صورت مسأله حل مى شود. بنابراين جا دارد كه حضرت انصاف را از جمله برترين اعمال بشمارد.

جالب توجّه اينكه در جامعه اسلامى بر خلاف آنچه در بين مردم مشهور شده كه حق گرفتنى است، بايد حق دادنى باشد. يعنى چنين نباشد كه طلبكار برود يقه بدهكار را بگيرد و حقّش را از او بستاند، بلكه بايد خود بدهكار هرگاه زمان پرداخت بدهى اش رسيد سراغ طلبكار و صاحب حق برود و او را پيدا كند وگرنه اينكه بيايند و از بدهكار حق را بگيرند هنر و افتخار نيست. خلاصه اينكه در جامعه اسلامى نوبت صاحب حق نمى رسد كه مطالبه حق كند، بلكه خود مديون مى آيد و حق را مى پردازد.

2. «

وَمُواساتُكَ الأخَ فِى اللّهِ عزّ وَجَلّ

» كه اين همان تقسيم مواهب است. در اين جمله به كلمه «أخ» (برادر) اشاره شده است. مى دانيم كه حدّاقل شرايط برادرى، مواسات و حدّاكثر ايثار است. « «وَيُؤثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ»؛ و آنها را بر خود مقدّم مى دارند هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند».(1) خلاصه با ديگران مواسات داشتن و مواهب الهيّه را با آنان تقسيم كردن، محرومان را در پناه گرفتن و آنها را مشمول عواطف قراردادن، از جمله بالاترين اعمال شمرده شده است. جمله «فى اللّه عزّ وجل» اشاره دارد به اينكه برادرى بر چند نوع است:

الف) نسبى.

ب) صداقت و رفاقت.

ج) برادرى كه رابطه انسان با او رابطه اى الهى و خدايى است. يعنى پيوندهاى


1- سوره حشر، آيه 9.

ص: 290

دينى، مذهبى، تقوايى، از جمله عوامل ايجاد رابطه برادرى است كه حديث اشاره به همين قسم سوم از برادرى دارد كه بايد در چنين برادرى مواسات داشت.

البتّه درباره مواسات و ايثار سخن فراوان است ولى همين اندازه در حدّ تذكّر اخلاقى- كه در اينجا اشاره شده- «سيّدالاعمال» است.

در مورد ايثار مباحث مختلفى مطرح است كه در اينجا اجمالًا به آنها اشاره مى كنيم:

ايثار چيست؟

«ايثار» عبارت از اين است كه انسان دوست دارد ديگران در نعمت باشند، هرچند خودش در محروميّت به سر ببَرد و حتّى حاضر است آنچه را دارد در اختيار ديگران بگذارد و از منافع خود چشم بپوشد. اين حالت والا را «ايثار» مى گويند كه يكى از مهم ترين صفات برجسته انسانى است.(1)

نمونه والاى ايثار در خاندان پيامبر

ابن عبّاس مى گويد: حسن و حسين عليهما السلام بيمار شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله با جمعى از ياران به عيادتشان آمدند و به على عليه السلام گفتند: اى ابوالحسن، خوب بود نذرى براى شفاى فرزندان خود مى كردى. على عليه السلام و فاطمه عليها السلام و فِضّه كه خدمتگزار آنان بود نذر كردند كه اگر شفا يابند سه روز روزه بگيرند (طبق برخى روايات حسن و حسين عليهما السلام گفتند ما هم نذر مى كنيم روزه بگيريم).

چيزى نگذشت كه هر دو شفا يافتند، در حالى كه از نظر موادّ غذايى چيزى نداشتند. على عليه السلام سه من جو قرض كرد و فاطمه عليها السلام يك سوم آن را آرد كرد و نان پخت. هنگام افطار، سائلى بر درِ خانه آمد و گفت: «

السَّلامُ عَلَيكُم أهلَ بَيتِ مُحَمَّدٍ

؛ سلام بر شما خاندان محمّد!» مستمندى از مستمندان مسلمين ام، غذايى به من


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 7- 10 سوره يوسف.

ص: 291

بدهيد. خداوند به شما از غذاهاى بهشتى مرحمت كند. آنان همگى مسكين را بر خود مقدّم داشتند و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشيدند. روز دوم را همچنان روزه گرفتند و هنگام افطار وقتى كه غذا را- كه همان نان جوين بود- آماده كردند، يتيمى بر درِ خانه آمد. آن روز نيز ايثار كردند و غذاى خود را به او دادند و بار ديگر با آب افطار كردند. روز بعد نيز روزه گرفتند. در سومين روز، اسيرى هنگام غروب آفتاب بر درِ خانه آمد، باز سهم غذاى خود را به او دادند، هنگامى كه صبح شد على عليه السلام دست حسنين عليهما السلام را گرفت و خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد. چون پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را ديد كه از شدّت گرسنگى مى لرزند فرمود: اين حالى را كه در شما مى بينم بر من بسيار سخت است، سپس برخاست و با آنها حركت كرد هنگامى كه وارد خانه فاطمه عليها السلام شد ديد در محراب عبادت ايستاده، در حالى كه از شدّت گرسنگى شكمش به پشت چسبيده و چشمانش به گودى نشسته، پيامبر صلى الله عليه و آله غمناك شد.

در اين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمّد، خداوند با چنين خاندانى به تو تهنيت مى گويد و آن گاه سوره «هل أتى» در اين باره نازل شد.(1) 3. «

وَذِكرُكَ اللّه تَبارَكَ وَتَعالى على كُلّ حالٍ

؛ ياد خدا كردن در همه حال».

در اينجا جمله «على كلّ حال» بسيار پرمعناست، همچنان كه كلمه «ذكر» خيلى معنا دارد. ذكر بر سه قسم است: لسانى، قلبى، جوارحى و عملى. يعنى اگر انسان خواست كارى انجام دهد مراقب باشد و دريابد كه رضاى خداوند در چيست. بدين معنى كه در همه حال خداوند را حاضر و ناظر بداند. در برخى روايات آمده است:

وَلَيسَ هُوَ قَولُ لاإله إلّااللّه واللّه اكبر

؛ و آن گفتن لاإله إلااللّه و اللّه اكبر نيست، بلكه ذكر اين است كه شخص هميشه به ياد خدا باشد.

جمله «على كلّ حال» (در همه حال)، اعمّ از حال پيروزى و شكست، امنيّت و ناامنى، بيمارى و صحّت است، نه اينكه وقتى در خوشى و شادى هستى او را


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 5 سوره انسان.

ص: 292

فراموش كنى و فقط هنگامى كه محتاج هستى سراغ او را بگيرى كه در اين وقت حتّى مشركان عرب هم در دنيا مخلص در دين مى گردند «فَإِذَا رَكِبُوا فِى الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدّينَ».(1) و اين افتخار نيست، بلكه مراد اين است كه ياد كردن خدا در همه حال.

خلاصه اينكه غفلت و نسيان باعث نشود انسان از خالق هستى غافل شود و ذكرى نباشد كه فقط به جهت نيازها و حاجات روزمرّه زندگى باشد. اين ذكراللّه كيمياى اكبر و آب حيات است. چيزى است كه قلب انسان را زنده نگاه مى دارد، انسان را از لغزش ها حفظ مى كند، درخت ايمان انسان را سيراب كرده و بالنده مى سازد و در يك جمله، غذاى روح انسان و طردكننده شيطان، ذكراللّه است. ما اين را آسان گرفته ايم، در حالى كه سرمايه اى به اين مهمّى در اختيار همه است ولى از آن غافليم و واقعاً همان گونه كه قرآن مى فرمايد: « «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»؛ آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دل ها آرام مى گيرد»(2)، آرامش و احساس سكينه در قلب و جان به سبب ذكراللّه است.

البتّه عوامل و اسباب انصراف از ذكراللّه فراوان است و چنين چيزى براى اين است كه انسان در هر قدم با چيزهايى برخورد مى كند كه ذهن او را مشغول مى سازد لذا بايد آن قدر تمرين كند تا بتواند هميشه به ياد خدا و به محض اشتغال به كارى خدا را به ياد آورَد.

اصولًا بايد با ياد خدا كار را شروع كند و اين ياد را استمرار ببخشد. لازم نيست ريا كند، همان كه در قلب «يا اللّه» بگويد كافى است. در مجلسى كه مى نشيند يا اللّه بگويد. هنگامى كه برمى خيزد بگويد: « «سُبْحَانَ رَبّكَ رَبّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفوُنَ»؛ منزّه است پروردگار تو، پروردگار صاحب قدرت، از آنچه آنان وصف مى كنند».(3)


1- سوره عنكبوت، آيه 65.
2- سوره رعد، آيه 28.
3- سوره صافات، آيه 180.

ص: 293

و هرگاه سوار بر مركب مى شود بگويد: « «سُبْحَانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنَا هذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ»؛ پاك و منزّه است آن كه اين را مسخّر ما ساخت، وگرنه ما توانايى تسخير آن را نداشتيم».(1) و به مقصد كه مى رسد بگويد: «

الحَمدُلِلّهِ عَلَى السَّلامَةِ

؛ خدا را بر تندرستى سپاس مى گويم».

شروع به غذا خوردن مى كند

بسم اللّه

بگويد، غذا را تمام مى كند

شُكراً لِلّه

بگويد. در هر حال به ياد خدا باشد تا براى انسان به صورت عادت درآيد.

گفته اند ذكراللّه انسان را بيمه مى كند. برخى مى گويند ما هنوز نتوانسته ايم در نماز حضور قلب پيدا كرده و به ياد او باشيم، در حالى كه مى گوييم نماز و غير نماز ندارد، بلكه در همه جا بايد به ياد او باشيم و اين را بدانيم به همان اندازه كه ذكراللّه داريم به همان مقدار هم به سعادت نزديك تر مى شويم و هرچه از ذكر خدا غافل باشيم بيشتر طعمه شياطين مى شويم.

سؤال: دل چگونه با ياد خدا آرام مى گيرد؟

جواب: هميشه اضطراب و نگرانى يكى از بزرگ ترين بلاهاى زندگى انسان ها بوده و هست و عوارض ناشى از آن در زندگى فردى و اجتماعى كاملًا محسوس است. هميشه آرامش يكى از گمشده هاى مهمّ بشر بوده و به هر درى مى زند تا آن را پيدا كند و اگر تلاش انسان ها را در طول تاريخ براى پيداكردن آرامش از راه هاى صحيح و كاذب جمع آورى كنيم خود كتاب بسيار قطورى مى شود.

برخى دانشمندان مى گويند: هنگام بروز برخى بيمارى هاى واگيردار همچون وبا، از هر ده نفر كه ظاهراً به علّت وبا مى ميرند مرگ بيشترشان به علّت نگرانى و ترس است و تنها اقلّيّتى از آنها براثر ابتلاى به وبا از بين مى روند. به طور كلّى آرامش و دلهره نقش بسيار مهمّى در سلامت و بيمارى فرد و جامعه و سعادت و بدبختى انسان ها دارد و چيزى نيست كه بتوان از آن به آسانى گذشت و به همين


1- سوره زخرف، آيه 13.

ص: 294

دليل تاكنون كتاب هاى زيادى نوشته شده كه موضوع آنها فقط نگرانى و راه مبارزه با آن و طرز به دست آوردن آرامش است.

تاريخ بشر پر است از صحنه هاى غم انگيزى كه انسان براى تحصيل آرامش به هر چيز دست انداخته و در هر وادى گام نهاده و تن به انواع اعتيادها داده است، ولى قرآن با يك جمله كوتاه و پرمغز، مطمئن ترين و نزديك ترين راه را نشان داده و مى گويد: «بدانيد كه ياد خدا آرامبخش دل هاست».

براى روشن شدن اين حقيقت قرآنى به توضيح زير توجّه كنيد:

عوامل نگرانى و پريشانى

1. گاهى اضطراب و نگرانى به خاطر آينده تاريك و مبهمى است كه در برابر انسان خودنمايى مى كند. احتمال زوال نعمت ها، گرفتارى در چنگال دشمن، ضعف و بيمارى، ناتوانى و درماندگى و احتياج، همه اينها آدمى را رنج مى دهد، امّا ايمان به خداوند متعال، خداوند مهربان، خدايى كه همواره كفايت بندگان خويش را برعهده دارد مى تواند اين گونه نگرانى ها را از ميان ببَرد و به او آرامش دهد كه تو در برابر حوادث آينده درمانده نيستى، خدايى دارى توانا و مهربان.

2. گاه گذشته تاريك زندگى، فكر انسان را به خود مشغول مى دارد و همواره او را نگران مى سازد. نگرانى از گناهانى كه مرتكب شده، از كوتاهى ها و لغزش ها، امّا توجّه به خداوند توبه پذير و مهربان و بخشايشگر به او آرامش مى دهد و در حقيقت به او مى گويد عذر تقصير به پيشگاهش ببر، از گذشته عذرخواهى كن، در مقام جبران براى، كه او بخشاينده است و جبران كردن ممكن.

3. ضعف و ناتوانى انسان در برابر عوامل طبيعى و گاه در مقابل انبوه دشمنان داخلى و خارجى، وى را نگران مى سازد كه من در برابر اين همه دشمن نيرومند در ميدان جهاد چه كنم؟ امّا هنگامى كه به ياد خدا مى افتد و متّكى به قدرت

ص: 295

و رحمت او مى شود، قدرتى كه برترين قدرت هاست و هيچ چيز در برابر آن ياراى مقاومت ندارد، قلبش آرام مى گيرد، با خود مى گويد آرى من تنها نيستم، من در سايه رحمت و عنايت خداوند، بى نهايت قدرت دارم.

4. گاهى ريشه نگرانى هاى آزاردهنده انسان، احساس پوچى زندگى و بى هدفى آن است، ولى كسى كه به خدا ايمان دارد و مسير تكاملى زندگى را به عنوان هدفى بزرگ پذيرفته است و تمام برنامه ها و حوادث زندگى را در همين خط مى بيند، نه در زندگى احساس پوچى مى كند و نه همچون افراد بى هدف و مردّد سرگردان و مضطرب است.

5. عامل ديگر نگرانى آن است كه انسان گاه براى رسيدن به يك هدف زحمات زيادى را متحمّل مى شود، امّا كسى براى زحمات او ارج نمى نهد و قدردانى و تشكّر نمى كند، اين ناسپاسى او را به شدّت رنج مى دهد و در يك حالت اضطراب و نگرانى فرو مى برد، ولى هنگامى كه احساس كند كسى از تمام تلاش هايش آگاه است و به آنها ارج مى نهد و پاداش مى دهد ديگر چه جاى نگرانى و ناآرامى است؟

6. سوءِ ظن ها و توهّم ها و خيالات پوچ، يكى ديگر از عوامل نگرانى است كه بسيارى از مردم در زندگى خود از آن رنج مى برند، ولى چگونه مى توان انكار كرد كه توجّه به خدا و لطف بى پايان او، دستور به حسن ظن كه وظيفه هر فرد باايمانى است، اين حالت رنج آور را از بين مى بَرد و آرامش و اطمينان جاى آن را مى گيرد.

7. دنياپرستى و دلباختگى در برابر زرق و برق زندگى مادّى، يكى از بزرگ ترين عوامل اضطراب و نگرانى انسان ها بوده و هست، تا آنجا كه گاه عدم دستيابى به رنگ خاصّى از لباس يا كفش و كلاه يا يكى ديگر از هزاران وسايل زندگى، ساعت ها يا روزها و هفته ها فكر دنياپرستان را ناآرام و مشوّش مى دارد، امّا ايمان به خدا و توجّه به آزادگى مؤمن كه هميشه با زهد و پارسايى سازنده

ص: 296

و عدم اسارت در چنگال زرق و برق زندگى مادّى همراه است، به همه اضطراب ها پايان مى دهد. هنگامى كه روح انسان «على وار» آن گونه وسعت يابد كه بگويد: «

انَّ دُنياكُم لَأهوَنُ عِندي مِن وَرَقَةٍ في فَمِ جَرادَةٍ تَقضِمُها

؛ دنياى شما در نظر من بى ارزش تر از برگ درختى است كه در دهان ملخى باشد كه آن را مى جود»(1) دغدغه براى به دست آوردن وسايل مادّى يا از دست دادن آن، چگونه امكان دارد آرامش روح آدمى را بر هم زند و طوفانى از نگرانى در قلب و فكر او ايجاد كند.

8. عامل مهم ديگر براى نگرانى، ترس از مرگ است كه هميشه روح انسان ها را آزار مى داده است و چون امكان مرگ تنها در سنين بالا نيست، بلكه در سنين ديگر به خصوص هنگام بيمارى ها، جنگ ها، ناامنى ها وجود دارد، اين نگرانى مى تواند همگانى باشد. ولى اگر در جهان بينى ما، مرگ به معناى فنا و نيستى و پايان همه چيز باشد- چنانكه مادّيون جهان مى پندارند- اين اضطراب و نگرانى كاملًا بجاست و بايد از چنين مرگى كه نقطه پايان همه آرزوها و موفّقيّت ها و خواست هاى انسان است ترسيد، امّا هرگاه در سايه ايمان به خدا مرگ را دريچه اى به زندگى وسيع تر و والاتر بدانيم و گذشتن از گذرگاه مرگ را همچون عبور از دالان زندان و رسيدن به فضايى آزاد بشماريم، ديگر اين نگرانى بى معناست، بلكه چنين مرگى هرگاه در مسير اداى وظيفه بوده باشد دوست داشتنى و خواستنى است. البتّه عوامل نگرانى منحصر به اينها نيست، بلكه مى توان عوامل فراوان ديگرى براى آن برشمرد. البتّه بايد پذيرفت كه بيشتر نگرانى ها به يكى از عوامل فوق بازمى گردد. و هنگامى كه ديديم اين عوامل در برابر ايمان به خدا ذوب و بى رنگ و نابود مى شود تصديق خواهيم كرد كه ياد خدا مايه آرامش دل هاست. «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ».(2)


1- بحارالانوار، ج 72، ص 360.
2- سوره رعد، آيه 28.

ص: 297

سه صفت مهم

اشاره

9

يا عَلىُّ، ثَلاثٌ مَن لَم يَكُنَّ فِيهِ لَم يَتِمَّ عَمَلُهُ: وَرَعٌ يَحجِزُهُ عَن مَعاصِى اللّه عَزَّوَجَلَّ وَخُلقٌ يُداري بِهِ النّاسُ وَحِلمٌ يَرُدُّ بِهِ جَهلَ الجاهِلِ.

اى على، اگر سه چيز در كسى نباشد عمل او كامل نيست: تقوايى كه او را از گناهان بازدارد، اخلاقى كه با آن با مردم مدارا كند، بردبارى اى كه با آن نادانىِ نادان را رد كند.

بحارالانوار، ج 77، ص 45

نور هدايت

اين حديث به كسانى كه با مردم سر و كار دارند هشدار مى دهد مى گويد: اگر اين سه صفت در كسى نباشد كارهايش به سامان نمى رسد و برنامه هايش با شكست مواجه مى شود. در واقع در اين سه صفت سه مسأله بررسى شده است:

الف) رابطه انسان با خدا.

ب) رابطه انسان با دوستان.

ج) رابطه انسان با دشمنان.

الف) رابطه انسان و خدا

«وَرَعٌ يَحجِزُهُ عَن مَعاصِىِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَ

» ورع حالتى است كه باعث بازداشتن از

ص: 298

ارتكاب گناهان مى شود و همين حالت را ملكه عدالت مى ناميم كه برخى در تفسير آن به زحمت مى افتند. اين ملكه باعث ايمنى انسان به طور صددرصد نمى شود، چون اگر صددرصد باشد عصمت است. مى توان اين مسأله را به اين صورت تشبيه كرد كه جادّه معصيت براى بعضى صاف و هموار است و بى هيچ مانعى آن را طى مى كنند امّا عدّه اى در اين مسير با موانعى مواجه مى شوند. مثلًا سيم خاردار، درّه، سنگلاخ و ... مى بينند كه طى طريق را براى آنان دشوار مى سازد و مانع سير آنان مى شود، ورع نيز نظير همين موانع، آدمى را از گناه بازمى دارد.

به عبارت ديگر، در جادّه معصيت، خود را مواجه با موانع ديدن و نيرويى كه انسان را به عقب مى كشد. به اين حالت، ورع و عدالت گفته مى شود.

سؤال: انسان چگونه بداند كه ملكه عدالت دارد؟

جواب اين سؤال بسيار آسان است، چون قرآن مى فرمايد: « «بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ* وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ»؛ بلكه انسان از وضع خويش آگاه است، هر چند (در ظاهر) براى خود عذرهايى بتراشد».(1) اگر انسان در مقابل دروغ، غيبت، مال حرام و ... نيروى بازدارنده اى در او بود كه به عقب بكشانَدش، همين نيروى بازدارنده ورع و تقواست، ولى اگر بى پروا بود، چشم و گوش و زبان و ساير جوارحش قيد و بندى نداشت، معلوم مى شود كه ورع و تقوا ندارد و چنين كسى هيچ گاه كارش به سامان نمى رسد. اگرچه ممكن است موقّتاً پيشرفت هايى عايد انسان شود، ولى سرانجام سرش به زمين مى خورد. لذا بايد همراه علم، تقوا هم كسب كنيم و اين نخستين وظيفه است.

مرحوم آيةاللّه حكيم رحمه الله در مستمسك مى گويد: تقوايى كه بايد مرجع تقليد داشته باشد با تقواى فرد عادى تفاوت مى كند. عدالت در او بايد در مرتبه عالى باشد وگرنه زود آلوده مى شود، چون هرقدر عَلَميّت و موقعيّت اجتماعى انسان بالاتر رود به همان نسبت خطر آلودگى او بيشتر مى شود. خلاصه به نسبت كشش هاى معصيت بايد نيروهاى بازدارنده قوى تر باشد.


1- سوره قيامت، آيات 14 و 15.

ص: 299

ب) رابطه انسان و دوستان

اشاره

«وَخُلُقٌ يُداري بِهِ النّاسُ

؛ و اخلاقى داشته باشد كه با مردم مدارا كند». مردم داراى سليقه هاى مختلفى اند و معمولًا مشمول اين كلام كه «

صاحِبُ الحاجَةِ لايَرى إلّاحاجَتَهُ

» يعنى زمانى كه مشكل و حاجتى داشته باشد غير از مشكل خودش هيچ چيز ديگرى را نمى بيند و انتظار هم دارد همه كس و همه چيز مطلقاً در اختيار او باشند.

كسى كه مى خواهد جزءِ رهبران جامعه باشد رسالت الهى اى دارد كه ادا نمى شود، مگر آنكه داراى اخلاق نيكويى باشد. به عبارت ديگر بايد با مردم مدارا كند، در مقابل دوستان و توقّعات و مزاحمت هاى آنها تحمّل و صبر داشته باشد، چون چاره اى جز اين نيست. هركس در اجتماع موقعيّت بالاترى داشته باشد اين گونه مسائل براى او بيشتر است. مانند كسى كه دست يكى از علما و بزرگان را مى كشيد تا بر آن بوسه زند. وقتى به او گفتند دست آقا را نكش، گفت: مى خواهم ببوسم. گفتند: دست آقا مى شكنَد، گفت بشكند به جهنّم! مى خواست آقا نشود.

بايد مدارا كردن با بندگان خدا را از معصومين عليهم السلام آموخت كه در مقابل بدى ها نيكى و طرف مقابل را با حُسن خلق منفعل و شرمنده مى كردند.

بايد براى برخورد با مردم از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله آموخت.

نمونه اى از اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله

پيروزى پيامبر صلى الله عليه و آله هرچند با تأييد و امداد الهى بود، عوامل زيادى از نظر ظاهرى داشت كه يكى از مهم ترين آنها جاذبه اخلاقى حضرت بود. آن چنان صفات عالى انسانى و مكارم اخلاق در او جمع بود كه دشمنان سرسخت را تحت تأثير قرار مى داد و به تسليم وامى داشت و دوستان را سخت مجذوب مى ساخت. حتّى اگر اين را معجزه اخلاقى پيامبر صلى الله عليه و آله بناميم اغراق نگفته ايم، چنانكه نمونه اى از اين معجزه اخلاقى در فتح مكّه نمايان شد.

ساليان دراز مشركان خونخوار و جنايت پيشه هرچه در توان داشتند بر ضدّ اسلام و شخص پيامبر صلى الله عليه و آله به كار گرفتند، امّا هنگامى كه در چنگال مسلمين گرفتار

ص: 300

شدند پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله- برخلاف انتظار دوست و دشمن- فرمان عفو عمومى صادر كرد و تمام جنايات آنها را به دست فراموشى سپرد و همين عمل موجب شد كه گروه گروه مسلمان شوند «يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللَّهِ أفْوَاجًا».

درباره حسن خلق پيامبر صلى الله عليه و آله، گذشت، مهربانى، ايثار، فداكارى و تقواى آن حضرت داستان هاى بسيارى در كتاب هاى تفسير و تاريخ آمده است، از جمله از حسين بن على عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «از پدرم اميرمؤمنان على عليه السلام درباره ويژگى هاى زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و اخلاق او پرسيدم، پدرم در پاسخ فرمود:

پيامبر صلى الله عليه و آله با همنشينانش دائم خوشرو و خندان و سهل الخلق و ملايم بود. هرگز خشن و سنگدل و پرخاشگر و بدزبان و عيب جو و مديحه گر نبود. هيچ كس از او مأيوس نمى شد و هركس به درِ خانه او مى آمد نوميد بازنمى گشت. سه چيز را از خود رها كرده بود: مجادله در سخن، پرگويى و دخالت در كارى كه به او مربوط نبود. و سه چيز را در مورد مردم رها كرده بود: كسى را سرزنش نمى كرد، لغزش ها و عيب هاى پنهانى مردم را جست وجو نمى كرد. هرگز سخن نمى گفت مگر درباره امورى كه ثواب الهى را اميد داشت. هنگام سخن گفتن به قدرى كلامش نافذ بود كه همه سكوت اختيار مى كردند و تكان نمى خوردند و هنگامى كه ساكت مى شد آنها به سخن درمى آمدند، امّا نزد او هرگز نزاع و مجادله نمى كردند. هرگاه مرد غريب و ناآگاه، با خشونت سخن مى گفت و درخواستى داشت تحمّل مى كرد و به يارانش مى فرمود: هرگاه كسى حاجتى دارد به او عطا كنيد و هرگز كلام كسى را قطع نمى كرد تا سخنش پايان گيرد».(1) آرى، اگر اين اخلاق كريمه و اين ملكات فاضله نبود، آن ملّت عقب مانده جاهلى و آن جمع خشن انعطاف ناپذير در آغوش اسلام قرار نمى گرفتند و به مصداق «لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» همه پراكنده مى شدند. وچه خوب است كه اين اخلاق اسلامى امروز زنده شود و در هر مسلمانى پرتوى از خُلق و خوى پيامبر صلى الله عليه و آله باشد.


1- معانى الاخبار، ص 83.

ص: 301

روايات اسلامى در اين زمينه چه درباره شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و چه درباره وظيفه مسلمين فراوان است، از جمله:

در حديثى آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

انَّما بُعِثتُ لِاتَمّمَ مَكارِمَ الأخلاقِ

؛ من براى اين مبعوث شده ام كه فضايل اخلاقى را تكميل كنم».(1) به اين ترتيب، يكى از اهداف اصلى پيامبر صلى الله عليه و آله تكميل فضايل اخلاقى است.

در حديث ديگرى فرمود: «

انَّ المُؤمِنُ لِيُدرِكُ بِحُسنِ خُلقِهِ دَرَجَةَ قائِمِ الليلِ وَ صائِمِ النَّهارِ

؛ مؤمن با حسن خلق خود به درجه كسى مى رسد كه شب ها به عبادت مى ايستد و روزها روزه دار است».(2) همچنين در روايت ديگرى فرمود: «

ما مِن شَى ءٍ أثقَلُ فِى الميزانِ مِن خُلُقٍ حَسَنٍ

؛ چيزى در ميزان عمل در روز قيامت سنگين تر از خوشخويى نيست».(3) و در حديث ديگرى فرمود: «

أحَبُّكُم الى اللّهِ أحسَنُكُم أخلاقاً المُوَطّؤُونَ أكنافاً يألِفونَ و يؤلَفونَ وأبغَضُكُم إلى اللّهِ المَشَّاؤُونَ بالنَّمِيمَةِ المُفَرّقونَ بَينَ الإخوانِ المُلتَمِسونَ لِلبُرآءِ العَثَراتِ

؛ از همه شما محبوب تر نزد خدا كسى است كه اخلاقش از همه بهتر باشد، همان كسانى كه متواضع اند، با ديگران آميزش دارند و مردم نيز با آنها آميزش دارند. از همه شما مبغوض تر نزد خدا، افراد سخن چينى اند كه در ميان برادران جدايى مى افكنند و در جست وجوى لغزش افراد بى گناه هستند».(4) در حديثى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

ما مِن شَى ءٍ فى الميزانِ أثقَلَ مِن حُسنِ الخُلقِ

؛ هيچ چيز در ميزان (عمل) سنگين تر از خوشخويى نيست».(5) و در حديثى ديگر فرمود: «

إنَّكُم لَن تَسَعُوا النّاسَ بِأموالِكُم فَسَعُوهُم بِبَسطِ الوُجوهُ و حُسنِ الخُلقِ

؛ شما هرگز نمى توانيد با اموال خود پاسخگوى نياز همه مردم


1- مكارم الاخلاق، ص 8.
2- بحارالانوار، ج 68، ص 383.
3- همان.
4- همان.
5- همان، ص 386.

ص: 302

باشيد، پس با گشاده رويى و خوشخويى آنان را از خود خشنود سازيد».(1) از امام صادق عليه السلام از پدرانش نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

عَلَيكُم بِحُسنِ الخُلقِ فَانَّ حُسنَ الخُلقِ فِى الجَنَّةِ لا مَحالَةَ وَ ايّاكُم وَ سُوءُ الخُلقِ فانَّ سُوءَ الخُلقِ فِى النّارِ لا مَحالَةَ

؛ بر شما باد به خوشخويى، زيرا خوشخويى به ناچار در بهشت است و بپرهيزيد از بدخويى كه بدخويى به ناچار در دوزخ است».

جابر بن عبداللّه انصارى از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه حضرت فرمود: «

تَبَسُّمُ الرَّجُلِ فى وَجهِ أخِيهِ حَسَنَةٌ

؛ لبخند مرد به صورت برادرش از حسنات است».(2) در حديثى على عليه السلام فرمود: «

التّبسُّمُ فى وجهِ المُؤمِنِ الغَريبِ مِن كَفّارَةِ الذُّنُوبِ

؛ رفتار تبسّم آميز با مؤمن غريب، گناهان را مى پوشاند».(3) از على عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «

بشاشَةُ الوَجهِ عَطِيَّةٌ ثانِيَةٌ

؛ گشاده رويى، بخشش دومى است».(4)

ج) رابطه انسان با دشمنان

«حُلُمٌ يَرُدُّ بِهِ جَهلَ الجاهِلِ

» در مقابل جاهلان نبايد انسان خشونت كند، چون در اسلام خشونت جنبه استثنايى دارد. بايد از قرآن بياموزيم كه يك صد و چهارده سوره دارد كه همه آنها با لفظ «رحمن» و «رحيم» آغاز شده است جز در يك مورد (سوره توبه). لذا بايد در مقابل دشمنان تا جايى كه از آن سوءِاستفاده نشود و آنان جسور و مسلّط نشوند، بردبار و بخشنده بود.

حليم كيست؟

«حليم» كسى است كه در عين توانايى در هيچ كارى پيش از وقتش شتاب


1- بحارالانوار، ج 68، ص 394.
2- كافى، ج 2، ص 188.
3- جامع الاخبار، ص 101.
4- الاثناعشريه، ص 20.

ص: 303

نمى كند و در كيفر مجرمان عجله به خرج نمى دهد، روحى بزرگ دارد و بر احساسات خويش مسلّط است.

راغب در مفردات مى گويد: «حلم» به معنى خويشتن دارى هنگام هيجان غضب است و چون اين حالت از عقل و خرد ناشى مى شود گاه به معنى عقل و خرد نيز به كار رفته است.(1)

بردبارى در روايات اسلامى

رسول اكرم صلى الله عليه و آله بر جمعيّتى گذشت كه بين آنها مرد پرقدرت و نيرومندى بود كه سنگ بزرگى را از زمين برمى داشت و مردم آن را سنگ زورمندان، يعنى وزنه قهرمانان مى ناميدند و همه از عمل آن ورزشكار قوى در شگفت بودند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله پرسيد: اين اجتماع براى چيست؟ مردم كار وزنه بردارى آن قهرمان را به عرض ايشان رساندند. فرمود: آيا به شما نگويم قوى تر از اين مرد كيست؟ سپس فرمود: «

رَجُلٌ سَبَّهُ فَحَلُمَ عَنهُ فَغَلَبَ نَفسَهُ وَغَلَبَ شَيطانَهُ وَشَيطانَ صاحِبِهِ

؛ قوى تر از او كسى است كه به او دشنام دهند و بردبارى كند و بر نفس سركش و انتفامجوى خود غلبه كند و بر شيطان دشنام گو پيروز شود».

در حديثى امام صادق عليه السلام فرمود: «

لا تُمارِيَنَّ حَليماً وَلا سَفيهاً فإنَّ الحَليمَ يُقلِيكَ وَالسَّفيهَ يُؤذِيكَ

؛ نه با بردبار دانا مراء و جدال كن و نه با سفيه نادان، چه انسان بردبار كينه شما را در دل مى گيرد و سفيه نادان دست به آزارت مى زند».(2)

حلم و حليم در كلام امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام در حديثى فرمود: «

الحِلمُ سِراجُ اللّهِ يَستَضِيى ءُ بِهِ صاحِبُهُ إلى جَوارِهِ وَ لا يَكونُ حَليماً إلّاالمُؤيَّدُ بِأنوارِالمَعرِفَةِ والتَّوحِيدِ وَالحِلمُ يَدورُ على خَمسِ أوجَهٍ:

أن يَكونَ عَزيزاً فَيَذِلُّ أو يَكونَ صادقاً فَيُتَّهَمُ أو يَدعُو إلَى الحَقّ فَيَستَخَفَّ بِهِ أو أن يُؤذي بِلا


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 101 سوره صافات.
2- كافى، ج 2، ص 301.

ص: 304

جُرمٍ أو أن يُطالِبُ بِالحَقّ فَيُخالِفُوهُ فإذا آتَيتَ كلّا منها حَقَّهُ فَقَد أصَبتَ. وَقابِلِ السَّفيهَ بالاعراضِ عَنهُ وَتَركِ الجَوابِ يَكُن النّاسُ أنصارَكَ لأنَّ مَن جاوَبَ السَّفيهَ: فَكَأنَّهُ قَد وَضَعَ الحَطَبَ عَلَى النّارِ

؛ حلم چراغ خداست كه انسان با نور آن به مجاورت و قرب پروردگار متعال نزديك مى شود. انسان حليم نمى شود مگر آنكه با انوار توحيد و معارف الهى تأييد شود. حلم در پنج حالت صورت مى گيرد: در موردى كه عزّت و بزرگى داشته و خوار و كوچك شده است و در حالتى كه راست مى گفته و متّهم به دروغ شده و در جايى كه دعوت به حق مى كرده است و مردم او را اهانت كرده و سبك شمرده اند و چون بى آنكه جرم و گناهى مرتكب شود اذيّت و آزارش كنند، يا مطالبه و درخواست حق كند و او را در آن حق مخالفت كنند.

پس حليم در اين پنج حالت با وقار و حوصله، حلم ورزيده و كوچك ترين تزلزل و حالت ناراحتى پيدا نمى كند و حليم بودن مرد از حلم ورزيدن در اين موارد معلوم مى شود. و سزاوار است كه با شخص بى خرد و سفيه به سؤال و جواب نپردازد، بلكه از او روى گردانَد و اگر اعتراض او را پاسخ نگويد ديگران با او موافقت كرده و يارى خواهند كرد. ولى جواب دادن و بحث كردن با او مانند هيزم گذاردن در آتش است كه شعله آتش را افروخته و بيشتر خواهد كرد».

توضيح اينكه: صفت حلم در مقابل غضب است و بر اثر صبر و تواضع و خضوع حاصل مى شود. خضوع و فروتنى حاصل نمى شود، مگر پس از تحقّق حقيقت توحيد و معرفت به عظمت و جلال و قدرت پروردگار متعال. و چون انسان خداوندِ توانا را مؤثّر و محيط و حامى مطلق و سلطان حقيقى بر همه موجودات مى داند، قهراً از خودبينى و خودپسندى و خودخواهى دور گشته، پيوسته با حالت بندگى و خضوع و خشوع و اطاعت و ذلّت و تسليم و تفويض و رضا و صبر زندگى خواهد كرد. اين است كه در روايات شريفه، علم همراه با حلم ذكر مى شود. يعنى علمى كه توأم با خضوع و خشوع بوده و از خودپسندى و خودخواهى و خودبينى دور باشد.

ص: 305

صفات مذموم (حسد، حرص، كبر)

اشاره

10

يا عَليُّ، أنهاكَ مِن ثَلاثِ خِصالٍ: الحَسَدِ وَالحِرصِ وَالكِبرِياءِ.

اى على، تو را از سه صفت نهى مى كنم: حسد، حرص، تكبّر.

بحارالانوار، ج 77، ص 46

نور هدايت

رسول اكرم صلى الله عليه و آله در اين بخش از سفارش هاى خود به على عليه السلام به اين نكته تاريخى اشاره كرده كه در آغاز اين عالَم سه گناه بزرگ صورت گرفت: گناه ابليس، گناه فرزند آدم (قابيل)، ترك اولاى حضرت آدم عليه السلام. منشأ هر يك از اين سه گناه، يكى از سه چيز بالا بوده است: گناه ابليس از تكبّر سرچشمه گرفت كه به طرد هميشگى از درگاه الهى و گرفتارى به لعن ابدى خداوند منتهى شد.

سرچشمه ترك اولاى آدم عليه السلام حرص بود، زيرا او به ميوه هاى بهشتى بسنده نكرد و فريب خورد و حرص او را واداشت به سراغ درخت نهى شده برود كه نتيجه كارش اخراج از بهشت بود.

به قول حافظ:

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جوى نفروشم

قابيل بر اثر حسادت، برادرش هابيل را كشت زيرا قربانى اش در درگاه خداوند قبول نشد امّا خوشه هاى هابيل در درگاه الهى پذيرفته شد. اكنون گناه

ص: 306

تمام قاتلان دنيا را به گردن قابيل مى گذارند، چون او بود كه اين روش ناپسند را براى اوّل بار بنا نهاد.

وقتى در اين سه گناه تأمّل مى كنيم درمى يابيم كه اين گناهان ابعاد مختلفى دارند. در ميان اينها تكبّر از همه بدتر است چون سبب كفر شد. حسد در درجه بعد قرار دارد چون باعث قتل شد و حرص در درجه سوم است، زيرا موجب محروميّت از بهشت شد. خلاصه اينها سه گناه كبيره اند.

تكبّر ابليس باعث شد حلقه بندگى را از گردن بردارد و رشته عبوديّت بگسلد و به مقابله با خدا برخيزد، در نتيجه منكر حكمت خدا شد و آن را زير سؤال برد و گفت: « «خَلَقْتَنِى مِن نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»؛ مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل».(1) شيطان با تكبّر گفت: چرا بايد در مقابل آدم سجده كنم؟ در اينجا تكبّر جلوى ديد شيطان را گرفت و نگذاشت كه به درستى واقعيّت را ببيند و بر اثر همين تكبّر، حكمت الهى را منكر شد و با آن به مبارزه برخاست و در نتيجه به لعن ابدى خداوند دچار شد.

براى درمان اين بلاى خانمان سوز بايد ابتدا ريشه و عوامل را شناخت و آن گاه به درمان آن پرداخت. حضرت رسول صلى الله عليه و آله خطاب به ابوذر غِفارى فرمود: «

مَن ماتَ وَ في قَلبِهِ مِثقالُ ذَرَّةٍ مِن كِبرٍ لَم يَجِد رائِحَةَ الجَنَّةِ

؛ هر كه بميرد و اندكى تكبّر در قلبش باشد بوى بهشت به مشامش نمى رسد».(2)

آثار تكبّر

تكبّر سبب مى شود كه انسان جز خود و افكار خودش را نبيند، آيات و معجزات خدا را سِحر بخواند، مصلحان را مفسِد و اندرز دوستان و اطرافيان را محافظه كارى و ضعف نفس بشمارد.(3)


1- سوره اعراف، آيه 12.
2- بحارالانوار، ج 77، ص 90.
3- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 27 سوره مؤمن.

ص: 307

تكبّر در روايات اهل بيت عليهم السلام

اميرمؤمنان على عليه السلام در نكوهش كبر و خودبرتربينى فرمود: «

فَاعتَبِروا بِما كانَ فَعَلَ اللّهُ بِابليسِ اذا أحبَطَ عَمَلَهُ الطَّويل وَ جَهدَهُ الجَهيد وَ كانَ قَد عَبَدَاللّه سِتَّةَ آلاف عَن كِبرِ ساعَةٍ واحِدَةٍ فَمَن ذا بَعدَ ابليسِ يَسلَمُ عَلَى اللّهِ بِمِثلِ مَعصِيَةٍ كَلّا ما كانَ اللّهُ سُبحانَهُ لِيُدخِلَ الجَنَّةَ بَشَراً بِامرٍ أخرَجَ بِهِ مِنها مَلَكاً انَّ حُكمَهُ فِى اهلِ السَّماءِ وَ اهلِ الأرضِ لَواحِدٍ

؛ پند و عبرت گيريد به آنچه خداوند با ابليس رفتار كرد، در آن هنگام كه اعمال و عبادات طولانى و تلاش هاى او را كه شش هزار سال بندگى خدا كرده بود، به سبب ساعتى تكبّر بر باد داد، با اين حال چه كسى بعد از ابليس مى تواند از كيفر خدا در برابر انجام دادن همان معصيت مصون بماند؟ نه، هرگز ممكن نيست خداوند انسانى را به بهشت بفرستد در برابر كارى كه به سبب آن فرشته اى را از بهشت رانده است. حكم خداوند درباره اهل آسمان و زمين يكى است».(1) البتّه اطلاق فرشته بر شيطان براى آن است كه در صفوف آنها جاى داشت و هم رديف آنها بود.

در حديثى از امام علىّ بن الحسين عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «

وَلِلمَعاصِي شُعَباً فأوّلُ ما عُصِىَ اللّهُ بِهِ الكِبرُ وَهِىَ مَعصِيَةُ إبليسَ حينَ

«أبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»

وَالحِرصُ وَهِىَ مَعصِيَةُ آدَمَ وَحَوّاء ثُمَّ الحَسَدُ وَهِىَ مَعصِيَةُ ابنِ آدَمَ حَيثُ حَسَدَ أخاهُ فَقَتَلَهُ

؛ گناهان شعب و سرچشمه هايى دارند. اوّل سرچشمه گناه (تكبّر) است كه گناه ابليس بود و به سبب آن از انجام دادن فرمان خدا امتناع كرد و تكبّر ورزيد و از كافران شد، بعد (حرص) بود كه سرچشمه ترك اولاى آدم و حوّا شد، سپس حسد بود كه سرچشمه گناه فرزند آدم، قابيل شد كه به برادرش هابيل حسد ورزيد و او را كشت».(2) از امام صادق عليه السلام در اصول كافى نقل شده است كه فرمود: «

اصولُ الكُفرِ ثَلاثَةٌ:


1- نهج البلاغه، خطبه 192.
2- بحارالانوار، ج 73، ص 59.

ص: 308

الحِرصُ وَالاستِكبارُ وَالحَسَدُ. فأمّا الحِرصُ فَإنَّ آدَمَ حينَ نُهِىَ عَن الشَّجَرَةِ حَمَلَهُ الحِرصُ عَلى أن أكَلَ مِنها وَأمّا الاستِكبارُ فإبلِيسُ حيثُ امِرَ بالسُّجودِ لِآدَمَ فَابى

، و أمّا الحَسَدُ فابنا آدَمَ حيثُ قَتَلَ أحَدُهُما صاحِبَهُ

؛ اصول و ريشه هاى كفر سه چيز است: حرص، تكبّر، حسد. حرص سبب شد كه آدم از درخت ممنوعه بخورد، تكبّر سبب شد كه ابليس از فرمان خدا سرپيچى كند، و امّا حسد سبب شد كه يكى از فرزندان آدم ديگرى را به قتل رسانَد».

از پندهاى خداوند به موسى عليه السلام است كه «

يا موسى ضَعِ الكِبرَ وَدَعِ الفَخرَ وَاذكُر أنَّكَ ساكِنُ القَبرِ فَليَمنَعكَ ذلِكَ مِنَ الشَّهَواتِ

؛ اى موسى، تكبّر را رها كن و دست از فخرفروشى بردار و به ياد آور كه تو در قبر سكونت خواهى يافت. بايد اينها تو را از تمايلات بازدارد».(1) از امام صادق عليه السلام از پدرانش نقل شده است كه اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:

«عَجِبتُ لِإبنِ آدَمَ أوَّلُهُ نُطفَةٌ وَآخِرُهُ جيفَةٌ وَ هُوَ قائِمٌ بَينَهُما وِعاءٌ لِلغائِطِ ثُمَّ يَتَكَبَّر

؛ در شگفتم از پسر آدم كه آغازش نطفه و پايانش مردار و در ميان اين دو حالت، ظرف مدفوع است باز هم تكبّر مى كند».(2) از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «

ما مِن رَجُلٍ تَكَبَّرَ أو تَجَبَّرَ الّا لِذِلَّةٍ وَجَدَها فِى نَفسِهِ

؛ هيچ مردى تكبّر يا گردنكشى نمى كند مگر بر اثر ذلّتى كه آن را در خود احساس كرده است».(3) از امير مؤمنان على عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «

خالِطُوا النّاسَ مُخالَطَةً إن مِتُّم مَعَها بَكَوْا عَلَيكُم وَان عِشتُم حَنُّوا الَيكُم

؛ با مردم چنان معاشرت كنيد كه اگر در آن حال مرديد بر شما بگريند و اگر زنده مانديد به شما علاقه مند باشند».(4) از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

مَن يَستَكبِر يَضَعَهُ


1- بحارالانوار، ج 77، ص 35.
2- همان، ج 73، ص 234.
3- همان، ص 225.
4- همان، ج 74، ص 167.

ص: 309

اللّهُ

؛ هر كه تكبّر ورزد خدا او را پست مى گردانَد».(1) از امير مؤمنان على عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «

مَن تَكَبَّرَ عَلَى النّاسِ ذَلَ

؛ هر كه در مقابل مردم تكبّر ورزد خوار مى شود».(2) از داوود بن فرقد از برادرش نقل شده است كه گفت از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: «

انَّ المُتِكَبّرينَ يُجعَلُونَ في صُوَرِ الذَّرّ يَتَوَطَّؤُهُم النّاسُ حتّى يَفرَغَ اللّهُ مِنَ الحِسابِ

؛ (روز قيامت) متكبّران به صورت مورچه درمى آيند و مردم آنها را پايمال مى كنند تا آنكه خداوند از حساب فارغ شود».(3)

ريشه هاى تكبّر و راه درمان آنها

اشاره

سه عامل مهم به عنوان سرچشمه تكبّر ذكر شده است:

الف) عدم معرفت به خدا و بندگان او و خويشتن.

انسان متكبّر بزرگى عالم هستى و كوچكى خودش را نمى داند و اگر بخواهيم اين علّت را از بين ببريم بايد معرفت پيدا كنيم. « «وَ لَوْ أَنَّمَا فِى الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ»؛ و اگر همه درختان روى زمين قلم شود و دريا براى آن مركّب گردد و هفت دريا به آن افزوده شود (اين ها همه تمام مى شود ولى) كلمات خدا پايان نمى گيرد».(4) تمام علومى كه انسان دارد در برخى كتابخانه هاست. اگر بخواهند همه اين علوم انسانى را كه محصول هزاران سال است بنويسند شايد به بيشتر از استخر كوچكى از مركّب نياز نباشد. حال اگر انسانى به خداوند و عالم هستى معرفت داشته باشد آيا ممكن است كه در او تكبّر پيدا شود؟ هر وقت از او سؤال كنند مى گويد: آن ذرّه ها كه به حساب نمى آيند ماييم.


1- بحارالانوار، ج 73، ص 231.
2- كافى، ج 8، ص 19.
3- بحارالانوار، ج 73، ص 219.
4- سوره لقمان، آيه 27.

ص: 310

درس عبرت

در شهرستان قم پهلوان مسلمان و ديندارى بود كه قامت رشيد و نيرومندى داشت. وقتى در كوچه ها حركت مى كرد جمعى از پهلوانان جوان پيرامونش حركت مى كردند. در اواخر عمرش كه او را ديدم توانايى راه رفتن نداشت و وقتى مى خواست به حرم بيايد او را روى چرخ مى گذاشتند و بچّه اى هم جناب پهلوان را بايد بياورد كه به حضرت معصومه عليها السلام سلام كند. به دوستان گفتم بياييد نگاه كنيد كه اين درس عبرتى بزرگ است.

بشرى كه اين همه ضعيف است بايد تسليم حق و خدا باشد. بنابراين نشناختن خدا و خويش و جهان، سرچشمه همه اين بدبختى هاست.

به دعاى عرفه توجّه كنيد ببينيد چه جمله هاى عجيبى دارد. انسان وقتى جانبازى روز عاشورا را مى بيند تعجّب مى كند، امّا دعاى عرفه امام حسين عليه السلام را كه مى خوانَد در مى يابد. جانبازى بر اثر اين معرفت است، چون اعمال برخاسته از اعتقاد و معرفت است. مى فهمد كه آن حضرت در دعاى عرفه عرض مى كند:

«إلهى مَن كانَت مَحاسِنُهُ فَكَيفَ لا تَكونُ مَساوِيهِ مَساوي وَمَن كانَت حَقائقُهُ دَعاوى فَكَيفَ لا تَكونُ دَعاويهِ دَعاوى

؛ خدايا، اين انسانى كه اگر به خوبى هايش نيك بنگريم و آن را بشكافيم، در واقع عيب و نقص است، چگونه عيب هايش عيب نباشد!» و اين انسانى كه اگر حقايق و علومش را بشكافيم آميخته با جهل است، چگونه جهلش جهل نباشد. نيروهاى ما را وقتى بشكافند همه اش ضعف است.

حضرت امام حسين عليه السلام در همين دعاى عرفه عرض مى كند: اى خداى من، مردم مى آيند سراغ اين آثار كه از آنها تو را بشناسند، مگر تو از من دور شده اى كه بخواهم با آثار تو را پيدا كنم: «

عَمِيَت عَينٌ لا تَراكَ وَلا تَزالُ عَلَيها رَقيباً وَ خَسِرَت صَفقَةُ عَبدٍ لَم تَجعَل لَهُ مِن حُبّكَ نَصيباً

؛ كور باد چشمى كه جمال پاك تو را نبيند و زيانكار باد آن بنده اى كه سهمى از عشق و محبّت در دل او نيست». مگر تو كى از من دور شده اى كه بخواهم تو را از ميان آثار پيدا كنم.

كى رفته اى ز دل كه تمنّا كنم تو راكى بوده اى نهفته كه پيدا كنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدى كه من با صد هزار ديده تماشا كنم تو را

در صورتى كه خدا و جهان و خودمان را بشناسيم تكبّر و غرور از بين مى رود و بنده مى شويم. لذا بايد عظمت خدا را از عالم هستى بشناسيم.

مثالى براى معرفت دنيا

ستارگانى كه در اين دنيا با چشم ديده مى شود از چهار تا پنج هزار بيشتر نيستند، امّا با تلسكوپ هاى نجومى و قطر عدسى هايش، عظمت اين عالَم نمايان تر مى شود. تا الان كه شماره كرده اند تنها در يك قسمت از اين آسمان كه مجموعه كهكشان ماست صد ميليارد ستاره، يعنى صدهزار ميليون ستاره وجود دارد. تازه اينها مربوط به آسمان اوّل است و پشت آن شش آسمان ديگر است.

«إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ».(1)

من در مقابل اين دستگاه عظيم خلقت كيستم كه تكبّر ورزم.

ب) عقده حقارت يكى از عوامل تكبّراست.

يعنى چنين كسانى در وجودشان كمبود احساس مى كنند و مى خواهند آن را جبران كنند و گمان مى برند جبران آن با تبختر و باد به غاب غاب انداختن است، يا به اينكه شانه ها را به عقب بيندازند و چشمانشان را به آسمان بدوزند، به كسى سلام نكنند يا جواب سلام كسى را ندهند. حتّى نزد روان كاوان اين مطلب به اثبات رسيده است.

در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «

ما مِن رَجُلٍ تَكَبَّرَ أو تَجَبَّرَ إلّا لِذِلَّةٍ وَجَدَها فى نَفسِهِ

؛ هيچ كس تكبّر نمى كند مگر به سبب ذلّتى كه در درون جانش احساس مى كند».(2) اين همان عقده حقارت است كه از آن به ذلّت تعبير شده است. مثلًا كسى در خانواده فقيرى پرورش يافته، خيال مى كند فقر عيب


1- سوره صافّات، آيه 6.
2- بحارالانوار، ج 73، ص 225.

ص: 311

ص: 312

است، يا بى احترامى برخى پدر و مادرها به فرزندانشان باعث مى شود آن فرزند دچار كمبود شخصيّت شود و براى جبران آن به تكبّر رو آورَد.

يكى از مظاهر زشت دنياى ماشينى و صنعتى امروز، فرزندان نامشروع است كه در اروپا و آمريكا فراوان يافت مى شوند. در انگلستان نيم ميليون فرزند نامشروع متولّد مى شود. البتّه اين آمار چندين سال قبل است. همين افراد وقتى به جامعه پا مى گذارند عامل بسيارى از جنايت ها، كشتارها، سرقت ها و ... مى شوند.

وقتى پرونده ها بررسى مى شود مى بينيم كه درصد بسيارى از جانيان بزرگ، همين فرزندان نامشروع هستند.

يكى از عوامل چنين اعمال زشتى، عقده حقارت است كه اينان در خود مى يابند. وقتى مى بيند ديگران پدر و مادر مشخّصى دارند و پدر و مادر او معلوم نيست، احساس حقارت و كمبود در خود مى كند و همين سبب جنايت ها و كشتارها و ... مى شود. ازاين رو اوّلًا حسّ انتقامجويى در او شعله ور مى شود و مى گويد بايد از جامعه اى كه مرا بدين روز انداخته انتقام بگيرم.

ثانياً به دنبال اين است كه به شهرت برسد و كمبود درونى اش را جبران كند.

سؤال: راه درمان عقده حقارت چيست؟

جواب: اين خلأ و كمبود را بايد پر كرد و بهترين راه آن، ايمان به خداست.

ايمان به خدا به قلب انسان وسعت مى بخشد و وقتى دريافت كه همه چيز از خداست و بنده از خود چيزى ندارد ديگر مغرور نمى شود و در خود حقارت و كمبودى احساس نمى كند.

عامل ديگر، خودخواهى و حبّ ذات است. انسان بايد خودش را دوست داشته باشد، چون اگر خودش را دوست نداشت به دنبال كارى نمى رود. امّا اگر حبّ ذات بى حساب و كتاب باشد و به افراط و تفريط بينجامد به خودخواهى و خودبينى تبديل مى شود كه ديگر از خويشتن بين، انتظار خداجويى و خداخواهى نبايد داشت، زيرا اين تكبّر و خودپسندى كار را به جايى مى رسانَد

ص: 313

كه گمان مى برد خدا همه فضايل را در وجود او گذاشته و ديگران بهره اى از آنها ندارند.

راه درمان

بايد خوددوستى (حبّ ذات) را متعادل كرد، زيرا از جمله نشانه هاى ايمان و حدّاقل برادرى اسلامى اين است كه «

أن تُحِبَّ لِأخيكَ ما تُحِبُّ لِنَفسِكَ

؛ هرچه را براى خود مى خواهى براى ديگران هم بخواه»(1) مبادا خود را برتر از ديگران بدانى. به ما دستور داده اند در مورد بزرگ تر از خود به نفس خود بگويد شايد بيشتر از من عبادت كرده است و در مورد كوچك تر چنين بينديشد كه شايد گناهش كمتر است. همّت خود را يك درجه پايين تر از ديگران بدان. اگر خودپسند نبودى مسلّم خداپسند مى شوى.

امام حسن مجتبى عليه السلام به جنادة بن اميّه فرمود: «

اذا أرَدتَ عِزّاً بِلا عَشيرَةٍ وَهَيبَةً بَلا سُلطانٍ فَاخرُجْ مَن ذُلّ مَعصِيَةِ اللّهِ الى عِزّ طاعَةِ اللّهِ

؛ اى جناده، اگر مى خواهى بى خويشاوند عزيز باشى و هيبت داشته باشى، از خوارى گناه الهى به عزّت اطاعت الهى درآى».(2)

بندگى كن تا كه سلطانت كنندتن رها كن تا همه جانت كنند

خوى شيطانى سزاوار تو نيست ترك اين خو كن كه انسانت كنند

چون على در عالم مردانگى مرد شو تا شاه مردانت كنند

همچو سلمان در مسلمانى بكوش اى مسلمان تا كه سلمانت كنند

حرص و آز

حرص و آز نمى گذارد انسان حقايق را ببيند. انسانى كه مى تواند با اندكى غذا سير شود، چه حاجتى به حرص زدن دارد؟


1- بحارالانوار، ج 73، ص 224.
2- همان، ج 44، ص 139.

ص: 314

حرص در روايات اسلامى

اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: «

بِئسَ الرَّفيقُ الحِرصُ

؛ حرص، بد رفيقى است».(1) امام صادق عليه السلام در حديثى فرمود: «

أغنَى الغِنى مَن لَم يَكُن لِلحِرصِ أسيراً

؛ بى نيازترين بى نيازى اين است كه كسى اسير حرص نباشد».(2) و در حديث ديگرى فرمود: «

ما فَتَحَ اللّهُ عَلى عَبدٍ باباً مِن أمرِ الدُّنيا الّا فَتَحَ اللّهُ عَلَيهِ مِن الحِرصِ مِثلَهُ

؛ خداوند هيچ درى را به روى بنده اى نگشوده، مگر آنكه درى از حرص را مانند آن به روى او باز كرده است».(3) در حديثى امام صادق عليه السلام درباره حرص و آفات و درمان آن فرمود:

لا تَحرُص عَلى شَى ءٍ لَو تَرَكتَهُ لَوَصَلَ الَيكَ وَ كُنتَ عِندَاللّهِ مُستَريحاً مَحمُوداً بِتَركِهِ وَمَذمُوماً بِاستِعجالِكَ في طَلَبِهِ وَتَركِ التَّوَكُّلِ عَلَيهِ وَالرّضا بِالقِسمِ فإنَّ الدُّنيا خَلَقَها اللّهُ تَعالى بِمَنزِلَةِ الظّلِ ان طَلَبتَهُ أتعَبَكَ وَلا تَلحَقُهُ أبَداً وَان تَرَكتَهُ تَبِعَكَ وَأنتَ مُستَريحَ. قال النّبىُّ صلى الله عليه و آله:

الحريصُ مَحرومٌ وَ هُوَ مَعَ حِرمانِهِ مَذمُومٌ في أىّ شَي ءٍ كانَ وَكَيفَ لا يَكونُ مَحروماً وَ قَد فَرَّ مِن وَثاقَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ و خالَفَ قَولَ اللّهِ تَعالى حَيثُ يَقُولُ: اللّهُ

«الّذِى خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ»: «حريص مباش به چيزى كه اگر آن را ترك كرده و دنبال نكنى به تو مى رسد و در پيشگاه خداوند متعال در خوشى و آسايش فكرى بوده و مورد توجّه و لطف او قرار خواهى گرفت و در صورتى كه از خود حرص نشان دادى از سه جهت نزد خداوند متعال مؤاخذه خواهى شد: شتاب و حرص در تحصيل چيزى كه نبايد شتاب كرد، ترك توكّل در موردى كه بايد به خدا واگذاشت، عدم رضايت به داده و قسمت خدا. آگاه باش كه دنيا مانند سايه است. همان طور كه سايه به تبع شخص پديد مى آيد و تابع انسان است و خواه ناخواه از انسان جدا نمى شود انسان نبايد در پى و پيرو دنيا باشد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله


1- غررالحكم، ص 341.
2- بحارالانوار، ج 73، ص 23.
3- همان، ص 16.

ص: 315

فرمود: «سرانجام شخص حريص محروم مى شود» انسان حريص گذشته از محروميّتى كه دارد از نظر پروردگار ناپسند است، زيرا بر خلاف دستور الهى رفتار كرده است».

سپس حضرت در ادامه فرمود: «

وَالحَريصُ بَينَ سَبعَ آفاتٍ: فِكرٌ يَضُرُّ بَدَنَهُ و لا يَنفَعُهُ وَهَمٌّ لا يَتِمَّ لَهُ أقصاهُ وَتَعَبٌ لا يَستَريحُ مِنهُ إلّاعِندَ المَوتِ ويَكونُ عِندَ الرّاحَةِ أشَدَّ تَعَباً و خَوفٌ لا يورِثُهُ إلّاعِندَ المَوتِ ويَكونُ عِندَ الرّاحَةِ أشَدَّ تَعَباً

؛ و تَعَبٌ لا يَستَريحُ مِنهُ الّا الوَقوعَ فِيهِ وَحُزنٌ قد كَدَّرَ عَلَيهِ عَيشَهُ بِلا فائِدَةِ و حِسابٌ لا مَخلَصَ لَهُ مَعَهُ مِن عَذابِ اللّهِ إلّاأن يَعفُوَ اللّهُ تعالى عَنهُ و عِقابٌ لا مَفَرَّ لَهُ مِنهُ ولا حيلَةَ وَالمُتَوَكّلُ عَلَى اللّهِ يُمسي وَيُصبِحُ في كَنَفِ اللّهِ تَعالى وَ هُوَ مِنهُ في عافِيَةٍ وَقَد عَجَّلَ اللّهُ لَهُ كِفايَتَهُ وَهَيَّأَ لَهُ مِنَ الدَّرَجاتِ ما اللّهُ تَعالى بِهِ عَلِيمٌ

؛ شخص حريص در مقابل هفت آفت و گرفتارى نگران است:

1. حرص پيوسته، كه موجب فكرهاى گوناگون و سبب ناراحتى بدن مى شود.

2. شخص حريص براى هميشه در غم و غصّه است.

3. شخص حريص هرگز خوشى و آسايش نداشته و هميشه در زحمت و فعّاليّت است. او از سختى خلاصى نمى يابد مگر هنگام مرگ.

4. شخص حريص پيوسته در ترس و اضطراب است، زيرا حال رضا و تسليم و توكّل در دل او نيست.

5. شخص حريص به سبب نرسيدن به مقصود، پيوسته محزون است و بدون فايده و بى نتيجه اندوهناك مى شود.

6. شخص حريص هميشه مشغول حساب و نقشه كشى است و فراغت ندارد و در صورتى كه حركات و اعمال او بررسى و حساب شود هرگز نخواهد توانست از محكوميّت دفتر حساب و از گرفتارى محاسبه نجات يابد.

7. شخص حريص در قيامت هيچ راه فرار از عذاب جهنّم ندارد، زيرا به حكم و قسمت پروردگار متعال راضى نشده و برخلاف وظيفه خود فعّاليّت كرده و از

ص: 316

عهده وظايف و تكاليف خود برنيامده است.

در مقابل حريص، متوكّل است كه امور خود را به پروردگار متعال واگذاشته و او را در كارهاى خود وكيل قرار داده است. چنين كسى براى هميشه در زير سايه حمايت و لطف خدا زندگى كرده و با كمال خوشى و آسايش تحت كفايت و كفالت او به اداى وظيفه پرداخته و در جهان ديگر مشمول رحمت و توجّه و عطوفت او خواهد شد.

گر جهان را پر ز دُرّ، مكنون كنندروزى تو چون نباشد چون كنند

بر سر هر لقمه بنوشته عيان كه فلان بن فلان بن فلان

هين توكّل كن ملرزان پا و دست رزق تو بر تو ز تو عاشق تر است

و در پايان حديث امام صادق عليه السلام فرموده است: «

والحِرصُ ماءٌ يجري في مَنافِذِ غَضَبِ اللّهِ تَعالى وَ ما لَم يُحرَمُ العَبدُ اليَقِينَ لا يَكونُ حَريصاً وَاليَقينُ أرضُ الإسلامِ وَسَماءُ الإيمانِ

؛ صفت حرص آبى است كه در مجارى غضب خداوند متعال جارى مى شود (و در جايى كه غضب و قهر خداوند متعال جريان مى يابد، حرص هم ظهور مى كند) و تا بنده اى از يقين دور و محروم نشده است به صفت حرص مبتلا نخواهد شد. و يقين زمين اسلام و آسمان ايمان است».

حرص عبارت است از علاقه بيش از حد به امور مادّى و منافع دنيوى، به طورى كه از حدّ اعتدال و ميزان صحيح و حدود وظايف الهى خارج گشته و فعّاليّت هاى ناروا و حركات برخلاف عبوديّت از او سر بزند. مسلّماً رحمت و لطف حق تعالى در مواردى كه عدالت و اداى وظايف عبوديّت رعايت مى شود ظهور پيدا مى كند و قهراً مواردى كه بيرون از مجارى عبوديّت و اطاعت و عدالت و وظيفه باشد مشمول غضب و قهر الهى خواهد شد.

گرت هواست كه معشوق نگسلد پيوندنگاه دار سر رشته تا نگه دارد

دلا معاش چنان كن كه گر بلغزد پاى فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد(1)

حسد

گاه حسادت برادر نسبت به برادر موجب مى شود كه عواطف برادرى را زير پا نهد و دست خود را به خون برادر بيالايد.

نكته مهم اين است كه چگونه حسد آدمى را در ورطه نابودى قرار مى دهد و اگر اين آتش درونى مهار نشود، هم ديگران را به آتش مى كشد و هم خود انسان را.

اصولًا هنگامى كه نعمتى به ديگرى مى رسد، ممكن است يكى از چهار حالت در انسان پديد آيد:

1. آرزو مى كند همان گونه كه ديگران دارند او هم داشته باشد. اين حالت را «غِبطه» مى گويند و حالتى است پسنديده، زيرا انسان را به كوشش سازنده وامى دارد و هيچ اثر مخرّبى در اجتماع ندارد.

2. دوست دارد آن نعمت از ديگران سلب شود و براى اين كار به تلاش برمى خيزد. اين همان حالت بسيار ناپسند «حسد» است كه انسان را وامى دارد بى آنكه تلاش سازنده اى در مورد خودش انجام دهد، به تخريب ديگران بپردازد.

3. آرزو مى كند خودش داراى آن نعمت شود و ديگران از آن محروم بمانند، اين را «بُخل» و انحصارطلبى مى نامند كه انسان همه چيز را براى خود بخواهد و از محروميّت ديگران لذّت ببَرد.

4. دوست دارد ديگران در نعمت باشند، هرچند خودش در محروميّت به سر ببَرد و حتّى حاضر است آنچه را دارد در اختيار ديگران بگذارد و از منافع خود چشم بپوشد و اين حالت والا را «ايثار» مى گويند كه يكى از مهم ترين صفات برجسته انسانى است.

حسد در روايات اسلامى

در احاديث اسلامى براى مبارزه با اين صفت زشت تعبيرات تكان دهنده اى


1- مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، با تلخيص و تصرّف، ص 129.

ص: 317

ص: 318

ديده مى شود، به عنوان نمونه:

از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است كه خداوند موسى بن عمران را از حسد نهى كرد و به او فرمود: «

انَّ الحاسِدَ ساخِطٌ لِنِعَمي صادٍ لِقِسمي الَّذي قَسَمتُ بَينَ عِبادي وَمَن يَكُ كَذلِكَ فَلَستَ مِنهُ وَلَيسَ مِنّي

؛ حسود در مورد نعمت هاى من بر بندگانم خشمناك است و از قسمت هايى كه ميان بندگانم قائل شده ام ممانعت مى كند، هركه چنين باشد نه او از من است و نه من از اويم».(1) از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «

آفَةُ الدّينِ الحَسَدُ وَالعُجبُ وَالفَخرُ

؛ آفت دين و ايمان سه چيز است: حسد و خودپسندى و فخرفروشى».(2) و در حديث ديگرى فرمود: «

انَّ المؤمِنَ يَغبِطُ وَلا يَحسُدُ وَالمُنافِقُ يَحسُدُ وَلا يَغبِطُ

؛ مؤمن غبطه مى خورد وحسد نمى ورزد ومنافق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد».(3) در حديثى على عليه السلام فرمود: «

صِحَّةُ الجَسَدِ مِن قِلَّةِ الحَسَدِ

؛ سلامتى بدن براثر كم بودن حسد است».(4) و در روايتى امام صادق عليه السلام فرمود: «

الحاسِدُ مُضِرٌّ بِنَفسِهِ قَبلَ أن يَضُرَّ بِالمَحسُودِ

؛ حسود پيش از آنكه به محسود زيان رسانَد به خود ضرر مى زند».(5) از حضرت على عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «

ما رَأيتُ ظالِماً أشبَهَ بِمَظلُومٍ مِنَ الحاسِدِ

؛ هيچ ستمگرى را شبيه تر به ستمديده از حسود نديدم».(6)

آثار سوء حسد در اجتماع

حسد سرچشمه بسيارى از نابسامانى هاى اجتماعى است، از جمله:


1- اصول كافى، ج 2، ص 307.
2- همان.
3- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 10 سوره يوسف.
4- بحارالانوار، ج 73، ص 256.
5- همان، ص 255.
6- همان، ص 256.

ص: 319

1. حسود تمام يا بيشتر نيروهاى بدنى و فكرى خود را كه بايد در راه پيشبرد اهداف اجتماعى به كار ببَرد در مسير نابودى و ويرانى صرف مى كند، ازاين رو هم سرمايه هاى وجودى خود را از بين برده و هم سرمايه هاى اجتماعى را.

2. حسد انگيزه بخشى از جنايات دنياست و اگر عوامل و علل اصلى قتل ها، دزدى ها، تجاوزها و مانند آن را بررسى كنيم، خواهيم ديد كه عامل بسيارى از آنها حسد است. شايد به همين علّت آن را به شراره اى از آتش تشبيه كرده اند كه مى تواند موجوديّت حسود يا جامعه اى را كه در آن زندگى مى كند به خطر اندازد.

يكى از دانشمندان مى گويد: حسد و بدخواهى از خطرناك ترين صفات است و بايد آن را به منزله وحشى ترين دشمنان سعادت تلقّى كرد و در دفع آن كوشيد.

جوامعى كه جمعيّت آن را حسودان و تنگ نظران تشكيل مى دهد جوامعى عقب افتاده اند، زيرا حسود هميشه مى كوشد تا ديگران را به عقب بكشد و اين درست برخلاف روح تكامل و ترقّى است.

3. از همه اينها گذشته، حسد آثار نامطلوبى بر جسم و سلامت انسان مى گذارد و حسودان معمولًا رنجور و از نظر اعصاب و دستگاه هاى مختلف بدن غالباً ناراحت و بيمارند، زيرا امروز اين حقيقت مسلّم شده است كه بيمارى هاى جسمانى در بسيارى از موارد عامل روانى دارند و در طبّ امروز بحث هاى مشروحى زير عنوان بيمارى هاى «روان تنى» به وجود آمده است كه به اين بخش از بيمارى ها اختصاص دارد.

جالب اينكه در روايات پيشوايان اسلام روى اين موضوع تكيه شده است. در روايتى على عليه السلام فرمود: «

صِحَّةُالجَسَدِ مِن قِلَّةِالحَسَد

؛ تندرستى از كمى حسد است».(1) و در حديث ديگر فرمود: «

العَجَبُ لِغِفلَةِ الحُسّادِ عَن سَلامَةِ الاجسادِ

؛ عجيب است كه حسودان از سلامت جسم خود به كلّى غافلند».(2)


1- بحارالانوار، ج 73، ص 256.
2- همان.

ص: 320

حتّى در پاره اى از احاديث مى خوانيم كه حسد پيش از آنكه به محسود زيان برساند به حسود ضرر مى زند و به تدريج او را مى كشد.

4. از نظر معنوى، حسد نشانه كمبود شخصيّت و نادانى و كوتاه فكرى و ضعف و نقص ايمان است، زيرا حسود خود را ناتوان تر از آن مى بيند كه به مقام محسود و بالاتر از آن برسد و لذا مى كوشد كه محسود را به عقب برگرداند.

به علاوه او عملًا به حكمت خداوند كه بخشنده اصلى اين نعمت هاست معترض است و در مورد اعطاى نعمت به ديگران از سوى خداوند ايراد دارد. ازاين رو در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «

الحَسَدُ اصلُهُ مِن عَمى القَلبِ وَالجُحُودِ لفَضلِ اللّهِ تَعالى وَ هُما جَناحانِ لِلكُفرِ وَبِالحَسَدِ وَقَعَ ابنُ آدَمَ فِى حَسرَةِ الابَدِ وَهَلَكَ مُهلَكاً لا يَنجُو مِنهُ ابَداً

؛ حسد و بدخواهى از تاريكى قلب و كوردلى است و از انكار نعمت هاى خدا به افراد سرچشمه مى گيرد و اين (كوردلى و ايراد بر بخشش خدا) دو بال كفرند. به سبب حسد بود كه فرزند آدم در حسرتى جاودانى فرو رفت و به هلاكتى افتاد كه هرگز از آن رهايى نمى يابد».(1) قرآن مجيد مى فرمايد: « «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْأَخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ»؛ و داستان دو فرزند آدم را به درستى بر آنها بخوان، هنگامى كه هر كدام كارى براى تقرّب انجام دادند، امّا از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد (برادرى كه عملش مردود شده بود به برادر ديگر) گفت: به خدا سوگند تو را خواهم كشت، برادر ديگر گفت: (من چه گناهى دارم، زيرا) خدا تنها از پرهيزگاران مى پذيرد».(2) به اين صورت بود كه نخستين قتل روى زمين اتّفاق افتاد و آن هم برادرى به خاطر حسادت برادر خود را كشت. پس نخستين قتل به سبب حسادت بود.

در روايتى حضرت على عليه السلام فرمود: «

إنَّ الحَسَدَ يَأكُلُ الإيمانَ كَما تَأكُلُ النّارُ


1- مستدرك الوسائل، ج 12، ص 18.
2- سوره مائده، آيه 27.

ص: 321

الحَطَبَ

؛ حسد ايمان را مى خورَد، چنانكه آتش هيزم را مى خورَد».

زيرا شخص حسود رفته رفته سوءِظنّش به خدا و حكمت و عدالت او بيشتر مى شود و همين سوءِظن او را از وادى ايمان بيرون مى كشد.

زيان هاى معنوى و مادّى، فردى و اجتماعى «حسد» فوق العاده زياد است و آنچه گفتيم در حقيقت فهرستى از آن به شمار مى رود.(1) البتّه نكته مهم اين است كه «حسد» گاهى در شكل «هدف» منعكس مى شود و آب و رنگ دينى به آن مى دهد.

عيب بزرگ گناهان، حجاب بودن آنهاست. وقتى حجاب شد انسان نمى تواند قضاوت كند و وقتى قادر به قضاوت نبود گويى كه انسان ديوانه مى شود و دست به هر عملى مى زند. حضرت على عليه السلام در خطبه قاصعه سخن بسيار مهمّى دارند كه به آن اشاره شد.

اگر نگاه كنيد درمى يابيد كه بسيارى از جنگ ها، دزدى ها و تجاوزها از همين سه گناه (تكبّر، حسد، حرص) نشأت گرفته است.


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 55 سوره نساء.

ص: 322

سرمايه دينى مردم آخرالزمان

11

يا عليُّ، أعجَبُ النّاسِ إيماناً وَأعظَمُهُم يَقيناً قَومٌ يَكونونَ في آخِرِ الزَّمانِ لَم يَلحَقوا النَّبىَّ صلى الله عليه و آله وَحُجِبَ عَنهُم الحُجَّةُ فَآمَنوا بِسَوادٍ على بَياضٍ.

اى على، عجيب ترين (مهم ترين) مردم از همه كسانى كه ايمانشان برتر و يقينشان كامل تر است، كسانى اند كه در آخرالزّمان مى آيند، در حالى كه نه پيامبر صلى الله عليه و آله را ديده اند و نه حجّت و امام را، در عين حال ايمان مى آورند به سياهى در سفيدى (يعنى همان كتاب هايى كه در دستشان است).

بحارالانوار، ج 77، ص 56

نور هدايت

پيامبر صلى الله عليه و آله در روايتى ديگر، چنين كسانى را «برادران خود» ناميد، در حالى كه به ديگران «اصحاب» اطلاق فرمود. مى خواهيم از اين حديث غير از موضوع «آخرالزّمان» مطلب ديگرى استفاده كنيم كه متناسب با جلسه اهل علم است و آن اينكه تنها سرمايه دينى مردم آخرالزّمان همين كتاب هاست. بنابراين رسالت مهمّ ما در اين عصر و زمان حفظ اين سرمايه بزرگ يعنى كتاب هاى پيشينيان و مطالعه و تحقيق و بحث در مورد آنهاست، مگر در اين زمان ما غير از آن كتاب ها به چيز ديگرى دسترسى داريم؟ قطعاً تنها راه همان كتاب هاست، زيرا نمى توانيم به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله يا ائمّه معصومين عليهم السلام برسيم تا تكاليف را بپرسيم. مهم اين

ص: 323

است كه در واقع اين سرمايه ارزشمند را در همان مسيرى كه لازم است به كار اندازيم. يعنى بتوانيم با همين كتاب ها مردم را به خدا نزديك كرده و با حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ائمّه و به خصوص امام زمان عليه السلام ارتباط دهيم. كسانى كه به چنين برنامه هايى اهمّيّت نمى دهند سخت در اشتباهند، زيرا اين سخن مربّى و معلّم بزرگ انسانيّت حضرت رسول صلى الله عليه و آله است و هر چه هست در همين كتاب هاست.

بنابراين بايد مخلصانه در خدمت همين كتاب ها باشيم. يعنى آنها را خوب مطالعه كنيم، خوب بفهميم و خوب به آنها عمل كنيم و آن گاه با روش بهترى در راه نشر و تبليغ آنها بكوشيم كه در اين صورت اداى وظيفه و خلأ وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و غيبت امام زمان عليه السلام را با نشر كتاب پر كرده ايم. اينكه مثلًا در بحارالانوار آمده است: «

مَن حَفِظَ عَلى امَّتي أربَعينَ حَديثاً يَنتَفِعونَ بِها بَعَثَهُ اللّهُ تَعالى يَومَ القِيامَةِ فَقيهاً عالِماً

؛ هر كه چهل حديثى كه مردم از آن بهره ببرند حفظ كند، خداوند او را فقيه عالم مبعوث مى كند».(1) معنايش اين نيست كه آنها را حفظ كنيم، بلكه اينها را جمع كرده و آن گاه ابلاغ كنند.

پس مقصود از حفظ، نگهدارى و ابلاغ است. لذا علماى بزرگ «اربعين» مى نوشتند و در بين مردم تبليغ مى كردند كه چهل حديث حفظ كنند. حتّى در بين اصحاب كسانى بودند كه بيش از چهل هزار حديث حفظ داشتند و به امّت ابلاغ كردند.

چه افتخارى از اين بالاتر كه انسان احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام را به مردم برساند. و چه محرومند از سعادت كسانى كه ممكن است يك ساعت سخنرانى كنند امّا آيه و حديثى در بين مطالب آنها نيست، در حالى كه قرآن مى فرمايد: « «قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ»؛ از جانب خدا نور و كتاب روشنگرى به سوى شما آمد».(2) نور سخنرانى ها و كلمات اهل بيت عليهم السلام است،


1- بحارالانوار، ج 2، ص 156، ح 8.
2- سوره مائده، آيه 15.

ص: 324

چنانكه در بحارالانوار آمده است: «

كَلامُكُم نورٌ وَامرُكُم رُشدٌ وَوَصِيَّتُكُمُ التَّقوى

؛ سخن شما نور و فرمان شما رشد و سفارش شما تقواست».(1) واقعاً چه لذّت بخش است كه انسان چهل حديث را حفظ كند و بگويد و روز قيامت در صف عالمان و فقيهان قرار گيرد. بنابراين بايد بكوشيم تا در هر مجلسى سخنى از معصومين عليهم السلام گفته شود.

بايد توجّه داشت كه تمام دنيا، چه دنياى ظلم و چه عدالت، روى همين كتاب ها (سوادٌ عَلَى البَياض) مى چرخد. حافظان كلام اهل بيت عليهم السلام حافظان دين اند و اينجاست كه مى بينيم انسان هايى مبارز، ايثارگر، عالم، فداكار و آگاه پرورش پيدا مى كنند.

اكنون به چند حديث درباره نشر احاديث و تعليم آنها توجّه كنيد:

از على عليه السلام نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله سه بار فرمود: «

اللّهُمَّ ارحَم خُلَفايي ثَلاثاً قيلَ يا رَسولَ اللّهِ وَمَن خُلَفاؤكَ؟ قالَ: الَّذينَ يُبَلّغونَ حَديثي وَسُنَّتي ثُمَّ يُعَلّمونَها امَّتي

؛ خدايا، جانشينان مرا رحمت كن! پرسيدند: اى پيامبر خدا، جانشينان تو كيانند؟ فرمود: آنان كه حديث و سنّت مرا تبليغ كرده و آن را به امّتم مى آموزند».(2) عبداللّه بن صالح هروى مى گويد از امام رضا عليه السلام شنيدم كه فرمود: «

رَحِمَ اللّهُ عَبداً أحيى أمرَنا

؛ خداوند رحمت كند بنده اى كه امر ما را زنده كند». پرسيدم چگونه امر شما زنده مى شود؟ فرمود: «

يَتَعَلَّمُ عُلُومَنا وَيُعَلّمُها النّاسَ فَإنَّ النّاسَ لَو عَلِموا مَحاسِنَ كَلامِنا لَاتَّبَعونا

؛ علوم ما را فرا مى گيرد و آن را به مردم مى آموزد. اگر مردم سخنان زيباى ما را بدانند قطعاً از ما پيروى مى كنند».(3) جميل بن درّاج و ديگران از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند كه فرمود: «

بادِروا أولادَكُم بِالحَديثِ قَبلَ أن يَسبِقَكُم إلَيهِمُ المُرجِئَةُ

؛ در آموختن حديث به فرزندان خود


1- بحارالانوار، ج 102، ص 132.
2- همان، ج 2، ص 144.
3- معانى الاخبار، ص 180.

ص: 325

بشتابيد پيش از آنكه مرجئه در تعليم آنان بر شما سبقت گيرند».(1) در حديثى امام صادق عليه السلام فرمود: «

حَدّثوا عَنّا وَ لا حَرَجَ رَحِمَ اللّهُ مَن أحيى أمرَنا

؛ از ما حديث نقل كنيد و احساس سختى نكنيد. خدا رحمت كند كسى را كه امر ما را زنده بدارد».(2) فضيل بن يسار مى گويد امام باقر عليه السلام به من فرمود: «

يا فُضَيل انَّ حَديثَنا يُحيىِ القُلوبَ

؛ اى فضيل، سخن ما دل ها را زنده مى كند».(3) از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: «

تَذاكَروا وَتَلاقَوْا وَ تَحَدَّثوا فَإنَّ الحَديثَ جَلاءُ القُلوبِ انَّ القُلوبَ لَتَرِينُ كَما يَرينُ السَّيفُ وَ جَلاؤُهُ الحَديثُ

؛ با يكديگر گفت وگو و ملاقات داشته باشيد و حديث بگوييد، زيرا حديث مايه روشنى دل هاست. همانا دل ها زنگار به خود مى گيرند چنانكه شمشير به خود زنگار مى گيرد و جلاى آن حديث است».(4) و در حديثى امام باقر عليه السلام فرمود: «

وَبِالدّراياتِ لِلرّواياتِ يَعلُو المؤمِنُ إلى أقصى دَرَجاتِ الايمانِ

؛ پيروان اسلام در پرتو معرفت واقعى و درك حقايق علمى روايات، مى توانند به عالى ترين مدارج ايمان نايل شوند».(5)


1- كافى، ج 6، ص 47.
2- بحارالانوار، ج 2، ص 151.
3- همان، ص 144.
4- همان، ص 152.
5- همان، ص 184.

ص: 326

حقايق ايمان

اشاره

12

يا عَليُّ، ثَلاثُ خِصالٍ مِن حَقائِقِ الإيمانِ: ألانفاقُ فى الإقتارِ وَانصافُ النّاسِ مِن نَفسِكِ وَ بَذلُ العِلمِ لِلمُتِعَلّمِ.

اى على، سه چيز از حقايق ايمان است: انفاق در تنگدستى، اداى حقوق ديگران، دانش آموختن به طالبان آن.

بحارالانوار، ج 77، ص 45

نور هدايت

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين بخش از وصيّت سه مطلب را از حقايق ايمان شمرده، كه در حقيقت اشاره دارد به سه قسم از انواع انفاق (انفاق هاى مالى، حقوقى، علمى) و بخش مهم و اساسى آن ايمان است.

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله درباره مفهوم «انفاق» مى فرمايد: «

كُلُّ مَعروفٍ صَدَقَةٌ وَ ما أنفَقَ الرَّجُلُ عَلى نَفسِهِ وَ أهلِهِ كُتِبَ لَهُ صَدَقَةٌ وَ ما وَقى بِهِ الرَّجُلُ عِرضَهُ فَهُوَ صَدَقَةٌ وَ ما أنفَقَ الرَّجُلُ مِن نَفَقَةٍ فَعَلَى اللّهِ خُلفَها إلّاما كانَ مِن نَفَقَةٍ في بُنيانٍ أو مَعصِيَةٍ

؛ هر كار نيكى به هر صورت كه باشد صدقه و انفاق در راه خدا محسوب مى شود (و منحصر به انفاق هاى مالى نيست)، و هر چه انسان براى نيازهاى زندگى و خانواده خود صرف مى كند صدقه نوشته مى شود و آنچه انسان آبروى خود را با آن حفظ مى كند صدقه است و آنچه را انسان در راه خدا انفاق مى كند عوضش را به او خواهد داد، مگر چيزى كه صرف بنا (همچون بناى خانه) يا در راه معصيت صرف شود».(1)


1- تفسير قرطبى، ج 14، ص 307.

ص: 327

1. انفاق مال

«اقتار» به معنى تنگى معيشت است. يعنى انسان هنگام تنگدستى انفاق كند كه خود نشانه حقيقت ايمان است و همين مى رساند كه او فقط خدا را رزّاق مى داند.

معمولًا مردم هنگام تنگدستى مى گويند: «چراغى كه به خانه رواست به مسجد حرام است». يا «ما كه خودمان لنگ هستيم، چرا بايد به فكر ديگران باشيم».

و اين گونه سخنان و منطق هايى كه در آنها نشانه هايى از ضعف توكّل است، چرا كه متوكّل كسى است كه هنگام تنگدستى هم انفاق كند. اين از نشانه هاى ايمان است. انفاق افراد ثروتمند اگرچه خوب است، افتخار نيست. مهم اين است كه انسان مصداق اين فرموده الهى باشد: «وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ».(1)

و در خطّ ايثار حضرت على عليه السلام و حضرت زهرا عليها السلام كه سوره هل أتى درباره آنان نازل شد قدم بردارد.

على عليه السلام فرمود: «

اذا أملَقتُم فَتاجِروا اللّهَ بِالصَّدَقَةِ

؛ وقتى دستتان خالى شد با خدا معامله كنيد و صدقه بدهيد».(2) چنين كارى حقيقت ايمان را نشان مى دهد.

قرآن مجيد در آيات 133- 136 سوره آل عمران در معرّفى پرهيزگاران، پنج صفت از اوصاف عالى و انسانى براى آنها ذكر مى كند مى فرمايد: « «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِى السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ»؛ آنها در همه حال انفاق مى كنند چه وقتى كه در راحتى و وسعت اند و چه زمانى كه در پريشانى و محروميّت اند».

آنها با اين كار ثابت مى كنند كه روح كمك به ديگران و نيكوكارى، در جانشان نفوذ كرده است؛ به همين دليل، در هر وضعيّتى به اين كار مى پردازند. روشن است كه انفاق در حال وسعت به تنهايى نشانه نفوذ كامل صفت عالى سخاوت در


1- سوره حشر، آيه 9.
2- نهج البلاغه، حكمت 258.

ص: 328

اعماق روح انسان نيست، امّا آنها كه در همه حال به انفاق مى پردازند نشان مى دهند كه اين صفت در آنها ريشه دار است.

ممكن است گفته شود انسان در حال تنگدستى چگونه مى تواند انفاق كند؟

پاسخ اين پرسش روشن است، زيرا اوّلًا افراد تنگدست نيز به مقدار توانايى مى توانند در راه كمك به ديگران انفاق كنند. ثانياً انفاق منحصر به مال و ثروت نيست، بلكه هرگونه موهبت خدادادى را شامل مى شود خواه مال و ثروت باشد يا علم و دانش يا مواهب ديگر.

به اين ترتيب خداوند مى خواهد روح گذشت و فداكارى و سخاوت را حتّى در نفوس مستمندان جاى دهد تا از رذايل اخلاقى فراوانى كه از «بخل» سرچشمه مى گيرد بركنار بمانند. كسانى كه انفاق هاى كوچك در راه خدا را ناچيز مى انگارند براى اين است كه هر يك از آنها را جداگانه مورد مطالعه قرار مى دهند وگرنه همين كمك هاى جزئى را چنانچه در كنار هم قرار دهيم و مثلًا مردم مملكتى- اعمّ از فقير و غنى- هر كدام مبلغ ناچيزى براى كمك به بندگان خدا انفاق و براى پيشبرد اهداف اجتماعى مصرف كنند كارهاى بزرگى با آن مى توانند انجام دهند. علاوه بر اين، اثر معنوى و اخلاقى انفاق بستگى به حجم انفاق و زيادى آن ندارد و در هر حال عايد انفاق كننده مى شود.

جالب توجّه اينكه در نخستين صفت برجسته پرهيزگاران، «انفاق» و گذشت از مال و ثروت آن هم در حال خوشى يا تنگدستى، روشن ترين نشانه تقواست.(1)

2. انفاق حقوق

در اسلام حق دادنى است نه گرفتنى؛ يعنى اگر كسى حقّى بر گردن كسى دارد بايد خودش قاضى باشد و حقّ ديگران را بدهد، زيرا جمعيّتى كه حق در ميان آنها گرفتنى باشد به حقايق ايمان دست نيافته اند.


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 134 سوره آل عمران.

ص: 329

3. انفاق علم

سومين نشانه حقيقت ايمان انفاق علم است. يعنى علم و دانش را در اختيار طالبان آن قرار دهند. در مورد «علم» برخى فقط به كسب آن مى انديشند و بسيار هم جدّى هستند، ولى در مورد نشر دانش هيچ نمى انديشند.

كسانى كه ساليان دراز از بيت المال و سهم امام زمان عليه السلام بهره برده و در حوزه هاى علميه شاگردى كرده اند، آيا در مورد مردم احساس دَين نمى كنند؟ آيا نمى انديشند كه وظيفه دارند علمى را كه اندوخته اند بگسترانند؟ چرا درباره پزشكان انتقاد مى كنيم و مى گوييم از پول مردم استفاده كرده و اكنون به مردم خدمت نمى كنند و طلبكار مردمند؟ كسى كه عالم شده است نيز چنين مطلبى در مورد او صدق مى كند، زيرا او هم از شهريه امام زمان عليه السلام بهره برده و توانسته به درجات علمى برسد و لذا وظيفه دارد به اسلام خدمت كند.

از آن گذشته، آيا احتكار فقط در مورد غذاست و در مورد غذاى روحانى احتكار مصداق پيدا نمى كند؟ آيا اسلام از محتكر در غذاى معنوى مى گذرَد؟

هرگز چنين كسى بخشودنى نيست. مخاطب اين سخن دو دسته اند:

نخست كسانى كه تا آخر عمر بدون هدف در حوزه هاى علميّه مى مانند، پرسش من اين است كه شما در اينجا چه هدفى دارى؟ آيا مى خواهى مدرّس يا مجتهد يا مُبلّغ يا محقّق يا نويسنده شوى؟ بايد از همين الان هدف خودت را مشخّص كنى و برنامه نشر علم و بازدهى علمى را در كار خود داشته باشى.

به ياد دارم وقتى در نجف بودم برخى مى گفتند ما آمده ايم درس بخوانيم و حضرت را زيارت كنيم و در اين خاك پاك بمانيم. گفتم: اين افتخار نيست، حضرت نه از شما زيارت مى خواهد و نه در اين خاك پاك ماندن و مردن را، بلكه شما وقتى عالم شدى بايد به مناطقى كه تشنه روحانى اند و حتّى در تمام سال چشمشان به يك روحانى نمى افتد بروى و اهداف و برنامه هاى حضرت را تبليغ كنى!

ص: 330

اميرمؤمنان على عليه السلام در كلمات قصار نهج البلاغه مى فرمايد: «

ما أخَذَ اللّهُ عَلَى الجُهّالِ أن يَتَعَلَّمُوا حَتّى أخَذَ عَلَى العُلَماءِ أن يُعَلّمُوا

؛ خداوند پيش از آنكه از افراد نادان پيمان بگيرد كه دنبال علم بروند از علما و دانشمندان پيمان گرفته كه به آنها علم بياموزند».(1) ازاين رو علما بايد بياموزند و در كنار همين درس طلبگى كه مى خوانيد بايد بذل علم كنيد و براى اسلام مفيد باشيد. امروز بر هر عالمى لازم است كه ناطق باشد. كسانى را مى شناسم كه نطق و بيان نداشتند، امّا وقتى در مسير منبر و وعظ و خطابه افتادند از بهترين سخنوران شدند. برخى مى گويند اگر در خطّ منبر و نويسندگى و تحقيق بيفتيم از درس هايمان باز مى مانيم! اين هم از وسوسه هاى شيطان است.

وظيفه بزرگ دانشمندان اين است كه در تبيين فرمان هاى الهى و معارف دينى بكوشند و خداوند از همه آنها پيمان مؤكّدى در اين زمينه گرفته است، بدين معنى كه حقايق قرآن را آشكارا در اختيار مردم بگذارند تا به روشنى همه توده ها از آن آگاه گردند و به روح و جان آنها برسند و اگر آنها در تبيين و تفسير مسلمانان كوتاهى كنند مشمول همان سرنوشتى اند كه خداوند در آيه 187 سوره آل عمران و مانند آن براى علماى يهود بيان كرده است.

در حديثى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

مَن كَتَمَ عِلماً عَن أهلِهِ ألجَمَ يَومَ القِيامَةِ بِلِجامٍ مِن نارٍ

؛ هر كه علم و دانشى را از آنان كه اهل هستند (و نياز به آن دارند) كتمان كند خداوند در روز رستاخيز دهنه اى از آتش به دهانش مى زند».

دسته دوم كسانى اند كه در حوزه هاى علميّه در تصميم گيرى هايشان دائم ترديد دارند. مثلًا چند روزى در فكر نويسندگى مى افتد و آن را نيمه كاره رها مى كند، يا چند روزى در فكر سخنورى و خطابه مى افتد نيمه كاره رهايش مى كند، سرانجام مى گويد بروم همان درس را بخوانم. شما اگر خطّ صحيحى را شروع كرديد همان را ادامه بدهيد، چرا كه انسان نبايد تا آخر عمر تجربه كسب كند.


1- بحارالانوار، ج 2، ص 78.

ص: 331

انسان هاى مردّد و دمدمى مزاج به هيچ جايى نمى رسند و هرگز موفّق نمى شوند، زيرا مرتّب در حال تغيير و تبدّل هدف هستند.

حال كه مطلب به اينجا رسيد كمى درباره وضعيّت دانشمندان و مقام آنها و وظيفه بزرگى كه بر دوش دانشمندان و علما سنگينى مى كند و همچنين درباره نشر علم بحث كنيم:

جايگاه دانشمندان

در روايتى از امام صادق عليه السلام به علما «مُرابط» اطلاق شده است، آنجا كه مى فرمايد: «

عُلَماءُ شيعَتِنا مُرابِطوُنَ بِالثَّغرِ الَّذي يَلي ابليسَ وَعِفاريتِهِ يَمنَعُونَهُم عَن الخُروجِ عَلى ضُعَفاءِ شيعَتِنا وَعَن ان يَتَسَلَّطَ عَلَيهِم ابليسُ

؛ دانشمندان پيروان ما همانند مرزبانانى اند كه در برابر لشكر ابليس صف كشيده اند و از حمله آنان به كسانى كه قدرت دفاع ندارند جلو مى گيرند».(1) در ادامه حديث، مقام دانشمندان برتر و بالاتر از افسران و مرزبانانى كه در برابر هجوم دشمنان اسلام پيكار مى كنند شمرده شده و اين از آن روست كه آنان نگاهبان عقايد و فرهنگ اسلامند، در حالى كه اينان حافظ مرزهاى جغرافيايى.

مسلّماً ملّتى كه مرزهاى عقيدتى و فرهنگى او مورد هجوم دشمن قرار گيرد و نتواند به خوبى از آن دفاع كند در مدّت كوتاهى از نظر سياسى و نظامى نيز شكست خواهد خورد.(2)

مقام علما

مى دانيم كه مقام شهيد در اسلام والاترين مقام است، امّا در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود: «

فَضلُ العالِمِ عَلَى الشَّهيدِ دَرَجَةٌ

؛ عالم يك درجه از


1- بحارالانوار، ج 2، ص 5.
2- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 200 سوره آل عمران.

ص: 332

شهيد بالاتر است و شهيد يك درجه از عابد. و برترى عالم بر ساير مردم مانند برترى من بر كوچك ترين آنان است».(1) در حديث ديگرى امير مؤمنان على عليه السلام فرمود: «

مَن جاءَتهُ مَنِيَّتُهُ وَ هُو يَطلُبُ العِلمَ فَبَينَهُ وَ بَينَ الانبِياءِ دَرَجَةٌ

؛ كسى كه مرگ او فرا رسد در حالى كه در طلب علم است، ميان او و پيامبران يك درجه فاصله است».(2) مى دانيم كه در شب هاى ماهتابى به خصوص شب چهاردهم ماه كه بدر كامل است، ستارگان در نور ماه محو مى شوند. جالب اينكه در مقايسه عالم و عابد در حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: «

فَضلُ العالِمِ عَلَى العابِدِ كَفَضلِ القَمَرِ عَلى سائِرِ النُّجُومِ لَيلَةَ البَدرِ

؛ برترى عالم بر عابد، همچون برترى ماه در شب بدر بر ساير ستارگان است».(3) جالب اينكه عابد عبادتى مى كند كه هدف آفرينش انسان است، ولى چون روح عبادت، معرفت است عالم بر او برترى فوق العاده دارد. آنچه درباره برترى عالم بر عابد در روايات فوق آمده، منظور از آن فاصله عظيم ميان اين دو است و لذا در حديث ديگرى تفاوت ميان اين دو به جاى يك درجه، يك صد درجه ذكر شده كه فاصله هر درجه با درجه ديگر مقدار حركت سريع اسب در هفتاد سال است.

اين نيز روشن است كه مقام شفاعت در قيامت از آنِ هر كس نيست، بلكه مقام مقرّبان درگاه خداست. در حديثى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

يَشفَعُ يَومَ القِيامَةِ ثَلاثَةٌ:

الأنبِياءُ ثُمَّ العُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ

؛ سه گروه در قيامت شفاعت مى كنند: پيامبران، علما، شهيدان».(4)


1- مجمع البيان، ج 9، ص 418.
2- همان، ص 19.
3- بحارالانوار، ج 2، ص 18.
4- كنز العمّال، ج 14، ص 401.

ص: 333

وظيفه دانشمندان

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «

مَن كَتَمَ عِلماً عَن اهلِهِ الجِمَ يَومَ القِيامَةِ لِجاماً مِن نارٍ

؛ هر كه علم و دانشى را از كسى كه اهل آن است (و بدان نياز دارد) كتمان كند خداوند در روز رستاخيز دهانه اى از آتش به دهانش مى زند».(1) حسن بن عمّار مى گويد روزى نزد (زهرى) رفتم، بعد از آنكه نقل حديث را براى مردم ترك گفته بود، به او گفتم احاديثى را كه شنيده اى براى من بازگو.

گفت: مگر نمى دانى كه ديگر براى كسى حديث نقل نمى كنم. گفتم: به هر حال يا تو حديث بگو يا من حديث نقل مى كنم. گفت: تو حديث بگو. گفتم: از على عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «

ما أخَذَ اللّهُ عَلى أهلِ الجَهلِ أن يَتَعَلَّمُوا حَتّى أخَذَ عَلى أهلِ العِلمِ أن يُعَلّمُوا

؛ خداوند پيش از آنكه از افراد نادان پيمان بگيرد كه دنبال دانش بروند از علما پيمان گرفته است كه به آنان علم بياموزند».(2) هنگامى كه اين حديث تكان دهنده را براى او خواندم، سكوت خود را شكست و گفت: اكنون بشنو تا براى تو بگويم و در همان مجلس چهل حديث براى من روايت كرد.

ارزش و مقام و وظيفه دانشمندان در روايات اسلامى

از حضرت على عليه السلام نقل شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

ألعالِمُ بَينَ الجُهّالِ كَالحَىّ بَينَ الامواتِ

؛ دانشمند در ميان نادانان مانند زنده در ميان مردگان است».(3) پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله در حديثى فرمود: «

انَّ مَثَلَ العُلَماءِ فِى الارضِ كَمَثَلِ النُّجومِ فِى السَّماءِ يُهتَدى بِها فِى ظُلُماتِ البَرّ وَالبَحرِ فإذا طُمِسَت اوشِكَ أن تَضِلَّ الهُداة

؛ مثَل دانشمندان در روى زمين مثَل ستارگان است كه در تاريكى هاى خشكى و دريا


1- كنز العمّال، ج 10، ص 191.
2- بحارالانوار، ج 2، ص 78.
3- وسائل الشيعه، ج 18، ص 15.

ص: 334

وسيله راهيابى مردمند، ولى هرگاه ناپديد شدند راه يافتگان در معرض گمراهى قرار مى گيرند».(1) و در حديث ديگرى فرمود: «

المُؤمِنُ اذا ماتَ وَ تَرَكَ وَرَقَةً واحِدَةً عَلَيها عِلمٌ تَكونَ تِلكَ الوَرَقَةُ يَومَ القِيامَةِ سِتراً فيما بَينَهُ وَبَينَ النّارِ وَ أعطاهُ اللّهُ تبارَكَ وَتَعالى بِكُلّ حَرفٍ مَكتوبٍ عَلَيها مَدينَةً أوسَعَ مِن الدُّنيا سَبعَ مَرّاتٍ

؛ هرگاه مؤمن بميرد و برگه اى كه در آن دانشى است از خود بر جاى نهد، روز قيامت آن برگه ميان او و آتش پرده اى خواهد بود و خداوند براى هر حرفى كه روى آن نوشته شده شهرى كه هفت برابر دنياست به او خواهد داد».(2) از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: «

النَّظَرُ إلى وَجهِ العالِمِ عِبادَةٌ

؛ نگاه كردن به چهره دانشمند عبادت است».(3) از محمّد بن ابى عمير عبدى نقل شده است كه گفت: اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: «

ما أخَذَ اللّهُ ميثاقاً مِن أهلِ الجَهلِ بِطَلَبِ تِبيانِ العِلمِ حَتّى أخَذَ ميثاقاً مِن أهلِ العِلمِ بِبَيانِ العِلمِ لِلجُهّالِ لِأنَّ العِلمَ كانَ قَبلَ الجَهلِ

؛ خداوند از مردم پيمان نگرفته كه در جست وجوى آشكار شدن دانش باشند، امّا از دانشمندان پيمان گرفته كه دانش را براى آنان بيان كنند، زيرا دانش پيش از جهل بوده است».(4)


1- المحجّة البيضاء، ج 1، ص 21.
2- بحارالانوار، ج 2، ص 144.
3- همان، ج 1، ص 195.
4- مفيد، امالى، ص 66.

ص: 335

قساوت قلب

اشاره

13

يا عَلىّ، ثَلاثٌ يُقسينَ القَلبَ: إستِماعُ اللَّهوِ، طَلَبُ الصَّيدِ وَاتيانُ بابِ السُّلطانِ.

اى على، سه چيز انسان را سنگدل مى كند: شنيدن لهو، شكار، رفت و آمد به دربار سلطان.

بحارالانوار، ج 74، ص 46

نور هدايت

آيات و روايات به موضوع «قساوت قلب» اشاره هاى فراوانى كرده، خصوصاً قرآن مجيد از آن مكرّر سخن رانده است. يك جا مى فرمايد «گروهى سنگدلند» «قُلُوبُهُمْ قَاسِيَةٌ» ودرباره يهود مى فرمايد: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً»(1) و در جاى ديگر مى فرمايد: «فَوَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِّنْ ذِكْرِ اللَّهِ».(2)

قساوت قلب

آنچه مهم است آگاهى در مورد صفات و بيمارى هاى قلب و راه درمان آنهاست، ولى شناخت اجمالى معناى قلب نيز فايده دارد. ازاين رو بايد دانست كه قلب بر دو معنا اطلاق مى شود:

1. قطعه گوشت صنوبرى كه در سمت چپ سينه قرار دارد و درونش چهار


1- سوره بقره، آيه 74.
2- سوره زمر، آيه 22.

ص: 336

حفره است كه خون را در سراسر بدن به رگ ها مى فرستد.

2. قلب به معناى دل و روح و جان آدمى است و به فرموده امام باقر عليه السلام چهار قسم دارد:

«قلبٌ فيه نِفاقٌ وإيمانٌ اذا أدرَكَ المَوتُ صاحِبَهُ عَلى نِفاقِهِ هَلَكَ وَان أدرَكَهُ عَلى إيمانِهِ نَجا

؛ دلى كه در آن نفاق و ايمان هر دو است، پس اگر هنگام مرگ صاحب آن، نفاق داشته باشد هلاك شده و اگر با ايمان باشد نجات مى يابد».

«وَقَلبٌ مَنكوسٌ وَهُوَ قَلبُ المُشرِكِ

؛ دل وارونه و آن دل مشرك است».

«وَقَلبٌ مَطبُوعٌ وَهُوَ قَلبُ المُنافِقِ

؛ دلى كه چركين و زنگ زده و بسته و آن دل منافق است».

«وَقَلبٌ ازهَرٌ اجرَدٌ وَهُوَ قَلبُ المُؤمِنِ فِيهِ كَهَيئَةِ السَّراجِ ان أعطاهُ اللّهُ شَكَرَ وَإن ابتَلاهُ صَبَرَ

؛ دل فروزنده و پاك و آن دل مؤمنان است كه مانند چراغى فروزان در آن است، اگر خداوند به او نعمت دهد سپاس مى گزارد و اگر بر او بلا فرستد صبر مى كند».(1) در حديثى از امام صادق عليه السلام همين تقسيم بندى شده است.(2) قرآن مجيد برخى قلب ها را به «قاسيه» (قساوتمند) وصف كرده است (3) و گاه قلب هايى را «ناپاك» ناميده (4) و گاه قلب هايى را «بيمار» معرّفى مى كند(5) و قلب هايى را «مُهرخورده» (سربسته) ناميده است.(6) در مقابل اين قلب هاى گوناگون، «قلب سليم» را مطرح مى كند كه هيچ يك از آن عيوب را ندارد، يعنى هم پاك است و هم نرم و عطوف و در برابر حق تسليم و مُنقاد.


1- دستغيب، قلب سليم، ص 317.
2- كافى، ج 2، ص 309،( باب فى ظلمة قلب المنافق).
3- سوره مائده، آيه 13.
4- سوره مائده، آيه 41.
5- سوره بقره، آيه 6.
6- سوره توبه، آيه 87.

ص: 337

بنابراين قلب بر دو نوع است: قلب «ليّن» (نرم) و «قلب» (قسى).

قلب «ليّن» در روايات حرم خدا ناميده شده است. امام صادق عليه السلام فرمود:

«القَلبُ حَرَمُ اللّهِ فَلا تُسكِن حَرَمَ اللّهِ غَيرَ اللّهِ

؛ قلب حرم خداست، غير خدا را در حرم خدا ساكن مكن».(1) اين همان قلبى است كه مى تواند حقايق غيب را ببيند و به ملكوت بنگرد، چنانكه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «

لَولا انَّ الشَّياطينَ يَحومونَ عَلى قُلوبِ بَنى آدَمَ لَنَظَرُوا الَى المَلَكُوتِ

؛ اگر شياطين قلب هاى فرزندان آدم را احاطه نكنند، مى توانند به جهان ملكوت نظر افكنند».(2) در هر حال بهترين سرمايه براى نجات در قيامت «قلب سليم» است، همان كه ابراهيم عليه السلام با آن به بارگاه پروردگارش شتافت و فرمان رسالت را دريافت.

سخن درباره اين نوع از قلب را با اين حديث پايان مى دهيم: «

انَّ لِلّهِ في عِبادِهِ آيَتَهُ وَهُوَ القَلبُ فَأحَبَّها لِلّهِ

(إلَيهِ

) أصفاها وَأصلَبَها وَأرَقَّها: أصلَبَها في دينِ امّهِ وَأصفاها مِنَ الذُّنوبِ وَأرَقَّها عَلَى الاخَوانِ

؛ براى خداوند در ميان بندگانش پيمانه اى است به نام دل كه از همه آنها بهتر، ظرفى است كه صاف تر و محكم تر و لطيف تر باشد. از همه محكم تر در دين خدا، از همه پاك تر از گناهان، از همه لطيف تر در برابر برادران دينى».(3) نوع دوم قلبى است كه قساوت (سنگدلى) دارد. برخى شديدترين خطابه ها و گوياترين دلايل و نيرومندترين اندرزها و مواعظ در وجودشان كمترين اثرى نمى گذارد. قرآن تعبير جالبى در اين زمينه دارد كه بعضى را صاحب شرح صدر و گستردگى روح و بعضى را داراى تنگى و ضيق صدر معرّفى مى كند، مى فرمايد:

« «فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يُشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيّقًا


1- بحارالانوار، ج 70، ص 25، ح 27.
2- همان، ج 70، ص 59،( باب القلب و صلاحه).
3- همان، ص 56.

ص: 338

حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِى السَّمَاءِ»؛ هر كه را خدا بخواهد هدايت كند، سينه اش را براى (پذيرش) اسلام گشاده مى سازد و هر كه را (به سبب اعمال خلافش) بخواهد گمراه كند، سينه اش را چنان تنگ مى سازد كه گويا مى خواهد به آسمان بالا رود».(1) اين موضوعى است كه با مطالعه حالت انسان كاملًا به دست مى آيد: برخى روحشان باز و گشاده است كه هرقدر حقايق در آن وارد شود به راحتى مى پذيرد، امّا برخى چنان روح و فكرشان محدود است كه جايى براى هيچ حقيقتى در آن نيست. گويى مغزشان را در يك محفظه با ديوارهاى نيرومند آهنى قرار داده اند.

البتّه هريك از اين دو (يعنى شرح صدر و قساوت قلب) عواملى دارد:

مطالعات مستمر و ارتباط با دانشمندان و علماى صالح، خودسازى و تهذيب نفس، پرهيز از گناه به خصوص غذاى حرام. ياد خدا از عوامل شرح صدر است و جهل و گناه و لجاجت و جدال و مراء و همنشينى با بدان و مجرمان و دنياپرستى و هوى پرستى باعث تنگى روح و قساوت قلب مى شود و اينكه قرآن مى گويد هركه را خدا بخواهد هدايت كند شرح صدر مى دهد، يا اگر بخواهد گمراه سازد ضيق صدر مى دهد، اين خواستن و نخواستن بى دليل نيست، سرچشمه هاى آن از خود انسان شروع مى شود.

در حديثى امام صادق عليه السلام فرمود: «

أوحَى اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ الى مُوسى عليه السلام لا تَفرَح بِكَثرَةِ المالِ وَلا تَدَع ذِكري عَلى كُلّ حالٍ فَانَّ كَثرَةَ المالِ تُنسي الذُّنوبَ وَانَّ تَركَ ذِكري يَقسي القُلُوبَ

؛ خداوند متعال به موسى عليه السلام وحى فرستاد كه از فزونى اموال شادمان مباش و ياد مرا در هيچ حال ترك مكن، چرا كه فزونى مال غالباً موجب فراموش كردن گناهان است و ترك ياد من قلب را سخت مى كند».(2) و از على عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «

ما جَفَّتِ الدُّموعُ الّا لِقَسوَةِ القُلُوبِ وَما قَسَت القُلُوبُ الّا لكَثرَةِ الذّنُوبِ

؛ اشك ها خشك نمى شوند مگر به سبب سختى


1- سوره انعام، آيه 125.
2- بحارالانوار، ج 73، ص 142.

ص: 339

دل ها و دل ها سخت و سنگين نمى شوند مگر به سبب فزونى گناه».(1) در حديثى آمده است كه از جمله پيام هاى پروردگار به موسى عليه السلام اين بود: «

يا مُوسى لا تُطَوّل فِى الدُّنيا أمَلَكَ فَيَقسُو قَلبُكَ وَالقاسِى القَلبِ مِنّى بَعيدٌ؛

اى موسى، آرزوهايت را در دنيا دراز مكن كه قلبت سخت و انعطاف ناپذير مى شود و سنگدلان از من دورند».(2) و در حديثى على عليه السلام فرمود: «

لُمَّتانِ: لُمَّةٌ مِنَ الشَّيطانِ وَلُمَّةٌ مِنَ المَلكِ فَلُمَّةُ المَلكِ الرِقَّةُ وَالْفَهمُ وَلُمَّةُ الشَّيطانِ السَّهوُ وَالقَسوَةُ

؛ القا دوگونه است: القاى شيطانى و القاى فرشته. القاى فرشته باعث نرمى قلب و فزونى فهم مى شود و القاى شيطانى موجب سهو و قساوت قلب».(3) به هر حال براى به دست آوردن شرح صدر و رهايى از قساوت قلب بايد به درگاه خدا روى آورد تا آن نور الهى كه پيامبر وعده داده در قلب بتابد. بايد آيينه قلب را از زنگار گناه صيقل داد و سراى دل را از زباله هاى هوى و هوس پاك كرد تا آماده پذيرايى شود. اشك ريختن از خوف خدا و از عشق آن محبوب بى مثال، تأثير عجيبى در رقّت قلب و نرمش و گسترش روح دارد و جمود چشم از نشانه هاى سنگدلى است.(4)

قساوت چيست؟

«قساوت» در اصل از «قسى» به معنى سنگ سخت است. «الحَجَرُ القاس» يعنى سنگ سخت، سپس به هر موجود سخت و خشن و غليظ «قاسى» گويند. قلب قاسى مانند سنگ، سخت است. اين لغت در فارسى از همين مادّه گرفته شده، زيرا در فارسى كه مى گوييم «سنگدل» دقيقاً همان معناى قاسى است.


1- بحارالانوار، ج 70، ص 55.
2- كافى، ج 2، ص 329، ح 1.
3- همان، ح 3.
4- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 22 سوره زمر.

ص: 340

امّا برخى قلب ها ليّن و نرم اند. اگر بخواهيم براى حالات قلب مثال روشنى بيان كنيم بايد به زمين هاى مختلف تشبيه كنيم كه برخى زمين ها نرم هستند و قابليّت كشت دارند و هر بذرى در آن بريزند به سرعت محصول مى دهد و برخى زمين ها، سخت و سنگلاخى است و نمى توان در آن بذر كاشت و هيچ نباتى در آن نمى رويَد.

با توجّه به اين تشبيه، حالات قلب انسان چنين است كه برخى نرم و لطيف اند و موعظه در آن به سرعت اثر مى گذارد، رشد مى كند، در برابر كوچك ترين ناملايمات واكنش مناسب و موافق نشان مى دهد. امّا برخى قلب ها مانند سنگ خارا سخت هستند كه هيچ موعظه اى در آن اثر نمى كند. قرآن مجيد در اين زمينه تعبيرات بسيار تكان دهنده اى دارد. درباره يهود مى فرمايد: « «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً»؛ سپس دل هاى شما بعد از اين (همه كفران) سخت شد، همچون سنگ يا سخت تر!».(1) آن گاه در ادامه مى فرمايد: برخى سنگ ها با اينكه گياهى در آنها نمى رويَد، ولى بركاتى دارند: « «وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَّا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ»؛ چرا كه پاره اى از سنگ ها مى شكافد و از آن نهرها جارى مى شود».(2) سنگ را مى شكافد و چشمه از دل سنگ بيرون مى آيد.

برخى سنگ ها در اين حد نيستند، امّا آب از آن تراوش مى كند: « «وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ»؛ و پاره اى از آنها شكاف برمى دارد و آب از آن تراوش مى كند».(3) شيارها و شكاف هاى كوچك پيدا مى كند و قطره قطره آب از آن بيرون مى ريزد.

برخى سنگ ها شكل سومى دارند، « «وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ»؛


1- سوره بقره، آيه 74.
2- سوره بقره، آيه 74.
3- سوره بقره، آيه 74.

ص: 341

و پاره اى ديگر از خوف خدا (از فراز كوه) به زير مى افتد».(1) امّا اين بنى آدم گاهى كارش به جايى مى رسد كه از سنگ هم سخت تر است. يعنى «أشَدُّ قَسوَةً» مى شود و به مرحله اى مى رسد كه هيچ چيز در او اثر نمى گذارد و او را تكان نمى دهد. و اين موضوع در سرنوشت انسان بسيار مهم است.

گاه انسان به مجلسى مى رود و چند حديث مى خواند و بسيارى منقلب مى شوند. برخى هم به انسان خيره شده و نگاه مى كنند و مثل اين است كه سرسوزنى در آنها اثر ندارد، مگر بين آنها چه تفاوتى است؟ تفاوت در قساوت قلب است. دسته اى كه موعظه در آنها اثر مى گذارد، قلب غير قاسى دارند و آن دسته كه پند در آنها اثر نمى گذارد داراى قلب قاسى اند.

بايد هشيار باشيد، وسيله بيدارى در گوشه و كنار اين دنيا پيداست، حدّاقل مرگ دوستان يا همسايه بايد براى بيدارى ما كافى باشد.

بايد انسان آن قدر خود را آماده كند كه بتواند اين بذرها را بپذيرد و در خود پرورش دهد. معصومين عليهم السلام در مناجاتشان از قساوت قلب مى نالند و اشك مى ريزند، به درگاه الهى عرض مى كنند: خداوندا، چرا ياد تو مرا تكان نمى دهد؟

چرا روح من در برابر ذكر و يادت تأثيرى نمى پذيرد؟

از طرفى عالَم هستى، عالَم علّت و معلولى است و بى جهت هيچ قلبى قاسى يا نرم نمى شود. در ميان گناهان برخى در قساوت قلب اثر خاصّى دارند، از جمله اين سه موضوع است كه حضرت در اينجا بيان فرموده: «

استِماعُ اللَّهوِ، طَلَبُ الصَّيدِ، إتيانُ بابِ السُّلطانِ:

شنيدن لهو، شكار، به درگاه پادشاهان درآمدن».

1. گوش دادن به لهو و در عيش و نوش هاى شيطانى شركت كردن، قلب را مى ميرانَد و سخت مى گردانَد.

از جمله مصاديق استماع لهو، شنيدن غناست كه اجمالًا از نظر علماى شيعه حرام است و در يك بررسى كوتاه علّت تحريم آن به سبب مفاسد زير است:


1- سوره بقره، آيه 74.

ص: 342

الف) كشاندن به فساد اخلاق:

تجربه نشان داده كه بسيارى افراد تحت تأثير همين آهنگ ها به فساد و شهوت روى آورده اند. مجالس غنا معمولًا مراكز فساد است و آنچه به اين فسادها دامن مى زند غناست.

در برخى گزارش ها كه در جرايد خارجى آمده مى خوانيم كه گروهى از دختران و پسران در جايى جمع شده بودند و آهنگ خاصّى از غنا در آنجا اجرا شد، چنان هيجانى به دختران و پسران دست داد كه به يكديگر حمله ور شدند و فجايع زيادى به بار آوردند كه قلم از ذكر آنها شرم دارد.

ب) غافل شدن از ياد خدا:

تعبير «لهو» كه در تفسير «غنا» در برخى روايات اسلامى آمده، اشاره به همين حقيقت است كه غنا انسان را چنان مست شهوات مى كند كه از ياد خدا غافل مى سازد.

ج) آثار زيانبار بر اعصاب:

غنا و موسيقى در حقيقت يكى از عوامل مهمّ تخدير اعصاب است. به تعبيرى ديگر، موادّ مخدّر گاهى از طريق دهان و نوشيدن وارد بدن مى شوند (مانند شراب)، گاه از طريق بوييدن و حسّ شامّه (مانند هرويين)، زمانى از طريق تزريق (مانند مرفين)، و گاهى از طريق حسّ سامعه (مانند غنا)؛ به همين دليل، غنا و آهنگ هاى مخصوص، چنان انسان را در نشئه فرو مى برد كه حالتى شبيه به مستى به او دست مى دهد. البتّه گاه به اين مرحله نمى رسد امّا در عين حال تخدير خفيف ايجاد مى كند. بدين رو بسيارى از مفاسد موادّ مخدّر در غنا وجود دارد، خواه تخدير آن خفيف باشد يا شديد.

مختصر اينكه آثار زيانبخش غنا و موسيقى بر اعصاب تا سرحدّ توليد جنون و بر قلب و فشار خون و تحريكات نامطلوب ديگر به حدّى است كه نياز به بحث ندارد.

د) غنا يكى از ابزار كار استعمار:

استعمارگران هميشه از بيدارى مردم خصوصاً نسل جوان وحشت داشته اند به همين دليل، بخشى از برنامه هاى گسترده آنها براى ادامه استعمار، فرو بردن جامعه ها در غفلت و بى خبرى و ناآگاهى

ص: 343

و گسترش انواع سرگرمى هاى ناسالم است.

امروز موادّ مخدّر تنها جنبه تجارتى ندارد، بلكه يك ابزار مهمّ سياسى (يعنى سياست هاى استعمارى) است. ايجاد مراكز فحشا، كلوپ هاى قِمار و نيز سرگرمى هاى ناسالم، از جمله توسعه غنا و موسيقى، يكى از مهم ترين ابزارى است كه آنها براى تخدير افكار مردم بر آن اصرار دارند. ازاين رو بخش عمده وقت راديوهاى جهان را موسيقى تشكيل مى دهد و بيشتر برنامه هاى وسايل ارتباط جمعى همين است.(1) 2. طلب الصيد

صيد بر دو نوع است:

الف) اينكه كسى براى طلب روزى و قوت خانواده اش يا براى كسب و كار و زندگى به سراغ آن مى رود.

ب) بخشى كه در آن بحث است صيد لفظى است كه در كنار استماع لهو آمده.

پيشتر وزرا و شاهان و ثروتمندان مترف، براى لذّت بردن به شكار مى رفتند، بدين معنى كه صيّادى، جزئى از عيّاشى و هوسبازى آنها بود. شكار مى كردند و بدون استفاده آن را رها مى كردند. اين صيد لفظى هم سفرش معصيت است و هم نماز را بايد تمام بخواند، زيرا اصل آن اشكال دارد.

اتيان باب السلطان

غرض اين است كه انسان به مرحله اى مى رسد كه راه بازگشت ندارد.

رفت وآمد به باب سلطان كه همه اش زرق و برق دنياست، جامع بين هر سه قسم عيّاشى و هوسبازى است و هر چه انسان دنبال هواى نفس و زرق و برق دنيا برود قلبش قسى تر مى شود و به جايى مى رسد كه در برابر ذكر خدا هيچ انعطافى از


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 6- 9 سوره لقمان.

ص: 344

خود نشان نمى دهد.

نام خدا وقتى در مقابل افراد آماده خوانده شود، «إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»(1) با نام خدا تمام وجودش تحت تأثير واقع مى شود، قلبش تكان مى خورد، فكرش متوجّه خدا و روحش روشن مى شود.


1- سوره انفال، آيه 2.

ص: 345

بيمارى وسواس

اشاره

14

يا عَلىّ، ثَلاثَةٌ مِنَ الوَسواسِ: أكلُ الطّينِ وَتَقليمُ الأظفارِ بالأسنانِ وَأكلُ اللّحيَةِ.

اى على، سه چيز از وسواس است: خوردن خاك، چيدن ناخن با دندان، خوردن (جويدن) ريش.

بحارالانوار، ج 77، ص 46

نور هدايت

«وسواس» به معنى هر كار غيرعادى است كه انسان انجام دهد. وسواس به معنى شك و ترديد نيز شعبه اى از كارهاى غير عادى است. مثلًا دستش را زياد آب مى كشد، يا در وقت شك مى كند و گاه اين شك تبديل به وسوسه در عقايد مى شود.

براى شناخت بهتر چنين كسانى به مقاله يكى از روان شناسان توجّه كنيد:

بسيارى از افراد عادى مسائلى از قبيل بستن شير آب، درِ منزل و شير گاز را يك يا دو بار در روز كنترل مى كنند، امّا نمى توان اين گونه دقّت ها را رفتارى وسواس آميز تلقّى كرد. اين رفتارها هنگامى بيمارگونه جلوه گر مى شود كه وقت زيادى از فرد را تلف كند و مزاحم ساير اعمالش شود. فى المثل اگر شخص خود را ملزم ببيند كه شير گاز را سه بار كنترل كند يا پس از ترك منزل مكرّراً از بسته شدن در اطمينان حاصل كند، احتمالًا از نوعى عارضه وسواس در رنج است.

البتّه مسائل ياد شده را بايد از حواس پرتى و فراموشى ناشى از مشغله زياد

ص: 346

زندگى روزمرّه متمايز كرد، چرا كه وسواس، انجام دادن يك عمل را به خوبى در خاطر دارد، امّا همواره درگير يك ترديد ملال آور و بيمارگونه است.

نكته جالب توجّه اينكه بيمار كاملًا به غير ضرورى بودن اين اعمال واقف است و حتّى در خود نوعى مقاومت در برابر انجام دادن اين كارها احساس مى كند، امّا توان مقابله با اين ترديد بيش از حد را ندارد و مغلوب آن مى شود، زيرا در غير اين صورت در فرد نوعى احساس ترس همراه با اضطراب به وجود مى آيد كه مسلّماً براى او رنج آور است.

وسواس بر دو قسم است: كارهاى وسواسى، افكار وسواسى.

كارهاى وسواسى كارهايى تكرارى اند كه طبيعتى عادى و روزانه دارند.

چنانكه قبلًا متذكّر شديم، بيمار على رغم اينكه به عنوان كارهايى غير ضرورى در برابر آنها مقاومت مى كند، خود را مجبور به انجام دادن آن مى بيند.

تميز بودن افراطى از علايم وسواس است. اين امر معمولًا به صورت شست وشو يا حمام كردن بيش از حد تظاهر مى كند. به فرض اگر بيش از دوبار در روز حمام كند، يا آن قدر دست خود را بشويد كه پوست دستش قرمز و حسّاس شود، بايد مشكوك به علايم وسواس شد. يا در زنان خانه دار اگر جارو، نظافت، گردگيرى و شست وشوى ظروف نه تنها در روز، بلكه به شب كشيده شود، قطعاً غير طبيعى و بيمارگونه است.

برخى اعمال وسواسى به صورت آيين درمى آيند، مثل احساس اجبار در شمارش اعداد پشت چراغ قرمز، يا شمارش موزاييك هاى پياده رو، يا لمس كردن تيرهاى چراغ برق. گاه ممكن است اين آيين ها بخش وسيعى از ساعات بيدارى انسان را به خود اختصاص دهد.

امّا افكار وسواسى، افكارى تكرارى، مهاجم و غير قابل قبول است كه مكرّراً و على رغم اراده فرد، خود را به ذهن او تحميل مى كنند كه ممكن است ناخوشايند، شرم آور، نگران كننده يا وحشتناك باشند. ساده ترين نوع اين افكار،

ص: 347

تصاوير يا كلماتى اند كه على رغم ميل شخص به ذهن او هجوم مى آورند. مانند مادرى كه دچار اين فكر شده بود كه كودكش پس از ترك منزل آسيب خواهد ديد، به خصوص كه تصوير ذهنى اين موضوع او را رها نمى كرد.

در برخى موارد افكار وسواسى بيمار همراه با احساس گناه است كه مبادا كارى كرده كه نتيجه وحشتناكى به دنبال داشته باشد. مرد جوانى پس از ترك منزل نگران بود كه مبادا سيگار روشن را در جايى گذاشته باشد كه موجب آتش سوزى و از بين رفتن خانه شود.

خصوصيّت اصلى در افكار فرد وسواس، وجود يك انگيزه غيرمنطقى براى انجام دادن عملى خاص است، امّا اين انگيزه هرقدر هم قوى باشد در مرحله احساس باقى مى مانَد و به اجرا درنمى آيد. به عنوان مثال، مردى دائماً انديشه كشتن همسرش او را مى آزرد. در نتيجه مى كوشيد تا حدّ امكان از او دورى گزيند. يا مردى با ديدن چاقو انگيزه در او پيدا مى شد كه به فرزند و همسرش آسيب برساند، به همين دليل از نگاه كردن به چاقو اجتناب مى ورزيد، يا آنها را پنهان مى كرد تا بدين وسيله از افكار پليدش بكاهد.

جوانى از ترس اينكه مبادا هنگام گذر از پل عابر پياده كسى را از بالا به پايين پرت كند مجبور بود هميشه دست هاى خود را چسبيده به بدن نگاه دارد. يا كس ديگرى همواره نگران بود كه ميكروب هاى دستش ديگران را آلوده كند به همين دليل مرتّب دست هايش را مى شست.

خصوصيّات بارز شخصيّتى وسواسى

بيشتر بيماران وسواسى خصوصيّات بارز شخصيّتى دارند كه به طور خلاصه عبارتند از:

لباس هاى فرد وسواس مرتّب و تميز است و آراستگى خاصّى دارد. مى كوشد خود و محيطش را كنترل كند. اين كنترل دائم و شديد سبب مى شود كه نتواند

ص: 348

به طور طبيعى با مردم ارتباط عاطفى داشته باشد و در نتيجه براى برقرارى رابطه با ديگران يك سلسله قواعد و رفتارهاى خاصّى ايجاد مى كند. در برخورد با مسائل زندگى محافظه كار، جدّى، مصمّم، كمال طلب، متفكّر، اهل منطق و استدلال است و مى كوشد كه تحت تأثير هيجانات قرار نگيرد. اغلب استوار، باوجدان و قابل اعتماد است. از انعطاف بى بهره، خلاقيّت و قوّه تخيّل وى كُند و همچنين داراى عواطف محدود است. بنابراين از لحاظ ظاهرى خشك و بى عاطفه به نظر مى رسد.

فرد وسواس به شعار «جايى براى هر چيز، هر چيز در جاى خود» معتقد است. به نظافت، مرتّب بودن، وقت شناسى بسيار اهمّيّت مى دهد. احساس خوشايندى نسبت به افرادى كه رفتارشان مطابق ميل او باشد دارد و در برابر كسانى كه باب ميل او رفتار نمى كنند، سرسخت، لجوج و خودرأى است.

دوستدار عدالت و وفادارى است، از حقوق خود مراقبت مى كند و در امور عادى خسيس است و كمتر با افراد شريك مى شود.

هرچند اين گونه اشخاص فاقد احساس ترس از مردمند، ولى در بروز احساسات گرم و محبّت آميز دچار محدوديّت اند. بيمار با اصرار مى كوشد افكار، اعمال و سليقه اش را به ديگران تحميل كند كه خود باعث دور شدن اطرافيان از او مى شود. البتّه بايد افزود كه الزاماً يك فرد وسواس، تمام صفات مذكور را ندارد.

چگونگى شروع بيمارى وسواس

بيمارى وسواس معمولًا در زمان بلوغ يا اندكى پس از آن شروع مى شود. در بيشتر موارد، بيمارى پيش از پانزده سالگى شروع مى شود ولى پيش از ده سالگى هم فراوان ديده مى شود. در عدّه كمى نيز علايم بيمارى پس از دهه چهارم بروز مى كند.

از لحاظ ابتلا به اين بيمارى بين زن و مرد تفاوتى وجود ندارد. درصد زيادى از بيماران وسواسى به صورت مجرّد باقى مى مانند. تحقيقات نشان مى دهد كه

ص: 349

ميزان بروز وسواس در افراد طبقات بالاى جامعه و اشخاص باهوش و تحصيل كرده بيشتر از بقيّه جمعيّت است. همچنين والدين اين افراد در مقايسه با مردم عادى، وسواس بيشترى از خود نشان مى دهند و حتّى خصوصيّات فرد وسواس در اقوام نزديك اين افراد بيشتر است.

شواهد موجود حاكى از آن است كه بيماران مبتلا به وسواس بيشتر متعلّق به خانواده هايى اند كه پدر و مادران سختگير، كمال طلب، خرافى، تميز، دقيق و كم تحمّل در برابر بى نظمى و سر و صدا دارند.

معمولًا انتظارات و توقّع آنها از كودكانشان غير معقول و بدون در نظر گرفتن استطاعت جسمى و روانى آنهاست. عقايد و سليقه خود را به كودك تحميل مى كنند و بدين ترتيب حقّ انتخاب را از كودك مى گيرند.

امّا با توجّه به اين نكته كه پيشگيرى بهتر از درمان است، بايد حدّاكثر سعى خود را در اين كار انجام دهيم كه زمينه ابتلا به بيمارى را در محيط خانواده به كمترين حد برسانيم. در رفتار و گفتار خود با فرزندان كمال توجّه و دقّت را داشته باشيم و همواره به آزادى سليقه و استقلال فكر آنها احترام بگذاريم.

از نظر روانى، وسواس نوعى بيمارى روانى است كه درجات مختلفى دارد.

وسواس در دوران بلوغ كه دوره انتقالى است، انتقال از تقليد محض به استقلال فكرى بيشتر عارض مى شود، منتها در برخى فاصله بلوغ فكرى شان با بلوغ جسمانى بسيار است و حالت وسواس آنها به عقب مى افتد. البتّه در برخى وسواس همزمان با بلوغ پيدا مى شود.

بسيار شنيده ام كه برخى افراد گرفتار وسواس هاى عجيبى شده اند و خود من هم در دوران بلوغ- كه تازه طلبه شده بودم- به وسواس شديدى مبتلا شدم. در آن مرحله از وسواس، حتّى در وجود خودم هم شك مى كردم. يادم مى آيد در وقت نماز صبح در ماه مبارك رمضان خيلى دير به وقت يقين پيدا مى كردم. شك مى كردم كه آيا آفتاب زده است؟ وقتى يقين مى كردم كه صبح شده با استصحاب

ص: 350

عدم طلوع آفتاب نماز را به جا مى آوردم. يا برخى افراد نقل مى كردند كه وقتى به حمام مى رفتند (آن وقت كه حمام ها خزينه داشت) شك مى كردند كه آيا سرشان زير آب رفته است؟

براى راه يابى به درون افراد وسواسى بايد به نكات زير توجّه داشت:

1. به شخصيّت آنان احترام گذارد و تحقير و ملامت و مسخره نشوند. چنانچه به شخصيّتشان اهانت شود نتيجه عكس مى دهد و در وسواسشان پابرجاتر مى شوند.

2. بايد اعتماد آنان را جلب كرد، به گونه اى با آنها برخورد شود كه بفهمند شما مشكلشان را درك مى كنيد. وقتى افراد وسواسى به سراغ من مى آيند به ايشان مى گويم مى فهمم چون من از شما بدتر بودم.

3. با آنان همدردى كنيد. وقتى در نجف بودم، يكى از علماى بزرگ شيراز مطلبى نقل كرد كه براى من درس شد. مى گفت ما كنار شط فرات كه جمعى از طّلاب نيز آنجا بودند نشسته بوديم يكى از طّلاب وسواسى داخل آب شد و مى خواست خودش را آب بكشد و نماز بخواند. او از افراد حاضر مى پرسيد:

آيا من داخل آب رفتم؟ آنان مى خنديدند و مى گفتند: نرفتى. و اين بيچاره مردّد مانده بود وقتى چشمش به من افتاد گفت: اين آدم مورد اعتمادى است، اگر بگويد كه من زير آب رفتم مى پذيرم. من نگاه كردم ديدم كه زير آب رفت، حتّى نيم متر هم بيشتر از معمول. وقتى بالا آمد گفتم كمى از سرت بيرون بود. گفت: تو راست مى گويى. دوباره زير آب رفت و بالا آمد. گفتم به اندازه يك پنج ريالى بالا بود. مرتبه سوم كه زير آب رفت گفتم حالا تمام بدنت زير آب رفته است. آمد بالا و به من گفت: خدا پدرت را بيامرزد.

از اين جريان مى توان نتيجه گرفت كه فرد وسواس به كسى كه با او همكارى مى كند و چند مدّتى با او همراه مى شود اعتماد پيدا مى كند و آن وقت هر چه اين بگويد مى پذيرد و در اين مسأله مهم اين است كه انسان بتواند به نحو مطلوب و معقولى اعتماد آنها را به خود جلب كند و با اين كار در آنها نفوذ كند.

ص: 351

عواملى كه موجب انصراف از وسواس مى شود

1. افراد وسواسى وقت اضافى براى فكر كردن دارند كه اگر اين وقت با هر وسيله صحيحى پر شود از وسواس خلاصى مى يابند. مثلًا وسواس هايى كه به سفر مكّه مى روند يادشان مى رود كه وسواس داشته اند، زيرا اشتغال هاى ذهنى نمى گذارد كه به وسواس بينديشند و همين اشتغال ذهنى مانع بسيارى از انحراف هاست، زيرا هرچه انسان بيشتر فكر كند وسواس او عميق تر و ريشه دارتر مى شود.

2. بى اعتنايى مهم ترين راه علاج وسواس است كه در روايات نيز آمده است.

تعبير روايت اين است كه: «

يَتَعَوَّذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطانِ

؛ اگر به شيطان ميدان بدهى عادت مى كند».(1) و اگر بى اعتنايى كردى و دست رد به سينه اش زدى نااميد مى شود و ديگر فرد گرفتار وسواس نمى شود. در وسواس هر چه انسان بيشتر فكر كند وسواس او عميق تر و ريشه دارتر مى شود.

كسى مى گفت من در نماز نمى توانم نيّت كنم، كسى كه همراه او بود گفت: آيا سخن من را از نظر شرعى قبول دارى؟ وسواس گفت: آرى. گفت: من از امروز نماز بدون نيّت را بر تو واجب مى كنم و به عدم نيّت مقيّد باش.

بعد از چند روز فرد وسواس گفت رفتم نماز بخوانم ديدم نيّت خودش مى آيد. اين اثر همان بى اعتنايى است.

مهم ترين شاخه وسواس

از همه شاخه هاى وسواس مهم تر، وسواس در عقايد است. بعضى ها كتاب هاى مختلف فلسفى و فلسفه هاى الحادى و مادّى را مطالعه مى كنند و آن گاه گرفتار انبوه اشكالات و وسوسه در اصول و فروع مى شوند، در اين گونه موارد چه كنيم؟


1- بحارالانوار، ج 85، ص 273.

ص: 352

توصيه ما اين است كه مدّت يك يا دو ماه مطالعات را تعطيل كند، چون هرچه اين مطالعات بيشتر شود وسوسه هاى شيطان هم بيشتر مى شود. انسان در چنين موارد با كنار گذاشتن مطالعات مقدارى آرامش فكرى پيدا مى كند. بايد يك مشغوليت ذهنى مناسب برايش فراهم كرد و سپس از او پرسيد كه ريشه اصلى اشكالات شما در كجاست؟ در غير اين صورت تا زمانى كه به مطالعاتش ادامه مى دهد و اشتغال ذهنى مناسبى هم ندارد و خودش را خسته مى كند، به هيچ وجه نمى تواند عقده هاى فكرى خود را حل كند.

البتّه اين سخن را بر اين حمل نكنيد كه اصلًا به اشكالاتش اعتنا نكند، بلكه بايد به شكل منطقى بدان بپردازد.

و بالاتر از همه اينها در چنين موارد توسّل است كه مى تواند خلأ ذهنى را پر و انسان را نورانى كند.

در روايت آمده است كه اگر شيطان شما را در عقايد وسوسه مى كند،

«لا حَولَ وَلا قوَّةَ إلّابِاللّهِ»

بگوييد. اين ذكر براى جلوگيرى از وسوسه هاى شيطان بسيار مهم است. ذكرى است كه مشتمل بر دو مطلب است: هيچ حول و حايل و پناهى در مقابل ضررها و هيچ قوّه اى در مقابل منافع، جز خدا نيست.

درمان وسواس با آيات قرآن و روايات معصومين عليهم السلام

1. توكّل به خداوند:

شود وسواس بى ثبات و نااستوار است. بنابراين نياز به پناهگاهى دارد تا با اتّكاءِ به آن ثبات و آرامش يابد و توكّل به خداوند از جمله اينهاست. قرآن مى فرمايد: « «إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»؛ شيطان بر كسانى كه ايمان دارند و بر خدايشان توكّل مى كنند سلطه اى ندارد».(1) در حديثى امام صادق عليه السلام فرمود: «

أنَّهُ قالَ: قالَ ابليسُ خَمسَةُ أَشياءِ لَيسَ لي فِيهنَّ حِيلَةٌ وَ سائِرُ النّاسِ فِى قَبضَتي مَنِ اعتَصَمَ بِاللّهِ عَن نِيَّةٍ صادِقَةٍ وَاتَّكَلَ عَلَيهِ في جَميعِ


1- سوره نحل، آيه 99.

ص: 353

امورِهِ

؛ شيطان گفت: همه مردم در چنگ من اند، مگر پنج دسته كه مرا بر آنها راهى نيست: كسى كه با نيّت راستين به خداوند بياويزد و به او توكّل كند».(1)

2. ذكر:

از جمله راه هاى زدودن وسوسه، گفتن ذكرهاى خاصّى است كه در قرآن و روايات به آنها اشاره شده است. قرآن مى فرمايد: « «إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُّبْصِرُونَ»؛ پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) مى افتند و (در پرتو ياد او، راه حق را مى بينند و) در اين هنگام بينا مى شوند».(2) شيخ حرّ عاملى نقل كرده است كه: «

قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: انَّ آدَمَ شَكا الَى اللّهِ ما يَلقى مِن حَديثِ النَّفسِ وَالحُزنِ فَنَزَلَ عَلَيهِ جَبرَئيلُ فَقالَ لَهُ: يا آدَمُ قُل لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللّه فَقالَها فَذَهَبَ عَنهُ الوَسوَسَةُ وَالحُزنُ

؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آدم از وسوسه و اندوهى كه مى يافت به خدا شكايت برد، جبرئيل بر او نازل شد و گفت: اى آدم بگو: لا حَولَ وَلا قُوَّةَ إلّابِاللّه. حضرت آدم اين سخن را گفت و وسوسه و اندوهش برطرف شد».(3)

3. قرائت سوره ها يا آيات ويژه اى از قرآن:

خواندن برخى سوره ها يا آيات، از جمله سوره يس و سه آيه نخست سوره انعام از جمله عوامل زدودن وسوسه است. در روايتى آمده: «

وَالمُصحَفُ فِى البَيتِ يَطرُدُ الشَّيطانَ

؛ وجود قرآن در خانه شيطان را دور مى كند».(4)

4. نماز:

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «

قالَ: لَيسَ مِن مؤمِنٍ يَمُرُّ عَلَيهِ أربَعونَ صَباحاً الّا حَدَّثَ نَفسَهُ فَليُصَلّ رَكعَتَينِ وَليَستَعِذ بِاللّهِ مِن ذلِكَ

؛ هيچ مؤمنى نيست مگر اينكه در هر چهل روز دچار وسوسه مى شود، پس هرگاه وسوسه رخ


1- بحارالانوار، ج 63، ص 248، ح 105.
2- سوره اعراف، آيه 201.
3- وسائل الشيعه، ج 4، ص 1228، ح 1.
4- بحارالانوار، ج 92، ص 196.

ص: 354

نمود دو ركعت نماز بگزارد و از وسواس به خدا پناه بَرد».(1)

5. روزه گرفتن:

سه روز روزه گرفتن در هر ماه و روزه ماه شعبان از اسباب زدودن وسواس است. در حديثى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

مَن سَرَّهُ أن يَذهَبَ كَثيرٌ مِن وَحَرِ صَدرِهِ فَليَصُم شَهرَ الصَّبرِ وَثَلاثَةَ أيّامٍ مِن كُلّ شَهرٍ

؛ هر كه از زودوده شدن بسيارى از وسوسه هاى دلش شادمان مى شود، ماه رمضان و سه روز از هر ماه را روزه بگيرد».(2) البتّه در برخى روايات مطلق روزه از عوامل دوركننده شيطان شمرده شده است.

در روايتى آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به يارانش فرمود: «

ألا اخبِرُكُم بِشَى ءٍ ان أنتُم فَعَلتُمُوهُ تَباعَدَ الشَّيطانُ مِنكُم كَما تَباعَدَ المَشرِقُ مِن المَغرِبِ؟ قالوا: بَلى قالَ: الصَّومُ يُسَوّدُ وَجهَهُ؛

آيا شما را آگاه سازم از چيزى كه اگر آن را بدانيد، شيطان از شما دور شود، مانند دورى مشرق از مغرب؟ گفتند: آرى. فرمود: روزه چهره شيطان را سياه مى كند».(3)

6. استعاذه:

يعنى پناه گرفتن، در اينجا منظور گفتن ذكرهايى است كه نشان دهنده پناه جويى به خداست، البتّه پناه جويى از وسوسه هاى شيطان؛ مانند گفتن «

أعوذُ بِاللّهِ مِن الشَّيطانِ الرَّجيمِ

». قرآن نيز در برابر وسوسه هاى شيطان دستور به استعاذه داده است: « «وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاستَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»؛ و اگر وسوسه اى از شيطان به تو رسد به خدا پناه بر كه او شنونده و داناست».(4) در روايتى آمده است كه كسى خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد: ترديدهايى در سينه و وسوسه هايى در دل خود احساس مى كنم، به گونه اى كه برخى اوقات به قطع نماز و آشفتگى در قرائت نماز منجر مى شود.


1- بحارالانوار، ج 91، ص 354، ح 17.
2- همان، ج 97، ص 109، ح 48.
3- همان، ج 63، ص 261، ح 140.
4- سوره اعراف، آيه 200.

ص: 355

حضرت فرمود: چرا استعاذه اميرمؤمنان على عليه السلام را نمى خوانى؟ گفتم: شما به من بياموزيد! فرمود: هر وقت وسوسه اى احساس كردى دست بر سينه ات بگذار و بگو: «

بِسمِ اللّهِ وَبِاللّهِ اللّهُمَّ مَنَنتَ عَلَىَّ بِالإيمانِ وَأودَعتَنِى القُرآنَ وَرَزَقتَني صِيامَ شَهرِ رَمَضانَ فَامنُن عَلَىَّ بِالرَّحمَةِ وَالرّضوانِ وَالرَّأفَةِ وَالغُفرانِ وَتَمامِ ما أولَيتَني مِن النّعَمِ وَالاحسانِ. يا حَنّانُ يا مَنّانُ يا دائِمُ يا رَحمانُ سُبحانَكَ وَلَيسَ لي أحَدٌ سِواكَ سُبحانَكَ أعوذُ بِكَ بَعدَ هذِهِ الكِراماتِ مِن الهَوانِ وَأسئَلُكَ أن تُجَلّىَ عَن قَلبِىَ الأحزانَ

». حضرت فرمود اين را سه بار بخوان كه به كمك خداوند از وسوسه رهايى مى يابى و بعد بر پيامبر صلى الله عليه و آله صلوات بفرست.(1)

7. تسبيحات حضرت زهرا عليها السلام:

در حديثى امام باقر عليه السلام فرمود: «

مَن سَبَّحَ تَسبيحَ الزَّهراءِ عليها السلام ثُمَّ استَغفَرَ غُفِرَ لَهُ وَهِىَ مِأةٌ بِاللّسانِ وَألفٌ فِى الميزانِ وَتَطرُدُ الشَّيطانَ وَتُرضِىَ الرَّحمانَ

؛ كسى كه تسبيحات حضرت زهرا عليها السلام را بگويد، سپس استغفار كند، خداوند او را مى بخشايد. اين تسبيح بر زبان صد تاست و در ميزان هزار شيطان را مى رانَد و خداوند رحمان را خشنود مى سازد».(2)

8. دوست داشتن اهل بيت عليهم السلام:

ابوعبيده حذاء گفت: نزد امام باقر عليه السلام رفتم و گفتم: پدرم فدايتان باد، بسا شيطان با من تنها مى شود و روانم پليد مى شود، آن گاه علاقه و دلبستگى كاملم را به شما ياد مى كنم روانم پاكى مى يابد. امام فرمود: اى زياد، دين جز دوستى نيست. آيا نمى نگرى به سخن خداوند متعال كه فرمود: اگر خداى را دوست مى داريد از من اطاعت كنيد در آن هنگام خداى شما را دوست مى دارد».(3)

9. ياد و ذكر اهل بيت عليهم السلام:

همان گونه كه قرآن مجيد شفا و درمان دردهاست، ذكر اهل بيت عليهم السلام درمان دردها و وسوسه هاست. در روايتى اميرمؤمنان على عليه السلام


1- بحارالانوار، ج 95، ص 137.
2- همان، ج 85، ص 332، ح 10.
3- همان، ج 27، ص 94، ح 55.

ص: 356

فرمود: «

ذِكرُنا أهلَ البَيتِ شِفاءٌ مِنَ الوَعكِ وَالأسقامِ وَ وَسواسَ الرَّيبِ وَحُبُّنا رِضَى الرَّبّ تبارك و تعالى

؛ ياد ما اهل بيت، درمان ضعف مولود تب و درمان بيمارى ها و وسوسه هاى ترديدانگيز است و دوست داشتن ما خشنودى خداى تبارك و تعالى است».(1) در اين زمينه در حديثى ديگر از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «

ألا فَاذكُروا يا امَّةَ مُحَمَّدٍ مُحَمَّداً وَآلَهُ عِندَ نَوائِبِكُم وَشَدائدِكُم لِيَنصُرَ اللّهُ بِهِم مَلائكَتَكُم عَلَى الشَّياطِينَ الَّذِينَ يَقصُدُونَكُم؛

اى امّت محمّد، هنگام مصيبت ها و سختى ها محمّد و آل او را ياد كنيد تا خداوند فرشتگانتان را بر شياطينى كه قصد شما را دارند پيروز كند».(2)

10. توسّل
11. بازشناسى سيره اهل بيت عليهم السلام
12. تلقين:

وسوسه يك حالت بى ثباتى است. انسان وسواس بايد به خود تلقين كرده و اعتماد به نفس خود را بازيافته و بر اين حالت پيروز شود.

برخى روايات شيوه اعتماد به نفس و مقاومت در برابر شيطان و وسوسه هايش را به انسان مى آموزد.

ابوبصير مى گويد به امام صادق عليه السلام گفتم: «

انَّهُ قَد ألَحَّ عَلَىَّ الشَّيطانُ عِندَ كِبَرِ سِنّي يُقَنّطُني. قالَ: قُل كَذِبتَ يا كافِرُ يا مُشرِكُ انّي اومِنُ بِرَبّي وَاصَلّي لَهُ وَأصومُ واثني عَلَيهِ وَلا ألبِسُ إيماني بِظُلمٍ

؛ شيطان مى خواهد با اصرار مرا در كهنسالى نااميد سازد. امام فرمود: به او بگو اى كافر، اى مشرك، دروغ مى گويى. من به خدايم باور دارم، براى او نماز مى گزارم، روزه مى گيرم، او را ثنا مى گويم وايمان را با ستم نمى آميزم».(3)

13. ياد مرگ:

ابوبصير گفت: از وسواس نزد امام صادق عليه السلام گلايه كردم، حضرت فرمود: «

يا أبا مُحمّدٍ اذكُر تَقَطُّعَ أوصالِكَ في قَبرِكَ وَرُجوعَ أحبابِكَ عَنكَ إذا دَفَنوكَ


1- بحارالانوار، ج 26، ص 227، ح 2.
2- همان، ج 63، ص 271، ح 158.
3- همان، ج 69، ص 152، ح 4.

ص: 357

وَخُروجَ بَناتِ الماءِ مِن مِنخَزَيكَ وَأكَلَ الدُّودُ لَحمَكَ فإنَّ ذلِكَ يُسَلّي عَنكَ ما أنتَ فِيهِ قال أبوبَصير فوَاللّهِ ما ذَكَرتُهُ إلّاسُلّىَ عَنّي ما أنا فِيهِ مِن هَمّ الدُّنيا

؛ اى ابومحمّد، به ياد آور كه پيوندهايت در گور مى گسلد، دوستانت پس از به خاك سپردنت بازمى گردند، جانور از بينى تو بيرون مى آيد و كرم گوشت تو را مى خورَد. بى ترديد اينها تو را آرامش مى بخشد. ابوبصير گفت: به خدا سوگند، هرگاه چنين چيزهايى را ياد مى آوردم از اندوهى كه داشتم آرام مى گرفتم».(1)

14. آگاهى از دستورهاى فقهى و به كار بستن آنها در زندگى

الف) از جمله دستورهايى كه در فقه روى آن تأكيد شده اعتنا نكردن به شك هايى است كه پى درپى بر انسان عارض مى شود. در حديثى امام رضا عليه السلام فرمود: «

اذا كَثُرَ عَلَيكَ السَّهوُ فِى الصَّلاةِ فَامضِ عَلى صَلاتِكَ وَلا تُعِد

؛ هرگاه فراموشى در نماز زياد شد نمازت را به پايان بر و اعاده نكن».(2) ب) شناختن شك هايى كه اصلًا اعتبار ندارد.

ج) خواندن نماز به جماعت.

د) مختصر خواندن نماز.

ه) بازگشت به رفتار عمومى، يعنى وسواس بايد خود را خارج شده از اعتدال تلقّى كند و براى عادى سازى رفتارش، به عملكرد مردم توجّه كند و همان گونه كارهاى خود را شكل دهد.


1- كافى، ج 3، ص 255، ح 20.
2- بحارالانوار، ج 88، ص 275.

ص: 358

احترام به پدر و مادر

15

يا عَلِىّ، نَظَرُ الوَلَدِ إلى والِدَيهِ حُبًّا لَهُما عِبادَةٌ.

اى على، نگاه محبّت آميز فرزند به پدر و مادرش عبادت است.

بحارالانوار، ج 77، ص 149

نور هدايت

گرچه در اين حديث از پدر و مادر سخن رفته، مى كوشيم برداشت وسيع ترى از آن كنيم. اسلام چندان به پدر و مادر اهمّيّت مى دهد كه حتّى نگاه محبّت آميز به آنان را عبادت مى شمرَد.

اين گونه تعبيرات در آيات و روايات بسيار ديده مى شود، ولى نكته اى كه در اينجا بايد بدان دقّت كرد اين است كه نگاه، رمز و مظهر و به عبارتى دريچه اى است براى يك سلسله مسائل درونى و عاطفى. در اسلام نگاه به صورت عالِم، به درِ خانه عالم، نگاه عبرت آموز به دستگاه آفرينش، به آيات قرآن عبادت است، آن هم عبادتى كه هدف آفرينش است. «وَمَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ».(1)

اكنون اين پرسش مطرح است كه چرا در قرآن رعايت حقوق پدر و مادر بسيار تأكيد شده است، امّا سفارش در مورد فرزندان كمتر ديده مى شود، جز در مورد نهى از كشتن فرزندان در دوران جاهليّت؟


1- سوره ذاريات، آيه 56.

ص: 359

در پاسخ بايد گفت: پدر و مادر به حكم عواطف نيرومندشان كمتر ممكن است فرزندان را به دست فراموشى بسپارند، در حالى كه بسيار ديده شده كه فرزندان پدر و مادرشان را خصوصاً هنگام پيرى و ازكارافتادگى فراموش مى كنند و اين دردناك ترين حالت براى والدين و بدترين ناشكرى براى فرزندان محسوب مى شود.

دقّت فوق العاده در احترام به پدر و مادر

در آيات 22 تا 25 سوره اسراء بخشى از ريزه كارى ها در برخورد مؤدّبانه و احترام آميز پدران و مادران بازگو شده است:

از يك سو روى حالات پيرى آنها كه در آن هنگام از هميشه به حمايت و محبّت و احترام نياز دارند انگشت نهاده مى گويد: «كمترين سخن اهانت آميز را به آنها مگوى».

والدين ممكن است بر اثر كهولت به جايى برسند كه نتوانند بدون كمك ديگرى حركت كنند و از جا برخيزند و حتّى ممكن است قادر به دفع آلودگى از خود نباشند، در اين هنگام آزمايش بزرگ فرزندان شروع مى شود.

آيا وجود چنين پدر و مادرى را مايه رحمت مى دانند يا مايه بلا و مصيبت و عذاب؟ آيا صبر و حوصله كافى براى نگهدارى احترام آميز از چنين پدر و مادرى را دارند يا هر زمان با نيش زبان، كلمات سبك و اهانت آميز و حتّى گاه با تقاضاى مرگ او از خدا قلبش را مى فشارند و مى آزارند؟

از سوى ديگر، قرآن مى گويد: در اين هنگام به آنها اف مگو. يعنى كمترين اظهار ناراحتى و ابراز تنفّر مكن. باز اضافه مى كند با صداى بلند و اهانت آميز و فرياد با آنها سخن مگوى و تأكيد مى كند كه با قول كريم و گفتار بزرگوارانه با آنها سخن بگوى كه اينها نهايت ادب در سخن را مى رسانَد، چرا كه زبان كليد قلب است.

ص: 360

از سوى سوم، دستور به تواضع و فروتنى مى دهد، تواضعى كه نشان دهنده محبّت و علاقه باشد.

سرانجام مى گويد: آن گاه كه رو به سوى درگاه خداوند مى آورى پدر و مادرت را چه در حيات باشند و چه در ممات فراموش مكن و براى آنها تقاضاى رحمت كن. مخصوصاً تقاضاهايت را با اين دليل همراه ساز و بگو: خداوندا، چنانكه آنها در كودكى مرا تربيت كردند، تو نيز مشمول رحمتشان فرما.

از اين تعبير، علاوه بر آنچه گفته شد، استفاده مى شود كه اگر پدر و مادر چنان فرتوت و ناتوان شوند كه به تنهايى قادر بر حركت و دفع آلودگى ها از خود نباشند، فراموش نكن كه تو هم در كودكى چنين بودى و آنها از هرگونه حمايت و محبّت از تو دريغ نداشتند و لذا محبّت آنها را جبران كن.

اكنون سرّ اين نگاه ها را بايد دريافت. مثلًا نگاه به عالم، مقدّمه ارتباط با اوست و ارتباط با او زمينه اى فراهم مى آورَد تا شخص از علم عالم بهره مند شود. نگاه عاطفى به پدر و مادر، مقدّمه و زمينه قدردانى از رنج ها و تلاش هاى آنان است، روح عاطفه و محبّت را در انسان تقويت مى كند و سبب استحكام پيوندهاى خانوادگى و در نهايت اجتماعى مى شود.

آن قدر از محبّت در اسلام سخن گفته شده كه اگر كسى آنها را گرد آورَد خود كتاب مستقلّى خواهد شد. اساس دعوت اسلام بر محبّت است و از خشونت فقط در موارد استثنايى استفاده شده.

از محبّت تلخ ها شيرين شوداز محبّت مس ها زرّين شود

از محبّت گودها صافى شودو از محبّت دردها شافى شود

از محبّت خارها گل مى شودو از محبّت سركه ها مُل مى شود

از محبّت سجن گلشن مى شودبى محبّت روضه گلخن مى شود

از محبّت نار نورى مى شودو از محبّت ديو حورى مى شود

از محبّت نيش نوشى مى شودو از محبّت شير موشى مى شود

ص: 361

از محبّت سُقم صحّت مى شودو از محبّت قهر رحمت مى شود

از محبّت مرده زنده مى شودو از محبّت شاه بنده مى شود

از محبّت حُزن شادى مى شودو از محبّت غول هادى مى شود

(1)

اگر به قرآن توجّه كنيد تمام سوره هاى آن با كلمه «الرّحمن» و «الرّحيم» آغاز مى شود، جز در يك مورد (سوره توبه)، زيرا قرآن براى تربيت نازل شده، قرآن كتاب انسان سازى است و تربيت و ساختن انسان از محبّت شروع مى شود.

از ميان هزارويك نام كه براى خداوند ذكر كرده اند تنها دو اسم (رحمان و رحيم) در آغاز هر سوره بعد از نام «اللّه» آمده است.

پرسش: چرا از ميان اين همه اسماءِ الهى فقط اين دو نام انتخاب شده است؟

در پاسخ بايد گفت: قرآن كتاب تربيت و انسان سازى است و اين كار جز با عاطفه و محبّت صورت نمى گيرد لذا از رحمان و رحيم استفاده شده است.

مبلّغان و اهل علم نيز اگر بخواهند در تعليم و تربيت موفّق و مؤثّر باشند، بايد پايه اصلى كارشان را روى محبّت قرار دهند و با مردم با خوشرويى و مهر و محبّت رفتار كنند. ما بايد مانند خداوند كه از رحمان و رحيم استفاده كرده، قطره اى و ذرّه اى از اين دو صفت را در وجودمان زنده كنيم و مصداق «تخلّقوا باخلاق اللّه» شويم و براى اصلاح فاسدان حتّى الامكان از ابراز محبّت استفاده كنيم.

چنانچه در صفاتى كه قرآن براى پيامبر صلى الله عليه و آله ذكر كرده دقّت كنيم مى بينيم كه همه آنها در مسير محبّت است. « «لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ»؛ به يقين پيامبرى از ميان شما به سويتان آمد كه رنج هاى شما بر او سخت است، و اصرار بر هدايت شما دارد، و نسبت به مؤمنان رؤوف و مهربان است».(2) اوّل خصوصيّت كه باعث پيوند عاطفى بين افراد جامعه مى شود اين است كه


1- مثنوى، دفتر دوم.
2- سوره توبه، آيه 128.

ص: 362

از ميان خود شماست (مِن أنفُسِكُم) دردهاى شما براى او سخت است (حَريصٌ عَلَيكُم). البتّه «حريص» ظاهراً تعبير خوبى نيست، ولى بلاغت و فصاحت اقتضا مى كند كه براى شدّت مبالغه به كار برده شود؛ او براى هدايت شما هم حريص است و هم رؤوف و مهربان.

بايد توجّه داشت كه بين رؤوف و رحيم تفاوت است. رؤوف در مورد فراهم كردن مقدّمات پيشرفت كسى است و رحيم در مقابل بخشيدن خطاها. مثلًا كسى كه مى خواهد دانش كسب كند، مقام رؤوفيّت اين است كه كتاب، مدرسه و ابزار مناسب با دانش اندوزى در اختيارش باشد و مقام رحيميّت اين است كه وقتى لغزش پيدا كرد او را ببخشيد و به تذكّر بسنده كنيد.

ملاحظه مى كنيد كه تمام اين صفات بر محور محبّت مى چرخد و رمز پيروزى رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز همين بود. لذا به پيامبر تأسّى كنيم و پايه تبليغاتمان را بر همين اساس قرار دهيم.

بنابراين اگر در اين راه به او بى احترامى شد، تا جايى كه به اصول و پايه ها ضرر نزند و جنبه شخصى دارد، بايد گذشت كرد. يعنى سعه صدر داشته باشد و مقابل به مثل نكند، خصوصاً در روزگار ما كه مردم از روحانى توقّع زيادى دارند كه در طول تاريخ شايد اين گونه نبوده است.

شما به تاريخ كليسا و مسيحيّت در قرون وسطى كه توجّه كنيد مى بينيد كارهايى كه به نام مذهب در آن قرون صورت گرفت نفرت جامعه را برانگيخت و باعث طرد ارباب كليسا از جامعه شد. بيزارى از روحانيّت مسيحيّت به حدّى رسيد كه جرأت نداشتند در جايى ظاهر شوند. به سبب آن اعمال ننگين و جريان تفتيش عقايد، خاطرات بدى را در برخورد با مردم از خود به يادگار گذاشتند.

ولى زمان خودمان را هم مشاهده كنيد كه چگونه بار ديگر به زندگى مردم وارد شده اند آن هم به چه وسيله! تاريخ را بنگريد، آنها تنها روى مسائل عاطفى تكيه كرده اند، به عيادت جذاميانى رفتند كه هيچ كس نمى رفت، به سراغ سالمندان

ص: 363

و معلولين رفتند، به روستاهاى عقب مانده و دورافتاده رفته، روى مسائل تربيتى، رفاهى و درمانى دست گذاشتند. بيمارستان، پرورشگاه و درمانگاه ساختند و با استفاده از ابزار محبّت و مهربانى توانستند تا حدّى قلب ها را به دست آورند و به مقاصدشان برسند. پس ما كه حقّيم و قرآن هم به ما دستور داده و سيره پيامبران و ائمّه عليهم السلام و بزرگان ما محبّت و مهربانى بوده است چرا چنين نكنيم؟

يكى از دوستان مى گفت: آن زمان كه با اتومبيل از بغداد به شام مى رفتند، ما هم براى زيارت حضرت زينب عليها السلام و حضرت رقيّه عازم شديم، در بين راه اتومبيل نقص فنّى پيدا كرد، راننده و شاگردش رفتند كه آن را تعمير كنند من هم پياده شدم كه ببينم موضوع چيست، ديدم كشيشى كه با ما در ماشين بود اوّل كسى است كه براى كمك كردن به راننده از اتوبوس پياده شد و زير ماشين رفت و وسايل را آورد و به آنها كمك كرد. مردم مى گفتند: نگاه كن اين كشيش چقدر آدم خوبى است! البتّه به او ياد داده اند كه در چنين مواقعى چكار بكند.

احترام به پدر و مادر در منطق اسلام

اگرچه عواطف انسانى و مسأله حق شناسى به تنهايى براى رعايت احترام در برابر والدين كافى است، ولى چون اسلام در مسائلى كه هم عقل در آن استقلال كامل دارد و هم عاطفه آن را به وضوح درمى يابد سكوت نمى كند، بلكه براى تأكيد در چنين موارد دستورهاى لازم را صادر مى كند، در مورد احترام والدين آن قدر تأكيد كرده است كه در كمتر مسأله اى چنين ديده مى شود، ازجمله:

1. در چهار سوره از قرآن مجيد نيكى به والدين بلافاصله بعد از موضوع توحيد قرار گرفته، هم رديف بودن اين دو موضوع بيانگر اين است كه اسلام تا چه حد براى پدر و مادر احترام قائل است. از جمله در آيه 83 سوره بقره مى فرمايد: «لَاتَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا». در آيه 36 سوره نساء نيز مى فرمايد: «وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَلَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ احْسَانًا».

ص: 364

و در آيه 151 سوره انعام مى فرمايد: «أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ احسَانًا».

در آيه 23 سوره اسراء اين دو را قرين هم ساخته مى فرمايد: «وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ احْسَانًا».

2. اهمّيّت اين موضوع تا آن پايه است كه هم قرآن و هم روايات، با صراحت مى گويند كه حتّى چنانچه پدر و مادر كافر باشند رعايت احترامشان لازم است.

در آيه 15 سوره لقمان مى فرمايد: « «وَ إِنْ جَاهَدَاكَ عَلَى أَنْ تُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَ صَاحِبهُمَا فِى الدُّنْيَا مَعْرُوفًا»؛ و هرگاه آن دو بكوشند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى كه از آن آگاهى ندارى (بلكه مى دانى باطل است) از ايشان اطاعت كن، ولى با آن دو در دنيا به طرز شايسته اى رفتار كن».

3. شكرگزارى در برابر پدر و مادر در قرآن مجيد در رديف شكرگزارى در برابر نعمت هاى خدا قرار گرفته، چنانكه در آيه 14 سوره لقمان مى فرمايد: «أَنِ اشْكُرْ لِى وَلِوَالِدَيْكَ». با اينكه نعمت خدا بيش از آن است كه قابل شماره باشد و اين دليل بر عمق و وسعت حقوق پدران و مادران است.

4. قرآن حتّى كمترين بى احترامى را در برابر پدر و مادر نهى كرده است. در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «

لَو عَلِمَ اللّهُ شَيئاً هُوَ أدنى مِن افّ لَنَهى عَنهُ وَ هُوَ مِن أدنى العُقوقِ وَمِنَ العُقوقِ أن يَنظُرَ الرَّجُلُ الى والِدَيهِ فَيَحِدَّ النَّظَرَ الَيهِما

؛ اگر خداوند مى دانست چيزى كمتر از اف (كمترين اظهار ناراحتى) و اين حدّاقلّ مخالفت و بى احترامى به پدر و مادر است وجود دارد، از آن نهى مى كرد و از جمله، نگاه خشم آلود به پدر و مادر است».(1) 5. با اينكه جهاد يكى از مهم ترين برنامه هاى اسلامى است، امّا تا جنبه وجوب عينى پيدا نكند، يعنى داوطلب به قدر كافى باشد، در خدمت پدر و مادر بودن از آن مهم تر است و اگر موجب ناراحتى آنها شود شركت در جهاد جايز نيست.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض


1- كافى، ج 2، ص 349.

ص: 365

كرد: من جوانى بانشاط و ورزيده ام و جهاد را دوست دارم، ولى مادرى دارم كه از شركت من در جهاد غمناك مى شود. حضرت فرمود: «

ارجَع فَكُن مَعَ والِدَتِكِ فَوَالَّذي بَعَثَني بِالحَقّ لَانسُها بِكَ لَيلَةً خَيرٌ مِن جِهادِ في سَبيلِ اللّهِ

؛ برگرد و با مادر خويش باش، قسم به خدايى كه مرا به حق مبعوث ساخته است، اگر يك شب مادر با تو مأنوس باشد بهتر است از يك سال جهاد در راه خدا».(1) در مورد ساير واجبات كفايى و نيز مستحبّات، مسأله چنان است كه در مورد جهاد گفته شد.

6. در حديثى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

ايّاكُم وَعُقوقُ الوالِدَينِ فَانَّ ريحَ الجَنَّةِ تُوجَدُ مِن مَسيرَةِ الفِ عامٍ وَ لا يَجِدُها عاقٌ

؛ بترسيد از اينكه عاق پدر و مادر و مورد خشم آنان شويد، زيرا بوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مى رسد، ولى هيچ گاه به كسانى كه مورد خشم پدر و مادر قرار گيرند نخواهد رسيد».(2) اين تعبير اشاره لطيفى به اين موضوع است كه چنين اشخاصى نه تنها در بهشت گام نمى نهند، بلكه در فاصله بسيار زيادى از آن قرار دارند و حتّى نمى توانند به آن نزديك شوند.

سيّد قطب در تفسير فى ظلال القرآن حديثى به اين مضمون از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه مردى طواف مى كرد ومادرش را بر دوش گرفته، طواف مى داد. پيامبر صلى الله عليه و آله را در همان حال مشاهده كرد، گفت: آيا حقّ مادرم را با اين كار ادا كردم؟ فرمود:

نه، اين عمل حتّى يكى از ناله هاى او را هنگام وضع حمل جبران نمى كند.

در پايان اين بحث ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه گاه پدر و مادر پيشنهادهاى غيرمنطقى يا خلاف شرع به انسان مى كنند، بديهى است كه اطاعت آنان در هيچ يك از اين موارد لازم نيست، ولى بايد به طور منطقى و با امر به معروف در بهترين صورتش با چنين پيشنهادها برخورد كرد.(3)


1- كافى، ج 2، ص 163، ح 20.
2- همان، ص 349، ح 6.
3- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 22- 25 سوره اسراء.

ص: 366

اذان شعار بزرگ اسلام

16

يا عَلِىُّ، اذا وُلِدَ لَكَ غُلامٌ أو جارِيَةٌ فأذّن في اذُنِهِ اليُمنى وَ أقِم فِى اليُسرى فإنَّهُ لا يَضُرُّهُ الشَّيطانُ ابَداً.

اى على، چون فرزندى نصيب تو شد در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگو تا هرگز شيطان به او آسيبى نرسانَد.

بحارالانوار، ج 77، ص 66

نور هدايت

هر ملّتى در هر عصر و زمانى براى برانگيختن عواطف و احساسات امّت خود و دعوت آنها به وظايف فردى و اجتماعى شعارى داشته است. اين موضوع در دنياى امروز به صورت گسترده ترى ديده مى شود.

مسيحيان در گذشته و امروز با نواختن صداى ناقوس، پيروان خود را به كليسا دعوت مى كنند، ولى در اسلام براى اين دعوت از شعار اذان استفاده مى شود كه به مراتب رساتر ومؤثّرتر است. جذّابيّت اين شعار اسلامى چندان است كه به قول نويسنده تفسير المنار حتّى برخى مسيحيان متعصّب، به عمق و عظمت تأثير آن در روحيّه شنوندگان اعتراف كرده اند.

سپس نامبرده نقل مى كند كه در يكى از شهرهاى مصر جمعى از مسيحيان را ديده اند كه هنگام اذان مسلمين اجتماع كرده تا اين نغمه آسمانى را بشنوند.

ص: 367

چه شعارى از اين رساتر كه به نام خداى بزرگ آغاز مى شود و به وحدانيّت و يگانگى آفريدگار جهان و گواهى به رسالت پيامبر و ياد خدا پايان مى پذيرد؟ از نام خدا «اللّه» شروع مى شود و با نام «اللّه» پايان مى پذيرد. جمله هايش موزون، عباراتش كوتاه، محتوياتش روشن، مضمونش سازنده و آگاه كننده است.

بدين رو در روايات اسلامى بر اذان گفتن تأكيد بسيارى شده است. در حديث معروفى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه اذان گويان در روز رستاخيز از ديگران به اندازه يك سر و گردن بلندترند.

اين بلندى در حقيقت همان بلندى مقام رهبرى و دعوت كردن ديگران به سوى خدا و عبادتى همچون نماز در اوقات مختلف از مأذنه هاى شهرهاى اسلامى طنين افكن مى شود، مانند نداى آزادى و نسيم حيات بخش استقلال و عظمت، گوش هاى مسلمانان راستين را مى نوازد و بر جان بدخواهان اضطراب مى افكنَد و يكى از رموز بقاى اسلام است. شاهد اين گفتار، اعتراف صريح گلادستون، از سياستمداران طراز اوّل انگليس است كه در برابر جمعى از مسيحيان چنين اظهار داشت: تا نام محمّد در مأذنه ها بلند است و كعبه پابرجاست و قرآن راهنماى مسلمانان است امكان ندارد پايه هاى سياست ما در سرزمين هاى اسلامى استوار و برقرار شود.

امّا بيچاره و بينوا برخى مسلمانان كه به تازگى اين شعار بزرگ اسلامى را كه سندى است بر ايستادگى آيين و فرهنگ آنان در برابر گذشت قرون و اعصار، از دستگاه هاى فرستنده خود حذف كرده و به برنامه هاى مبتذل روى آورده اند.

خداوند آنها را هدايت كند و به صفوف مسلمانان بازگردانَد!

بديهى است همان طور كه باطن اذان و محتويات آن زيباست، بايد كارى كرد كه همواره با صوت زيبا و نيكو ادا شود، نه اينكه حُسن باطن به خاطر نامطلوبى ظاهر آن پايمال گردد.

ص: 368

عُجب و خودپسندى

17

يا عَلىُّ، إنَّهُ لا فَقرَ اشَدُّ مِن الجَهلِ وَلا مالَ أعوَدُ مِن العَقلِ وَ لا وَحدَةَ أوحَشُ مِن العُجبِ وَ لا عَمَلَ كَالتَّدبيرِ وَ لا وَرعَ كالكَفّ وَ لا حَسَبَ كَحُسنِ الخُلقِ انَّ الكِذبَ آفَةُ الحَديثِ وَآفَةُ العِلمِ النّسيانُ وَآفَةُ السَّماحَةِ المَنّ يا عليُّ، إذا رأيتَ الهِلالَ فَكَبّرهُ ثَلاثاً وَقُل الحَمدُ لِلّهِ الّذي خَلَقَني وَخَلَقَكَ وَقَدَّرَكَ مَنازِلَ وَجَعَلَكَ آيَةً لِلعالَمينِ.

اى على، فقر از نادانى بدتر، مال از عقل سودمندتر و تنهايى و غُربَت از خودپسندى وحشتناك تر نيست. هيچ عملى چون عاقبت انديشى و هيچ پرهيزگارى اى چون خوددارى (از گناه) و هيچ حسب و نسبى چون خوشخويى نيست. آفت گفتار، دروغ و آفت علم، فراموشى و آفت سخاوت، منّت است.

بحارالانوار، ج 77، ص 59

نور هدايت

يكى از بخش هاى اين روايت درباره عجب و خودپسندى است. درباره بقيّه فقرات حديث در جاى خودش بحث خواهد شد، امّا درباره «عُجب» مى فرمايد:

هيچ تنهايى و غربتى از خودپسندى وحشتناك تر نيست. اگر در اين مطلب بينديشيم متوجّه مى شويم كه سرچشمه اصلى اين عمل ناپسند عدم شناخت خويشتن است، زيرا اگر انسان خود را به خوبى بشناسد كوچكى خود را در برابر

ص: 369

عظمت پروردگار و ناچيز بودن اعمالش را در برابر مسؤوليّت هاى سنگينى كه برعهده دارد و نعمت هاى عظيمى را كه خداوند به او بخشيده بداند هرگز گام در جادّه خودستايى نخواهد نهاد.

غرور و غفلت و خودبرتربينى و تفكّرات جاهلى نيز انگيزه هاى ديگرى براى اين كار زشت است؛ به همين دليل، اولياى خدا هميشه به تقصير خود در برابر وظايف الهى اعتراف داشتند و مردم را از خودستايى و بزرگ شمردن اعمال نهى مى كردند.

در حديثى امام باقر عليه السلام فرمود: «هيچ كس از شما نبايد به فزونى نماز و روزه و زكات و حج و عمره افتخار كند، زيرا خداوند، پرهيزگارانتان را از همه بهتر مى شناسد».

البتّه گاه ضرورت ايجاب مى كند كه انسان خود را با امتيازاتى كه دارد معرّفى كند، زيرا بدون آن هدف هاى مقدّسى پايمال مى شود. اين گونه سخنان با خودستايى و تزكيه نفس بسيار تفاوت دارد.

نمونه اين سخن خطبه امام سجّاد عليه السلام در مسجد شام است كه در آن خود و خاندانش را به مردم شام معرّفى كرد، تا توطئه بنى اميّه در زمينه خارجى بودن شهيدان كربلا عقيم و نقش هاى شيطانى آنها نقش بر آب شود.

ص: 370

سوگند ياد كردن

18

يا عَلِىُّ، لا تَحلِف بِاللّهِ كاذِباً وَ لا صادِقاً مِن غَيرِ ضَرورَةٍ وَ لا تَجعَل اللّهُ عُرضَةً لِيَمينِكَ فَانَّ اللّهَ لا يَرحَمُ وَ لا يَرعى مَن حَلَفَ بِإسمِهِ كاذِباً.

اى على، بدون ضرورت سوگند به خدا ياد نكن، راست يا دروغ، خدا را ابزار قسم قرار مده، خداوند بر آن كه به نام او قسم دروغ بخورد رحم نمى كند و جانب او را رعايت نمى فرمايد.

بحارالانوار، ج 77، ص 67

نور هدايت

موضوع اصلى حديث اين است كه چه سوگندهايى در شرع مقدّس اسلام معتبر است؟

در پاسخ بايد گفت: اصولًا از نظر اسلام سوگند ياد كردن كار خوبى نيست، ولى كار حرامى هم نيست، بلكه در پاره اى از موارد به خاطر هدف هاى مهمّى كه بر آن مترتّب مى شود، مستحب يا واجب مى گردد.

البتّه يك سلسله سوگندها از نظر اسلام به كلّى بى اعتبار است، مانند سوگند به غير نام خدا، چنانچه نام خدا در آن نباشد هيچ اثرى ندارد و عمل كردن به آن واجب نيست.

سوگندهايى كه براى انجام دادن كار حرام يا مكروه ياد مى شود نيز بى اثر است. مثل اينكه كسى سوگند ياد كند طلب كسى را نپردازد، يا با برادر خود قطع

ص: 371

رابطه كند و با او سخن نگويد، يا از جهاد فرار كند و مانند اينها؛ بنابراين، اگر كسى چنين سوگندى ياد كرد بايد به آن اعتنا نكند و وظيفه خود را انجام دهد و هيچ كفّاره اى هم ندارد.

امّا قسم هايى كه به نام خدا باشد و موضوع آن كار خوب يا لااقل مباحى است، وفاى به آن واجب است و اگر كسى با آن مخالفت كند كفّاره دارد.

و در تقسيم ديگرى، طبق آيات قرآن مجيد، سوگند بر دو نوع است:

سوگندهاى لغو و سوگندهاى صحيح.

سوگندهاى لغو، طبق آيه «لَايُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِى أَيْمَانِكُمْ»(1) مجازات ندارد.

البتّه منظور، سوگندهايى است كه داراى هدف مشخّص نيست و از روى اراده و تصميم سر نمى زند، بلكه بدون توجّه، به عنوان تكيه سخن (وَاللّهِ و بِاللّهِ) يا (لاوَاللّهِ و بَلى وَاللّهِ) مى گويند، يا در حال شدّت هيجان يا غضب، بدون اراده و تصميم گفته مى شود.

بعضى گفته اند: اگر انسان به چيزى يقين داشته باشد و بر اساس آن سوگند ياد كند، سپس معلوم شود كه اشتباه كرده، آن نيز جزءِ قسم لغو است. مثل اينكه كسى بر اثر سعايت افراد سخن چين يقين به انحراف همسر خود پيدا كند و سوگند بر طلاق او ياد كند بعد معلوم شود دروغ بوده است، اين سوگند اعتبار ندارد.

اين را نيز مى دانيم كه علاوه بر لزوم قصد و اراده و تصميم در سوگندهاى جدّى، لازم است كه محتواى قَسَم كار نامشروع يا مكروهى نباشد، بنابراين اگر انسان در حال اختيار و از روى اراده و تصميم سوگند ياد كند كه عمل حرام يا مكروهى را انجام دهد، آن قسم نيز بى ارزش است.

امّا نوع دوم، سوگندهايى است كه از روى اراده و تصميم و به طور جدّى ياد مى شود. درباره اين نوع سوگندها قرآن مى فرمايد: « «وَلكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا عَقَّدْتُّمُ


1- سوره مائده، آيه 89.

ص: 372

الْأَيْمَانَ»؛ ولى در برابر سوگندهايى كه (از روى اراده) محكم كرده ايد، مؤاخذه مى كند».(1) كلمه «عقد» در اصل به معناى جمع كردن اطراف يك چيز محكم است و به همين جهت گره زدن دو سر طناب را عقد مى گويند. گاهى به همين مناسبت در امور معنوى نيز به كار مى رود و هرگونه پيمان محكمى را عقد مى گويند. در اين آيه منظور از عقد ايمان (بستن سوگندها)، تصميم جدّى بر كارى است كه به آن سوگند ياد مى شود.

البته جدّى بودن سوگند به تنهايى براى صحّت آن كافى نيست، بلكه بايد محتواى سوگند لااقل يك امر مباح بوده باشد و بايد دانست كه سوگند جز به نام خداوند معتبر نيست.

بنابراين اگر كسى به نام خدا سوگند ياد كند كه كار نيك يا لااقل كار مباحى را انجام دهد، واجب است به سوگند خود عمل كند واگر آن را شكست كفّاره دارد و كفّاره اش يكى از سه چيز است: نخست طعام دادن به ده مسكين، دوم پوشاندن لباس به ده نيازمند، سوم آزاد كردن برده.


1- سوره مائده، آيه 89.

ص: 373

دروغگويى

19

يا عَلِىُّ، انَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ أحَبَّ الكَذِبَ فِى الصَّلاحِ وَ أبغَضَ الصّدقَ فِى الفَسادِ.

يا عَلىُّ، ثَلاثٌ يَحسُنُ فيهِنَّ الكَذِبُ: المَكيدَةُ فِى الحَربِ وَعِدَتُكَ زَوجَتَكَ وَالاصلاحُ بَينَ النّاسِ.

يا عَلىٌّ، ايّاكَ وَالكَذِبَ فَانَّ الكَذِبَ يُسَوّدُ الوَجهَ ثُمَّ يُكتَبُ عِندَ اللّهِ كَذّاباً وَانَّ الصّدقَ يُبَيّضُ الوَجهَ وَ يُكتَبُ عِندَ اللّهِ صادِقاً وَاعلَم أنَّ الصّدقَ مُبارَكٌ وَالكِذبَ مَشؤُومٌ.

اى على، خداوند عزّ و جل دوست داشته است دروغ را در مقام صلاح و اصلاح و زشت داشته است راستگويى را در وقت فساد (پس نه هر دروغى بد است و نه هر صدقى خوب، بلكه بايد موقعيّت آن را شناخت).

اى على، دروغ در سه جا نيكوست: ميدان جنگ، وعده مرد به زن، اصلاح ميان مردم.

اى على، مبادا دروغ بگويى، دروغ موجب روسياهى است، خداوند نام صاحبش را در دفتر دروغگويان ثبت كند و راستگويى مايه روسفيدى است، خداوند نام صاحبش را در دفتر راستگويان بنويسد، راستگويى مبارك است و دروغ شوم.

بحارالانوار، ج 77، ص 47

ص: 374

نور هدايت

در تعليمات اسلامى به راستگويى و مبارزه با دروغ بسيار اهمّيّت داده شده است، تا جايى كه راستگويى و اداى امانت، دو نشانه بارز ايمان و شخصيّت انسان شمرده شده، حتّى دلالت اين دو بر ايمان از نماز بيشتر است.

در حديثى امام صادق عليه السلام فرمود: «نگاه به ركوع و سجود طولانى افراد نكنيد، زيرا ممكن است عادتشان شده باشد كه اگر آن را ترك كنند ناراحت شوند، ولى نگاه به راستگويى و امانت آنها كنيد».

ذكر راستگويى و امانت با هم، ازآن روست كه ريشه مشتركى دارند، زيرا راستگويى چيزى جز امانت در سخن نيست و امانت همان راستى در عمل است.

همچنين در احاديث، دروغ كليد گناهان شمرده شده. در حديثى على عليه السلام فرمود: «راستگويى دعوت به نيكوكارى مى كند و نيكوكارى دعوت به بهشت».

در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «خداوند متعال براى شرّ و بدى قفل هايى قرار داده و كليد آنها شراب است»، زيرا مانع اصلى زشتى ها و بدى ها عقل است و مشروبات الكلى، عقل را از كار مى اندازد. سپس اضافه فرمود:

«دروغ از شراب هم بدتر است».

رابطه دروغ با گناهان ديگر از اين نظر است كه انسان گناهكار هرگز نمى تواند راستگو باشد، چرا كه راستگويى موجب رسوايى اوست و براى پوشاندن آثار گناه، معمولًا بايد متوسّل به دروغ شود. به عبارت ديگر، دروغ انسان را در برابر گناه، آزاد و راستگويى محدود مى كند.

اين حقيقت در حديثى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كاملًا تجسّم يافته است.

كسى حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد عرض كرد: نماز نمى خوانم و كار منافى عفّت انجام مى دهم، دروغ هم مى گويم، كدام را اوّل ترك كنم؟ حضرت فرمود: «دروغ را ترك كن». او در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله تعهّد كرد كه هرگز دروغ نگويد. هنگامى كه خارج شد وسوسه هاى شيطانى براى عمل منافى عفّت در دل او پيدا شد، امّا

ص: 375

بلافاصله در اين فكر فرو رفت كه اگر فردا پيامبر صلى الله عليه و آله از او در اين باره بپرسد، اگر بگويد چنين عملى را مرتكب نشده، اين دروغ است و اگر راست بگويد حد بر او جارى مى شود و همين گونه در مورد ساير كارهاى خلاف اين طرز فكر و سپس خوددارى واجتناب براى او پيدا شد و به اين ترتيب ترك دروغ سبب ترك همه گناهان او گرديد.

دروغ سرچشمه نفاق است، چرا كه راستگويى يعنى هماهنگى زبان و دل، و بنابراين دروغ ناهماهنگى اين دو است و نفاق نيز چيزى جز تفاوت ظاهر و باطن نيست.

در آيه 78 سوره توبه مى خوانيم: «اعمال آنها نفاقى در دل هايشان تا روز قيامت ايجاد كرد به خاطر اينكه عهد خدا را شكستند و اينكه دروغ مى گفتند».

دروغ با ايمان سازگار نيست. اين واقعيّت نه تنها در آيه مورد بحث، بلكه در احاديث اسلامى منعكس است. در حديثى آمده است كه از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند:

آيا انسان باايمان ممكن است (گاهى) ترسو باشد؟ حضرت فرمود: «آرى».

پرسيدند: آيا ممكن است (احياناً) بخيل باشد؟ حضرت فرمود: «آرى». پرسيدند:

آيا ممكن است دروغگو باشد؟ حضرت فرمود: «نه»، چرا كه دروغ از نشانه هاى نفاق است و نفاق با ايمان سازگار نيست.

و به همين دليل اين سخن از امام على عليه السلام نقل شده است كه: «انسان هيچ گاه طعم ايمان را نمى چشد تا دروغ را ترك گويد، خواه شوخى باشد يا جدّى».

دروغ نابودكننده سرمايه اطمينان است. مى دانيم كه مهم ترين سرمايه يك جامعه اعتماد متقابل و اطمينان عمومى است. و مهم ترين چيزى كه اين سرمايه را به نابودى مى كشانَد دروغ و خيانت و تقلّب است. يك دليل عمده بر اهمّيّت فوق العاده راستگويى و ترك دروغ در تعليمات اسلامى همين موضوع است.

به هر حال، دروغ تا اين پايه در اسلام قبيح است، ولى چون بيشتر قوانين كلّى در برخى موارد تخصيص خورده اند، در برخى موارد انسان مى تواند از دروغ

ص: 376

استفاده كند و از جمله مصاديق، همين روايت است كه پيامبر خطاب به على عليه السلام فرمود: اى على، در سه جا دروغ نيكوست: ميدان جنگ (براى تضعيف روحيّه دشمن و تقويت نيروهاى خودى)، وعده به زن، اصلاح بين مردم.

ص: 377

رزق و روزى

اشاره

20

يا عَلىّ، لا تَهتَمَّ لِرِزقِ غَدٍ فإنَّ كُلَّ غَدٍ يَأتي رِزقُهُ.

اى على، غم روزى مخور، هر فردايى روزيش خواهد رسيد.

بحارالانوار، ج 77، ص 67

نور هدايت

قرآن تأكيد دارد كه انسان ها روزى دهنده خود را تنها خداوند بدانند و از غير او تقاضا نكنند و به دنبال اين ايمان و توكّل، بر نيرو و تلاش و سعى خود متّكى باشند. در آيه 3 سوره فاطر آمده است: «آيا خالقى غير از خدا وجود دارد كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد؟» و در آيه 17 سوره عنكبوت مى فرمايد: «روزى را تنها نزد خدا بجوييد».

1. معيار گستردگى و تنگى روزى.

هرگز نبايد تصوّر كرد كه وسعت رزق دليل بر محبّت خداوند، يا تنگى معيشت دليل بر خشم اوست، زيرا خداوند گاه اموال سرشارى در اختيار انسان قرار مى دهد و او را به وسعت روزى مى آزمايد و گاه با تنگى معيشت؛ به اين ترتيب، ميزان مقاومت و پايدارى انسان را روشن مى سازد و او را از اين طريق مى پرورَد.

گاه ثروت زياد مايه بلا و عذاب جان صاحبان آنهاست و آرامش و استراحت را از آنها مى گيرد، چنانكه قرآن در آيه 55 سوره توبه مى فرمايد: «فزونى اموال

ص: 378

و اولادشان تو را در شگفتى فرو نبَرد، خدا مى خواهد آنان را به اين وسيله در زندگى دنيا مجازات كند و در حال كفر بميرند».

و در آيه 55 و 56 سوره مؤمنون مى گويد: «آيا چنين مى پنداريد كه اموال و فرزندانى را كه به آنان داده ايم براى اين است كه درهاى خيرات را به رويشان بگشاييم، چنين نيست، آنها نمى فهمند».

گاه تنگى رزق براى جلوگيرى از طغيان مردم است، چنانكه در آيه 27 سوره شورى مى فرمايد: «هرگاه خداوند روزى را بر مردم گشاده دارد راه ستم و طغيان پيش مى گيرند».

2. تقدير روزى تضادّى با تلاش ها ندارد.

نبايد از آياتى كه درباره تقدير و اندازه گيرى روزى به وسيله پروردگار است چنين استنباط كرد كه تلاش در اين زمينه نقش ندارد و اينها را بهانه تنبلى و فرار از زير بار مسؤوليّت ها و مجاهدت ها در مقياس فرد و اجتماع قرار داد كه اين پندار بر ضدّ آيات فراوانى از قرآن است كه تلاش را معيار موفّقيّت ها شمرده.

هدف اين است كه با تمام تلاش باز به روشنى مى بينيم كه دست ديگرى در كار است كه نتيجه تلاش ها بر باد مى رود و گاه براى اينكه مردم فراموش نكنند در پشت عالم اسباب دست قدرت «مسبّب الاسباب» كار مى كند. به هر حال محروميّت هاى ناشى از تنبلى و سستى را هرگز نبايد به حساب تقسيم روزى از ناحيه خداوند گذارد، چرا كه خود فرموده: روزى را به تناسب تلاش ها وسعت مى دهم.

3. روزى تنها به مواهب مادّى نيست.

روزى معناى وسيعى دارد كه روزى هاى معنوى را نيز در بر مى گيرد، بلكه روزى اصلى همين روزى معنوى است. در دعاها تعبير رزق در مورد روزى هاى معنوى بسيار به كار رفته است. در مورد حج مى گوييم: «

اللّهُمّ ارزُقنى حَجَّ بَيتِكَ الحَرامَ

». در مورد توفيق اطاعت و دورى از معصيت مى گوييم: «

اللّهُمّ ارزُقني تَوفِيقَ

ص: 379

الطّاعَةِ وَ بُعدَ المَعصِيَةِ

». قرآن چند امر را معرّفى كرده كه خود درسى سازنده براى تربيت انسان است.

در آيه 7 سوره ابراهيم مى گويد: «هرگاه شكر نعمت ها را به جا آوريد (و آن را در مصرف واقعى صرف كنيد) نعمت را بر شما افزون مى كنم».

در آيه 15 سوره مُلك ديگر مردم را به تلاش دعوت كرده مى گويد: «او كسى است كه زمين را تسليم و خاضع در برابر شما قرار داد تا بر پشت آن راه رويد و از روزى آن بهره بريد».

در آيه 96 سوره اعراف پرهيزگارى و درستكارى را معيار گشايش روزى قرار داده مى فرمايد: «و اگر اهل شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، به يقين بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم».

ص: 380

يقين و مراحل آن

اشاره

21

يا عَليُّ، انَّ مِن اليَقينِ أن لا تُرضِىَ احَداً بِسَخَطِ اللّهِ وَلا تَحمَدَ احَداً بِما آتاكَ اللّهُ وَلا تَذُمَّ احَداً عَلى ما لَم يؤتِكَ اللّهُ فإنَّ الرّزقَ لا يَجُرُّهُ حِرصُ حَريصٍ وَلا تَصرِفُهُ كَراهَةُ كارِهٍ انَّ اللّهَ بِحُكمِهِ وَفَضلِهِ جَعَلَ الرَّوحَ وَالفَرَحَ فِى اليَقينِ وَالرّضا وَجَعَلَ الهَمَّ وَالحُزنَ فىِ الشَّكّ وَالسُّخطِ.

اى على، از آثار يقين اين است كه رضايت هيچ كس را با خشم خداوند به دست نيارى و كسى را بر نعمتى كه خدا به تو داده نستايى و احدى را بر چيزى كه خدا از تو دريغ فرموده نكوهش نكنى، چه روزى را نه حرص حريصان جلب كند و نه بى ميلى كسان واپس زند. خداوند به حكمت و فضل خود آسايش و خوشى را در يقين و رضا (به قضا و قدر) قرار داده و غصّه و اندوه را در شك و نارضايى.

بحارالانوار، ج 77، ص 61

نور هدايت

«يقين» نقطه مقابل «شك» است چنانكه علم نقطه مقابل جهل، و به معنى وضوح و ثبوت چيزى آمده است. از اخبار و روايات استفاده مى شود كه به مرحله عالى ايمان «يقين» گفته مى شود. امام باقر عليه السلام فرمود: «ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است وتقوا يك درجه ازايمان بالاتر ويقين يك درجه برترازتقواست».

سپس افزود: «در ميان مردم چيزى كمتر از يقين تقسيم نشده است».

ص: 381

راوى پرسيد يقين چيست؟ فرمود: «حقيقت يقين، توكّل بر خدا و تسليم در برابر ذات پاك او و رضا به قضاى الهى و واگذارى تمام كارهاى خويش به خداوند است».

برترى مقام يقين از مقام تقوا و ايمان و اسلام چيزى است كه در روايات ديگر نيز روى آن تأكيد شده.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «از نشانه هاى يقين مردم مسلمان اين است كه مردم را با خشم الهى از خود خشنود نكند و آنها را بر چيزى كه خداوند از آنها دريغ كرده ملامت نكند (آنها را مسؤول محروميّت خود نشمارد) در اين صورت خداوند به خاطر عدل و دادش، آرامش خاصّى را در سراسر قلب و جان او برقرار مى سازد».

ولى با اين حال براى يقين مراتبى است كه در آيات 1- 8 سوره تكاثر و آيه 95 سوره واقعه به آن اشاره شده و آن سه مرحله است:

1. علم اليقين

و آن اين است كه انسان از دلايل مختلف به چيزى ايمان آورَد، مانند كسى كه با مشاهده دود به وجود آتش ايمان پيدا مى كند.

2. عين اليقين

و آن در جايى است كه انسان به مرحله مشاهده مى رسد و با چشم خود مثلًا آتش را مشاهده مى كند.

3. حقّ اليقين

و آن مانند كسى است كه وارد آتش شود و سوزش آن را لمس كند و به صفات آتش متّصف گردد و اين بالاترين مرحله يقين است.

در حقيقت مرحله اوّل جنبه عمومى دارد و مرحله دوم براى پرهيزگاران است و مرحله سوم مخصوص خاصّان و مقرّبان.

در حديثى آمده است كه خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كردند: شنيده ايم برخى ياران عيسى عليه السلام روى آب راه مى رفتند! فرمود: اگر يقينشان از آن محكم تر بود بر هوا راه مى رفتند.(1)


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 1- 8 سوره تكاثر.

ص: 382

برخى فضائل امام على عليه السلام

اشاره

22

يا عَلِىُّ انَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ أشرَفَ عَلَى الدُّنيا فَاختارَني مِنها عَلى رِجالِ العالَمينَ ثُمَّ أطَّلَعَ الثّانِيَةَ فَاختارَكَ عَلى رِجالِ العالَمينَ ثُمَّ أطَّلَعَ الثّالِثَةَ فَاختارَ الأئمَّةَ مِن وُلدِكَ عَلى رِجالِ العالَمِينَ. ثُمَّ أطَّلَعَ الرّابِعَةَ فَاختارَ فاطِمَةَ عَلى نِساءِ العالَمِينَ.

اى على، همانا خداى عزّ و جلّ به دنيا نگريست و مرا بر مردان جهان برگزيد، ديگر بار نگريست و تو را بر همه مردان جهان برگزيد، سوم بار نگريست و امامان از فرزندان تو را پس از تو بر همه مردان جهان برگزيد، سپس بار چهارم نگريست و فاطمه را بر زنان جهان برگزيد.

بحارالانوار، ج 77، ص 60

نور هدايت

درباره امام على عليه السلام هر چه بنويسند و هر چه بگويند باز نتوان به عمق فضايلش پى برد، از جمله فضايلى كه براى ايشان بيان شده، عدالت حضرت است كه در اينجا فقط به رفتار امام با فرزندش امام حسن عليه السلام و برادرش عقيل و نيز رفتار با پسر عمويش ابن عبّاس (1) بسنده مى كنيم.


1- در ميان شارحان نهج البلاغه درباره مخاطب نامه اختلاف نظر وجود دارد. برخى گفته اند: مراد عبيداللّه بن عباس است كه از طرف امام فرماندار يمن بود و سرانجام به معاويه ملحق شد. برخى ديگر گفته اند: منظور عبداللّه بن عبّاس است كه از طرف امام فرماندار بصره و اهواز و فارس بود. برخى عبارت هاى نامه گواه اين احتمال است.

ص: 383

توبيخ فرزند

در مناقب آمده است كه روزى براى حضرت امام حسن عليه السلام ميهمان آمد، حضرت براى پذيرايى از ميهمانش يك رطل از عسلى كه از يمن براى بيت المال آمده بود از قنبر، غلام پدرش، قرض گرفت و از ميهمانش پذيرايى كرد.

هنگامى كه اميرالمؤمنين عليه السلام خواست عسل ها را تقسيم كند، فرمود: اى قنبر در اين ظرف عسل دست برده شده!

قنبر عرض كرد: درست مى فرماييد و آن گاه ماجراى امام حسن عليه السلام را به اطّلاع حضرت رساند. امام غضبناك شد و به فرزندش فرمود چرا پيش از تقسيم بيت المال از آن برداشتى؟

عرض كرد: پدرم، ما هم در آن حقّى داريم، هر وقت سهم ما را دادى آن را بازمى گردانيم.

امام فرمود: پدرت به فدايت، اگرچه تو در آن حق دارى امّا نبايد پيش از ساير مسلمين از حقّت استفاده كنى. اگر نديده بودم كه رسول خدا تو را مى بوسيد تو را مى زدم، بعد درهمى به قنبر داد و فرمود: بهترين عسل را تهيّه كن و به بيت المال برگردان.

راوى مى گويد: به دست على و دهانه خيك عسل مى نگريستم كه قنبر آن را جابه جا مى كرد و بعد آن را بست، مثل اين است كه على مى گفت: «

اللّهُمّ اغفِر للحَسَنِ فَإنَّهُ لا يَعرِفُ

؛ خدايا، حسن را ببخش زيرا او نمى دانست».(1)

تهديد برادرش عقيل

عقيل در روزگارى كه در شام با معاويه روبه رو شد، معاويه (روى هر قصدى كه داشت) به عقيل گفت كه داستان آهن داغ را برايم نقل كن. عقيل گفت: زندگى بر من سخت شده بود، فرزندان را جمع كردم و به نزد برادرم على عليه السلام بردم.


1- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 1، ص 375.

ص: 384

گرسنگى در چهره فرزندانم آشكار بود. حضرت فرمود: شب بيا تا چيزى به تو بدهم. شب يكى از فرزندانم دست مرا گرفت و نزد او برد. پس از آنكه نشستم به پسرم دستور داد خارج شود. بعد به من فرمود: بگير. من خيال كردم كيسه اى از طلاست، با حرص و ولع دستم را دراز كردم كه ناگهان آهن داغى در دستم گذاشت، به محض آنكه آهن را گرفتم افكندم و ناله ام بلند شد. فرمود: مادرت به عزايت گريه كند، اين آهنى است كه آتش دنيا آن را داغ كرده، من و تو چه خواهيم كرد آن گاه كه به زنجيرهاى جهنّم كشيده شويم؟ بعد آيه اى از قرآن قرائت كرد. اى معاويه، پس از آن به من فرمود: «بيش از آنچه خداوند براى تو قرار داده است نزد من نيست».

عقيل گويد: پس از نقل جريان، معاويه در شگفتى فرو رفت و گفت: «هَيهاتَ، هَيهاتَ، عَقِمَتِ النِّساءُ أن يَلِدنَ مِثلَهُ؛ هيهات هيهات ديگر زنان، همانند على نخواهند زاييد».(1) آيا مساوات و برابرى و عدالت در اجراى قانون كه در اين داستان ديديم بهتر و دقيق تر در تمام جهان خلقت بعد از پيامبر اسلام سراغ داريم؟

توبيخ ابن عبّاس

نامه اوّل امام على عليه السلام به ابن عبّاس: «امّا بعد، درباره تو به من گزارش شده است كه اگر انجام داده باشى، پروردگارت را به خشم آورده اى و امام خود را عصيان كرده اى وامانت (فرماندارى) خود را به رسوايى كشانده اى. به من خبر رسيده كه تو زمين هاى آباد را ويران و آنچه توانسته اى تصاحب كرده اى و از بيت المال كه زير دست تو بوده است به خيانت خورده اى. فوراً حساب خويش را برايم بفرست و بدان كه حساب خداوند از حساب مردم سخت تر است».(2)


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 253.
2- نهج البلاغه، نامه 40.

ص: 385

نامه دوم به ابن عبّاس: «امّا بعد، من تو را شريك در امانتم (حكومت) قرار دادم و تو را صاحب اسرار خود ساختم. من از ميان خاندان و خويشاوندانم مطمئن تر از تو نيافتم به خاطر مساوات و يارى و اداءِ امانتى كه در تو سراغ داشتم، امّا تو همين كه ديدى زمان بر پسر عمويت سخت گرفته و دشمن در نبرد محكم ايستاده، امانت در ميان مردم خوار و بى مقدار شده و اين امّت اختيار را از دست داده و حمايت كننده اى نمى يابد پيمانت را نسبت به پسرعمويت دگرگون ساختى و همراه ديگران مفارقت جستى، با كسانى كه دست از ياريش كشيدند همصدا شدى و با خائنان نسبت به او خيانت ورزيدى.

نه پسرعمويت را يارى كردى و نه حقّ امانت را ادا كردى. گويا تو جهاد خود را به خاطر خدا انجام نداده اى. گويا حجّت و بيّنه اى از طرف پروردگارت دريافت نداشته اى. و گويا تو با اين امّت براى تجاوز و غصب دنيايشان، حيله و نيرنگ به كار مى بردى و مقصدت اين بود كه اينها را بفريبى و غنايمشان را در اختيار گيرى. پس آن گاه كه امكان تشديد خيانت به امّت را پيدا كردى تسريع كردى و با عجله به جان بيت المال آنها افتادى و آنچه در قدرت داشتى از اموالشان كه براى زنان بيوه و ايتامشان نگهدارى مى شد ربودى، همانند گرگ گرسنه اى كه گوسفند زخمى واستخوان شكسته اى را بربايد. سپس آن را با سينه اى گشاده و دلى خوش به سوى حجاز حمل كردى، بى آنكه در اين كار احساس گناه كنى، بى پدر باد دشمنت گويا ميراث پدر و مادرت را به سرعت به خانه خود حمل مى كردى. سبحان اللّه، آيا به معاد ايمان ندارى؟ از بررسى دقيق و سختگيرى حساب در روز قيامت نمى ترسى؟ اى كسى كه در پيش ما از خردمندان به شمار مى آمدى، چگونه خوردنى و آشاميدنى را در دهان فرو مى بردى در حالى كه مى دانى حرام مى خورى و حرام مى آشامى؟ چگونه با اموال ايتام و مساكين و مؤمنان و مجاهدان راه خدا، كنيز مى خرى و زنان را به همسرى مى گيرى؟ (در حالى كه مى دانى) اين اموال را خداوند به آنان اختصاص داده و با

ص: 386

آن، مجاهدان بلاد اسلام را نگهدارى و حفظ مى كنند، از خدا بترس و اموال اينها را به خودشان بازگردان كه اگر اين كار را نكنى و خداوند به من امكان دهد وظيفه ام را در برابر خدا درباره تو انجام خواهم داد و با اين شمشير كه هيچ كس را با آن نزدم، مگر اينكه داخل دوزخ شد، بر تو خواهم زد ....

به خدا سوگند، اگر حسن و حسين اين كار را كرده بودند هيچ پشتيبانى و هواخواهى از ناحيه من دريافت نمى كردند و در اراده من اثر نمى گذاردند تا آن گاه كه حق را از آنها بستانم و ستم هاى ناروايى را كه انجام داده اند دور سازم. به خداوندى كه پروردگار جهانيان است سوگند، اگر (فرضاً) آنچه تو گرفته اى براى من حلال بود، خوشايندم نبود كه آن را براى بازماندگانم به ميراث بگذارم.

بنابراين دست نگه دار و اندكى بينديش، فكر كن به مرحله آخر زندگى رسيده اى، در زير خاك ها مدفون گشته اى و اعمالت به تو عرضه شده، در جايى كه ستمگر با صداى بلند نداى حسرت را سر مى دهد.

و كسى كه عمر خود را ضايع ساخته، درخواست بازگشت مى كند، ولى راه فرار و چاره مسدود است.(1) از رفتار حضرت در اين نامه با پسرعمويش كه قانون شكنى كرده و به بيت المال خيانت، كاملًا فهميده مى شود كه همه براى امام على عليه السلام در برابر قانون مساوى بوده اند و حتّى پسرعمويش را چنان توبيخ مى كند كه گويى او بيگانه است.


1- نهج البلاغه، نامه 41.

ص: 387

يتيم نوازى

23

يا عَلىُّ، مَن كَفى يَتيماً في نَفَقَةٍ بِمالِهِ حَتّى يَستَغنِىَ وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ البَتَّةَ.

يا عَلىُّ، مَن مَسَحَ يَدَهُ عَلى رَأسِ يَتيمٍ تَرَحُّماً لَهُ أعطاهُ اللّهُ عَزَّ وَجَلّ بِكُلّ شَعرَةٍ نُوراً يَومَ القِيامَةِ.

اى على، كسى كه كفايت كند يتيمى را در انفاق به مالش تا اينكه آن يتيم بى نياز گردد البتّه واجب مى شود براى او رفتن به بهشت.

اى على، هر كس به عنوان نوازش دست بر سر يتيمى كشد، به تعداد هر مويى كه دست او از آن مى گذرد در روز قيامت نورى خواهد داشت.

بحارالانوار، ج 77، ص 60

نور هدايت

اطعام و انفاق در مورد يتيمان مهم است، ولى از آن مهم تر دلجويى و نوازش و رفع كمبودهاى عاطفى آنهاست. البتّه نبايد از نظر دور داشت كه وجود كودكان يتيم كه سرپرست خود را در طفوليّت از دست داده اند در هر اجتماعى اجتناب ناپذير است. اين كودكان از جهات مختلفى بايد حمايت شوند و از نظر عاطفى كمبودهايى دارند كه اگر خلأ آنها از اين نظر پر نشود كودكانى ناسالم و در بسيارى از موارد سنگدل، جانى و خطرناك بار مى آيند. به علاوه عواطف انسانى ايجاب مى كند كه آنها همچون ساير فرزندان جامعه مورد حمايت و توجّه عموم

ص: 388

باشند. از همه اينها گذشته، مردم از آينده كودكان خود كه ممكن است در چنين شرايطى قرار گيرند مطمئن شوند.

يتيم نبايد احساس كند كه چون پدرش را از دست داده خوار و ذليل و بى مقدار شده، بلكه بايد چنان مورد توجّه و اكرام قرار گيرد كه جاى خالى مادر يا پدرش را احساس نكند. ازاين رو در روايات اسلامى از جمله روايت مورد بحث، به مسأله محبّت و نوازش يتيمان اهمّيّت خاصّى داده شده است.

اين حديث از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله معروف است كه فرمودند: «هنگامى كه يتيم گريه مى كند عرش خدا به لرزه درمى آيد، خداوند به فرشتگان مى فرمايد: اى ملائكه من چه كسى اين يتيم را كه پدرش در خاك پنهان شده به گريه درآورده؟

ملائكه مى گويند: خدايا تو آگاه ترى، خداوند مى فرمايد: اى ملائكه من، شما را گواه مى گيرم كه هر كس صداى گريه او را خاموش و قلبش را خشنود كند، من روز قيامت او را خشنود خواهم ساخت».

در حديث ديگرى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هرگاه يتيمى گريه كند، اشك هاى او در دست خداوند رحمان مى ريزد».

و در حديث ديگرى فرمود: «من و سرپرست يتيم مانند اين دو در بهشت خواهيم بود به شرط اينكه تقواى الهى را پيشه كند، سپس اشاره به انگشت سبابه و انگشت وسط كرد».

اهمّيّت اين موضوع آن قدر زياد است كه اميرمؤمنان على عليه السلام در وصيّت نامه معروفش توجّه به يتيمان را در كنار توجّه به نماز و قرآن قرار داده، مى فرمايد:

«خدا را، خدا را، درباره يتيمان، آنها را گاهى سير و گاهى گرسنه نگذاريد و نكند با حضور شما ضايع شوند».

در حديثى از يكى از ياران پيامبر آمده است كه مى گويد: ما خدمت رسول خدا نشسته بوديم، پسر بچّه اى خدمتش آمد عرض كرد: كودكى يتيم هستم و خواهرى يتيم دارم و مادرى بيوه، از آنچه خدا به تو اطعام كرده به ما اطعام كن تا

ص: 389

خداوند از آنچه نزد اوست آن قدر به تو ببخشد كه خشنود شوى.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چه زيبا گفتى اى پسر، سپس رو به بلال كرد و فرمود: برو از آنچه نزد ماست بياور! بلال بيست ويك خرما با خود آورد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

هفت دانه براى تو، هفت دانه براى خواهرت و هفت دانه براى مادرت.

معاذ بن جبل برخاست دستى بر سر كودك يتيم كشيد، گفت: خداوند يتيمى تو را جبران كند و تو را جانشين صالحى براى پدرت سازد (كودك يتيم از فرزندان مهاجران بود). پيامبر صلى الله عليه و آله همين حديث مورد بحث را بيان فرمود.

البتّه در جوامع گسترده اى همانند جوامع امروز ما مسلمانان بايد به كارهاى فردى در اين زمينه قناعت نكنند، بلكه بايد نيروهاى خود را متمركز كرده، يتيمان را زير پوشش برنامه هاى حساب شده اقتصادى و فرهنگى و آموزشى قرار دهند و از آنها افرادى لايق براى جامعه اسلامى بسازند و اين امر مهم نياز به همكارى عمومى دارد.(1)


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 6- 11 سوره ضحى.

ص: 390

عاقّ والدين

اشاره

24

يا عَلىُّ، لَعَنَ اللّه والِدَينِ حَمَلًا وَلَدَهُما عَلى عُقوقِهِما.

يا عَلِىُّ مَن أحزَنَ والِدَيهِ فَقَد عَقَّهُما.

اى على، خدا لعنت كند والدينى كه فرزندشان را عاق كنند.

اى على، كسى كه والدين خود را محزون و غمناك كند، آنها را عاق كرده است.

بحارالانوار، ج 77، ص 60

نور هدايت

عاقّ والدين شدن منحصر به آن نيست كه مخالفت و درشتى و صدمه به آنها برساند، بلكه اگر فرزند رفتارى كند كه اسباب غصّه و كدورت پدر و مادر شود، حتّى اگر با زبان عاقّش نكنند باز مشمول عاق قرار مى گيرد، بنابراين كار عقوق بسيار باريك است و اولاد بايد رعايت خشنودى آنها را بكند.

سفارش حضرت ولىّ عصر (عج) نسبت به پدر:

آقا سيّد محمّد موسوى نجفى معروف به هندى كه از اتقياءِ علما و ائمّه جماعت حرم امير مؤمنان على عليه السلام است نقل مى كند از جناب شيخ باقر فرزند شيخ هادى كاظمينى مجاور نجف اشرف و ايشان از شخص مورد اعتمادى كه به دلّاكى اشتغال داشت، آن شخص پدر پيرى داشت كه به علّت كهولت و ناتوانى از انجام دادن كارهاى شخصى خود عاجز بود، در نتيجه تمام كارهاى پدر را برعهده داشت حتّى خودش او را قضاى

ص: 391

حاجت مى برد. پيوسته ملازم خدمت او بود، مگر در شب چهارشنبه كه به مسجد سهله مى رفت و در آن شب به علّت شب زنده دارى در آنجا از خدمت معذور بود، ولى پس از مدّتى ترك كرد و ديگر آنجا نمى رفت. از او پرسيدم چرا رفتن به مسجد سهله را ترك كردى؟ گفت: چهل شب چهارشنبه به آنجا رفتم، شب چهارشنبه چهلم به تأخير افتاد، تا نزديك غروب در آن وقت به تنهايى بيرون رفتم و با همان وضع به رفتن خود ادامه دادم تا يك سوم راه باقى ماند، مهتاب مقدارى از تاريكى شب را به روشنايى تبديل كرد، در اين هنگام شخص عربى را ديدم كه بر اسبى سوار است و به طرف من مى آيد در دل گفتم الان اين مرد راهزن مرا برهنه مى كند. همين كه به من رسيد با زبان عرب بَدَوى شروع به سخن كرد، پرسيد كجا مى روى؟ گفتم: مسجد سهله. گفت: با تو چيز خوردنى هست؟

جواب دادم: نه. فرمود: دست خود را در جيب كن. گفتم: در آن چيزى نيست. باز آن سخن را به تندى تكرار كرد. من دست در جيب كردم و مقدارى كشمش يافتم، آن گاه فرمود: «اوصيكَ بِالعَودِ» و سه مرتبه تكرار كرد. «عَود» به زبان عرب بدوى به معنى پدر پير است، يعنى سفارش مى كنم تو را به پدر پيرى كه دارى. بعد ناگهان از نظرم ناپديد شد، فهميدم كه او حضرت مهدى عليه السلام بود و دانستم آن جناب راضى نيست من خدمت پدرم را ترك كنم، حتّى در شب چهارشنبه، ازاين رو ديگر به مسجد سهله نرفتم.(1)


1- منتهى الآمال، ج 2، ص 844.

ص: 392

حقّ پدر بر فرزند

25

يا عَلِىُّ، حَقُّ الوَلَدِ عَلى والِدِهِ ان يُحسِنَ اسمَهُ وَ أدَبَهُ وَ يَضَعَهُ مَوضِعاً صالِحاً وَ حَقُّ الوالِدِ عَلى وَلَدِهِ أن لا يُسَمّيهِ بِإسمِهِ وَ لا يَمشي بَينَ يَدَيهِ وَلا يَجلِسَ أمامَهُ وَ لا يَدخُلَ مَعَهُ الحَمّامَ.

اى على، حقّ اولاد بر پدر آن است كه اسم نيكويى بر وى نهد و او را مؤدّب و با كمال تربيت كند و به كسب و شغل خوبى وى را وادارد و حقّ پدر بر اولاد آن است كه او را به اسم با صداى بلند نخوانَد (يعنى او را به اسم صدا نزند) پيشاپيش او راه نرود و مقدّم بر او ننشيند و با او حمام نرود.(1)

بحارالانوار، ج 77، ص 60

نور هدايت

در اينجا مناسب است كه خاطره اى را از آيةاللّه العظمى مرعشى نجفى رحمه الله نقل كنيم. ايشان مى گفت: در نجف كه بوديم يك روز مادرم گفت: پدرت را صدا بزن تا بيايد براى صرف ناهار، من رفتم طبقه بالا و ديدم پدرم در حال مطالعه خوابش برده است، نمى دانستم چه كنم، با خودم گفتم خدايا امر مادر را اطاعت كنم؟

مى ترسيدم با بيدار كردن ايشان از خواب باعث رنجش خاطر مباركشان شوم، خم شدم و چند بوسه بر كف پاى پدر زدم تا از خواب بيدار شد. پدرم سيّد


1- با پدر حمام نرفتن منظور قديم است كه بدون لنگ حمام مى رفتند و قهراً نظر پسر بر عورت پدر مى افتد نه مطلقاً، چون در روايت ديگرى تصريح به اين مطلب دارد.

ص: 393

محمود مرعشى وقتى اين علاقه و ادب و احترام را از من ديد فرمود: شهاب الدّين تو هستى؟ عرض كردم: آرى آقا. پدرم دو دستش را به آسمان بلند كرد و فرمود:

پسرم، خداوند عزّتت را بالا ببَرد و تو را از خادمان اهل بيت عليهم السلام قرار دهد. آقاى مرعشى مى گفت: هر چه دارم از بركت دعاى پدر است.

ص: 394

صله رحم

26

يا عَلىُّ، صِلَةُ الرَّحِمِ تَزيدُ فِى العُمرِ.

اى على، صله رحم و دوستى با خويشاوندان، بر عمر مى افزايد.

بحارالانوار، ج 77، ص 62

نور هدايت

اسلام براى صله رحم و كمك و حمايت و محبّت به خويشاوندان اهمّيّت فوق العاده اى قائل شده و از قطع رحم و بريدن رابطه از خويشان و بستگان به شدّت نهى كرده است.

اهمّيّت صله رحم تا آن پايه است كه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله فرمود: «پيوند خويشاوندان شهرها را آباد مى سازد و بر عمرها مى افزايد هر چند انجام دهندگان آن از نيكان نباشند».

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «

صِل رَحِمَكَ وَلَو بِشَربَةٍ مِن ماءٍ وَأفضَلُ ما تُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ كَفُّ الأذى عَنها

؛ پيوند خويشاوندى خود را حتّى با جرعه اى از آب محكم كن و بهترين راه براى خدمت به آنان اين است كه (لااقل) از تو آزار و مزاحمتى نبينند».(1)


1- كافى، ج 2، ص 151.

ص: 395

زشتى گناه قطع رحم به حدّى است كه امام سجّاد عليه السلام به فرزندش نصيحت مى كند كه از مصاحبت با پنج طايفه بپرهيزد. يكى از آن پنج گروه كسانى اند كه قطع رحم كرده اند: «

يا بُنَىَّ انظُر خَمسَةً فَلا تُصاحِبهُم وَإيّاكَ وَمُصاحَبَةَ القاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإنّي وَجَدتُهُ مَلعوناً في كِتابِ اللّهِ عزّ وَجَلَ

؛ بپرهيز از معاشرت با كسى كه قطع رحم كرده كه قرآن او را ملعون و دور از رحمت خدا شمرده است».(1) مختصر اينكه قرآن نسبت به قاطعان رحم و پيوند خويشاوندى تعبيرات شديدى دارد و احاديث اسلامى نيز آنها را سخت مذمّت كرده است.

از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند مبغوض ترين عمل در پيشگاه خداوند كدام است؟

در پاسخ فرمود: «شرك به خدا» پرسيدند: بعد از آن؟ فرمود: «قطع رحم».(2) علّت اينكه اسلام نسبت به حفظ پيوند خويشاوندى اين همه پافشارى كرده اين است كه هميشه براى اصلاح، تقويت، پيشرفت، تكامل و عظمت بخشيدن به يك اجتماع بزرگ چه از نظر جنبه هاى معنوى و چه اخلاقى بايد از واحدهاى كوچك آن شروع كرد، با پيشرفت و تقويت واحدهاى كوچك، اجتماع خود به خود اصلاح خواهد شد.

اسلام براى عظمت مسلمانان از اين روش به نحو كامل ترى بهره بردارى كرده است و دستور به اصلاح واحدهايى داده كه معمولًا افراد از كمك و اعانت و عظمت بخشيدن به آن رويگردانند، زيرا تقويت بنيه كسانى را توصيه مى كند كه خونشان در رگ و پوست هم در گردش است، اعضاى يك خانواده اند، و پيداست هنگامى كه اجتماعات كوچك خويشاوندى نيرومند شد عمر انسان نيز طولانى مى شود و در نتيجه موجب عمران شهرها مى گردد. شايد حديثى كه مى گويد: «صله رحم باعث آبادى شهرها مى شود» اشاره به همين معنى باشد.


1- كافى، ج 2، ص 376.
2- همان، ص 290.

ص: 396

ترك نماز

اشاره

27

يا عَلىُّ، تارِكُ الصَّلاةِ يَسألُ الرَّجعَةَ الَى الدُّنيا وَ ذلِكَ قَولُ اللّهِ تَعالى

«حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبّ ارْجِعُونِ».(1)

اى على، كسى كه نماز را ترك كرده طلب مى كند برگشت به اين دنيا را و اين سخن خداوند است كه مى فرمايد: (آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد مى گويد: پروردگارا، مرا بازگردانيد.

بحارالانوار، ج 77، ص 58

نور هدايت

يكى از علل سهل انگارى كردن افراد در نماز شايد ندانستن آثار نماز در انسان است، لذا در اينجا به ده اثر نماز اشاره مى كنيم:

تأثير نماز در تربيت فرد و جامعه

نماز چيزى نيست كه فلسفه اش بر كسى مخفى باشد، ولى دقّت در متن آيات و روايات اسلامى ما را به ريزه كارى هاى بيشترى در اين زمينه رهنمون مى شود:

1. روح و اساس و هدف و مقدّمه و نتيجه و فلسفه نماز همان ياد خداست،


1- سوره مؤمنون، آيه 99.

ص: 397

همان «ذكر اللّه» كه در آيه 45 سوره عنكبوت مى فرمايد: «نماز را برپا دار كه نماز (انسان را) از زشتى ها بازمى دارد و خداوند مى داند شما چه كارهايى مى كنيد».

2. نماز وسيله شست وشو از گناهان و مغفرت و آمرزش الهى است، زيرا نماز انسان را دعوت به توبه و اصلاح گذشته مى كند. در حديثى آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله از يارانش پرسيد: «اگر بر درِ خانه يكى از شما نهرى از آب صاف و پاكيزه باشد و هر روز پنج بار خود را در آن بشويَد، آيا چيزى از آلودگى در بدن او مى مانَد؟

گفتند: نه. فرمود: نماز مانند اين آب جارى است، هرگاه انسان نماز مى خوانَد، گناهانى كه در ميان دو نماز مرتكب شده از بين مى رود».

به اين ترتيب جراحاتى كه بر روح و جان انسان از گناه مى نشيند، با مَرهَم نماز التيام مى يابد و زنگارهايى كه بر قلب مى نشيند زدوده مى شود.

3. نماز سدّى در برابر گناهان آينده است، چرا كه روح ايمان را در انسان تقويت مى كند و نهال تقوا را در دل پرورش مى دهد.

و مى دانيم كه «ايمان» و «تقوا» نيرومندترين سد در برابر گناه هستند و اين همان چيزى است كه در قرآن به عنوان نهى از فحشا و منكرات بيان شده و همان است كه در احاديث متعدّدى مى خوانيم: افراد گناهكارى بودند كه شرح حال آنها را براى پيشوايان اسلام بيان كردند و آنها فرمودند: غم مخوريد، نماز آنها را اصلاح مى كند و كرد.

4. نماز غفلت زداست. بزرگ ترين مصيبت براى رهروان راه حق آن است كه هدف آفرينش خود را فراموش كنند و غرق در زندگى مادّى و لذايذ زودگذر شوند، امّا نماز به حكم اينكه در فواصل مختلف و هر شبانه روز پنج بار برپا مى شود، مرتّب به انسان اخطار مى كند، هشدار مى دهد و هدف آفرينش او را خاطرنشان مى سازد. وضعيّت او را در جهان به او گوشزد مى كند و اين نعمت بزرگى است كه انسان وسيله اى در اختيار داشته باشد كه در هر شبانه روز چند بار به او بيدارباش گويد.

ص: 398

5. نماز، خودبينى و كبر را درهم مى شكند، چرا كه انسان در هر شبانه روز هفده ركعت و در هر ركعت دو بار در برابر خدا پيشانى بر خاك مى سايد، خود را ذرّه كوچكى در برابر عظمت او مى بيند، بلكه صفرى در برابر بى نهايت، پرده هاى غرور و خودخواهى را كنار مى زند، تكبّر و برترى جويى را در هم مى كوبد.

به همين دليل امام على عليه السلام در آن حديث معروف كه فلسفه هاى عبادات اسلامى در آن منعكس شده، بعد از ايمان، نخستين عبادت را كه نماز است با همين هدف تبيين مى كند و مى فرمايد: «خداوند ايمان را براى پاك سازى انسان ها از شرك واجب كرده است و نماز را براى پاك سازى از كبر».

6. نماز وسيله پرورش فضايل اخلاق و تكامل معنوى انسان است، چرا كه انسان را از جهان محدود مادّه و چارديوار عالم طبيعت بيرون مى برد، به ملكوت آسمان ها دعوت مى كند و با فرشتگان همصدا و همراز مى سازد، خود را بدون نياز به هيچ واسطه در برابر خدا مى بيند و با او به گفت وگو برمى خيزد.

تكرار اين عمل در شبانه روز آن هم با تكيه بر روى صفات خدا، رحمانيّت و رحيميّت و عظمت او به خصوص با كمك گرفتن از سوره هاى قرآنى بعد از حمد كه بهترين دعوت كننده به سوى نيكى ها و پاكى هاست، اثر قابل ملاحظه اى در پرورش فضايل اخلاقى در وجود انسان دارد.

در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه درباره فلسفه نماز فرمود:

«نماز وسيله تقرّب هر پرهيزگارى به خداست».

7. نماز به ساير اعمال انسان ارزش و روح مى دهد و روح اخلاق را زنده مى كند، زيرا نماز مجموعه اى است از نيّت خالص و گفتار پاك و اعمال خالصانه و تكرار آن در شبانه روز بذر ساير اعمال نيك را در جان انسان مى پاشد و روح اخلاص را تقويت مى كند.

در حديث معروفى مى خوانيم كه امير مؤمنان على عليه السلام در وصاياى خود بعد از آنكه فرق مباركش با شمشير ابن ملجم جنايتكار شكافته شد فرمود: «

اللّهَ اللّهَ فِى

ص: 399

الصَّلاةِ فَإِنَّها عَمودُ دِينِكُم

؛ خدا را، خدا را درباره نماز، چرا كه ستون دين شماست».(1) مى دانيم هنگامى كه عمود خيمه در هم بشكند يا سقوط كند، هرقدر طناب ها و ميخ هاى اطراف محكم باشد اثرى ندارد، همچنين وقتى ارتباط بندگان با خدا از طريق نماز از بين برود اعمال ديگر را از دست خواهد داد.

در حديثى امام صادق عليه السلام فرمود: «

إنَّ أوَّلَ ما يُحاسبُ بِهِ العَبدُ الصَّلاةُ فإن قُبِلَت قُبِلَ سائِرُ عَمَلِهِ وَإن رُدَّت رُدَّ عَلَيهِ سائِرُ عَمَلِهِ

؛ نخستين چيزى كه در قيامت بنده به آن حسابرسى مى شود نماز است، اگر پذيرفته شد، ساير اعمالش قبول مى شود، و اگر رد شود ساير اعمالش نيز رد خواهد شد».(2) شايد به اين دليل كه نماز رمز ارتباط خلق و خالق است و اگر به طور صحيح به جا آورده شود، قصد قربت و اخلاص كه شرط قبولى ساير اعمال است در او زنده مى شود وگرنه بقيّه اعمالش آلوده و از درجه اعتبار ساقط مى شود.

8. نماز قطع نظر از محتواى خودش با توجّه به شرايط صحّت، دعوت به پاك سازى زندگى مى كند، زيرا مى دانيم مكان نمازگزار، لباس نمازگزار، فرشى كه بر آن نماز مى خواند، آبى كه با آن وضو مى گيرد و غسل مى كند، محلّى كه در آن غسل و وضو انجام مى شود بايد از هرگونه غصب و تجاوز به حقوق ديگران پاك باشد. كسى كه آلوده به تجاوز و ظلم، ربا، غصب، كم فروشى، رشوه خوارى و كسب اموال حرام باشد چگونه مى تواند مقدّمات نماز را فراهم كند؟ بنابراين تكرار نماز در پنج نوبت در شبانه روز خود دعوتى است به رعايت حقوق ديگران.

9. نماز علاوه بر شرايط صحّت، شرايط قبول و به تعبير ديگر، شرايط كمال دارد كه رعايت آنها نيز يك عامل مؤثّر براى ترك بسيارى از گناهان است.

در كتاب هاى فقهى و منابع حديث امور زيادى به عنوان موانع قبول نماز ذكر


1- بحارالانوار، ج 42، ص 256.
2- كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 208.

ص: 400

شده است، از جمله شرب خمر است كه در روايات آمده: «نماز شرابخوار تا چهل روز قبول نخواهد شد مگر اينكه توبه كند».

و در روايات تصريح شده است كه نماز كسى كه زكات نمى پردازد قبول نخواهد شد و همچنين روايات ديگرى كه مى گويد: خوردن غذاى حرام، يا عُجب و خودبينى از موانع قبول نماز است، پيداست كه فراهم كردن اين شرايط قبولى تا چه حد سازنده است.

10. نماز روح انضباط را در انسان تقويت مى كند، زيرا دقيقاً بايد در اوقات معيّنى انجام گيرد كه تأخير و تقديم آن هر دو موجب بطلان نماز است و همچنين آداب و احكام ديگر در مورد نيّت و قيام و قعود و ركوع و سجود و جز آن كه رعايت آنها پذيرش انضباط را در برنامه هاى زندگى كاملًا آسان مى سازد.

همه اينها فوايدى است كه در نماز قطع نظر از مسأله جماعت وجود دارد و اگر ويژگى جماعت را بر آن بيفزاييم- كه روح نماز همان جماعت است- ارزش و اهمّيّتى صدچندان پيدا مى كند.(1)


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 45 سوره عنكبوت.

ص: 401

ترك حج

اشاره

28

يا عَلىُّ، تارِكُ الحَجّ وَهُوَ يَستَطيعُ كافِرٌ قالَ اللّهُ تَبارَكَ وَتَعالى

«وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ».(1)

يا عَلىُّ، مَن سَوَّفَ الحَجَّ حَتّى يَموتَ بَعَثَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ يَهودِيّاً أو نَصرانِيّاً.

اى على، كسى كه استطاعت مالى دارد ولى حج به جا نياورد كافر است، خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: «و براى خدا بر مردم (واجب) است كه آهنگ خانه (او) كنند، آنها كه توانايى رفتن به سوى آن دارند. و هركس كفر ورزد (و حج را ترك كند، به خود زيان رسانده)، و خداوند از همه جهانيان بى نياز است».

اى على، كسى كه مسامحه كند در فريضه حج و حج نكرده بميرد خداوند او را در قيامت يهودى يا نصرانى برمى انگيزد.

بحارالانوار، ج 77، ص 58

نور هدايت

مراسم پرشكوه حج همچون عبادات ديگر داراى بركات و آثار فراوانى در فرد وجامعه اسلامى است كه اگرطبق برنامه صحيح انجام پذيرد واز آن بهره بردارى درستى شود مى تواند هر سال منشأ تحوّل تازه اى در جوامع اسلامى گردد.


1- سوره آل عمران، آيه 97.

ص: 402

اين مناسك بزرگ در حقيقت داراى چهار بعد است كه هر يك از ديگرى ريشه دارتر و پرسودتر است. اين چهار بُعد عبارتند از:

1. بُعد اخلاقى حج:

مهم ترين فلسفه حج همان دگرگونى اخلاقى است كه در انسان ها به وجود مى آورد. مراسم «احرام» انسان را به كلّى از تعيّنات مادّى و امتيازات ظاهرى و لباس هاى رنگارنگ و زر و زيور بيرون مى بَرد و با تحريم لذايذ و پرداختن به خودسازى كه از وظايف مُحرم است، او را از جهان مادّه جدا كرده و در عالمى از نور و روحانيّت و صفا فرو مى بَرد و آنان كه در حال عادى بار سنگين امتيازات موهوم و درجه ها و مدال ها را بر دوش خود احساس مى كنند يك مرتبه سبكبار و راحت و آسوده مى كند.

سپس مراسم حج يكى پس از ديگرى انجام مى گيرد، مراسمى كه علاقه هاى معنوى انسان را لحظه به لحظه با خدايش محكم تر و رابطه او را نزديك تر و قوى تر مى سازد، او را از گذشته تاريك و گناه آلودش بريده و به آينده اى روشن و پر از صفا و نور پيوند مى دهد.

توجّه به اين حقيقت كه مراسم حج در هر قدم يادآور خاطرات ابراهيم بت شكن و اسماعيل ذبيح اللّه و مادرش هاجر است و مجاهدت ها و گذشت ها و ايثارگرى آنها را در برابر چشمان انسان مجسّم مى كند و نيز توجّه به اينكه سرزمين مكّه به طور عام و مسجدالحرام و خانه كعبه و محلّ طواف به طور خاص يادآور خاطرات پيامبر اعظم و پيشوايان بزرگ و مجاهدت هاى مسلمانان صدر اوّل اسلام است، اين انقلاب اخلاقى عميق تر مى شود به گونه اى كه در هر گوشه اى از مسجدالحرام و سرزمين مكّه، انسان چهره پيامبر صلى الله عليه و آله و على و ساير پيشوايان بزرگ را مى بيند و صداى آواى حماسه هاى آنها را مى شنود.

آرى اينها همه دست به دست هم مى دهند و زمينه يك انقلاب اخلاقى را در دل هاى آماده فراهم مى سازند و به گونه اى وصف ناشدنى ورق زندگانى انسان را برمى گردانند و صفحه نوينى در حيات او آغاز مى كنند. بى جهت نيست كه در

ص: 403

روايات اسلامى مى خوانيم: «هر كه حج را كامل به جا آورَد، از گناهان خود بيرون مى آيد مانند روزى كه از مادر زاده شده است».

آرى، حج براى مسلمانان يك تولّد ثانوى است، تولّدى كه آغازگر يك زندگى نوين انسانى است.

البتّه ناگفته پيداست كه اين بركات و آثار نه براى كسانى است كه از حج تنها به پوسته اى از آن قناعت كرده و مغز آن را به دور افكنده اند و نه براى آنها كه حج را وسيله تفريح و سير و سياحت يا تظاهر و ريا و تهيّه وسايل مادّى قرار داده و هرگز به روح آن واقف نشده اند، بلكه تنها براى كسانى است كه به عمق و معناى آن رسيده اند.

2. بُعد سياسى حج:

به گفته يكى از فقهاى بزرگ اسلام، مراسم حج در عين اينكه خالص ترين و عميق ترين عبادات را عرضه مى كند، مؤثّرترين وسيله براى پيشبرد اهداف سياسى اسلام است.

روح عبادت توجّه به خدا و روح سياست توجّه به خلق خداست. اين دو در حج چنان به هم آميخته اند كه تار و پود يك پارچه به حساب مى آيند.

حج عامل مؤثّرى براى وحدت صف هاى مسلمانان است.

حج عامل مبارزه با تعصّبات ملّى و نژادپرستى و محدود شدن در حصار مرزهاى جغرافيايى است.

حج وسيله اى است براى شكستن سانسورها و از بين بردن خفّت نظام هاى ظالمانه اى كه در كشورهاى اسلامى حكمفرما مى شود.

حج وسيله اى است براى انتقال اخبار سياسى كشورهاى اسلامى از هر نقطه به نقطه ديگر و سرانجام حج عامل مؤثّرى است براى شكستن زنجيرهاى اسارت و استعمار و آزاد ساختن مسلمين.

و به همين دليل در آن ايّام كه حاكمان جبّار همچون بنى اميّه و بنى عبّاس بر سرزمين هاى مقدّس اسلامى حكومت مى كردند و هرگونه تماس ميان قشرهاى

ص: 404

مسلمان را زير نظر مى گرفتند تا هر حركت آزادى بخش را سركوب كنند، فرا رسيدن موسم حج دريچه اى بود به سوى آزادى و تماس قشرهاى جامعه بزرگ اسلامى با يكديگر و طرح مسائل مختلف سياسى. بر همين اساس، اميرمؤمنان على عليه السلام هنگامى كه فلسفه فرايض و عبادات را برمى شمرَد درباره حج مى فرمايد:

«خداوند مراسم حج را براى تقويت آيين اسلام تشريع كرد».

بى جهت نيست كه يكى از سياستمداران معروف بيگانه در گفتار پرمعناى خود مى گويد: واى به حال مسلمانان اگر معناى حج را نفهمند و واى به حال دشمنانشان اگر معناى حج را درك كنند.

و حتّى در روايات اسلامى، حج به عنوان جهاد افراد ضعيف شمرده شده، جهادى كه حتّى پيرمردان و پيرزنان ناتوان با حضور در صحنه آن مى توانند شكوه و عظمت امّت اسلامى را منعكس سازند و با حلقه هاى تو در توى نمازگزاران گرد خانه خدا و سردادن آواى وحدت و تكبير، پشت دشمنان اسلام را بلرزانند.

3. بُعد فرهنگى حج:

ارتباط قشرهاى مسلمان در ايّام حج مى تواند مؤثّرترين عامل مبادله فرهنگى و انتقال فكرها در آيد.

خصوصاً با توجّه به اين نكته كه اجتماع شكوهمند حج، نماينده طبيعى و واقعى همه قشرهاى مسلمانان جهان است. در روايات اسلامى مى خوانيم كه يكى از فوايد حج نشر اخبار و آثار رسول خدا صلى الله عليه و آله به تمام جهان اسلام است.

هشام بن حكم مى گويد از امام صادق عليه السلام درباره فلسفه حج و طواف كعبه پرسيدم، حضرت فرمود: «خداوند اين بندگان را آفريد ... و فرمان هايى در طريق مصلحت دين و دنيا به آنها داد، از جمله اجتماع مردم شرق و غرب را (در آيين حج) مقرّر داشت تا مسلمانان به خوبى يكديگر را بشناسند و از حال هم آگاه شوند و هر گروهى سرمايه هاى تجارى را از شهرى به شهر ديگر منتقل كنند ...

و براى اينكه آثار پيامبر صلى الله عليه و آله و اخبار او شناخته شود، مردم آنها را به خاطر آورند

ص: 405

و هرگز فراموش نكنند».

به همين دليل در دوران هاى خفقان بارى كه خلفا و سلاطين جور اجازه نشر اين احكام را به مسلمانان نمى دادند آنها با استفاده از اين فرصت، مشكلات خود را حل مى كردند و با تماس گرفتن با ائمّه هدى عليهم السلام و علماى بزرگ دين پرده از چهره قوانين اسلام و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله برمى داشتند.

از سوى ديگر، حج مى تواند به يك كنگره عظيم فرهنگى مبدّل شود و انديشمندان جهان اسلام در ايّامى كه در مكّه اند گرد هم آيند و افكار وابتكارات خود را به ديگران عرضه دارند.

4. بُعد اقتصادى حج:

برخلاف آنچه برخى فكر مى كنند، استفاده از كنگره عظيم حج براى تقويت پايه هاى اقتصادى كشورهاى اسلامى نه تنها با روح حج منافات ندارد، بلكه طبق روايات يكى از فلسفه هاى آن را تشكيل مى دهد.

چه مانعى دارد مسلمانان در آن اجتماع بزرگ پايه يك بازار مشترك اسلامى را بگذارند و زمينه اى مبادلاتى و تجارى را در ميان خود به گونه اى فراهم سازند كه نه منافعشان به جيب دشمنانشان بريزد و نه اقتصادشان وابسته به اجانب باشد.

اين دنياپرستى نيست، بلكه عين عبادت و جهاد است.

لذا در همان روايت هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام ضمن بيان فلسفه هاى حج به طور صريح به اين موضوع اشاره شده كه يكى از اهداف حج، تقويت تجارت مسلمانان و تسهيل روابط اقتصادى است.

و در حديث ديگرى از همان امام در تفسير آيه «لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَّبّكُمْ»(1) مى خوانيم كه فرمود: «منظور از اين آيه كسب روزى است، هنگامى كه انسان از احرام بيرون آيد و مناسك حج را به جا آورَد، در همان موسم حج خريدوفروش كنند (واين موضوع نه تنها گناه ندارد بلكه داراى ثواب است)».


1- سوره بقره، آيه 198.

ص: 406

مختصر اينكه عبادت بزرگ حج اگر به طور صحيح و كامل بهره بردارى شود و زائران خانه خدا در آن ايّام كه در آن سرزمين مقدّس حضور فعّال دارند و دل هايشان آماده است از اين فرصت بزرگ براى حلّ مشكلات گوناگون جامعه اسلامى با تشكيل كنگره هاى مختلف سياسى و فرهنگى و اقتصادى استفاده كنند، اين عبادت مى تواند از هر نظر مشكل گشا باشد. شايد به همين دليل است كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «مادام كه خانه كعبه برپاست، اسلام هم برپاست».(1) و در حديثى امام على عليه السلام فرمود:

«اللّه اللّه في بَيتِ رَبّكُم لا تُخلُوهُ ما بَقيتُم فَإنَّهُ إن تُرِكَ لَم تُناظَرُوا

؛ خدا را، خدا را در مورد خانه پروردگارتان، هرگز آن را خالى نگذاريد كه اگر آن را ترك گوييد، مهلت الهى از شما برداشته مى شود».(2) و نيز به خاطر اهمّيّت اين موضوع است كه فصلى در روايات اسلامى تحت اين عنوان گشوده است كه اگر يك سال مسلمانان بخواهند حج را تعطيل كنند بر حكومت اسلامى واجب است كه به اجبار آنها را به مكّه بفرستد.


1- تفسير علىّ بن ابراهيم قمّى، ج 1، ص 187.
2- محمّد عبده، نهج البلاغه، ج 3، ص 77.

ص: 407

فريضه زكات

29

يا عَلىُّ، مَن مَنَعَ قيراطاً مِن زَكاةِ مالِهِ فَلَيسَ بِمؤمِنٍ وَلا مُسلِمٍ وَلا كَرامَةَ.

اى على، هركه قيراطى از زكات مالش را نپردازد نه مؤمن است و نه مسلمان و نه ارزشى در پيشگاه خدا دارد.

بحارالانوار، ج 77، ص 58

نور هدايت

افزون بر حديث مورد بحث، آيه شريفه « «الَّذِينَ لَايُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ بِالْأَخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ»؛ كسانى كه زكات نمى پردازند و آخرت را منكرند».(1) با تعبير تكان دهنده اش تأكيد ديگرى است بر اهمّيّت اين فريضه اسلامى؛ خواه به معناى زكات واجب باشد يا به مفهوم وسيع و گسترده تر.

«زكات» يكى از عوامل مهمّ عدالت اجتماعى و مبارزه با فقر و محروميّت و پركردن فاصله هاى طبقاتى و تقويت بنيه مالى حكومت اسلامى و پاك سازى روح و جان از حبّ دنيا و مال پرستى و وسيله بسيار مؤثّرى است براى قرب الهى.

در روايات اسلامى تعبيراتى آمده كه نشان مى دهد ترك زكات در حدّ كفر است و شبيه تعبيرى است كه در آيات 6 تا 8 سوره فصّلت آمده، از جمله:

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه از جمله وصاياى رسول خدا صلى الله عليه و آله به


1- سوره فصلّت، آيه 7.

ص: 408

امام على عليه السلام اين بود: «

يا علىُّ، كَفَرَ باللّهِ العَظِيمِ مِن هذِهِ الامَّةِ عَشَرَةٌ: ... وَمانِعُ الزّكاةِ ...

يا عَليُّ مَن مَنَع قيراطاً مِن زَكاةِ مالِهِ فَلَيسَ بمؤمِنٍ وَلا بِمُسلِمٍ وَلا كَرامَةَ. يا عليُّ تارِكُ الزّكاةِ يَسألُ الرَّجعَةَ إلى الدُّنيا وَذلِكَ قَولُ اللّه تَبارَكَ وَتَعالى

«حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبّ ارْجِعُونِ»(1)؛ اى على، ده طايفه از اين امّت به خداوند بزرگ كافر شده اند و يكى از اين ده گروه را مانع الزكاة شمرد ... سپس فرمود: اى على، هر كه قيراطى از زكات مالش را نپردازد نه مؤمن است و نه مسلمان و نه ارزشى در پيشگاه خدا دارد. اى على، ترك كننده زكات هنگام مرگ تقاضاى بازگشت به اين دنيا (براى جبران گناه عظيم خود مى كند، امّا پذيرفته نمى شود) و اين همان است كه خداوند در قرآن به آن اشاره فرموده: (آنان همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد، مى گويد: پروردگارا، مرا بازگردانيد».(2) در حديث ديگرى امام صادق عليه السلام فرمود: «

إنَّ اللّهَ فَرَضَ لِلفُقَراءِ في أموالِ الأغنِياءِ فَريضَةً لا يُحمَدُونَ بأدائِها وَهِىَ الزَّكاةُ بِها حَقَنُوا دِماءَهُم وَبِها سُمُّوا مُسلمينَ

؛ خداوند بزرگ براى فقيران در اموال اغنيا فريضه اى قرار داده كه جز با اداى آن شايسته ستايش نيستند و آن زكات است كه با آن خون خود را حفظ مى كنند و نام مسلمان بر ايشان نهاده مى شود».(3) و در حديث ديگرى فرمود: «

مَن مَنَعَ قيراطاً مِن الزَّكاةِ فَليَمُت إن شاءَ يَهودِيّاً أو نَصرانِيّاً

؛ هر كه قيراطى از زكات را منع كند يا بايد يهودى از دنيا برود يا نصرانى».(4)


1- سوره مؤمنون، آيه 99.
2- كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 267.
3- بحارالانوار، ج 96، ص 10.
4- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 6- 8 سوره فصلت.

ص: 409

رباخوارى

اشاره

30

يا عَلِىُّ، دِرهَمُ رِبا اعظَمُ عِندَاللّهِ مِن سَبعينَ زَنيَةٍ كُلُّها بِذاتِ مَحرَمٍ.

يا عَلىُّ، الرّبا سَبعونَ جُزءاً فَأيسَرُهُ مِثلُ أن يَنكِحَ الرَّجُلُ امَّهُ فى بَيتِ اللّهِ الحَرامِ.

اي على، يك درهم از كسب ربا، بزرگ تر است نزد خدا از هفتاد زنا كه با محارم واقع شود.

اى على، ربا هفتاد قسم است، سهل ترين آنها مانند اين است كه مردى با مادرش در خانه خدا (مسجدالحرام) زنا كند.

بحارالانوار، ج 77، ص 58

نور هدايت

در اينجا به دو مطلب بايد توجّه كرد و آن منطق رباخواران و زيان هاى رباخوارى است.

الف) منطق رباخواران:

قرآن درباره منطق رباخواران در آيه 275 سوره بقره مى فرمايد: « «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرّبَا»؛ اين به خاطر آن است كه مى گفتند:

بيع (و داد و ستد) مانند رباست».

آنها مى گويند چه تفاوتى ميان تجارت و رباخوارى است؟ يعنى هر دو از انواع مبادله اند كه طرفين با اراده و اختيار خود آن را انجام مى دهند.

قرآن در پاسخ مى گويد: «خداوند بيع و تجارت را حلال كرده و ربا را حرام».

ص: 410

يعنى ميان اين دو تفاوت روشنى است و نبايد آنها را با هم مقايسه كرد.

«وَأَحَلَّ اللَّهُ البَيْعَ وَحَرَّمَ الرّبَا».

البتّه قرآن شرح بيشترى در مورد اين تفاوت نداده است، گويا به خاطر وضوح آن بوده، زيرا اوّلًا در خريد و فروش هاى معمولى هر دو طرف به طور يكسان در معرض سود و زيان هستند، گاهى هر دو سود مى كنند، گاهى هر دو زيان، گاهى يكى سود و ديگرى زيان مى كند، در حالى كه در (معاملات ربوى) رباخوار هيچ گاه زيان نمى بيند و تمام زيان هاى احتمالى بر دوش طرف مقابل سنگينى خواهد كرد و به همين دليل است كه مؤسّسات ربوى روزبه روز وسيع تر و سرمايه دارتر مى شوند و در برابر تحليل رفتن طبقات ضعيف، دائم بر حجم ثروتشان افزوده مى شود.

ثانياً در تجارت و خريد و فروش معمولى طرفين در مسير (توليد و مصرف) گام برمى دارند، در صورتى كه رباخوار هيچ عمل مثبتى در اين زمينه ندارد.

ثالثاً با شيوع رباخوارى سرمايه ها در مسير ناسالم مى افتد و پايه هاى اقتصاد كه اساس اجتماع است متزلزل مى شود، در حالى كه تجارت صحيح موجب گردش سالم ثروت است.

و رابعاً رباخوارى منشأ دشمنى ها و جنگ هاى طبقاتى است، در حالى كه تجارت صحيح چنين نيست و هرگز جامعه را به زندگى طبقاتى و جنگ هاى ناشى از آن سوق نمى دهد.(1)

ب) زيان هاى رباخوارى:

رباخوارى تعادل اقتصادى را در جامعه به هم مى زند و ثروت ها را در يك قطب اجتماع جمع مى كند، زيرا جمعى بر اثر آن فقط سود مى برند و زيان هاى اقتصادى متوجّه جمعى ديگر مى شود. اگر مى شنويم كه فاصله ميان كشورهاى ثروتمند و فقير جهان روزبه روز بيشتر مى شود، يك عامل آن همين است و به دنبال آن جنگ هاى خونين شكل مى گيرد.


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 275 سوره بقره.

ص: 411

رباخوارى نوعى تبادل اقتصادى ناسالم است كه عواطف و پيوندها را سست مى كند و بذر كينه و دشمنى را در دل ها مى پاشد.

در واقع رباخوارى بر اين اصل استوار است كه رباخوار فقط سود پول خود را مى بيند و هيچ توجّهى به زيان بدهكار ندارد. اينجاست كه بدهكار چنين مى فهمد كه رباخوار پول را وسيله بيچاره ساختن او و ديگران قرار داده است.

درست است كه ربادهنده بر اثر احتياج تن به ربا مى دهد، امّا هرگز اين بى عدالتى را فراموش نخواهد كرد و حتّى كار به جايى مى رسد كه فشار پنجه رباخوار را هر چه تمام تر بر گلوى خود احساس مى كند. اينجاست كه سراسر وجود بدهكار بيچاره به رباخوار لعنت و نفرين مى فرستد، تشنه خون او مى شود، او با چشم خود مى بيند كه هستى و درآمدى كه به قيمت جانش تمام شده به جيب رباخوار ريخته مى شود، در اين شرايط بحرانى است كه ده ها جنايت وحشتناك رخ مى دهد، بدهكار گاه دست به خودكشى مى زند و گاهى بر اثر شدّت ناراحتى، طلبكار را با وضع فجيعى مى كُشد و گاهى به صورت يك بحران اجتماعى و انفجار عمومى و انقلاب همگانى درمى آيد.

اين گسستگى پيوند تعاون و همكارى، در ميان ملّت ها و كشورهاى ربادهنده و رباگيرنده نيز آشكارا به چشم مى خورد. ملّت هايى كه مى بينند ثروتشان به عنوان ربا به جيب ملّت ريخته مى شود با بغض و كينه و نفرتى خاص به آن ملّت مى نگرند و در عين اينكه نياز به قرض داشته اند منتظرند روزى عكس العمل مناسبى از خود نشان دهند.

اين است كه مى گوييم رباخوارى از نظر اخلاقى اثر فوق العاده بدى در روحيّه وام گيرنده بر جاى مى نهد و كينه او را در دل خود مى يابد و پيوند تعاون و همكارى اجتماعى را بين افراد و ملّت ها سست مى كند.

در روايات اسلامى در ضمن جمله كوتاه و پرمعنايى به اثر سوءِ اخلاقى ربا اشاره شده است. در كتاب وسائل الشيعه در مورد علّت تحريم ربا مى خوانيم كه

ص: 412

هشام بن سالم مى گويد امام صادق عليه السلام فرمود: «

انَّما حَرَّمَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ الرّبا لَكَيلا يَمتَنِعَ النّاسُ مِن اصْطِناعِ المَعروفِ؛

خداوند ربا را حرام كرده تا مردم از كار نيك امتناع نورزند».(1)


1- كافى، ج 5، ص 146.

ص: 413

آثار نكبت بار زنا

اشاره

31

يا عَلىُّ، فِى الزّنا سِتُّ خِصالٍ، ثَلاثٌ مِنها فِى الدُّنيا وَثَلاثٌ مِنها فِى الآخِرَةِ.

أمّا التّي فِى الدُّنيا فَيَذهَبُ بِالبَهاءِ وَ يُعَجّلُ الفَناءَ وَيَقطَعُ الرّزقَ وَأمّا التّي فِى الآخِرَةِ فَسُوءُ الحِسابِ وَسَخَطُ الرَّحمانِ وَالخُلودُ فِى النّار.

اى على، در زنا شش اثر سوء است: سه در دنيا و سه در آخرت، امّا آنها كه در دنياست: آبرو بَرَد و زودتر نابود سازد و رشته روزى ببَرد. امّا آنچه در آخرت است:

سختگيرى هنگام حساب و خشم خداى رحمان و خلود (هميشه ماندن) در آتش دوزخ است.

بحارالانوار، ج 77، ص 58

نور هدايت

فلسفه تحريم زنا

1. پيدايى هرج و مرج در نظام خانواده و از ميان رفتن رابطه فرزندان و پدران، رابطه اى كه وجودش نه تنها سبب شناخت اجتماعى است، بلكه موجب حمايت كامل از فرزندان مى شود و پايه هاى محبّتى را كه در تمام طول عمر سبب ادامه اين حمايت است مى گذارد.

در جامعه اى كه فرزندان نامشروع و بى پدر فراوان شوند روابط اجتماعى كه بر پايه روابط خانوادگى بنيان شده سخت دچار تزلزل مى شود.

براى پى بردن به اهمّيّت اين موضوع كافى است يك لحظه چنين فكر كنيم كه

ص: 414

چنانچه زنا در كلّ جامعه انسانى مجاز و ازدواج برچيده شود، فرزندان بى هويّتى كه در چنين شرايطى متولّد شوند تحت پوشش و حمايت هيچ كس نيستند، نه در آغاز تولّد و نه هنگام بزرگ شدن.

از اين گذشته، از عنصر محبّت كه نقش تعيين كننده اى در مبارزه با جنايت ها و خشونت ها دارد محروم مى شوند و جامعه انسانى به يك جامعه كاملًا حيوانى تؤام با خشونت در همه ابعاد مبدّل مى گردد.

2. اين عمل ننگين سبب انواع برخوردها و كشمكش هاى فردى و اجتماعى در ميان هوسبازان است. داستان هايى را كه برخى از چگونگى وضع محلّه هاى بدنام و مراكز فساد نقل كرده و نوشته اند به خوبى بيانگر اين واقعيّت است كه در كنار انحرافات جنسى بدترين جنايات رخ مى دهد.

3. تجربه نشان داده و علم ثابت كرده است كه اين عمل باعث اشاعه انواع بيمارى هاست و با تمام تشكيلاتى كه براى مبارزه با عواقب و آثار آن امروز فراهم كرده اند باز آمار نشان مى دهد كه تا چه اندازه افراد از اين راه سلامت خود را از دست داده و مى دهند.

4. اين عمل غالباً سبب سقط جنين و كشتن فرزندان و قطع نسل مى شود، زيرا چنين زنانى هرگز حاضر به نگهدارى اين گونه فرزندان نيستند و اصولًا وجود فرزند مانع بزرگى بر سر راه ادامه اعمال شوم آنان است، لذا هميشه سعى مى كنند آنها را از ميان ببرند.

5. نبايد فراموش كرد كه هدف از ازدواج تنها مسأله اشباع غريزه جنسى نيست، بلكه اشتراك در تشكيل زندگى و انس روحى و آرامش فكرى و تربيت فرزندان و همكارى در همه شؤون حيات، از آثار ازدواج است كه بدون اختصاص زن و مرد به يكديگر و تحريم زنا هيچ يك از اينها امكان پذير نيست.(1)


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 32 سوره اسراء.

ص: 415

ترس از خدا

اشاره

32

يا عَلىُّ، مَن خافَ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ أخافَ مِنهُ كُلَّ شَى ءٍ وَمَن لَم يَخَفِ اللّهُ أخافَهُ اللّهُ مِن كُلّ شَى ءٍ.

اى على، كسى كه از خداوند عزّ و جل مى ترسد همه چيز از او مى ترسد، و كسى كه از خداوند نترسد خداوند او را از همه چيز مى ترسانَد.

بحارالانوار، ج 77، ص 49

نور هدايت

خداترسى

خشيت و خداترسى نتيجه هدايت به سوى خداست. آرى ثمره درخت هدايت و توحيد همان احساس مسؤوليّت در برابر خداوند بزرگ است، چرا كه هرگز خشيت بدون معرفت حاصل نمى شود.

از اين جملات استفاده مى شود كه هر كه عالم واقعى شده باشد در برابر وظايف خود احساس مسؤوليّت شديد دارد. به عبارت ديگر، اهل علم اند نه اهل سخن، براى اينكه علم بى عمل دليل بر عدم خشيت است.

در روايتى امام سجّاد عليه السلام فرمود: «

وَمَا العِلمُ باللّهِ وَالعَمَلُ إلّاإلفانِ مُؤتَلِفانِ فَمَن عَرَفَ اللّهَ خافَهُ وَحَثَّهُ الخَوفُ على العَمَلِ بِطاعَةِ اللّهِ وَإنَّ أربابَ العِلمِ وَأتباعَهُم الّذينَ

ص: 416

عَرَفُوا اللّهَ فَعَمِلوا لَهُ وَرَغِبوا إلَيهِ

؛ علم و عمل دو دوست صميمى اند، كسى كه خدا را بشناسد از او مى ترسد و همين ترس او را وادار به عمل و اطاعت فرمان خدا مى كند، صاحبان علم و پيروان آنها كسانى اند كه خدا را به خوبى شناخته اند و براى او عمل مى كنند و به او عشق مى ورزند».(1) در حديث ديگرى آمده است كه: «

أعلَمُكُم بِاللّهِ أخوَفُكُم لِلّهِ

؛ از همه شما عالم تر كسى است كه ترسش از خدا از همه بيشتر باشد».(2)

خداترسى تا چه اندازه؟

از آنجا كه ممكن است كسى ايمان به روز جزا داشته باشد امّا خود را مشمول مجازات نشمرد، قرآن مى گويد: آنها هرگز خود را در امان نمى بينند. يعنى دائماً احساس مسؤوليّت مى كنند، حسنات خود را ناچيز و سيّئاتشان را بزرگ مى شمارند. لذا در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است: «

في وَصِيَّةِ لُقمانَ: خَفِ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ خِيفَةً لَو جِئتَهُ بِبِرّ الثَّقَلَينِ لَعَذَّبَكَ وَارجُ اللّهَ رَجاءً لَو جِئتَهُ بِذُنوبِ الثَّقَلَينِ لَرَحِمَكَ

؛ چندان از خدا ترسان باش كه اگر تمام حسنات مردم روى زمين را بياورى احتمال بده كه از تو نپذيرد و چندان به او اميدوار باش كه اگر تمام گناهان اهل زمين را داشته باشى احتمال بده تو را بيامرزد».(3)


1- كافى، ج 8، ص 16.
2- بحارالانوار، ج 70، ص 344.
3- كافى، ج 2، ص 67.

ص: 417

تكاليفى كه از زنان برداشته شده

اشاره

33

يا عَلِىُّ، لَيسَ عَلَى النّساءِ جُمعَةٌ وَلا جَماعَةٌ وَلا إقامَةٌ وَلا عِيادَةُ مَريضٍ وَلا اتّباعُ جَنازَةٍ وَلا هَروَلَةٌ بَينَ الصَّفا وَالمَروَةِ وَلا إستِلامُ الحَجَرِ وَلا حَلقٌ وَلا تَوَلّي القَضاءَ وَلا تُستَشارُ وَلا تَذبَحُ الّا عِندَ الضَّرورَةِ وَلا تَجهَرُ بِالتَّلبِيَةِ وَلا تُقيمُ عِندَ قَبرٍ وَلا تَسمَعُ الخُطبَةَ وَلا تَتَولّى التَّزويجَ وَلا تَخرُجُ مِن بَيتِ زَوجِها الّا بِإذنِهِ فَإن خَرَجَت بِغَيرِ اذنِهِ لَعَنَها اللّهُ وَجَبَرئيلُ وَميكائيلُ وَلا تُعطي مِن بَيتِ زَوجِها شَيئاً الّا بِاذنِهِ وَلا تَبيتُ وَزَوجُها عَلَيها ساخِطٌ وَان كانَ ظالِماً لَها.

اى على، زنان وظيفه ندارند نماز جمعه بخوانند و نه به نماز جماعت رفتن و نه اذان گفتن ونه اقامه گفتن و نه عيادت بيمار و نه دنبال جنازه رفتن و نه در ميان مروه و صفا هروله كردن و نه حجرالاسود را لمس كردن يا بوسيدن و نه سر را تراشيدن و نه منصب و قضاوت را متصدّى شدن و نبايد طرف مشورت قرار بگيرند و سر حيوانى را نبايد ببُرند، مگر در حال ناچارى. لبّيك هاى احرام را نبايد بلند بگويند و نبايد نزد قبرى بايستند، نبايد خطبه بشنوند و نه كار ازدواج را به دست گيرند و نبايد از خانه شوهر بيرون روند مگر با اجازه شوهر و چنانچه بى اجازه شوهر بيرون رفتند خدا و جبرئيل و ميكائيل او را لعنت مى كنند و نبايد از خانه شوهر چيزى به كسى بدهند مگر با اجازه شوهر و شبى را سر به بالين نگذارند در حالى كه شوهر نسبت به او خشمگين باشد اگرچه شوهرشان به آنها ستم كرده باشد.

بحارالانوار، ج 77، ص 54

ص: 418

نور هدايت

ارزش معنوى مرد و زن

قرآن مجيد زن و مرد را در پيشگاه خدا و در وصول به مقامات معنوى در شرايط مشابه يكسان مى شمارد و هرگز اختلاف جنسيّت و تفاوت ساختمان جسمانى و به دنبال آن پاره اى از تفاوت ها در مسؤوليّت هاى اجتماعى را دليل بر تفاوت ميان اين دو از نظر به دست آوردن تكامل انسانى نمى شمارد، بلكه هر دو را از اين نظر كاملًا در يك سطح قرار مى دهد و لذا آنها را با هم ذكر كرده است.

در آيه 195 سوره آل عمران مى فرمايد: « «فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنّى لَاأُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مّنْكُمْ مّنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى ؛ پروردگارشان درخواست آنها را پذيرفت (و فرمود) من عمل هيچ كسى از شما را، زن باشد يا مرد، تباه نخواهم كرد».

اين درست به آن مى ماند كه از نظر انضباط ادارى يك نفر را به رياست برمى گزينند و ديگرى را به عنوان معاون يا عضو، رئيس بايد توانايى بيشتر، تجربه و اطّلاعات وسيع ترى در كار خود داشته باشد، ولى اين تفاوت و سلسله مراتب هرگز دليل بر آن نيست كه شخصيّت انسانى و ارزش وجودى رئيس از معاون يا كارمندانش بيشتر است.

قرآن باصراحت مى فرمايد: «هر كس از مرد و زن، كار نيكى كند و ايمان داشته باشد، داخل بهشت خواهد شد و بدون حساب، روزى داده مى شود».(1) و در جاى ديگر مى فرمايد: «هر كس از مرد و زن كار شايسته كند و مؤمن باشد به او زندگى پاكيزه اى مى بخشيم و پاداش آنها را به نحو احسن خواهيم داد».(2) اين آيات و آيات فراوان ديگر در زمانى نازل شد كه بسيارى از ملل دنيا در انسان بودن جنس زن ترديد داشتند و آن را يك موجود نفرين شده و سرچشمه گناه و انحراف و مرگ مى دانستند.


1- سوره غافر، آيه 40.
2- سوره نحل، آيه 97.

ص: 419

بسيارى از ملل پيشين حتّى معتقد بودند كه عبادات زن در پيشگاه خدا مقبول نيست. بسيارى از يونانى ها زن را موجودى پليد و از عمل شيطان مى دانستند.

رومى ها و برخى يونانى ها معتقد بودند كه اصولًا زن روح انسانى ندارد و بنابراين روح انسانى تنها در اختيار مردان است.

جالب اينكه تا همين اواخر علماى مسيحى در اسپانيا در اين باره بحث مى كردند كه آيا زن مثل مرد روح انسانى دارد و روح او بعد از مرگ جاودان خواهد ماند؟ پس از مباحثاتى به اين نتيجه رسيدند كه روح زن برزخى است ميان روح انسان و حيوان، جاويدان نيست بجز روح مريم.

پاسخ به يك اتّهام

از اينجا روشن مى شود اينكه پاره اى از افراد بى اطّلاع گاهى اسلام را متّهم مى كنند كه اسلام دين مردهاست نه زن ها، چه اندازه از حقيقت دور است. به طور كلّى اگر پاره اى از قوانين اسلام به خاطر تفاوت هاى جسمى و عاطفى كه ميان مرد و زن وجود دارد، تفاوت هايى از نظر مسؤوليّت هاى اجتماعى ديده مى شود، به هيچ وجه به ارزش معنوى زن لطمه نمى زند و از اين لحاظ زن و مرد با يكديگر تفاوتى ندارند و درهاى سعادت به طور يكسان به روى هر دو باز است.(1)


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 195 سوره آل عمران.

ص: 420

مزاح، تنبلى و سستى

34

يا عَلىُّ، لا تَمزَحَ فَيَذهَبُ بَهاؤُكَ وَلا تَكذِب فَيَذهَبُ نورُكَ وَإيّاكَ وَخَصلَتَينِ الضَّجرَةُ وَالكَسَلُ فإنَّكَ إن ضَجَرَت لَم تَصبِر عَلى حَقّ وَإن كَسَلتَ لَم تُؤَدّ حَقّاً.

اى على، مزاح نكن كه ارزش و شخصيّت را مى بَرد، دروغ نگو كه نورت را مى برد و برحذر باش از دو خصلت: تنبلى و كسل بودن، پس به درستى كه اگر تنبل شدى بر حقّى صبر نمى كنى و اگر كسل شدى حاضر نيستى كه حقّى را ادا كنى.

بحارالانوار، ج 77، ص 48

نور هدايت

از گناهانى كه موجب دريده شدن پرده ها مى شود ردّو بدل كردن سخنان بيهوده براى خنداندن مردم است. براى اينكه بدانيد اين عمل چه اندازه از نظر اسلام مذموم است به اين حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله توجّه كنيد كه فرمود: «

إنَّ الرَّجُلَ يَتَكَلَّمُ بالكَلِمَةِ يُضحِكُ بِها النّاسَ يَهوي بِها أبعَدَ مِن الثُّريّا

؛ گاهى انسان سخنى مى گويد تا هم محفلان خود را بخنداند ولى همان سخن او را (از نظر هلاكت و بدبختى) به جايى دورتر از ثريا ساقط مى كند».(1) و در حديثى ديگر فرمود: «

كَثرَةُ المِزاحِ تَذهَبُ بِماءِ الوَجهِ

؛ زياد شوخى كردن


1- بحارالانوار، ج 72، ص 257.

ص: 421

آبرو را مى بَرد».(1) رهبران بزرگوار ما در اين زمينه با بيان هاى مختلف اين نكته را تذكّر داده اند كه شوخى با ايجاد دشمنى و كينه ميان افراد، موجب دريده شدن پرده هاى اجتماعى شده و مردم را نسبت به يكديگر گستاخ و بى شرم مى سازد.


1- بحارالانوار، ج 72، ص 259.

ص: 422

آثار غيبت و سخن چينى

اشاره

35

يا عَلىُّ، احذَرِ الغِيبَةَ وَالنَّميمَةَ فَإنَّ الغيبَةَ تُفطِرُ وَالنَّميمَةَ تُوجِبُ عَذابَ القَبرِ.

اى على، از غيبت و سخن چينى بپرهيز، چرا كه غيبت روزه را مى شكند (پاداش آن را از بين مى برد) و سخن چينى باعث عذاب قبر مى شود.

بحارالانوار، ج 77، ص 67

نور هدايت

غيبت از بزرگ ترين گناهان

در اين روايت پيامبر صلى الله عليه و آله به عواقب و آثار سوءِ غيبت و سخن چينى اشاره كرده است. غيبت از بزرگ ترين گناهان است. مى دانيم كه سرمايه بزرگ انسان در زندگى حيثيت و آبرو و شخصيّت اوست و هر چيزى كه آن را به خطر بيندازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد، بلكه گاه ترور شخصيّت از ترور شخص مهم تر است. اينجاست كه گاه گناه آن از قتل نفس نيز سنگين تر است.

يكى از فلسفه هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايه بزرگ (آبرو) بر باد نرود و حرمت اشخاص نشكند و حيثيّت آنها را خدشه دار نسازد و اين مطلبى است كه اسلام آن را بسيار بااهمّيّت تلقّى مى كند.

نكته ديگراينكه «غيبت» بدبينى مى آفريند، پيوندهاى اجتماعى راسست مى كند، سرمايه اعتماد را از بين مى بَرد و پايه هاى تعاون و همكارى را متزلزل مى سازد.

ص: 423

مى دانيم كه اسلام براى وحدت و يكپارچگى جامعه اسلامى و استحكام آن اهمّيّت فوق العاده اى قائل است و هر چيز به اين وحدت تحكيم بخشد مورد علاقه اسلام است و هر چيز آن را تضعيف كند منفور است و غيبت يكى از عوامل مهمّ تضعيف است.

از اينها گذشته «غيبت» بذر كينه و عدوات را در دل ها مى پاشد و گاه سرچشمه نزاع هاى خونين و كشتار مى شود. خلاصه اينكه اگر در اسلام غيبت يكى از بزرگ ترين گناهان كبيره شمرده شده به خاطر آثار سوءِ فردى و اجتماعى آن است.

در روايات اسلامى تعبيرات بسيار تكان دهنده اى در اين زمينه ديده مى شود، از جمله: پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله در حديثى فرمود: «

دِرهَمُ رِباً يَأكُلُهُ الرَّجُلُ وَهُوَ يَعلَمُ أشَدُّ مِن سِتَّةٍ وَثَلاثِينَ زَنيَةٍ وَإنَّ أربى الرّبا عِرضُ الرَّجُلِ المُسلِمِ

؛ درهمى كه انسان از ربا به دست مى آورَد، گناهش نزد خدا از سى و شش زنا بزرگ تر است و از هر زنا بالاتر آبروى مسلمان است».(1) اين مقايسه به خاطر آن است كه زنا هر اندازه قبيح و زشت است جنبه حقّ اللّه دارد، ولى رباخوارى و از آن بدتر ريختن آبروى مردم از طريق غيبت، يا غير آن، جنبه حقّ النّاس دارد.

در حديثى آمده است كه روزى پيامبر صلى الله عليه و آله با صداى بلند خطبه خواند و فرياد زد: «اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد و نه با قلب، غيبت مسلمانان نكنيد و از عيب هاى پنهانى آنها جست وجو نكنيد، زيرا كسى كه درامور پنهانى برادر دينى خود جست وجو كند خداوند اسرار او را فاش مى سازد و در دل خانه رسوايش مى كند».(2) و در حديث ديگرى آمده است كه خداوند به موسى وحى فرستاد: «كسى كه بميرد در حالى كه از غيبت توبه كرده باشد آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود و كسى كه بميرد در حالى كه اصرار بر آن داشته باشد اوّل كسى است كه


1- بحارالانوار، ج 75، ص 222.
2- همان، ص 214.

ص: 424

وارد دوزخ مى شود».(1) و در حديثى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله فرمود: «

الغِيبَةُ أسرَعُ في دِينِ الرَّجُلِ المُسلِمِ مِن الآكِلَةِ في جَوفِهِ

؛ تأثير غيبت در دين مسلمان از خوره در جسم او سريع تر است».(2) اين تشبيه نشان مى دهد كه غيبت همانند خوره كه گوشت تن را مى خورَد و متلاشى مى كند به سرعت ايمان انسان را بر باد مى دهد. و با توجّه به انگيزه هاى غيبت، همچون حسد، تكبّر، بخل، كينه توزى، انحصارطلبى و ديگر صفات زشت و نكوهيده، روشن مى شود كه چرا غيبت و از بين بردن آبرو و احترام مسلمانان از اين طريق اين چنين ايمان انسان را بر باد مى دهد.

روايات در اين زمينه در منابع اسلامى بسيار است كه با ذكر حديث ديگرى اين بحث را پايان مى بريم. امام صادق عليه السلام فرمود: «

مَن رَوى على مؤمِنٍ رِوايَةً يُريدُ بِها شَينَهُ وَهَدمَ مُرُءَتِهِ لِيَسقُطَ مِن أعيُنِ النّاسِ أخرَجَهُ اللّهُ مِن وِلايَتِهِ إلى وِلايَةِ الشَّيطانِ فَلا يَقبَلُهُ الشَّيطانُ

؛ كسى كه به منظور عيبجويى و آبروريزى مؤمنى سخنى نقل كند تا او را از چشم مردم بيندازد، خداوند او را از ولايت خودش بيرون كرده، به سوى ولايت شيطان مى فرستد، امّا شيطان هم او را نمى پذيرد».(3) تمام اين تأكيدات و عبارات تكان دهنده به خاطر اهمّيّت فوق العاده اى است كه اسلام براى حفظ آبرو و حيثيّت اجتماعى مؤمنان قائل است و نيز به خاطر تأثير مخرّبى است كه غيبت در وحدت جامعه و اعتماد متقابل و پيوند دل ها دارد و از آن بدتر اينكه غيبت عاملى است براى دامن زدن به آتش كينه و عداوت و دشمنى و نفاق و اشاعه فحشا در سطح اجتماع، چرا كه وقتى عيب هاى پنهانى مردم از طريق غيبت آشكار شود اهمّيّت و عظمت گناه از ميان مى رود و آلودگى به آن آسان مى شود.


1- بحارالانوار، ج 75، ص 222.
2- كافى، ج 2، ص 357.
3- همان، ص 358.

ص: 425

وصيّت

36

يا عَلىُّ، مَن لَم يُحسِن وَصِيَّتَهُ عِندَ مَوتِهِ كانَ نَقصاً فى مُرُوَّتِهِ وَلَم يَملِكِ الشَّفاعَةَ.

اى على، كسى كه هنگام مرگش وصيّت خوبى نكند در مروّت و مردانگى اش نقص و كمبودى دارد و مالك شفاعت نمى شود (يعنى شفاعت ما به او نمى رسد).

بحارالانوار، ج 77، ص 46

نور هدايت

از قانون ارث تنها يك عدّه از بستگان آن هم روى حساب معيّنى بهره مى برند، در حالى كه شايد كسان ديگرى از فاميل و احياناً برخى دوستان و آشنايان نزديك نياز مبرمى به كمك هاى مالى داشته باشند.

همچنين در مورد برخى وارثان گاه مبلغ ارث پاسخگوى نياز آنها نيست.

جامعيّت قوانين اسلام اجازه نمى دهد كه اين خلأها پر نشود، لذا در كنار قانون ارث قانون وصيّت را قرار داده و به مسلمانان اجازه مى دهد كه نسبت به يك سوم از اموال خود براى بعد از مرگ، خودشان تصميم بگيرند.

از اينها گذشته گاه انسان مى خواهد كارهاى خيرى كند، امّا در زمان حياتش به سبب نيازهاى مالى موفّق به اين امر نمى شود، منطق عقل ايجاب مى كند كه او از اموالى كه زحمت تحصيل آن را كشيده، براى انجام دادن اين كارهاى خير لااقل بعد از مرگش محروم نمانَد.

مجموع اين امور موجب شده است كه قانون وصيّت در اسلام تشريع شود.

ص: 426

دوست و همنشين

37

يا عَلىُّ، انَّ ازالَةَ الجِبالِ الرَّواسي أهوَنُ مِن ازالَةِ مُلكٍ مُؤجَّلٍ لَم تَنقَض ايّامُهُ.

يا عَلىُّ، مَن لَم تَنتَفِع بِدينِهِ وَدُنياه فَلا خَيرَ لَكَ في مُجالَسَتِهِ وَمَن لَم يُوجِب لَكَ فَلا تُوجِب لَهُ وَلا كَرامَةً.

اى على، به درستى كه نابود كردن كوه ها آسان تر است از ازاله ملك مؤجّل كه ايّامش تمام نشده است.

اى على، كسى كه هيچ فايده اى براى تو نداشته باشد (نه دنيايى و نه آخرتى) پس همنشينى با او ثمرى ندارد و كسى كه براى تو احترامى قائل نباشد تو نيز اهمّيّت و احترامى براى او قائل نباش.

بحارالانوار، ج 77، ص 47

نور هدايت

انسان موجودى اجتماعى است و با اجتماع و مردم زندگى مى كند، طبعاً هر كس براى خود دوست و همنشينى مى طلبد. چه خوب است همنشين كسى باشد كه موجب افزايش خوبى شود. فرموده اند اگر كسى را مى خواهيد بشناسيد به دوستان و همنشينانش بنگريد كه چه كسانى اند.

همنشين تو از تو بِه بايدتا تو را عقل و دين بيفزايد

مصاحبت با صالحان زندگى را از ابتذال و پوچى نجات مى دهد و با

ص: 427

ارزش هاى متعالى آشنا مى كند و موجب قرب به خدا مى شود. امروزه يكى از مسائل خطرناك براى جوانان و نوجوانان ما دوستان و همنشينان آنها هستند.

فساد و آلودگى، جنايت و خودكشى، همه پيامدهاى بى توجّهى اوليا و مربّيان به اين دوستى هاست.

امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام به شخصى فرمود:

«ما لِىَ رَأيتُكَ عِندَ عبدالرّحمانِ بن يعقوب؟ فَقالَ: إنَّهُ خالي فَقالَ: إنَّهُ يَقولُ في اللّهِ قَولًا عَظيماً يَصِفُ اللّهُ وَلا يُوصَفُ فإمّا جَلَستَ مَعَهُ وَتَرَكتَنا وَإمّا جَلَستَ مَعَنا وَتَرِكتَهُ فَقُلتُ هو يَقولُ ما شاءَ أيُّ شَي ءٍ عَلَىَّ مِنهُ إذا لَم أقُل ما يَقولُ؟ فَقالَ أبوالحَسَنِ عليه السلام: أما تَخافُ أن تَنزِلَ بِهِ نِقمَةٌ فَتُصِيبَكُم جَميعاً أما عَلِمتَ بِالَّذي كانَ مِن أصحابِ مُوسى وَكانَ أبُوهُ مِن أصحابِ فِرعَونَ فَلَمّا لَحِقَت خَيلُ فِرعَونَ مُوسى تَخَلَّفَ عَنهُ لِيَعِظَ أباهُ فَيُلحِقَهُ بِمُوسى فَمَضى أبوهُ وَهُوَ يُراغِمُهُ حَتّى بَلَغا طَرَفاً مِنَ البَحرِ فَغَرِقا جَميعاً فَأتى مُوسى عليه السلام الخَبَرُ فَقالَ: هُوَ في رَحمَةِ اللّهِ وَلكِنَّ النّقمَةَ إذا نَزَلَت لَم يَكُن لَها عَمَّن قارَبَ المُذنِبَ دِفاعٌ

؛ چرا با عبدالرّحمان بن يعقوب معاشرت مى كنى؟ عرض كرد: او دايى من است. حضرت فرمود: او درباره خدا سخنان نادرستى مى گويد پس يا با او معاشرت كن و ما را واگذار و يا با ما همنشين باش و او را ترك كن. عرض كرد: او هر چه مى خواهد بگويد، وقتى از عقيده او پيروى نكنم به من چه زيانى دارد؟ حضرت فرمود: آيا نمى ترسى از اينكه عذابى بر او نازل شود و تو را هم فرا گيرد؟ آيا داستان آن شخص را كه خود از ياران حضرت موسى عليه السلام بود و پدرش از ياران فرعون نشنيده اى؟ هنگامى كه لشكر فرعون در كنار دريا به موسى و يارانش رسيد آن پسر از موسى جدا شد كه پدرش را نصيحت كند، در حالى كه پدر به راه خود به دنبال فرعون مى رفت، تا اينكه هر دو به كنار دريا رسيدند و همين كه لشكر فرعون غرق شد آن دو نيز غرق شدند، خبر به موسى عليه السلام رسيد فرمود: او در رحمت خداست، ولى چون عذاب نازل شد كسى كه نزديك گناهكار باشد نيز هلاك خواهد شد».(1)


1- كافى، ج 2، ص 374.

ص: 428

صدقه

اشاره

38

يا عَلىُّ، ثَلاثٌ ثَوابُهُنَّ فِى الدُّنيا وَالآخِرَةِ: الحَجُّ يَنفي الفَقرَ وَالصَّدَقَةُ تَدفَعُ البَلِيَّةَ وَصِلَةُ الرَّحِمِ تَزيدُ فِى العُمرِ.

يا عَلىُّ، الصَّدَقَةُ تَرُدُّ القَضاءَ الَّذي قَد ابرِمَ ابراماً.

اى على، پاداش سه كار هم در دنيا داده مى شود و هم در آخرت: حج فقر را برطرف مى كند، صدقه بلا را دفع مى گردانَد و صله رحم بر عمر مى افزايد.

اى على، صدقه دادن قضاى الهى را برمى گردانَد حتّى اگر بسيار سخت و محكم باشد.

بحارالانوار، ج 77، ص 58

نور هدايت

در اين حديث شريف پيامبر صلى الله عليه و آله سفارشاتى درباره صدقه به امام على عليه السلام فرموده اند. در اينجا به يكى از روش هاى صدقه دادن به مستمندان و محرومان اشاره مى كنيم.

صدقه پنهانى براى خدا

قرآن كريم درباره صدقه مى فرمايد: « «إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِىَ وَإِنْ تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَيُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِّنْ سَيِّئَاتِكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»؛ اگر

ص: 429

صدقات (و انفاق هاى خود) را آشكار كنيد خوب است و اگر آنها را پنهان ساخته و به نيازمندان بدهيد براى شما بهتر است و از گناهانتان مى كاهد و خداوند به آنچه كنيد آگاه است».(1) در تفسير برهان در ذيل اين آيه شريفه روايتى از امام باقر عليه السلام آورده كه در تفسير جمله اوّل آيه كه صدقه آشكار را پسنديده خوانده است مى فرمايند: «مراد زكات واجب است و در جمله دوم كه صدقه پنهان را براى صدقه دهندگان شايسته و نيكوتر دانسته فرموده: مقصود صدقه مستحب است».

امام صادق عليه السلام فرمود: چيزى را كه خداوند بر مكلّف واجب كرده است اگر آن را آشكارا انجام دهد بهتر از پنهان است و چيزى را كه مستحب كرده، پنهانش بهتر از آشكار است. سپس فرمود: اگر مردى زكات واجب خود را به دوش بگيرد و آشكارا بين صاحبان حق تقسيم كند كارى بسيار پسنديده كرده است.

و از همه صدقات بهتر صدقه جاريه است. به اين داستان ها توجّه كنيد.

صدقه براى درگذشتگان

يكى از سربازان اسلام به نام «سعد» با ديگر همرزمان به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله از مدينه خارج شد و به جبهه جنگ رفت. در آن وقت مادرش بيمار بود و در غياب او از دنيا رفت. سعد به مادرش سخت علاقه داشت و در مراجعت كه از مرگش آگاه شد بسيار متأثّر گرديد. حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد مى خواستم پيش از سفر براى مادرم صدقه اى بدهم موفّق نشدم، اينك كه از دنيا رفته اگر به نيّت وى صدقه اى بدهم براى او نفعى خواهد داشت؟ حضرت فرمود: آرى. گفت: چه صدقه اى بدهم كه بهتر باشد؟ فرمود: در اين مسافرت ديدى كه سربازان بين راه در مضيقه آب بودند اگر قدرت دارى در اين مسير چاهى حفر كن تا كاروان هايى كه رفت و آمد مى كنند از آن چاه آب بردارند و براى مادرت صدقه جاريه باشد. او


1- سوره بقره، آيه 271.

ص: 430

به دستور پيامبر چاهى را به نيّت مادرش حفر كرد و نامش را «بئر امّ سعد» نهاد و در دسترس عموم قرار داد.

رسول اعظم صلى الله عليه و آله فرمود: «

اذا ماتَ الانسانُ انقَطَعَ عَمَلُهُ الّا مِن ثَلاثٍ: عِلمٍ يُنتَفَعُ بِهِ او صَدَقَةٍ تَجري لَهُ او وَلَدٍ صالحٍ يَدعُو لَهُ

؛ وقتى انسان مى ميرد عملش قطع مى شود و چيزى بر كارهاى خويش نمى افزايد مگر از سه راه: اوّل آنكه از وى علمى به جاى مانده باشد كه از آن نفعى برده شود. دوم اينكه صدقه اى كه به نيّت او به جريان افتد. سوم اينكه از وى فرزند صالحى بماند كه برايش دعا كند».(1)

صدقات جاريه (فرزند صالح)

فرزند صالح همانند صدقات جارى براى والدين در عالم برزخ موجب پاداش است. گاهى فرزند صالح براى پدر و مادرش استغفار مى كند و خداوند در برزخ آنان را مشمول عفو و رحمت خود قرار مى دهد.

گاه فرزند كار خوبى مى كند بى آنكه به ياد پدر و مادرش باشد، ولى چون آن كار خوب محصول تربيت صحيح والدين بوده، خداوند در برزخ آنان را از كار خير فرزندشان برخوردار مى سازد و به عذابشان خاتمه مى دهد.

عَن النَّبىّ صلى الله عليه و آله قال: مَرَّ عيسى بنُ مَريَمَ عليه السلام بِقَبرٍ يُعَذَّبُ صاحِبُهُ ثُمَّ مَرَّ بِهِ مِن قابِلٍ فإذا هُوَ لَيسَ يُعَذَّبُ فَقالَ: يا رَبّ مَرَرتُ بِهذا القَبرِ عامَ اوَّلٍ فَكانَ صاحِبُهُ يُعَذَّبُ ثُمَّ مَرَرتُ بِهِ العامَ فَإذا هُوَ لَيسَ يُعَذَّبُ فَأوحَى اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ الَيهِ: يا رَوحَ اللّهِ إنَّهُ ادرَكَ لَهُ وَلَدٌ صالِحٌ فَأصلَحَ طَريقاً وَآوى يَتيماً فَغَفَرتُ لَهُ بما فَعَلَ ابنُهُ

؛ رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: حضرت مسيح عليه السلام بر قبرى گذر كرد كه صاحب آن در عذاب بود. سال بعد از كنار همان قبر گذشت و صاحب قبر را معذّب نيافت، از پيشگاه الهى درخواست كرد كه او را از علّت تغيير وضع آگاه سازد. خداوند به حضرت مسيح وحى فرستاد كه


1- بحارالانوار، ج 1، ص 76.

ص: 431

صاحب قبر فرزند صالحى از خود بر جاى گذارده بود، او در اين فاصله بالغ شد و به دو كار خير دست زد: يكى آنكه راهى را براى عبور مردم اصلاح كرد و ديگر اينكه يتيمى را مسكن و مأوى داد و من گناه اين پدر را به احترام عمل فرزند نيكوكارش بخشيدم».(1)


1- بحارالانوار، ج 3، ص 153.

ص: 432

ص: 433

بخش سوم

اشاره

گزيده سفارش هاى رسول اعظم صلى الله عليه و آله به صحابى معروف ابوذر غفارى است. ابوذر مى گويد روزى در مسجد خدمت پيامبر رسيدم، پرسش هايى مطرح كردم و حضرت ضمن پاسخ دادن به آنها در پايان وصايايى فرمود.

اكنون برخى از قسمت هاى اين وصيّت نامه به همراه شرح آن مى آيد.

پيامبر صلى الله عليه و آله درباره ابوذر فرمود: مَن ارادَ أن يَنظُرَ الى زُهدِ عيسَى بنِ مَريَمَ فَليَنظُر الى ابي ذَرّ؛ هر كه مى خواهد زهد عيسى بن مريم را ببيند به ابوذر بنگرد.(1) و در حديث ديگرى فرمود: ما اظَلَّتِ الخَضراءُ وَ لا أقَلَّتِ الغَبراءُ عَلى ذي لَهجَةٍ أصدَقُ مِن أبي ذَرّ؛ آسمان سايه نيفكنده و زمين بر پشت خود نگرفته كسى را كه راستگوتر از ابوذر باشد.(2)


1- بحارالانوار، ج 22، ص 343.
2- همان، ص 405.

ص: 434

ص: 435

برداشت واقعى از دعا

اشاره

1

يا اباذَر، يَكفي مِنَ الدُّعاءِ مَعَ البِرّ ما يَكفي الطَّعامَ مِنَ المِلحِ.

اى اباذر، همان گونه كه مقدار كمى از نمك براى غذا كافى است، دعا همراه با نيكوكارى كفايت مى كند.

بحارالانوار، ج 77، ص 83

نور هدايت

پيامبر صلى الله عليه و آله در اين بخش از سخنان گهربارش خطاب به ابوذر غفارى به اين موضوع مهم اشاره كرده كه اگر انسان نيكوكار باشد با اندكى دعا به مقصودش مى رسد و دعايش مستجاب مى شود.

تعليمات اسلام روى موضوع عمل تأكيد فراوانى دارد، ولى متأسّفانه برخى مسلمانان از اسلام برداشتى ذهنى و غير عملى دارند. مثلًا درباره قرآن كه بهارش ماه مبارك رمضان است و تلاوت آن در اين ماه ثواب فراوانى دارد، فكر مى كنيم موضوعيّت با اين است كه قرآن را بارها تلاوت كنيم، ولى توجّه به اين نكته نداريم كه قرآن برنامه عملى مسلمانان است، قرآن نسخه حكيم است و نسخه حكيم را هرچند زياد بخوانيم، بيمارى ما مداوا و درمان نمى شود، زيرا عمل لازم است. خواندن هم لازم است، امّا خواندن مقدّمه عمل است. برداشت ما از قرآن اين است كه الفاظش مقدّس و در ماه رمضان نازل شده و هر چه بيشتر بخوانيم ثوابش بيشتر است. در يك كلمه، خود قرائت قرآن موضوعيّت دارد ولى غالباً

ص: 436

نكته اصلى كه قرائت قرآن راهى به سوى عمل كردن است فراموش مى شود.

اينكه در ماه رمضان قرآن خواندن سفارش شده، علّتش اين است كه در ماه رمضان به سبب روزه، قلب انسان صاف شده و آماده پذيرش تلقينات و تبليغات است و قرآن هم بهترين تبليغ است. پس مراد اين است كه در ماه رمضان قرآن بخوانيم كه هم قلبمان آن را بپذيرد و هم هدايت و تربيت شود.

به ما گفته اند كه هرگاه به آيه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» رسيديد «لبّيك» بگوييد.

يعنى ما هم مخاطب ايم و اين يك موضوع تاريخى نيست كه فقط مخاطب آن اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله باشند.

يا هنگامى كه در قرآن به موضوع عذاب مى رسيد به خدا پناه بريد. يعنى شامل شما هم مى شود. هرگاه به آيات بهشت و نعمت هاى آن رسيديد آنها را از خدا بخواهيد، چنانكه امام على عليه السلام در خطبه همّام مى فرمايد: «

وَظَنُّوا أنَّ زَفيرَ جَهَنَّمَ وَشَهيقَها في اصولِ آذانِهِم

؛ پرهيزگاران كسانى اند كه وقتى قرآن مى خوانند احساس مى كنند كه صداى زفير و شهيق جهنّم بيخ گوششان است».(1) اين برداشت از قرآن موضوعيّت دارد.

و يا اينكه در مورد دعاى كميل و دعاى ندبه هم بايد به اين صورت رفتار كرد كه اينها الفاظى اند براى راه درست. «دعا» در اين سخن حضرت چنين است.

معمولًا برداشت بيشتر ما از دعا اين است كه تو هر چه هستى باش و دعاكن، خداوند هم همه چيز را دگركون مى كند، در حالى كه دعا رمز خودسازى و تربيت است. كسى كه دعا مى كند يعنى تقاضايى دارد. بنده اگر خطا كرده باشد چگونه مى تواند از مولا بهشت بخواهد. دعا يعنى اينكه خودت را بساز و پاك كن. دعا رمز تربيت و خودسازى است، در حالى كه ما خيال مى كنيم كه تو هر چه هستى باش و هيچ كارى نكن و دعا جانشين همه كارها مى شود. برداشت بسيارى از ما


1- نهج البلاغه، خطبه 193.

ص: 437

همين است كه توسّل پيدا كنيد، امّا غافل از اينكه توسّل يعنى ايجاد نوعى رابطه، رابطه عملى و اخلاقى.

با توجّه به اين مقدّمه به شرح حديث مورد بحث مى پردازيم. حضرت مى فرمايد: اگر انسان نيكوكار باشد، دعا به مقدار نمك غذا كافى است. يعنى دعا نمك است. كسى نمى تواند به جاى غذا نمك بخورد، بلكه انسان بايد غذايى را تهيّه كند و بعد نمك مختصرى به آن بيفزايد. اگر زياد نمك در غذا بريزد نمى تواند آن را مصرف كند، چون نمك زيادى كشنده است. برّ و نيكوكارى هم غذاى بدن انسان است و دعا نمك آن غذا، در حالى كه در بين مردم غالباً مى خواهد برّ اخلاقى و عملى را كنار بگذارد و فقط دعا كند.

درباره دعا احاديث بسيارى داريم، امّا حديثى كه اين تعبير در آن باشد همين حديث است كه پيام تازه اى در زمينه فهم و برداشت اسلام از دعا دارد. كسانى كه به دعا حمله مى كنند و مى گويند دعا دعوت به تنبلى مى كند و باعث تخدير است، اگر اين حديث را كه مى گويد دعا مانند نمك غذاست، بايد تلاش كرد و برّ و نيكوكارى داشت، آيا باز اين گونه برداشت از دعا باعث تنبلى مى شود؟

اصلاح برداشت هاى بى اساس و ذهنيّات مردم از اسلام وظيفه روحانيون است، زيرا ذهنيّات خلافى براى توده مردم در تعلميات اسلامى خصوصاً در مسأله قرآن، شفاعت، عزادارى امام حسين عليه السلام پيدا شده است. بنابراين بايد اوّل ذهنيّات خودمان را اصلاح و بعد ذهنيّات ديگران را درست كنيم.

كسى خدمت امام على عليه السلام آمد و عرض كرد كه مگر خدا وعده نداده است « «أُدْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ»؛ مرا بخوانيد تا دعاى شما را اجابت كنم».(1) پس چرا دعاى من اجابت نمى شود؟

اين مرد خيال كرده كه همه چيز همان نمك (دعا) است. حضرت على عليه السلام به


1- سوره غافر، آيه 60.

ص: 438

او فرمود: وعده هاى الهى هيچ يك مطلق نيست، بلكه مشروط است. به يقين قلب و فكر شما در هشت چيز خيانت كرده (لذا دعايتان مستجاب نمى شود):

شما خدا را شناخته ايد امّا حقّ او را ادا نكرده ايد، به همين دليل شناخت شما سودى به حالتان نداشته است.

شما به فرستاده او ايمان آورده، آن گاه با سنّتش به مخالفت برخاسته ايد، پس ثمره ايمان شما كجاست؟

كتاب او را خوانده، ولى به آن عمل نكرده ايد. گفتيد: شنيديم و اطاعت كرديم، سپس به مخالفت برخاستيد.

شما مى گوييد از مجازات و كيفر خدا مى ترسيد، امّا همواره كارهايى مى كنيد كه شما را به آن نزديك مى سازد.

مى گوييد به پاداش الهى علاقه داريد، امّا همواره كارى مى كنيد كه شما را از آن دور مى سازد.

نعمت خدا را مى خوريد و حقّ شكرش را ادا نمى كنيد.

به شما دستور داده دشمن شيطان باشيد (و شما طرح دوستى با او مى ريزيد)، ادّعاى دشمنى با شيطان داريد، امّا عملًا با او مخالفت نمى كنيد.

شما عيب هاى مردم را نصب العين خود ساخته و عيب هاى خود را پشت سر افكنده ايد، پس چگونه انتظار داريد دعايتان به اجابت برسد، در حالى كه خودتان درهاى آن را بسته ايد؟ تقوا پيشه كنيد، اعمالتان را اصلاح و امر به معروف و نهى از منكر كنيد تا دعاى شما به اجابت برسد.

سلاحى به نام دعا

عبداللّه بن سنان مى گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: «

فَأكثِر مِن الدُّعاءِ فإنَّهُ مِفتاحُ كُلّ رَحمَةٍ وَنَجاحُ كُلّ حاجَةٍ وَلا يُنالُ ما عِندَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ إلّابالدُّعاءِ وَإنَّهُ لَيسَ بابٌ يَكثُرُ قَرعُهُ إلّايُوشَكُ أن يُفتَحَ لِصاحِبِهِ

؛ زياد دعا كنيد، زيرا دعا كليد بخشش

ص: 439

خداوند و وسيله رسيدن به هر حاجت است، نعمت ها و رحمت هايى نزد پروردگار است كه جز با دعا نمى توان به آن رسيد. و بدان هر درى را كه بكوبى عاقبت گشوده خواهد شد».(1)

فلسفه دعا و نيايش

كسانى كه حقيقت و روح دعا و آثار تربيتى روانى آن را نشناخته اند، ايرادهاى گوناگونى به آن دارند:

گاه مى گويند: دعا عامل تخدير است، زيرا مردم را به جاى فعّاليّت و كوشش و استفاده از وسايل پيشرفت و پيروزى، به سراغ دعا مى فرستد و به آنها مى آموزد كه به جاى تلاش، دعا كنند.

گاه مى گويند: دعا كردن فضولى در كار خداست، خدا هر چه مصلحت بداند انجام مى دهد. او به ما محبّت دارد، مصالح ما را بهتر از خود ما مى داند، پس چرا مطابق دلخواه خود از او چيزى بخواهيم؟

و زمانى مى گويند: آيا دعا منافات با مقام رضا و تسليم در برابر اراده خداوند ندارد؟

كسانى كه چنين ايرادهايى را مطرح مى كنند از آثار روانى و اجتماعى و تربيتى و معنوى دعا و نيايش غافلند، زيرا انسان براى تقويت اراده و برطرف كردن ناراحتى ها به تكيه گاه نياز دارد، دعا چراغ اميد را در انسان روشن مى سازد.

مردمى كه دعا و نيايش را فراموش كنند، با واكنش هاى نامطلوب روانى و اجتماعى روبه رو خواهند شد.

به تعبير يكى از روان شناسان معروف، «فقدان نيايش در ميان ملّتى برابر با سقوط آن ملّت است. اجتماعى كه نياز به نيايش را در خود كشته، معمولًا از فساد و زوال مصون نخواهد بود.


1- كافى، ج 2، ص 470، ح 7.

ص: 440

البتّه نبايد اين مطلب را فراموش كرد كه تنها صبح نيايش كردن و بقيّه روز را همچون يك وحشى به سر بردن بيهوده است. بايد نيايش را پيوسته انجام داد و در همه حال باتوجّه بود تا اثر عميق خود را در انسان از دست ندهد».(1) كسانى كه براى دعا اثر تخديرى قائلند معنى دعا را نفهميده اند، زيرا معناى دعا اين نيست كه از وسايل و علل طبيعى دست بكشيم و به جاى آن دست به دعا برداريم، بلكه مقصود اين است بعد از آنكه نهايت كوشش خود را در استفاده از همه وسايل موجود به كار بستيم، آنجا كه دست ما كوتاه شد و به بن بست رسيديم به سراغ دعا برويم و با توجّه و اتّكاءِ بر خداوند، روح اميد و حركت را در خود زنده كنيم و از الطاف بى دريغ آن مبدأ بزرگ مدد گيريم. بنابراين، دعا مخصوص به نارسايى ها و بن بست هاست، نه عاملى به جاى عوامل طبيعى.

«نيايش در عين حال كه آرامش را پديد آورده است، در فعّاليّت هاى مغزى انسان يك نوع شكفتگى و انبساط باطن و گاهى روح قهرمانى و دلاورى را تحريك مى كند. نيايش خصايل خود را با علامات بسيار مشخّص و منحصربه فرد نشان مى دهد كه صفاى نگاه، متانت رفتار، انبساط و شادى درونى، چهره پر از يقين، استعداد هدايت، و استقبال از حوادث، اينهاست كه از وجود يك گنجينه پنهان در عمق روح ما حكايت مى كند و تحت اين قدرت حتّى مردم عقب مانده و كم استعداد مى توانند نيروى عقلى و اخلاقى خود را بهتر به كار بندند و از آن بيشتر بهره ببرند، امّا متأسّفانه در دنياى ما كسانى كه نيايش را در چهره حقيقى اش بشناسند بسيار اندكند».(2) از آنچه گفتيم پاسخ اين ايراد كه مى گويند دعا بر خلاف تسليم و رضاست روشن شد، زيرا دعا چنانكه در بالا شرح داده شد، يك نوع كسب قابليّت براى تحصيل سهم زيادتر از فيض بى پايان پروردگار است.


1- الكسيس كارل، انسان موجودى ناشناخته، نيايش.
2- همان.

ص: 441

به عبارت ديگر انسان با دعا توجّه و شايستگى بيشترى براى درك فيض خداوند پيدا مى كند. بديهى است كوشش براى تكامل و كسب شايستگى بيشتر عين تسليم در برابر قوانين آفرينش است، نه چيزى برخلاف آن.

از همه گذشته، دعا نوعى عبادت و خضوع و بندگى است و انسان با دعا توجّه تازه اى به ذات خداوند پيدا مى كند و چنانكه همه عبادات اثر تربيتى دارد دعا هم داراى چنين اثرى خواهد بود.

آنان كه مى گويند دعا فضولى در كار خداست و خدا هر چه مصلحت باشد انجام مى دهد، توجّه ندارند كه مواهب الهى برحسب استعداد و لياقت ها تقسيم مى شود، هرقدر استعداد و شايستگى بيشتر باشد سهم بيشترى از مواهب نصيب انسان مى شود. ازاين رو امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «

انَّ عِندَ اللّهِ عَزَّ وَجَّلَ مَنزِلَةً لاتَنالُ الّا بِمَسألَةٍ

؛ در نزد خداوند مقاماتى است كه بدون دعا كسى به آنها نمى رسد».(1) يكى از دانشمندان مى گويد: وقتى نيايش مى كنيم، خود را به قوّه پايان ناپذيرى كه تمام كائنات را به هم پيوسته است، متّصل و مربوط مى سازيم.(2) همو مى گويد: امروز جديدترين علم، يعنى روان پزشكى همان چيزهايى را مى آموزد كه پيامبران مى آموختند، زيرا پزشكان روانى دريافته اند كه دعا و نماز و داشتن ايمان محكم به دين، نگرانى و تشويش و هيجان و ترس را كه موجب بيم بيشتر از ناراحتى هاى ماست برطرف مى سازد.(3)

مفهوم واقعى دعا

با توجّه به اينكه دعاى مستجاب دعايى است كه به مضمون «أَمَّنْ يُجِيبُ المُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ»(4) هنگام اضطرار و عقيم ماندن تلاش ها انجام


1- كافى، ج 2، ص 466، ح 3.
2- آيين زندگى، ص 156.
3- همان، ص 152.
4- سوره نمل، آيه 62.

ص: 442

گيرد، روشن مى شود كه مفهوم دعا درخواست فراهم شدن اسباب و عواملى است كه از دايره قدرت انسان بيرون باشد، آن هم از كسى كه قدرتش بى پايان و هر امرى برايش آسان است. ولى اين درخواست نبايد فقط بر زبانِ انسان جارى شود، بلكه از همه وجود او برخيزد و زبان در اين بخش، نماينده و ترجمان تمام ذرّات وجود انسان و اعضا و جوارح اوست.

قلب و روح از طريق دعا، پيوند نزديك با خدا پيدا كند و مانند قطره اى كه به اقيانوس بى پايان مى پيوندد، اتّصال معنوى با آن مبدأ بزرگِ قدرت يابد.

البتّه يك نوع ديگر از دعا داريم كه حتّى در موارد قدرت و توانايى انجام مى گيرد و آن دعايى است كه نشان دهنده عدم استقلال قدرت ما در برابر قدرت پروردگار است. به عبارت ديگر مفهوم آن توجّه به اين حقيقت است كه اسباب و عوامل طبيعى هرچه دارند از ناحيه او دارند و به فرمان او هستند. اگر به دنبال دارو مى رويم و از آن شفا مى گيريم بدان روست كه خدا آن اثر را به دارو بخشيده (اين نوع ديگرى از دعاست كه در احاديث اسلامى نيز به آن اشاره شده).(1) مختصر اينكه «دعا» يك نوع خودآگاهى و بيدارى دل و انديشه و پيوند باطنى با مبدأ همه نيكى ها و خوبى هاست. در سخنان حضرت على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «

لا يَقبَلُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ دُعاءَ قَلبٍ لاهٍ

؛ خداوند دعاى غافل دلان را مستجاب نمى كند».(2) در حديث ديگر از امام صادق عليه السلام به همين مضمون مى خوانيم: «

انَّ اللّهَ عزَّ وَجَلَّ لا يَستَجيبُ دُعاءً بِظَهرِ قَلبٍ ساهٍ

».(3)


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 186 سوره بقره.
2- كافى، ج 2، ص 342.
3- همان.

ص: 443

مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم

« «وَقالَ رَبُّكُمْ أُدْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ»؛ پروردگارتان گفته است: مرا بخوانيد تا (دعاى) شما را بپذيرم».(1) در اين آيه پروردگار متعال آغوش رحمتش را بر توبه كنندگان مى گشايد و مى گويد: پروردگارتان گفته است كه مرا بخوانيد تا دعايتان را اجابت كنم.

بسيارى از مفسّران دعا و خواندن را در اينجا به معنى معروفش تفسير كرده اند.

جمله «أَسْتَجِبْ لَكُمْ» و نيز روايات متعدّدى كه در ذيل اين آيه در مورد دعا و ثواب هاى آن آمده اشاره به همين معنى است.

از اين آيه چند نكته استفاده مى شود:

1. دعاكردن محبوب خدا و خواست اوست.

2. بعد از دعا وعده اجابت داده، ولى مى دانيم كه اين وعده اى است مشروط، نه مطلق؛ دعايى به اجابت مى رسد كه شرايط لازم در دعا و دعاكننده و مطلبى كه مورد تقاضاست جمع باشد.

3. دعا يك نوع عبادت است، زيرا در ذيل آيه واژه عبادت بر آن اطلاق شده.

دو ديگر اينكه در مورد كسانى كه از دعا كردن ابا دارند تهديد شديدى كرده، مى فرمايد: « «إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ»؛ كسانى كه از عبادت من استكبار ورزند به زودى با ذلّت و خوارى به دوزخ درمى آيند».(2)

اهمّيّت دعا و شرايط استجابت

روايات متعدّدى كه از پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله و ساير پيشوايان نقل شده، اهمّيّت دعا را كاملًا روشن مى سازد:


1- سوره غافر، آيه 60.
2- سوره غافر، آيه 60.

ص: 444

در حديثى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

الدُّعاءُ هُوَ العِبادَةُ

؛ دعا عبادت است».(1) در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه يكى از يارانش پرسيد: «

ما تَقولُ في رَجُلَينِ دَخَلا المَسجِدَ جَميعاً كانَ احَدُهُما اكثَرُ صَلاةً وَالآخَرُ دُعاءً فَأيَّهُما افضَلُ؟

قالَ: كُلٌّ حَسَنٌ

؛ چه مى فرماييد درباره دو تن كه هر دو وارد مسجد شدند يكى نماز بيشترى به جا آورد و ديگرى دعاى بيشتر، كدام يك از اين دو افضل اند؟ فرمود:

هر دو خوبند». باز پرسيد: «

قَد عَلِمتُ وَلكِن أيَّهُما افضَلُ؟

؛ مى دانم هر دو خوبند، ولى كدام يك برترند؟» امام فرمود: «

اكثَرُهُما دُعاءً اما تَسمَعُ قَولَ اللّهِ تَعالى

«أُدْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ»؛ آن كه بيشتر دعا كند برتر است، مگر سخن خداوند متعال را نشنيده اى كه مى فرمايد: بخوانيد مرا تا شما را اجابت كنم. آنان كه از عبادت من استكبار ورزند به زودى با ذلّت و خوارى به دوزخ درمى آيند».

سپس فرمود: «

هِىَ العِبادَةُ الكُبرى

؛ دعا عبادت بزرگ است».(2) در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه در جواب اين سؤال كه كدام برتر است فرمود: «

ما مِن شَى ءٍ أفضَلُ عِندَاللّهِ مِن ان يُسألَ وَيُطلَبَ مِمّا عِندَهُ وَ ما أحَدٌ ابغَضُ الَى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ مِمَّن يَستَكبِرُ عَن عِبادَتِهِ وَلا يَسأَلُ ما عِندَهُ

؛ چيزى نزد خدا برتر از اين نيست كه از او تقاضا كنند و از آنچه نزد اوست بخواهند و نزد خداوند هيچ كس مبغوض تر و منفورتر از كسانى كه از عبادت او تكبّر ورزند و از مواهب او تقاضا نمى كنند نيست».(3) در روايتى امام صادق عليه السلام فرمود: مقاماتى نزد خداوند است كه راه وصول به آنها فقط دعاست. «

انَّ عِندَاللّهِ عَزَّ وَجَلَّ مَنزِلَةً لا تَنالُ الّا بِمَسألَةٍ وَلَو انَّ عَبداً سَدَّ فاهُ وَلَم يَسألْ لَم يُعطَ شَيئاً فَسَل تُعطَ أنَّهُ لَيسَ مِن بابِ يَقرَعُ إلّايُوشَكُ ان يَفتَحَ لِصاحِبِهِ

؛ نزد


1- مجمع البيان، ج 8، ص 528.
2- همان، ص 529.
3- همان.

ص: 445

خدا مقامى است كه جز با دعا و تقاضا نمى توان به آن رسيد و اگر بنده اى دهان خود را از دعا فرو بندد و چيزى تقاضا نكند چيزى به او داده نخواهد شد، پس از خدا بخواه تا به تو عطا شود، چرا كه هر درى را بكوبيد و اصرار كنيد سرانجام گشوده خواهد شد».(1) در برخى روايات دعاكردن حتّى از تلاوت قرآن برتر شمرده شده است، چنانكه از پيامبر صلى الله عليه و آله و امام باقر و امام صادق عليهما السلام نقل شده كه فرمودند: «

الدُّعاءُ افضَلُ مِن قَراءَةِ القُرآنِ

».(2) در تحليلى كوتاه مى توان به عمق مفاد اين احاديث رسيد، زيرا دعا از يك سو انسان را به شناخت پروردگار (معرفت اللّه) كه برترين سرمايه هر انسان است دعوت مى كند.

از سوى ديگر سبب مى شود كه خود را نيازمند او بداند و در برابرش خضوع كند و از مركب غرور و كبر كه سرچشمه انواع بدبختى ها و مجادله در آيات اللّه است فرود آيد و براى خود در برابر ذات پاك او موجوديّتى قائل نشود.

از سوى سوم نعمت ها را از او بداند و به او عشق ورزد و رابطه عاطفى او از اين طريق با ساحت مقدّسش محكم شود.

از سوى چهارم، چون خود را نيازمند و مرهون نعمت هاى خدا مى بيند موظّف به اطاعت فرمانش مى شمرَد.

از سوى پنجم چون مى داند استجابت دعايش بى قيد و شرط نيست، بلكه خلوص نيّت و صفاى دل و توبه از گناه و برآوردن حاجات نيازمندان و دوستان از شرايط آن است، خودسازى مى كند و در طريق تربيت خويشتن گام برمى دارد.

از سوى ششم، دعا به او اعتماد به نفس مى دهد، از يأس و نوميدى بازمى دارد، به تلاش بيشتر دعوت مى كند.(3)


1- كافى، ج 2، ص 338.
2- مكارم الاخلاق، ص 389.
3- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 60 سوره مؤمن.

ص: 446

آنان كه دعايشان مستجاب نمى شود

طبق روايات اسلامى دعا مخصوص مواردى است كه تلاش انسان اثرى نبخشد. به تعبير ديگر آنچه انسان در توان دارد انجام دهد و بقيّه را از خدا بخواهد. بنابراين اگر انسان دعا را جانشين تلاش كند قطعاً مستجاب نخواهد شد. ازاين رو در حديثى امام صادق عليه السلام فرمود: «

اربَعَةٌ لا تُستَجابُ لَهُم دَعوَةٌ: رَجُلٌ جالِسٌ في بَيتِهِ يَقولُ اللّهُمَّ ارزُقني فَيُقالُ لَهُ الَم آمُركَ بِالطَّلَبِ؟ وَرَجُلٌ كانَت لَهُ امرَأةٌ فَدَعا عَلَيها فَيُقالٌ لَهُ ألَم اجعَل امرَها الَيكَ؟ وَرَجُلٌ كانَ لَهُ مالٌ فَأفسَدَهُ فَيَقولُ اللّهُمَّ ارزُقني فَيُقالُ لَه الَم آمُركَ بِالإقتِصادِ؟ الَم آمُرْكَ بِالإصلاحِ؟ وَرَجُلٌ كانَ لَهُ مالٌ فإدانَهُ بِغَيرِ بَيّنَةٍ فَيُقالُ لَه ألَم آمُركَ بِالشَّهادَةِ؟

؛ چهار گروهند كه دعايشان مستجاب نمى شود: 1. كسى كه در خانه خود نشسته و مى گويد خداوندا، مرا روزى ده، به او گفته مى شود آيا به تو دستور تلاش ندادم؟ 2. و كسى كه همسرى دارد (كه دائماً او را مى آزارَد) و او دعا مى كند كه از دستش خلاص شود، به او گفته مى شود مگر حقّ طلاق را به تو ندادم؟ 3. و كسى كه اموالى داشته و آن را بيهوده تلف كرده مى گويد خداوندا، به من روزى مرحمت كن، به او گفته مى شود مگر دستور اقتصاد و ميانه روى به تو ندادم؟ مگر دستور اصلاح مال به تو ندادم؟ 4. و كسى كه مالى داشته و بدون شاهد به ديگرى وام داده (امّا وام گيرنده منكر است)، او دعا مى كند خداوندا، قلبش را نرم كن و وادار به اداى دَين فرما، به او گفته مى شود مگر به تو دستور ندادم هنگام وام دادن شاهد بگير».(1) روشن است كه در تمام اين موارد انسان تلاش و تدبير لازم را به خرج نداده و گرفتار پيامدهاى آن شده و در برابر اين تقصير و كوتاهى و ترك تلاش، دعاى او مستجاب نخواهد شد.

و از اينجا يكى از علل عدم استجابت بسيارى از دعاها روشن مى شود، زيرا


1- اصول كافى، ج 2، ص 511، ح 2.

ص: 447

گروهى از مردم مى خواهند دست از تلاش بردارند و به دعا پناه برند، چنين دعاهايى مستجاب نمى شود؛ اين يك سنّت الهى است.

البتّه عدم استجابت برخى دعاها علل ديگرى نيز دارد، از جمله اينكه بسيار مى شود كه انسان در تشخيص مصالح و مفاسد خود به اشتباه مى افتد، گاه با تمام وجود مطلبى را از خدا مى خواهد كه به صلاح او نيست، حتّى ممكن است خود او بعداً به چنين امرى واقف بشود. اين به اين مى ماند كه گاهى بيمار غذاى رنگينى از پرستار خود مى طلبد كه اگر به خواست او عمل شود بيماريش شدّت مى گيرد يا حتّى جانش به خطر مى افتد. در چنين موارد خداوند مهربان دعا را مستجاب نمى كند و براى آخرت او دخيره مى سازد. به علاوه استحابت دعا شرايطى دارد كه در آيات و روايات اسلامى آمده است.

دعا در كلام معصومين عليهم السلام

اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: «

الدُّعاءُ مِفتاحُ الرَّحمَةِ وَمِصباحُ الظُّلمَةِ

؛ دعا كليد رحمت و چراغ تاريكى است».(1) از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

الدُّعاءُ سِلاحُ المُؤمِنِ وَعَمُودُ الدّينِ وَنُورُ السَّماواتِ وَالأرضِ

؛ دعا سلاح مؤمن و ستون دين و نور آسمان ها و زمين است».(2) در حديثى اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: «

إدفَعوا أمواجَ البَلاءِ بالدُّعاءِ

؛ با دعا موج هاى بلا را (از خود) دفع كنيد».(3) در روايتى امام صادق عليه السلام فرمود: «

مَن تَخَوَّفَ (مِن) بَلاءٍ يُصيبُهُ فَتَقَدَّمَ فيهِ بِالدُّعاءِ لَم يُرِهِ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ ذلِكَ البَلاءَ أبَداً

؛ هر كه مى ترسد بلايى به او برسد، اگر پيش از هر


1- مستدرك الوسائل، ج 5، ص 167، ح 5576.
2- مكارم الاخلاق، ص 268.
3- بحارالانوار، ج 93، ص 301.

ص: 448

چيز دعا كند، هرگز خداوند آن بلا را به او نشان نخواهد داد».(1) و در حديث ديگرى فرمود: «

انَّ الدُّعاءَ أنفَذُ مِن السّلاحِ الحَديدِ

؛ دعا از سلاح آهنين بُرنده تر است».(2) و در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «

لا يَرُدُّ القَضاءَ الّا الدُّعاءُ

؛ تنها دعاست كه قضا را رد مى كند».(3) و در حديث ديگرى فرمود: «

ما مِن شَى ءٍ أكرَمُ عَلَى اللّهِ تَعالى مِن الدُّعاءِ

؛ چيزى نزد خدا گرامى تر از دعا نيست».(4)


1- بحارالانوار، ج 93، ص 297، ح 23.
2- فلاح السائل، ص 28.
3- مكارم الاخلاق، ص 268.
4- همان.

ص: 449

نظم در زندگى

اشاره

2

يا اباذَر، عَلى العاقِلِ ما لَم يَكُن مَغلُوباً عَلى عَقلِهِ ان يَكُونَ لَهُ اربَعُ ساعاتٍ:

ساعَةٌ يُناجي فيها رَبَّهُ عَزَّ وَجلَّ وَ ساعَةٌ يُحاسِبُ فيها نَفسَهُ وَ ساعَةٌ يَتَفَكَّرُ ما صَنَعَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ الَيهِ وَ ساعَةٌ يَخلُو فيها بِحَظّ نَفسِهِ مِن الحَلالِ فَانَّ هذِهِ السّاعَةَ عَونٌ لِتِلكَ السّاعاتِ.

اى ابوذر، بر عاقل است كه اوقات خود را به چهار بخش تقسيم كند: ساعتى به مناجات با خدايش بپردازد و ساعتى اعمالش را محاسبه كند و ساعتى در آفريده هاى خداوند به او (نعمت هايى را كه خداوند به او داده است) بينديشد و ساعتى نفسش را از حلال بهره مند گردانَد كه اين ساعت يار و كمك آن سه ساعت ديگر است.

بحارالانوار، ج 77، ص 72

نور هدايت

در مورد تقسيم بندى اوقات شبانه روز روايات مختلفى وارد شده كه با هم تفاوت هايى دارند. در برخى روايات اوقات به سه بخش و در برخى از جمله روايت مورد بحث به چهار بخش تقسيم شده است.

البتّه مى توان هر دو روايت را چنين جمع كرد كه بگوييم هر دو صورت جايز است، ولى من فكر مى كنم چون ابوذر فرد ممتازى بوده، حضرت دستورى دقيق به او داده و آن اين است كه «

عَلَى العاقِلِ ما لَم يَكُن مَغلُوباً

» روايت تأكيد بر عاقل

ص: 450

بودن انسان كرده، يعنى انسان كه واقعيّات را درك مى كند و آدمى كه شهواتش بر او غلبه نمى كند، زيرا هر كه شهواتش بر او غلبه كند خود داراى نوعى جنون است.

خلاصه چنين آدمى بايد اوقات شبانه روز را به چهار بخش تقسيم كند:

1. ساعتى براى مناجات با خداوند.

2. ساعتى براى محاسبه نفس. يعنى در بخشى از شبانه روز فكر كند كه در چه مرحله اى است. بينديشد كه سال گذشته در چه مرحله اى از ايمان و اخلاق بوده ام و امسال چگونه ام؟ آيا در اين بازار تجارت (دنيا) سود برده ام يا زيان كرده ام و يا در حالت ركود بوده ام؟ آيا كارى كه باعث جلب رضايت الهى باشد از من سرزده است؟ آيا زندگى تكرارى را ادامه داده ام يا برنامه و راه تازه اى به سوى خدا گشوده ام؟ آيا گرهى از مشكل مردم باز كرده ام؟ و هزاران اگر ديگر. خلاصه همان گونه كه تاجر همه روزه تجارتش را محاسبه مى كند، كسانى كه دقيق اند براى محاسبه نفسشان هم وقت مى گذارند و كارهاى شبانه روزشان را محاسبه مى كنند.

3. ساعتى را براى تفكّر و انديشيدن بگذارد.

امّا اينكه درباره چه چيزى تفكّر كند، در مورد چيزى كه حسّ شكرگزارى را در انسان تقويت و تحريك مى كند. يعنى در نعمت هاى خدادادى بينديشد.

بزرگ ترين نعمت ايمان، اسلام، ولايت اهل بيت عليهم السلام، معرفت اللّه، سلامت، توفيق براى طاعت و علم است. همه اينها از نعمت هاى بزرگ الهى است كه بايد انسان درباره آنها بينديشد. انسان تا زمانى كه اينها را دارد قدر آنها را نمى داند امّا همين كه يكى از آنها را از دست داد قدر آن را مى فهمد يا درك مى كند كه چكاره است يا چكاره بوده، آن هم تفكّرى كه هر لحظه اش معادل يك سال عبادت است و ممكن است سرنوشت انسان را عوض كند. بهترين نمونه اش داستان حُرّ است كه با چند دقيقه فكر به كلّى سرنوشت خود را عوض كرد.

ص: 451

برخى نعمت ها اگر از انسان سلب نشود در تمام عمر هم متوجّه نمى شود كه اين چه نعمتى بود. مثلًا دريچه ها و روزنه هاى بسيار كوچكى كه در گوشه چشم انسان است. در چشم انسان دو روزنه يكى در بالا و يكى در پايين است. آنكه در بالاست همان چشمه هاى اشك است و روزنه پايين، فاضلابى است كه آب هاى زايد از آن به بينى مى ريزد و آن را مرطوب مى كند واز آنجا به حلق مى ريزد كه اگر چشم، اين چشمه آبش بخشكد به زودى بينايى اش را از دست خواهد داد، زيرا از جمله جاهايى كه بايد مثل زبان هميشه مرطوب باشد چشم است. براى همين است كه در آن غدّه اى به نام غدّه اشك است كه شايد اگر انسان اين نعمت را از دست ندهد، در تمام عمرش هم متوجّه آن نشود كه اين روزنه ها چيست و چه نقشى دارند.

اگر اين روزنه ها خشك شود سطح چشم انسان خشك مى شود، وقتى پلك هايش به هم مى خورَد مثل اين است كه پارچه زبر و خشنى را بر چشم انسان بسايند و انسان درد شديدى احساس مى كند و به تدريج صفحه چشم از بين مى رود كه اگر اين آب بيش از اندازه بيايد، به طورى كه آن روزنه نتواند آن را تخليه و بيرون بريزد، اشك روى صورت دائماً جارى است و بايد هميشه دستمالى در دستش باشد. اين چيز كوچكى است كه اغلب مردم خبر ندارند كه چنين روزنه اى در چشم است.

انسان ساعتى را بايد درباره نعمت هاى عقلانى، جسمانى، مادّى، معنوى، آبرو، حيثيّت، امنيّت تفكّر كند كه همين موجب مى شود حركتى در وجودش براى شكرگزارى خداوند پيدا شود. حضرت فرمود: اى ابوذر، ساعتى از شبانه روز را براى اين امور بگذار.

مثلًا خوب است انسان وقتى نمازش تمام مى شود به جاى تعقيبات، لحظاتى را در آفرينش خداوند و نعمت هاى الهى بينديشد كه همين به انسان روح و حيات مى دهد.

ص: 452

تفكّر در روايات اسلامى

در حديثى امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: «

عَلَيكُم بالفِكرِ فإنَّهُ حَياةُ قَلبِ البَصيرِ وَمَفاتيحُ ابوابِ الحِكمَةِ

؛ بر شما باد به انديشيدن، زيرا انديشه باعث زنده دلىِ شخص بينا و كليد درهاى حكمت است».(1) در روايتى امام صادق عليه السلام فرمود: «

أفضَلُ العِبادَةِ ادمانُ التَّفَكُّرِ في اللّهِ وَفي قُدرَتِهِ

؛ بهترين عبادت ها انديشه دائم درباره خدا و قدرت اوست».(2) در حديث ديگرى فرمود: «

كانَ أكثَرُ عِبادَةِ ابي ذَرّ التَّفَكُّرُ وَالإعتِبارُ

؛ بيشترين عبادت ابوذر انديشيدن و عبرت گرفتن بود».(3) و در حديث ديگرى فرمود: «

التَّفَكُّرُ يَدعُو الَى البِرِّ وَالعَمَلِ بِهِ

؛ انديشيدن آدمى را به نيكى و عمل بر طبق آن فرا مى خوانَد».(4) در حديثى على عليه السلام فرمود: «

فِكرُ ساعَةٍ قَصيرَةٍ خَيرٌ مِن عِبادَةٍ طَويلَةٍ

؛ لحظه اى انديشيدن، از روزگارى دراز به عبادت پرداختن بهتر است».(5) و در حديث ديگرى فرمود: «

مَن تَفَكَّرَ اعتَبَرَ وَ مَن اعتَبَرَ اعتَزَلَ وَ مَن اعتَزَلَ سَلِمَ

؛ هر كه انديشه كند پند گيرد و هر كه پند گرفت (از زشتى ها) كناره گيرد و هر كه كناره گرفت سالم مانَد».(6) 4. ساعتى كه نفسش از حلال بهره ببَرد. اين تعبير ممكن است دو معنى داشته باشد: يا مقصود مرمّت معاش است، زيرا در اين فراز از حديث امرار معاش ذكر نشده، يا اشاره به تفريحات سالم است.

انسان مانند ماشين آهنى نيست كه هر چه بخواهند از او كار بكشند، بلكه روح


1- بحار الانوار، ج 78، ص 115.
2- همان، ج 71، ص 321.
3- همان، ج 22، ص 431.
4- وسائل الشيعه، ج 11، ص 153.
5- غرر الحكم، ج 2، ص 58.
6- تحف العقول، ص 89.

ص: 453

و روانى دارد كه همچون جسمش خسته مى شود، چنانكه جسم به استراحت و خواب نياز دارد، روح و روان نيز به سرگرمى و تفريح سالم نياز دارد.

تجربه نشان داده كه اگر انسان به كار يكنواخت ادامه دهد بازده كارش بر اثر كمبود نشاط تدريجاً پايين مى آيد، امّا پس از چند ساعت تفريح و سرگرمى سالم چنان نشاط كار در او ايجاد مى شود كه كمّيّت و كيفيّت كار هر دو فزونى مى يابند و به همين دليل ساعاتى كه صرف تفريح مى شود كمك به ساعات كار است.

در روايات اسلامى اين واقعيّت به طرز جالبى به عنوان دستور بيان شده است آنجا كه على عليه السلام مى فرمايد: «

لِلمُؤمِنِ ثَلاثُ ساعاتٍ: فَساعَةٌ يُناجى فيها رَبَّهُ وَساعَةٌ يُرِمُّ مَعاشَهُ وَساعَةٌ يُخَلّي بَينَ نَفسِهِ وَبَينَ لَذَّتِها فيما يَحِلُّ وَيَجمُلُ

؛ زندگى مؤمن بر سه بخش است: بخشى به معنويات مى پردازد و با پروردگارش مناجات مى كند، بخشى به فكر تأمين معاش است و بخشى را به اين تخصيص مى دهد كه در برابر لذّاتى كه حلال و مشروع است آزاد باشد».(1) جالب اينكه در حديث ديگرى اين جمله اضافه شده است: «

وَذلِكَ عَونٌ عَلى سائِرِ السّاعاتِ

؛ و اين سرگرمى و تفريح سالم كمك است به ساير برنامه ها».

به گفته برخى تفريح و سرگرمى همچون سرويس و روغنكارى كردن چرخ هاى ماشين است. اين ماشين براى يك ساعت متوقّف مى شود، ولى قدرت و توان و نيروى جديدى پيدا مى كند كه چند برابر آن را جبران خواهد كرد. به علاوه بر عمر ماشين مى افزايد.

امّا مهم اين است كه سرگرمى و تفريح سالم باشد، وگرنه نه تنها مشكلى را حل نمى كند، بلكه بر مشكل ها مى افزايد. بسا تفريحات ناسالمى كه روح و اعصاب انسان را چنان مى كوبد كه قدرت كار و فعّاليّت را تا مدّتى از او مى گيرد يا لااقل بازده كار او را به حدّاقل مى رسانَد.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه در اسلام تا آنجا به موضوع تفريح سالم


1- نهج البلاغه، حكمت 390.

ص: 454

اهمّيّت داده شده است كه يك سلسله مسابقات يا حتّى شرطبندى را در اسلام اجازه داده و تاريخ مى گويد كه بخشى از اين مسابقات در حضور شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و با داورى و نظارت او انجام مى گرفت. حتّى گاه شتر مخصوص خود را براى مسابقه سوارى در اختيار ياران مى گذاشت.

در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «

انَّ النَّبىَّ صلى الله عليه و آله اجرى الإبِلَ مُقبِلَةً مِن تَبُوكَ فَسَبَقَتِ العَضباءُ وَعَلَيها اسامَةُ فَجَعَلَ النّاسُ يَقولونَ سَبَقَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَرَسولُ اللّهِ يَقولُ سَبَقَ اسامَةُ

؛ هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از تبوك برمى گشت ميان ياران خود مسابقه سوارى برگزار كرد. اسامه كه بر شتر معروف پيامبر صلى الله عليه و آله به نام عضبا سوار بود از همه پيشى گرفت، مردم براى اينكه شتر از آنِ پيامبر بود فرياد زدند رسول خدا پيشى گرفت و پيامبر فرمود اسامه پيشى گرفت و برنده شد».

نكته ديگر اينكه در قرآن آمده است كه برادران يوسف از علاقه انسان خصوصاً نوجوان به گردش و تفريح، براى رسيدن به هدفشان سوءِاستفاده كردند. در دنياى امروز نيز دست هاى مرموز دشمنان حق و عدالت از ورزش و تفريح براى مسموم ساختن افكار نسل جوان سوءِاستفاده فراوان مى كنند، لذا بايد به هوش بود كه ابرقدرت هاى گرگ صفت در لباس ورزش و تفريح نقشه هاى شوم خود را ميان جوانان، به نام ورزش و مسابقات منطقه اى يا جهانى اجرا نكنند.

فراموش نمى كنيم در عصر طاغوت وقتى مى خواستند به اهداف پليد خود دست يابند و سرمايه ها و منابع مهمّ كشور را به بهاى ناچيز به بيگانگان بفروشند، يك سلسله مسابقات ورزشى طويل و عريض ترتيب مى دادند و مردم را چنان به اين بازى ها سرگرم مى ساختند كه نتوانند به مسائل اساسى كه در جامعه آنها جريان دارد بپردازند.

حضرت در ادامه سخنانشان بلافاصله مى فرمايد: اين يك هدف اصيل نيست، بلكه هدفى مقدّماتى و آلى است. يعنى اين ساعت براى اين است كه آرامش

ص: 455

روحى پيدا كند و بتواند آن سه ساعت ديگر را درست انجام دهد.

راستى اگر چنانكه حضرت رسول در اينجا به ابوذر غفارى فرمود، همه ما اين برنامه را در شبانه روز داشته باشيم، يعنى بر مبناى واقعى با خدا راز و نياز كنيم، عبادت ها را با حضور قلب بجا آوريم، به درجات بالاى انسانى مى رسيم و خير دنيا و آخرت نصيب ما مى شود.

ص: 456

برنامه اى براى دنيا و آخرت

اشاره

3

يا اباذَر، ايّاكَ وَالتَّسويف بِامَلِكَ فإنَّكَ بِيَومِكَ وَلَستَ بِما بَعدَهُ فإن يَكُن لَكَ غَدٌ فَكُن فى الغَدِ كَما كُنتَ فى اليَومِ وَان لَم يَكُن غَدٌ لَكَ لَن تَندَمَ عَلى ما فَرَّطتَ فى اليَومِ.

اى ابوذر، برحذر باش از تسويف (و كار امروز را به فردا مينداز) تو به امروز تعلّق دارى و اگر فردايى بود كار فردا را انجام بده و اگر فردايى نبود هرگز پشيمانى ندارد.

بحارالانوار، ج 77، ص 75

نور هدايت

دستورى كه در اين بخش از حديث بيان شده هم براى دنياى انسان است و هم براى آخرت. يعنى حتّى اگر انسان مادّى مسلك باشد و به خدا عقيده نداشته باشد، بايد براى پيشرفت و موفّقيّتش به اين دستور عمل كند. حضرت مى فرمايد: اى ابوذر، تسويف و تأخير انداختن كار را رها كن و كار امروز را به فردا مينداز، براى اينكه تو متعلّق به امروز هستى نه فردا، تو امروز وظيفه ات را انجام بده و اگر فردايى بود فردا هم مثل امروز عمل كن و اگر فردايى نبود پشيمان نخواهى شد.

در اينجا حصر عقلى است يعنى از دو راه خارج نيست: يا فردايى هست يا فردايى نيست.

ص: 457

اگر فردايى باشد كار فردا را انجام بده و امروز كار امروز را و اگر فردايى نبود پشيمانى ندارد لااقل كار امروز را انجام داده اى. يكى از تسويلات نفس يا شيطان يا هر دو، عاملى است به نام «تسويف».

عوامل تسويف

الف) گاه انسان نمى خواهد بگويد كه من كار نمى كنم، امّا قلبش هم راضى نيست كه ترك كند و در عين حال در عمق دلش اين است كه آن كار را نكند.

ب) گاهى عامل تنبلى است.

ج) گاهى ترس است.

همه اينها سبب مى شود كه پديده اى به نام «تسويف» (يعنى امروز و فردا كردن) پيدا شود. يعنى گاهى مرد عمل نيست و وجدانش هم قانع نمى شود كه بگويد مرد عمل نيستم، لذا به پديده تسويف پناه مى بَرد.

يا مرد ترسويى است ولى نمى خواهد بگويد مى ترسم لذا به تسويف پناه مى بَرد.

خلاصه تسويف پوششى است براى نقطه ضعف هاى مختلف انسان كه روى همه آنها پرده مى كشد و خودش را فريب مى دهد كه من مرد عملم، امّا امروز دير نمى شود و فردا انجام مى دهم.

فى المثل كسى كه اهل شهوت و هوى و هوس است وقتى او را نصيحت مى كنند كه توبه كند تحت تأثير قرار مى گيرد، ولى خودش را فريب مى دهد و مى گويد توبه مى كنم! امّا توبه را به امروز و فردا مى اندازد.

بنابراين يكى از پديده هاى خطرناك روانى انسان و به عبارت ديگر از جمله تسويلات شيطان و نفس كه بسيار خطرناك است، موضوع تسويف است كه هم دنياى انسان را خراب مى كند و هم آخرت انسان را، زيرا هر كار خوبى را به او پيشنهاد كنى مى گويد إن شاء اللّه در آينده، يا وقتى به او مى گوييم فلان كار بد را ترك كن مى گويد إن شاءاللّه در آينده ترك مى كنم، امّا همين طور ادامه مى دهد

ص: 458

و معلوم نيست اين آينده كى مى رسد.

اين تعبيرى است كه حضرت رسول در اين حديث فرموده «

فإنَّكَ بِيَومِكَ

؛ تو متعلّق به امروز هستى نه فردا». به قول يكى از نويسندگان معروف، اصلًا فردا وجود ندارد، چون فردا هم كه آمد مى شود امروز. تو امروز وظيفه امروز را دارى نه وظيفه فردا. پناه بر خدا، اگر امروز گناه كردى همين امروز توبه كن.

هم امروز از پشت بارت بيفكن ميفكن به فردا مر اين داورى را

اگر امروز مى خواهى تحصيل كمال كنى از همين امروز دست به كار شو.

مى خواهى مطالعه كنى، قلم به دست بگيرى، هر كارى كه مى خواهى بكنى از همين حالا مشغول شو، يا حدّاقل مرحله اى از آن را امروز انجام بده، چرا كه شيطان انسان را فريب مى دهد و به او القا مى كند كه تو آدم خوبى هستى، امروز دير نمى شود.

حتّى گاهى انسان به عملش آب و رنگ مذهبى مى دهد مى گويد: عجله كار شيطان است. با اين سخن مى خواهد از زير مسؤوليّت فرار كند و به آن رنگ مذهبى مى دهد كه چرا توكّل ندارى؟ چرا شتابزده هستى؟ چرا صبرى ندارى؟

و هزاران چرا مى آورد تا ضعف خود را در پوششى از صفات مثبت بپوشاند.

يكى از نكته هاى مهم اين است كه لغزش از جاهاى ساده شروع مى شود. يك بار كه انسان مى لغزد، بار دوم و سوم هم مى لغزد و كم كم برايش عادت مى شود و همين به انحراف مى انجامد و سرانجام اين انحراف به سقوط عظيمى منجر مى شود كه انسان را نابود مى كند. اگر همان لحظه اوّل كه دچار لغزش شد آن را مورد مطالعه و تجزيه و تحليل قرار مى داد و به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله عمل مى كرد و لغزشش را اصلاح مى كرد به انحراف كشيده نمى شد.

برخى تعجّب مى كنند كه روز قيامت چگونه همه چيز عليه انسان شهادت مى دهد. در دنيا انسان مى بيند كه سى سال اعمالش را در نيم ساعت بيان مى كند.

يعنى اگر لحظه اى به فكر فرو رود و درباره اعمالش بينديشد مى بيند كه همه اعمال و رفتار گذشته اش در مقابل چشمانش رژه مى رود. حال بايد باور كند كه

ص: 459

قيامتى در كار است ووقتى انسان وارد آن دادگاه شد شايد به جاى يك بار صدها بار اعتراف مى كند (اين دادگاه دنيا در مقابل دادگاه قيامت مقام بسيار پايين ترى دارد).

اگر مسائل بررسى شوند مى بينيم كه داراى چند بُعد هستند: سياسى، اجتماعى، اخلاقى. پس چرا فقط به بُعد سياسى مسائل نظر مى كنيد كه البتّه آن هم لازم است. بايد به بُعد اخلاقى نيز نگريست، چون مى توان پند گرفت. زمانى كه انسانى پير و ناتوان شد مى فهمد كه نعمت جوانى چه نعمتى بوده و چه ارزان آن را از دست داده است. يكى از علما را ديدم به او گفتم حالتان چطور است؟ جمله عجيبى در پاسخ من گفت به اين مضمون كه نه اهل اين دنيايم و نه اهل آن دنيا و ظاهراً هم زنده هستم.

دوران پيرى كارى با انسان مى كند كه نمى تواند تصميم درستى بگيرد، اگر هم تصميم بگيرد سودى ندارد. يكى از دعاهاى انسان بايد اين باشد كه خدايا ما را از ذلّت پيرى حفظ كن.

از يكى از مراجع تقليد نقل كردند كه وقتى پير و ناتوان شده بود- به شوخى يا جدّى- نفرين مى كرد مى گفت تويى كه به من دعا مى كردى خدا پيرت كند، حالا بيا ببين كه الان چه شده ام!

وقتى انسان همه نيروهايش را از دست داد ديگر نمى تواند كارى بكند. الان كه جوان هستيد و توانايى داريد مى توانيد انجام دهيد. تمام علماى بزرگ بار علمى خود را در دوران جوانى بسته اند. مرحوم آيةاللّه العظمى بروجردى رحمه الله نوشته هايى را كه در هشتاد سالگى روى منبر مى خواند شايد آنها را در چهل سالگى آماده كرده بود. انسان وقتى به هشتاد سالگى رسيد ديگر كارى نمى تواند بكند. سرمايه هايى كه قبلًا اندوخته ايد دور شما مى چرخد، لذا مراقب باشيد تسويف مانع كار شما نشود، زيرا در اين صورت انسان نه در دنيا و نه در آخرت به جايى نمى رسد. اميد است اين كلام حضرت به ابوذر غفارى را نصب العين خود قرار دهيم و در كارها امروز و فردا نكنيم.

ص: 460

عواقب سخن بدون علم

اشاره

4

يا أباذَر، إذا سُئِلتَ عَن عِلمٍ لا تَعلَمُهُ فَقُل لا أعلَمُهُ تَنجُ مِن تَبِعَتِهِ وَلا تُفتِ بِما لا عِلمَ لَكَ بِهِ تَنجُ مِن عَذابِ اللّهِ يَومَ القِيامَةِ.

اى اباذر، اگر چيزى از تو بپرسند كه آن را ندانى، بگو نمى دانم. در اين صورت از عواقب آن نجات مى يابى و به چيزى كه نمى دانى فتوا نده كه از عذاب قيامت نجات يابى.

بحارالانوار، ج 77، ص 76

نور هدايت

از جمله كارهايى كه عموميّت دارد و شايد دامنگير بسيارى از مردم باشد اين است كه اگر پرسشى از آنها كنند و پاسخ آن را ندانند خجالت مى كشند بگويند نمى دانيم، لذا پاسخى مى دهند كه روى آن مطالعه اى صورت نگرفته و در نتيجه غلط از كار در مى آيد. چنين سخنى كه از روى عدم آگاهى و بى حساب و كتاب گفته شده است، هم عواقب و تبعات دنيوى دارد و هم عواقب اخروى.

نكته مهمّى را به شما طلّاب يادآور مى شوم كه وقتى لباس روحانيّت پوشيديم و عِمامه بر سر گذاشتيم مفهومش اين نيست كه عِلم كل يا استاد كلّ فى الكلّ هستيم، چنين نيست، زيرا بسيارى از چيزهاست كه انسان نمى داند.

علما، مراجع، مجتهدان و متفكّران، آن هم با هفتاد يا هشتاد سال مطالعه و تدريس، بسيارى از مسائل را نمى دانند و اگر از آنها بپرسند مى گويند مطالعه

ص: 461

مى كنيم و بعد جواب مى دهيم. بنابراين، كارى نكنيم كه هم براى خودمان و هم براى مردم، اين ذهنيّت پيدا شود كه ما همه چيز را مى دانيم. به قول آن دانشمند، همه چيز را همگان دانند و همگان هم هنوز از مادر متولّد نشده اند. علاوه بر اين همه چيز را همگان هم نمى دانند، چون اگر تمام علوم بشر را روى هم جمع كنيم باز همگان همه چيز را نمى دانند و اين يك واقعيّت انكارناپذير است. من برخى مسائل را از آنها مى پرسيدم مى گفتند بايد فكر كنيم، مطالعه مى كنيم. خلاصه سخن بدون علم و آگاهى عواقب خطرناكى هم در دنيا دارد و هم در آخرت كه گريبان انسان را مى گيرد.

عواقب دنيوى

اگر در امور مادّى از انسان سؤالى كنند و بدون علم و آگاهى جواب دهد به خودش و ديگران زيان مادّى مى رسانَد. و اگر در امور معنوى باشد زيان معنوى به مردم مى رساند. هر ضربه اى كه به جامعه وارد شود به فرد هم وارد مى شود.

فى المثل اگر عالمى فتواى نادرستى بدهد كه به سبب آن ضرر و زيانى دامنگير كسى گردد، خسارت به او خسارت به كلّ جامعه است و اين باعث مى شود كه عواقب دنيوى هم داشته باشد، زيرا گاهى فقيه و مجتهد ضامن خسارات مادّى هم مى شود. مثلًا اگر كسى از من به عنوان يك مرجع تقليد بپرسد كه من گوسفند را چنين سر بريدم حلال است يا حرام؟ من در پاسخ بگويم حرام است و بايد دور ريخته شود، اين را من على القاعده ضامن هستم، چون اگر واقعاً حرام نباشد و من فتوا به حرمت بدهم، يا اگر طرز ذبح كردن را گفته باشم و غلط بوده، كه اگر جاهل مقصّر باشد نه جاهل قاصر، چون بى مطالعه و دقّت سخنى گفته و باعث شده است گوسفند حرام شود، در اينجا اگر فتواى قطعى به ضمان مجتهد ندهيم، دست كم احتياط وجوبى دارد. چنانكه در رأى قاضى گفته اند اگر قاضى رأى داد كه بيگناهى اعدام شود، اگر جاهل مقصّر است كه بايد طبق قانون اسلام با او رفتار

ص: 462

شود و اگر جاهل قاصر است و خطا كرده، به دليل آنكه مصون نيست از بيت المال مسلمانان بايد ديه خطايش را بپردازند، مجتهد هم مانند قاضى است.

عواقب اخروى

اين كار عواقب و تبعاتى هم در آخرت انسان دارد. مثلًا اگر شما در مجلس وعظ و خطابه روى منبر، فتواى خلافى را نقل كنيد و در نقل آن مقصّر باشيد، وقتى مى توانيد از عواقبش در امان باشيد كه تمام كسانى را كه پاى منبر بوده اند ببينيد و اشتباهى را كه كرده ايد جبران كنيد. حال من چگونه مستمعين را شماره و آنها را پيدا كنم تا يك حكم خلاف الهى را كه گفته ام تصحيح كنم؟ اين كار بسيار دشوارى است. بنابراين بايد با دقّت سخن گفت و در اصول و فروع دين و احكام اسلام بايد دقّت فراوان به خرج داد. حتّى اگر در جايى يقين داريد باز فوراً جواب ندهيد، ابتدا مطالعه كنيد و بعد جواب بدهيد.

انسان در اين گونه موارد بايد بترسد كه واقعاً ترس هم دارد، زيرا اين كار از خطرهاى بسيار بزرگى است كه جامعه را تهديد مى كند. اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: «

لا تَقُل ما لا تَعلَمُ فإنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلى جَوارِحِكَ كُلّها فَرائِضَ يَحتَجُّ بها عَلَيكَ يَومَ القِيامَةِ

؛ آنچه را نمى دانى مگوى، زيرا خداوند بر اعضا و جوارح تو فرايضى مقرّر داشته كه روز قيامت به آنها با تو احتجاج خواهد كرد».(1) اين برنامه اسلام است، امّا مى بينيم كه عدهّ اى چقدر با جرأت فتوا مى دهند و خود را در همه مسائل اسلامى (اصول و فروع و اقتصاد و سياست) صاحبنظر دانسته و قضاوت مى كنند. اين براى جامعه بسيار خطرناك است كه تخصّص در مسائل دينى از آن حذف شود. چگونه است كه در مسائل طبّى غير طبيب حق ندارد نسخه بدهد و اين قابل تعقيب است، امّا وقتى در مسائل دينى نسخه هاى زيادى صادر مى شود و هر كسى اظهار نظر مى كند قابل تعقيب نيست؟


1- نهج البلاغه، حكمت 382.

ص: 463

لذا بايد هر مسأله اى را براى اهلش بگذارند. مسائل فقهى را براى مراجع و مجتهدان و حوزه هاى علميّه بايد گذاشت، چون آنها اهلش هستند. مسائل دينى چيزى نيست كه هر چه به ذهن هر كسى رسيد بگويد. من حساب كرده ام حدود پنجاه سال است كه در اين حوزه تدريس مى كنم، ولى مثل آنها جرأت نمى كنم با آن صراحت جواب بدهم. بايد پذيرفت كه حساب تخصّص هاى علمى از مسائل شرعى و دينى جداست و هر كسى در قلمرو خودش فعّاليّت كند.

طب براى اطبّا، كشاورزى براى كشاورزان، فقه هم براى فقها.

بنابراين حضرت مى فرمايد: اگر از موضوعى بپرسند و پاسخ آن را ندانى صريحاً بگو نمى دانم كه در اين صورت از تبعات آن نجات پيدا مى كنى و به چيزى كه نمى دانى فتوا نده كه از عذاب قيامت نجات يابى.

سخن گفتن در كلام حضرت على عليه السلام

«لا تَقُل ما لا تَعلَمُ بَل لا تَقُل كُلَّ ما تَعلَمُ فإنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلى جَوارِحِكَ كُلّها فَرائِضَ يَحتَجُّ بِها عَلَيكَ يَومَ القِيامَةِ

؛ آنچه را نمى دانى مگوى، بلكه هر آنچه را مى دانى همه را مگوى، زيرا خداوند بر اعضا و جوارح تو فرايضى مقرّر داشته كه روز قيامت به آنها با تو احتجاج خواهد كرد».(1) «

كَم مِن نَظَرَةٍ جَلَبَت حَسرَةً وَكَم مِن كَلِمَةٍ سَلَبَت نِعمَةً

؛ بسا نگاهى كه موجب حسرت و بسا سخنى كه موجب سلب نعمت است».(2) «

اذا تَكَلَّمتَ بِالكَلِمَةٍ مَلَكَتكَ وَاذا أمْسَكتَها مَلَكتَها

؛ هرگاه سخنى گفتى تو در بند آن خواهى بود و چون ساكت مانى، سخن در بند تو خواهد بود».(3) «

لا يَزالُ الرَّجُلُ المُسلِمُ يُكتَبُ مُحسِناً مادامَ ساكِتاً فإذا تَكَلَّمَ كُتِبَ مُحسِناً أو مُسيئاً


1- نهج البلاغه، حكمت 382.
2- تحف العقول، ص 90.
3- غرر الحكم، ج 1، ص 128.

ص: 464

مرد مسلمان تا ساكت است نيكوكار نوشته مى شود و چون سخن گويد يا نيكوكار يا بدكار نوشته خواهد شد».(1) «

انَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ جَعَلَ صُورَةَ المَرأةِ في وَجهِها وَصورَةَ الرَّجُلِ في مَنطِقِهِ

؛ همانا خداوند سيماى زن را در صورت او نهاد، امّا سيماى مرد را در منطق و گفتارش».(2) از جمله مصداق هاى بارز و مهمّ سخن بدون علم، شايعه پراكنى است. از بلاهاى بزرگى است كه دامنگير جوامع مختلف مى شود و روح اجتماعى وتفاهم و همكارى را در ميان آنها مى كشد. گاه يك منافق مطلب نادرستى جعل مى كند و آن را به ديگران مى گويد و كسانى بدون تحقيق در نشر آن مى كوشند و شايد شاخ و برگ هايى هم از خودشان به آن مى افزايند و در نتيجه آن مقدار قابل توجّهى از نيرو وفكر و وقت مردم را مشغول ساخته واضطراب ونگرانى درمردم ايجاد مى كنند.

بسا شايعات كه اعتماد عمومى را متزلزل مى سازد و افراد جامعه را در انجام دادن كارهاى لازم سست و مردّد مى كند.

گرچه اجتماعاتى كه در فشار و حفقان هستند گاهى شايعه سازى و نشر شايعات را به عنوان نوعى مبارزه يا انتقامجويى تعقيب مى كنند، ولى در اجتماعات سالم نشر شايعات زيان هاى فراوانى به بار مى آورَد. اگر شايعات در مورد افراد لايق، مثبت و مفيد باشد آنها را در خدمات خود دلسرد مى كند و گاهى حيثيّت چندين ساله آنها را بر باد مى دهد و مردم را از فوايد وجود آنان محروم مى سازد؛ به همين دليل، اسلام قاطعانه با شايعه سازى مبارزه كرده و جعل دروغ و تهمت را ممنوع مى سازد.

درسى مهم براى برقرارى نظم اجتماعى

قرآن كريم مى فرمايد: «وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ».(3) در اين آيه به يكى از


1- ثواب الاعمال، ص 178.
2- كنز الفوائد، ج 2، ص 14.
3- سوره اسراء، آيه 36.

ص: 465

مهم ترين اصول زندگى اجتماعى اشاره شده كه ناديده گرفتن آن نتيجه اى جز هرج و مرج اجتماعى و از بين رفتن روابط انسانى و پيوندهاى عاطفى نخواهد داشت. اگر به راستى اين برنامه قرآنى در جامعه انسانى و همه جوامع بشرى دقيقاً اجرا شود بسيارى از نابسامانى ها كه از شايعه سازى و جوسازى و قضاوت هاى عجولانه وگمان هاى بى اساس واخبار مشكوك و دروغ سرچشمه مى گيرد برچيده خواهد شد. در غير اين صورت هرج ومرج در روابط اجتماعى همه جا را فرا خواهد گرفت. هيچ كس از گمان بد ديگرى در امان نخواهد بود. هيچ كس به ديگرى اطمينان پيدا نخواهد كرد و آبرو و حيثيّت افراد همواره در مخاطره خواهد بود.

در بسيارى از آيات قرآن و روايات اسلامى درباره ظنّ و گمان تأكيد شده، از جمله:

آياتى كه افراد بى ايمان را در پيروى از ظنّ و گمان به شدّت نكوهش كرده مى فرمايد: « «وَ مَا يَتَّبِعُ اكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لَايُغْنِى مِنَ الْحَقّ شَيْئًا»؛ بيشترشان در قضاوت هاى خود تنها از گمان پيروى مى كنند، در حالى كه گمان به هيچ روى انسان را به حق و حقيقت نمى رسانَد».(1) در جاى ديگر پيروى از گمان در رديف پيروى از هواى نفس قرار داده شده است: « «إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوِى الْأَنْفُسُ»؛ آنها تنها پيروى از گمان و هواى نفس مى كنند».(2) در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «

انَّ مِن حَقيقَةِ الايمانِ أن لا يَجوزَ مَنطِقُكَ عِلمَكَ

؛ از حقيقت ايمان اين است كه گفتارت از علمت فزون تر نباشد و بيش از آنچه مى دانى نگويى».(3) در حديث ديگرى از امام موسى بن جعفر عليه السلام مى خوانيم كه از پدرانش چنين روايت كرد: «

لَيسَ لَكَ ان تَتَكَلَّمَ بِما شِئتَ لأنَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ يَقولُ: وَلا تَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ


1- سوره يونس، آيه 36.
2- سوره نجم، آيه 23.
3- وسائل الشيعه، ج 18، ص 16.

ص: 466

عِلْمٌ

؛ تو نمى توانى هر چه را مى خواهى بگويى، زيرا خداوند متعال مى فرمايد از آنچه علم ندارى پيروى نكن».(1) در حديث ديگرى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

ايّاكُم وَالظَّنَّ فإنَّ الظَّنَّ اكذَبُ الكِذبَ

؛ از گمان بپرهيزيد كه گمان بدترين دروغ است».(2) كسى خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد: «

إنَّ لي جيراناً وَلَهُم جَوارٍ مُغَنّياتٌ يَتَغَنَّينَ وَيَضرِبنَ بالعُودِ فَرُبَّما دَخَلتُ الخَلاءَ فَاطيلُ الجُلُوسَ استِماعاً منّي لَهُنَّ قال فقال أبوعبداللّه عليه السلام: لا تَفعَل فَقال الرّجُلُ: وَاللّهِ ما هو شي ءٌ آتيهِ بِرِجلي إنَّما أسمَعُ بِاذُني فقال أبوعبداللّه عليه السلام: باللّهِ تباركَ وَتَعالى

«إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولَا»(3)

فَقالَ الرَّجُلُ كَأَنّي لَم أسمَعها في كتابِ اللّهِ مِن عَجَمىّ وَعَرَبىّ لا جَرَمَ إنّي قَد

تَرَكتُها وَإنّي أستَغفِرُ اللّهَ

؛ همسايگانى دارم كه كنيزكان خواننده اى دارد، مى خوانند و مى نوازند و من گاهى كه براى قضاى حاجت مى روم نشستن خود را طولانى تر مى كنم تا نغمه هاى آنان را بشنوم، در حالى كه براى چنين منظورى نرفته ام. امام صادق عليه السلام فرمود: مگر گفتار خداوند را نشينده اى كه مى فرمايد: گوش و چشم و قلب همگى مسؤولند؟ گفت: گويى هرگز اين آيه را از هيچ كس، نه عرب و نه عجم نشينده بودم و اكنون اين كار را ترك مى گويم و به درگاه خدا توبه مى كنم».(4) در برخى منابع روايى در ذيل اين روايت مى خوانيم كه امام به او دستور داد برخيز و غسل توبه كن و هرچند مى توانى نماز بگزار، زيرا كار بسيار بدى كردى و اگر در آن حال مى مردى مسؤوليّت تو بزرگ بود.

از اين آيات و احاديث روشن مى شود كه اسلام چگونه چشم و گوش انسان را مسؤول مى شمرَد؛ تا نبيند نگويد، تا نشنود قضاوت نكند و بدون تحقيق و علم و يقين، نه به چيزى معتقد شود، نه عمل كند و نه به داورى برخيزد.


1- وسائل الشيعه، ج 18، ص 17.
2- همان.
3- سوره اسراء، آيه 36.
4- بحارالانوار، ج 79، ص 246.

ص: 467

ضايعات پيروى از حدس و گمان

پيروى از گمان و حدس و تخمين و شايعات و هر آنچه غير از علم و يقين حاصل مى شود، خطرهايى براى فرد و جامعه ايجاد مى كند كه هريك به تنهايى ضايعات بزرگى دارد، از جمله:

تكيه بر غير علم، سرچشمه پايمال شدن حقوق افراد يا دادن حق به غير مستحق است.

پيروى از غير علم، آبروى افراد آبرومند را به خطر مى اندازد و خدمتگذاران را دلسرد مى كند.

اعتماد بر غير علم، به بازار شايعات و شايعه سازان رونق مى دهد.

پيروى از غير علم، روحيّه تحقيق و كنجكاوى را از انسان گرفته و او را فردى زودباور و ساده انديش بار مى آورَد.

پيروى از غير علم، روابط گرم و دوستانه را در خانه و بازار و همه جا به هم زده و مردم را به يكديگر بدبين مى سازد.

پيروى از غير علم، استقلال فكرى را از بين مى بَرد و روح را براى پذيرش هرگونه تبليغات مسموم آماده مى كند.

پيروى از غير علم، سرچشمه قضاوت ها و انتخاب هاى عجولانه در مورد هر كس و هر چيز است كه اين خود مايه انواع ناكامى ها و پشيمانى هاست.

راه مبارزه با پندارگرايى

اكنون اين پرسش مطرح است كه چگونه مى توان خود و جامعه را از اين عادت زشت و نكبت بار و عواقب دردناك آن رهايى بخشيد؟

در پاسخ بايد به چند نكته توجّه كرد:

نخست بايد عواقب دردناك اين كار را از راه هاى مختلف پى درپى به مردم گوشزد كرد و از آنها خواست كه در آثار شوم پيروى از غير علم بينديشند.

ص: 468

ديگر اينكه بايد طرز تفكّر و جهان بينى اسلامى را در انسان ها زنده كرد تا بدانند خداوند در همه حال مراقب آنهاست. او شنونده و بينا و حتّى از افكار ما آگاه است «يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِى الصُّدُورِ».(1)

هر سخنى كه مى گوييم ثبت و ضبط مى شود و هر گامى برمى داريم در حساب ما نوشته مى شود و مسؤول تمام اعمال و قضاوت ها و اعتقادات خود هستيم.

همچنين بايد سطح رشد فكرى را بالا برد، زيرا پيروى از غير علم اغلب كار عوام ساده لوح و ناآگاه است كه با شنيدن يك شايعه بى اساس فوراً به آن مى چسبند و داورى مى كنند و آن را الگوى كار خود قرار مى دهند.


1- سوره غافر، آيه 19.

ص: 469

عالم بى عمل

اشاره

5

يا اباذَر، يَطَّلِعُ قَومٌ مِن اهلِ الجَنَّةِ عَلى قَومٍ مِن اهلِ النّارِ فَيَقولونَ ما ادخَلَكُمُ النّارَ وَقَد دَخَلنا الجَنَّةَ بِفَضلِ تَأديبِكُم وتَعليمِكُم فَيَقولونَ انّا كُنّا نأمُرُ بِالخَيرِ وَلا نَفعَلُهُ.

اى ابوذر، (روز قيامت) جمعى از اهل بهشت (به جهنّم نگاه مى كنند) جمعى از اهل علم را مى بينند و به آنها مى گويند ما به تعليم و تربيت شما وارد بهشت شديم، چرا شما اهل جهنّم شديد؟ مى گويند: ما شما را امر مى كرديم به كارهاى درست، ولى خودمان عمل نمى كرديم.

بحارالانوار، ج 77، ص 76

نور هدايت

درباره عالم بى عمل تعبيرات تكان دهنده و روايات بسيارى داريم. پيامبر صلى الله عليه و آله در اينجا تعبيرى عينى و ملموس دارند. البتّه از قرآن هم استفاده مى شود كه رابطه بهشت و جهنّم به كلّى بسته نمى شود و هر دو دسته مى توانند از احوال هم باخبر باشند. برخى وقتى وارد بهشت مى شوند دوستان خود را نمى بينند. قرآن مى فرمايد:

«فَاطَّلَعَ فَرَءَاهُ فِى سَواءِالْجَحِيمِ»(1) كلمه «اطّلع» از بالا به پايين نگاه كردن است كه او را در جهنّم مى بيند تعجّب مى كند. اين رسوايى بزرگى است كه شرمندگى آن از عذاب جهنّم هم بيشتر است. يعنى مقلّد يا فرد عادى، عالمى را كه از او


1- سوره صافّات، آيه 55.

ص: 470

موعظه شنيده يا مرجعى را كه از او تقليد كرده در جهنّم مى بيند و خود او در بهشت از نعمت هاى بهشتى بهره مند است. چقدر باعث خجالت و سرافكندگى است كه آن افراد كه فرع بوده اند از اين عالم و مرجع و روحانى كه اصل هدايتگر بوده است بپرسند چه چيز شما را وارد جهنّم كرد؟ آنجا ديگر كسى نمى تواند دروغ بگويد يا توريه كند بايد راست بگويد و حق را بيان كند.

ازاين رو بايد به فكر چاره بود كه سخنان و مواعظى كه مى گوييم در خودمان اثر بگذارد و بدانچه مى گوييم عمل كنيم و واقعاً عالم عامل باشيم.

در اين زمينه تعبيرات مختلفى وارد شده كه عالم بى عمل مانند شمعى است كه خود مى سوزد و به ديگران روشنى و گرمى مى رسانَد، نابود مى شود ولى خود از آن بهره اى نمى بَرد، يا چون زنبور بى عسل است، يا مانند كسى است كه در كنار چشمه اى نشسته و ديگران را از آب زلال آن بهره مند مى سازد امّا خود او از تشنگى جان مى سپارد.

بنابراين بهتر است انسان توجّه كند كه آيا آنچه را مى گويد خودش عمل مى كند؟ اگر عمل نمى كند بيان نكند، بلكه بكوشد و تمرين كند تا نخست خودش عامل به آن باشد و سپس براى ديگران بيان كند. اين همان برنامه اى است كه اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «

ايُّها النّاسُ انّي وَاللّهِ ما احُظُّكُم عَلى طاعَةٍ الّا اسبِقُكُم الَيها وَلا انهاكُم عَن مَعصِيَةٍ الّا اتَناها قَبلَكُم مِنها

؛ من شما را به هيچ اطاعتى دعوت نمى كنم، جز آنكه قبلًا خودم عمل مى كنم و شما را از هيچ معصيتى نهى نمى كنم، مگر آنكه خودم قبلًا از آن معصيت متناهى مى شوم».

نكته مهم اين است كه بدانيم علم خورشيد زندگى است، دانش فروغ پربهاى حيات است، علم شيرين ترين ميوه اى است كه انسان از نخستين روز پيدايى تاكنون چشيده. گاو و خر از راه نوش فربه مى شوند، ولى آدمى از راه گوش فربه مى گردد. اگر زندگى را مانند يك ساختمان فرض كنيم، پايه و اصل آن علم است.

امّا تمام اين ارزش ها و آثار و قدر و قيمت ها براى علم و عالم هنگامى است كه

ص: 471

در مسير صحيح قرار داشته باشد. عالِم كه ظرف علم است، اگر داراى باطن آلوده و روح پليد و كدورت قلب و ظلمت روان باشد، علمش در كجا مصرف خواهد شد؟

يك انسان شرير بى تربيت و يك موجود پست هنگام به دست گرفتن سلاح چه مى كند؟ جز آدمكشى و ضربه زدن به حيات ديگران كار ديگرى از او انتظار مى رود؟

دانشمندى هم كه از هدايت و صلاح و تربيت و آراستگى و صفاى باطن و معنويّت دل دور باشد، با علمش همان كار را مى كند، بلكه عالِم گمراه و دانشمند هوى پرست و شخص باسواد خودخواه از قاتل و ظالم بدتر و ضررش بيشتر است، بدين رو از بزرگان اسلام نقل شده است: «

اذا فَسَدَ العالِمُ فَسَدَ العالَمُ

؛ هرگاه دانشمند فاسد شود، جهان فاسد خواهد شد».(1) متأسّفانه در روزگار ما بيشتر دانشمندان دچار هواى نفس اند، هواى نفسى كه مانند ريشه درخت در تمام زواياى زندگيشان ريشه دوانده و از اعمال و اخلاق و كردارشان پيداست كه گويى هواى نفس براى آنان والاترين معبود و بهترين محبوب و عزيزترين معشوق است.

دولتمردان اروپا و امريكا و برخى دولتمردان آسيا و افريقا از نظر علوم مادّى دانشمندند، وكلاى مجالس كشورهاى متمدّن و نيمه متمدّن باسوادند، بسيارى از نظاميان رده هاى بالا اهل دانش اند، بيشتر يا تمام كشيش ها و خاخام هاى مسيحى و يهودى اهل علم اند، پاپ در واتيكان مغز متفكّر روحانيّت مسيحى است، برخى روحانيون اسلامى كه با دربارها متّحدند و تكيه گاه تداوم بدترين حكومت ها در ممالك اسلامى، داراى سواد اسلامى اند، ولى از نظر اعمال و رفتار و اخلاق و كردار گويى بويى از انسانيّت نبرده اند. اينان همه با هم در شرق و غرب مجموعه اى هستند كه جهان را در تمام ابعاد حياتش به فساد كشيده


1- الهدى إلى دين المصطفى ج 1، ص 79.

ص: 472

و ظلمى نبوده كه نكرده و جنايتى نبوده كه مرتكب نشده اند و خيانتى نبوده كه از آنها سرنزده، هواى نفس بر آنان به سختى حاكم است، علم و عواطف و احساسات و مشاعر و اخلاق و روان و قلب آنان محكوم و ابزار و عمله اوست، اينان كسانى اند كه از قديم در وصفشان گفته اند: چو دزدى با چراغ آيد گزيده تر برد كالا.

و سعدى درباره اينان گفته است:

تيغ دادن در كف زنگى مست به كه افتد علم را ناكس به دست

قرآن و روايات عالِم بودن چنين هوى پرستان را منكر نمى شود، از آنان به عالم ياد كرده، ولى كمترين ارزشى برايشان قائل نيست.

بشر نمونه عالمان فاسد اين زمان را به ياد ندارد. اسرائيل از هيچ جنايتى به مسلمين و بشر فروگذار نكرده است، عالمان دربارى مصر و عربستان رابطه دوستى با آنان را براى دولت هاى مسلمان از نظر شرعى بى مانع مى دانند.

عالمان اسير هوى و هوس، جهان و بشريّت را به فساد كشيده اند.

قرن هيجدهم تا امروز را كه در مرز ورود به قرن بيست ويكم ميلادى هستيم بايد به جاى اينكه قرن علم و تمدّن و تكنيك و صنعت و قرن اتم و فضايل بناميم، قرن فساد و انحطاط و قرن سقوط و شقاوت بدانيم.

بلايى كه علوم ظاهر و انديشمندان مادّى بر سر انسان در اين دو قرن آورده اند در تاريخ حيات بشر بى سابقه است، در حالى كه اينان مى توانستند با اين همه اكتشاف و اختراع، نردبانى براى رسيدن به عالَم معنا درست كنند و با پى بردن به اين همه اسرار محيّرالعقول در عالم طبيعت، بشريّت را چنان با خدا و راه او آشنا سازند كه سفره عدل و حكمت در سراسر زمين پهن شود، امّا از اين همه علوم نتيجه عكس گرفتند و با غرور و تكبّرى كه پيدا كردند جهان و انسان را غرق در فساد كردند.

ص: 473

علماى هوى پرست مسيحى يا بانيان جنگ هاى صليبى

وقتى در موضوع جنگ هاى صليبى با كمال دقّت و بى طرفى به بررسى مى پردازيم مى بينيم كه جز ريخته شدن خون ميليون ها بيگناه و خرابى هزاران مسكن و مأوا و به غارت رفتن اموال ميليون ها مظلوم و سوختن و خاكستر شدن كاشانه و اثاث مردم محصولى نداشت. بر هيچ منطق و فلسفه الهى و اجتماعى استوار نبود و علّت آن هوى پرستى يك عالم مسيحى و يك پاپ خائن بود. وى ادّعا داشت تربت عيسى در دست مسلمين است و از مسلمين تعبير به كفّار كرد و قيام مسيحيّت را كه به اصطلاح او مؤمن بودند عليه كفّار يعنى مسلمين براى نجات تربت عيسى واجب دانست. مسيحيان هم به فتواى او و اربابان بعدى نسبت به مسلمين از هيچ جنايتى فروگذار نكردند، در حالى كه مى دانست قرآن مجيد كتاب آسمانى مسلمين از مريم به عنوان دارنده مقام عصمت و از عيسى به بهترين صورت ياد كرده و حتّى كشته شدن حضرت عيسى عليه السلام را باصراحت نفى كرده و هيچ دليلى براى كشته شدن عيسى در اختيار مسيحيان نيست و قبرى كه براى او در بيت المقدس ادّعا مى كنند ريشه و اصل ندارد، ولى از باب هوى پرستى و براى حفظ رياست پوشالى و به دست آوردن مال و منال، تحت پوشش نجات قبر عيسى، فتواى ريخته شدن خون مسلمين و به غارت رفتن اموالشان را صادر مى كنند. بى شك بازگو كردن تمام جوانب جنگ هاى صليبى كتابى جداگانه مى طلبد و در اينجا در آن مقام نيستيم.(1)

اساس حكومت بنى اميّه بر دوش عالمان هوى پرست

كسى پيدا نمى شود كه بنى اميّه را از پليدترين چهره هاى ننگين بشرى نداند.

معاويه پايه گذار حكومت اموى با تكيه بر عالمان هوى پرست، خود را مسلمان جا زده بود و تمام جنايات خود را در پوشش فتواهاى عالمان كثيف و پستى


1- تاريخ قرون وسطى، ج 2، ص 250.

ص: 474

همچون ثمرة بن جندب و ابوهريره تصحيح مى كرد و به محض اينكه بر اثر مظالم و خيانت هايش مورد بازخواست مسلمين قرار مى گرفت از آن عالمان براى تبرئه خود كمك مى گرفت. آنها با گرفتن اندكى رشوه به عنوان اينكه سال ها در مصاحبت رسول اكرم صلى الله عليه و آله بودند احاديثى برابر با مذاق حكومت معاويه و براى پاك كردن او، از قول پيامبر صلى الله عليه و آله جعل مى كردند و به خورد توده مردم كه از خطّ تحقيق و علم جدا بودند مى دادند و با استفاده از ايمان مردم به پيامبر چنين به مردم القا مى كردند كه كارهاى معاويه بر طبق اصول اسلام و سنّت رسول خداست. و از همين راه بود كه پايه هاى حكومت اموى به عنوان حكومت مذهبى و جانشينى رسول اكرم صلى الله عليه و آله محكم و استوار مى شد.

بدبختى در اين بود كه عالمان اهل هوى براى پيشبرد امويان و عبّاسيان هم خودشان جعل حديث مى كردند و هم به احاديثى كه اسلاف خائن آنان جعل كرده بودند تكيه مى زدند و با پخش و شرح و ذكر آن احاديث قلّابى و دروغين، اكثريّت مردم را كه خودِ آنان از اسلام بى اطّلاع نگاه داشته بودند، نسبت به وضع بنى اميّه و بنى عبّاس تسليم و راضى مى كردند و اگر هم اعتراضى از سوى مردم مى شد بلافاصله توجيه مى كردند و از اين طريق بزرگ ترين ضربه ها را در مقابل دريافت دينار و درهمى ناچيز به اسلام و انسانيّت مى زدند.

عالمان هوى پرست قرن بيستم

آنان كه آتش جنگ جهانى اوّل را برافروختند و ميليون ها انسان بيگناه را به كام آتش جنگ سوزاندند، از فارغ التحصيل هاى دانشگاه و دانشكده بودند.

آنان كه آتش جنگ جهانى دوم را شعله ور ساختند و نزديك به سى ميليون انسان را در آتش خودخواهى و هوى و هوس خود خاكستر كردند و هزاران خانه و مدرسه و كودكستان و بيمارستان را با اهلش نابود كردند، تحصيل كرده هاى دانشگاه و دانشكده بودند.

ص: 475

آنان كه از فرانسه به الجزاير رفتند و در مدّت هفت سال نزديك به يك ميليون مسلمان را كه جرمى جز طلب آزادى از شرّ استعمار نداشتند كشتند و هزاران مرد و زن را در زندان ها انواع شكنجه ها كردند، پايان نامه هاى تحصيلى خود را از دانشگاه هاى فرانسه متمدّن و آزاديخواه و مبتكر منشور آزادى و حقوق بشر گرفته بودند.

آنان كه از انگلستان براى غارت كشورهاى آسيايى و افريقايى و امريكاى لاتين رخت سفر مى بستند و محرومان و مستضعفان را به جرم آزاديخواهى قطعه قطعه مى كردند همه از دانشمندان اقتصاد، روان شناسى، سياست و علوم ديگر بودند.

قاتلان «اميركبير» ها، «سيّدجمال الدين» ها، «لومبو» ها و هزاران دلسوزى كه براى نجات ملّت هاى خود قيام كرده بودند، با كمال تأسّف از دانشمندان علوم مادّى و تجربى بودند.

جنايات هولناك و غارتگرى وحشتناك و ستمگرى ها و بيدادگرى هاى خطرناك اين فارغ التحصيل هاى دانشگاه هاى دنيا، در صدها كتاب قطور، بدون شك قابل بازگو كردن نيست.

اكنون ترجيح مى دهيم به جاى تشريح جنايات اين عالمان هوى پرست، به چند نمونه بسيار روشن از چهره هاى الهى عالمان باتقوا و به دور از هوى و هوس اشاره كنيم تا معلوم شود علم وقتى در نفْس و دل و جان انسان باتقوا جاى گيرد چه سود سرشارى براى دنيا و آخرت آن عالم و ديگران خواهد داشت.

از شنيدن خبر گناه دق كرد

در زمان حاج ميرزا محمّدحسن يزدى (متوفّى سال 1307، از دانشمندان بزرگ شيعه در شيراز) براى استان فارس و شهر شيراز استاندار فرستادند. وى براى آشنايى با وضع استان و خصوصاً شهر شيراز، روز پنجشنبه از بزرگان قوم

ص: 476

و رؤساى اصناف در باغ حكومتى دعوت كرد. جمعى از سران بازار شيراز كه لباس و چهره آنان از ديگران مذهبى تر بود نيز در آن مجلس شركت جستند. پس از صرف ناهار يك دسته مُطرب كليمى برنامه اجرا كردند و فضاى آن مجلس را به فسق و فجور آلوده ساختند.

داستان آن مجلس و شركت گنندگان و برنامه هايش را براى حاج ميرزا محمّدحسن نقل كردند. روز جمعه پس از نماز عصر به منبر رفت. در حالى كه از شدّت اندوه و غصّه بلندبلند گريه مى كرد فرمود: چگونه ممكن است كسانى كه با اهل علم ارتباط دارند و چهره شان نمايشگر دين است در مجلسى شركت جويند كه از شرايط دين خدا دور بود و در آنجا لهو و لعب رواج داشت. آيا اين شركت و عدم ترك آن و نهى از منكر نكردن كار صحيحى بوده؟ واى بر شما كه از عمل شما جگر من سوخت. از شنيدن اين خبرِ وحشتناك دلم گرفت، من اگر بميرم خونم به گردن شماست. سپس از منبر به زير آمد و به خانه رفت و سخت مريض شد. طبيب از او عيادت كرد و گفت: براى اين مريض تغيير آب و هوا لازم است.

او را به باغ سالارى در بيرون شهر منتقل كردند. همان وقت مرتاض هندى به شيراز آمد، مى گفتند متخصّص رمل و اسطرلاب است و احياناً پيشگويى هم مى كند. يكى از تجّار كه از ارادتمندان ميرزا بود نزد مرتاض رفت و گفت:

مال التجاره اى دارم كه به قِران برخورد كرده، مى خواهم ببينم اين قِران از او برطرف مى شود؟

مرتاض ساعتى در انديشه شد، تاجر گفت اگر نمى دانى معطّل نكن! مرتاض گفت: آنچه به زبان گفتى در دلت نيست. تاجر گفت: پس چيست؟ مرتاض گفت:

زاهدترين خلق زمانه بيمار است مى خواهى بدانى وضعيّتش به كجا مى كشد، او بيش از شش ماه ميهمان شما نخواهد بود.

اين مرد الهى و عالم عامل كه عمرى را با هواى نفس مبارزه كرده بود با شنيدن خبر گناه دق كرد و از شدّت حسرت و اندوه از دنيا رفت.

ص: 477

عالم بى عمل در روايات اسلامى

انس بن مالك گويد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

مَرَرتُ لَيلَةَ اسرِىَ بي عَلى اناسٍ تُقرَضُ شِفاهُهُم بِمَقاريضَ مِن نارٍ فَقُلتُ مَن هؤلاءِ يا جَبرَئيلُ؟ فَقالَ هُم خُطَباءٌ مِن أهلِ الدُّنيا مِمَّن كانوا يَأمُرونَ النّاسَ بِالبِرّ ويَنسَوْنَ أنفُسَهُم

؛ شبى كه مرا به معراج بردند بر گروهى عبور كردم كه لبانشان را با مقراض هاى آتشين مى بريدند. از جبرئيل پرسيدم اينان كيانند؟ گفت: اينان گويندگانى اند از اهل دنيا كه مردم را به كار نيك فرمان مى دادند، ولى خود را فراموش مى كردند».(1) پيامبر صلى الله عليه و آله به ابن مسعود فرمود: «

يابنَ مَسعودٍ مَن تَعَلَّمَ العِلمَ وَلَم يَعمَل بِما فيهِ حَشَرَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ أعمى

؛ اى پسر مسعود، هر كه دانش را فرا گيرد و به آن عمل نكند خداوند او را روز قيامت نابينا محشور مى كند».(2) در حديثى از امام على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «

العالِمُ مَن شَهِدَت بِصِحَّةِ أقوالِهِ أفعالُهُ

؛ دانشمند كسى است كه كردارش بر درستى گفتارش گواهى دهد».(3) و در حديثى فرمود: «

لا يَنفَعُ قَولٌ بِغَيرِ عَمَلٍ

؛ سخنى كه با عمل همراه نيست سود ندارد».(4) و در حديث ديگرى فرمود: «

عِلمٌ بِلا عَمَلٍ كَشَجَرٍ بِلا ثَمَرٍ

؛ دانشى كه با عمل همراه نيست مانند درختى است كه ميوه ندارد».(5)


1- تفسير نور الثّقلين، ج 1، ص 75.
2- بحارالانوار، ج 77، ص 100.
3- غررالحكم، ص 67.
4- همان، ص 848.
5- همان، ص 498.

ص: 478

نشانه هاى علم حقيقى و عالم حقيقى

اشاره

6

يا اباذَر، مَن اوتِىَ مِن العِلمِ ما لا يُبكيهِ لَحَقيقٌ ان يَكونَ قَد اوتِىَ عِلمَ ما لا يَنفَعُهُ لِأنَّ اللّهَ نَعَت العُلَماءُ فَقالَ عَزَّ وَجَلَّ:

«إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا* وَ يَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبّنَا إِنْ كَانَ وَعْدُ رَبّنَا لَمَفْعُولًا* وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعًا».(1)

اى ابوذر، كسى كه به او علم داده شود كه او را به گريه واندارد، شايسته است كه گفته شود علم غير نافع به او داده شده، زيرا خداوند علما را بدين صفات ذكر كرده و فرموده است: كسانى كه پيش از آن به آنها دانش داده شده، هنگامى كه اين آيات بر آنان خوانده مى شود، سجده كنان به خاك مى افتند- و مى گويند: منزّه است پروردگار ما، كه وعده هايش به يقين انجام شدنى است!- آنها بى اختيار به زمين مى افتند و گريه مى كنند و تلاوت اين آيات، همواره بر خشوعشان مى افزايد.

بحارالانوار، ج 77، ص 79

نور هدايت

در حديث مورد بحث پيامبر صلى الله عليه و آله يكى از نشانه هاى علم حقيقى و علماى حقيقى را بيان و استفاده بسيار لطيفى از قرآن مى كند مى فرمايد: علمى كه تو را به گريه واندارد علم نيست. سپس از آيات سوره اسراء كه درباره برخى علماى


1- سوره اسراء، آيات 107- 109.

ص: 479

يهود و نصارا است استنباط مى كند، زيرا گروهى از يهود و نصارا وقتى خدمت حضرت رسيدند، همين كه آيات قرآن را شنيدند گريه كردند و به سجده افتادند و با خوشحالى گفتند: خداوند وعده داده بود كه پيامبرى برانگيزد و اين وعده الهى تحقّق يافت و ما به محضر آن پيامبر رسيديم. در اينجا تعبير به «يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ» كرده است. «ذَقَن» به معنى چانه است و آن چيزى نيست كه در سجده به خاك بيايد، امّا كسانى كه با تمام صورت سجده مى كنند، آخرين محلّى كه ممكن است به سجده بيايد چانه است و اين نهايت خضوع در سجده را مى رسانَد.

اينان به گريه افتادند و شاد شدند و سپس به سجده افتادند و شكر كردند كه معبود و مطلوبشان را پيدا كرده و پيغمبر موعود را يافته اند. حضرت مى خواهد در اين بخش از سخنان گهربارش بفرمايد كه علم حقيقى حالت خضوع و گريه به همراه دارد.

انواع گريه: گاه گريه به سبب غم و غصّه و اندوه است.

گاهى گريه به سبب خوشحالى است كه از آن به «گريه شوق» تعبير مى شود.

زمانى گريه به علّت ترس است كه از آن به «گريه خوف» تعبير مى كنند.

گاه انسان كارى كرده سپس شرمنده و پشيمان شده كه از آن تعبير به «گريه ندامت و شرم» شده است.

گاهى انسان از روى محبّت و عاطفه اى كه نسبت به بعضى دارد همين كه او را مى بيند، ناگهان اشك هايش جارى مى شود، اگرچه چيزى هم ضايع نشده و از بين نرفته است كه به آن «گريه محبّت و ترحّم» مى گويند.

علما و كسانى كه علم حقيقى و معرفت به خداوند سبحان پيدا كرده اند به معناى حقيقى همه اين گريه ها را در مقابل خداوند دارند. مثلًا وقتى به مناجات مى روند گريه عشق به خدا و در عين حال گريه ترس و غم و محبّت و ندامت و شرمسارى است.

مرحوم فشاركى رحمه الله در عنوان الكلام مى گويد: بهترين گريه ها چهار قِسم است:

ص: 480

گريه از شوق رحمت الهى، گريه از ترس عذاب الهى، گريه در فضائل و مصيبت اهل بيت عليهم السلام.

در فضيلت اين چهار قِسم همين بس كه گريه نماز را باطل مى كند، ولى اين چهار قسم از گريه مبطل نماز نيستند.

گفته اند چون آيه « «وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ»؛ البتّه وعده گاه جميع آن مردم گمراه نيز آتش دوزخ خواهد بود».(1) نازل شد، رسول اكرم صلى الله عليه و آله از جبرئيل درباره طبقات جهنّم پرسيد، گفت تا به طبقه هفتم رسيد ساكت شد. حضرت فرمود:

درباره طبقه هفتم نيز به من خبر ده! جبرئيل گفت: آن جاى مرتكبان گناه كبيره از امّت تو خواهد بود كه بدون توبه بميرند. با شنيدن اين سخن، حضرت غمگين و بيهوش شد. وقتى به هوش آمد فرمود: اى جبرئيل، مصيبت مرا بزرگ كردى، آيا امّت من داخل جهنّم خواهند شد؟ عرض كرد: آرى. گريه آن بزرگوار بيشتر شد و چنان گريه مى كرد كه جبرئيل هم به گريه افتاد. پس جبرئيل رفت و آن حضرت تا چند روز گوشه گير شد و فقط براى نماز از خانه بيرون مى آمد و با كسى سخن نمى گفت و مرتّب گريه و تضرّع مى كرد، تا جايى كه اصحاب هم بر حال آن حضرت گريستند و نمى دانستند كه چه واقع شده است. سرانجام به حضرت فاطمه زهرا عليها السلام پناه آورد كه هر وقت حضرت او را مى ديد شاد و مسرور مى شد.

وقتى به در خانه فاطمه عليها السلام آمد صداى آسيا كردن آن مظلومه را شنيد كه جو آسيا مى كرد و مى فرمود: « «وَ مَا عِنْدَاللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَى ؛ آنچه نزد خداست بسيار براى شما بهتر و پايدارتر است».(2) از آن مظلومه خواهش كردند كه از پدر بزرگوارشان جريان را بپرسد. حضرت چادر بر سر كرد و روانه شد، چون از خانه بيرون آمد اصحاب ديدند كه دوازده موضع چادر آن مظلومه از ليف خرما وصله دارد.

سلمان گفت: سبحان اللّه، دختر پادشاهان كفر، لباس از حرير و ديباج پوشيده اند،


1- سوره حجر، آيه 43.
2- سوره قصص، آيه 60.

ص: 481

ولى چادر دختر پادشاه دين و دنيا از پشم و ليف خرماست و وصله دارد.

اين سخن در قلب آن مظلومه اثر كرد، چون بر پدر بزرگوارش وارد شد نخست گفت: آيا مى بينى كه سلمان با ديدن چادر من تعجّب كرد، به خدايى كه تو را به حق فرستاده، پنج سال است كه من و على جز يك پوست ميش نداريم كه با آن روزها شتر خود را علف مى دهيم و شب فرش خود مى سازيم و بالش ما پوستى است از ليف خرما. پس آن جناب فرمودند: اى سلمان، دختر من را واگذار، شايد با صبر رستگار شود. آنگاه ديد كه پدر بزرگوارش به قدرى گريه كرده كه در سجده، زمين از اشك آن جناب گِل شده است. آن مظلومه علّت آن را پرسيد، حضرت فرمود: اى نور ديده ام، چگونه گريه نكنم در حالى كه جبرئيل خبر داده كه امّت من به جهنّم مى روند! فاطمه عليها السلام گفت: جهنّم را براى من وصف كنيد. حضرت فرمود: هفتاد هزار كوه از آتش، در هر كوهى هفتاد هزار وادى از آتش و در هر وادى هفتاد هزار شكافى از آتش و در هر شكافى هفتاد هزار قصر از آتش و در هر قصرى هزار خانه از آتش و در هر خانه هفتاد هزار تابوت از آتش و در هر تابوتى هفتاد هزار نوع از عذاب.

حضرت زهرا عليها السلام با شنيدن اين سخن صيحه زد و افتاد و بيهوش شد. چون به هوش آمد، عرض كرد: اى بهترين خلق خدا، اين عذاب ها براى كيست؟

حضرت فرمود: براى هر كه نماز را تباه كند و از نفس امّاره پيروى كند. و اين كيفيّت كمترين طبقات آن است. هنگامى كه اصحاب اين سخن را از حضرت شنيدند گريه كنان و ناله كنان بيرون رفتند. يكى مى گفت: كاش از مادر زاييده نشده بوديم. عمّار مى گفت: كاش مرغى بودم در بيابان ها و بر من حساب و عقابى نبود.

سلمان رو به بقيع نهاده، بر سر مى زد و مى گفت: آه از دورى سفر و كمى توشه.

خلاصه همه اصحاب صيحه زنان و گريه كنان، مضطرب شدند. سرانجام حضرت زهرا عليها السلام عرض كرد: اى پدر، حال چه بايد كرد؟ حضرت فرمود: على و حسنين را خبر كن. وقتى پنج تن مكرّم آل عبا جمع شدند، در برخى اخبار وارد

ص: 482

شده است كه آن جناب سر خود را برهنه كرد و فرمود: اى على، تو هم عِمامه از سر بردار. اى فاطمه، مقنعه از سر بردار. اى نور ديدگان، شما هم سر خود را برهنه كنيد. وقتى ابى عبداللّه خواست سر را برهنه كند جبرئيل از سدرةالمنتهى نازل شد عرض كرد: مگذار حسين سرش را برهنه كند كه در ملكوت اعلا شورش مى شود. خداوند مى فرمايد: « «وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى ؛ به زودى پروردگارت به تو چندان عطا مى كند تا راضى شوى».(1) آيا غير از اين است كه اين سر مطهّر غير از آن سرهاى منوّر باشد، بلكه خداوند خواست كه حجّت را بر مردم تمام كند كه مقامش را بدانند و او را بر روى خاك كربلا نگذارند و پيشانيش را از تير نشكافند و از سنگ نشكنند.(2) اكنون اين پرسش مطرح است كه چرا در روايت بر موضوع گريه تأكيد نشده است؟ در پاسخ مى گوييم: گريه خصوصيّت ندارد، بلكه پديده اى است كه اوج حالتى روانى را در انسان مى رسانَد، همان گونه كه خنده چنين است. يعنى وقتى خوف عشق، شرمسارى، غم و ندامت به اوج مى رسد حالت گريه به انسان دست مى دهد. گريه يك هدف بالذّات و مطلوب نيست. گفته اند: چشم دريچه دل انسان است. يعنى حوادثى كه در دل رخ مى دهد از اين دريچه نمايان مى شود و لذا به عنوان دريچه قلب، روح و احساسات روى چشم تكيه مى كنند. پس اگر يك جمع بندى ساده اى كنيم، علم موجب پيدايى اين حالات در انسان مى شود و گريه هم اوج و مظهر و بيانگر آن حالات است. بنابراين حضرت رسول صلى الله عليه و آله در اين بخش از جملات گهربارش، روى نقطه حسّاسى انگشت مى نهد كه اى ابوذر، علمى كه تو را به گريه در نياورَد علم نيست. علمى كه محبّت آفرين، شرم آفرين، خوف آفرين نباشد علم نيست. دانشى است توخالى، بى محتوا و فقط داراى مشتى اصطلاحات.


1- سوره ضحى آيه 5.
2- فشاركى، عنوان الكلام، ص 278 و 289.

ص: 483

علم آن است كه در عمق جانت نفوذ كرده و قلب تو را تسخير كند و احساساتت را به اوج رسانده و سزاوار است اين حالات نيكو را در تو ايجاد كند.

گريه از ترس خداوند در روايات اسلامى

امام صادق عليه السلام از پدرش و او از پدرانش روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

طُوبى لِعَبدٍ نَظَرَ اللّهُ إلَيهِ وَ هُوَ يَبكي عَلى خَطيئَتِهِ مِن خَشيَةِ اللّهِ لَم يَطَّلِع عَلى ذلِك الذَّنبِ غَيرُهُ

؛ خوشا به حال بنده اى كه خدا به او نظر كند، در حالى كه وى از ترس خدا بر گناه خود كه غير خدا كسى از آن آگاه نشده، گريه مى كند».(1) در حديث ديگرى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «

اذا بَكَى العَبدُ مِن خَشيَةِ اللّهِ تَحاتَّت عَنهُ الذُّنوبُ كَما يَتَحاتُّ الوَرَقُ فَيَبقى كَيَومٍ وَلَدَتهُ امُّهُ

؛ هرگاه بنده از ترس خدا گريه كند گناهانش مانند برگ درخت فرو مى ريزد و مانند روزى مى شود كه مادرش او را به دنيا آورده بود».(2) از عبداللّه بن مسعود نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

عَلَيكَ بِخَشيَةِ اللّهِ وَ أداءِ الفَرائِضِ فإنَّهُ يَقولُ:

«هُوَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ»(3)

وَ يَقولُ:

«رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِىَ رَبَّهُ»(4)؛ بر تو باد ترس از خدا و انجام دادن واجبات، زيرا خداوند مى فرمايد: او اهل تقوا و آمرزش است و مى فرمايد: خدا از آنان خشنود است و آنان نيز از او خشنودند. اين مقام كسى است كه از پروردگارش بترسد».(5) امام صادق عليه السلام از پدرش امام باقر عليه السلام نقل كرده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

كُلُّ عَينٍ باكِيَةٌ يَومَ القِيامَةِ الّا ثَلاثُ اعيُنٍ: عَينٌ بَكَت مِن خَشيَةِ اللّهِ وَعَينٌ غَضَّت عَن مَحارِمِ


1- مستدرك الوسائل، ج 11، ص 242.
2- همان، ص 247.
3- سوره مدّثر، آيه 56.
4- سوره بيّنه، آيه 8.
5- مستدرك الوسائل، ج 11، ص 230.

ص: 484

اللّهِ وَعَينٌ باتَت ساهِرَةً في سَبيلِ اللّهِ

؛ همه چشم ها روز قيامت گريان است، مگر سه چشم: چشمى كه از ترس خدا گريسته و چشمى كه از محرّمات خدا پوشيده شده و چشمى كه در راه خدا شب را به بيدارى به سر برده است».(1) در حديثى على عليه السلام فرمود: «

بِالبُكاءِ مِن خَشيَةِ اللّهِ يُطفِئُ بِحاراً مِن غَضَبِ اللّهِ

؛ گريه از ترس خدا، درياهايى از خشم خدا را خاموش مى كند».(2) در روايتى امام حسين عليه السلام فرمود: «

ما دَخَلتُ عَلى أبي قَطُّ الّا وَجَدتُهُ باكِياً

؛ هيچ گاه بر پدرم وارد نشدم مگر اينكه او را گريان ديدم».(3) در حديثى از امام على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «

بالبُكاءِ مِن خَشيَةِ اللّهِ تُمَحَّصَ الذُّنوبُ

؛ با گريه از ترس خدا، گناهان پاك مى شوند».(4) در حديثى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

مَن بَكى مِن ذَنبٍ غُفِرَ لَهُ وَ مَن بَكى مِن خَوفِ النّارِ أعاذَهُ اللّهُ مِنها وَ مَن بَكى شَوقاً الى الجَنَّةِ أسكَنَهُ اللّهُ فيها وَكَتَبَ لَهُ أماناً مِنَ الفَزَعِ الأكبَرِ وَمَن بَكى مِن خَشيَةِ اللّهِ حَشَرَهُ اللّهُ مَعَ النَّبيّينَ وَالصّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ وَحَسُنَ اولئِكَ رَفيقاً

؛ هركس بر گناهى گريه كند آمرزيده شود و هر كه از ترس آتش بگريد خداوند از آتش به او پناه دهد و هر كه از شوق بهشت گريه كند خداوند او را در بهشت جاى دهد و امانى از ترس بزرگ براى او مى نويسد و هر كس از ترس خدا بگريد خداوند او را با پيامبران و راستگويان و شهدا و نيكوكاران كه نيكو رفيقانى اند، محشور مى كند».(5) در حديثى امام صادق عليه السلام فرمود: «

كَم مِمَّن اكثَرَ ضِحكَهُ لاعِباً يَكثُرُ يَومَ القِيامَةِ بُكاؤهُ وَكَم مِمَّن أكثَرَ بُكاءَهُ عَلى ذَنبِهِ خائِفاً يَكثُرُ يَومَ القِيامَةِ في الجَنَّةِ سُرورُهُ وَضِحكُهُ

؛ بسا كسانى كه زياد مى خندند و بازيگرند و روز قيامت گريه فراوان مى كنند و بسا


1- بحارالانوار، ج 93، ص 329.
2- ارشاد القلوب، ج 1، ص 96.
3- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 295.
4- غرر الحكم، ج 338.
5- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 295.

ص: 485

كسانى كه از ترس گناه خود مى گريند و روز قيامت در بهشت خنده و شادى فراوان دارند».(1) قطب رواندى نقل كرده كه خداوند به داوود عليه السلام فرمود: «

ادعُني بِهذَا الإسمِ يا حَبيبَ البَكّائينَ

؛ مرا با اين نام: اى دوست گريه كنندگان بخوان».(2)


1- بحار الانوار، ج 76، ص 59.
2- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 293.

ص: 486

تعديل آرزوها

اشاره

7

يا أباذَر، اذا أصبَحتَ فَلا تُحَدّث نَفسَكَ بِالمَساءِ وَاذا أمسَيتَ فَلا تُحَدّث نَفسَكَ بالصَّباحِ وَخُذ مِن صِحَّتِكَ قَبلَ سُقمِكَ وَمِن حَياتِكَ قَبلَ مَوتِكَ فإنَّكَ لا تدري ما اسمُكَ غَداً.

اى ابوذر، چون صبح كردى، از شام سخن مران و چون شب كردى وعده صبحگاه به خود مده، از زمان تندرستى ات براى روز بيمارى استفاده كن و از زندگانى ات پيش از مرگت، چرا كه نمى دانى فردا نام تو چيست.

بحارالانوار، ج 77، ص 75

نور هدايت

اگر در مورد اعضا و جوارح آدمى بينديشيم درمى يابيم كه هيچ چيزى در وجود انسان بيهوده خلق نشده است. يعنى عواطف و تمايلات و غرايز مختلفى كه در انسان وجود دارد همه لازم است. «امَل» (آرزو) از جمله چيزهايى است كه اگر در ما نباشد چرخ هاى وجود انسان به حركت درنمى آيد. انسان به اميد و آرزو زنده است. انسان هاى نااميد را بايد انسان هاى مرده حساب كرد. مثلًا انسان مريض تا زمانى كه اميدوار به درمان باشد بيمارى برايش خطر چندانى ندارد، امّا اگر از بهبودى و سلامتى نااميد شد همين نااميدى عامل خطرناكى براى از پا درآوردن او مى شود. در حديثى آمده است: «

لَولا الأمَلُ لَما رَضَعَت والِدَةٌ وَلَدَها وَلا غَرَسَ غارِسٌ شَجَراً

؛ اگر اميد نبود هيچ مادرى به فرزندش شير نمى داد و كسى

ص: 487

درختى نمى كاشت».(1) بنابراين اميد و آرزو لازم است، ولى اشكال در افراط و تفريط است. يعنى آرزو اشكال ندارد، بلكه اگر انسان تمام همّ و غمّش در آرزوهاى دور و دراز خلاصه شود چنين چيزى اشكال دارد، زيرا آرزوهاى طولانى مشكلات و دردسرهايى را براى انسان مى آفريند. گاه موجب مى شود كه انسان آخرت و جهان پس از مرگ را فراموش كند، براى اينكه لازمه آرزوهاى طولانى حبّ بقاست و لازمه حبّ بقا هم كراهت و ملاقات با خداست. اينها لازم و ملزوم يكديگرند.

آرزوهاى نابه جا و كلام اميرالمؤمنين على عليه السلام

«الأماني تُعمي اعيُنَ البَصائِرِ

؛ آرزوها چشمه هاى دل را كور مى كند».(2) «

أشرَفُ الغِنى تَركُ المُنى

؛ برترين بى نيازى ترك آرزوهاست».(3) «

رَحِمَ اللّهُ امرَءً سَمِعَ حُكماً فَوَعى وَدُعِىَ الى رَشادٍ فَدَنا وَكَذَّبَ مُناهُ

؛ خداوند بيامرزد كسى را كه سخن حكيمانه بشنود و آن را فراگيرد و به جانب حق هدايت شود و آن را بپذيرد و آرزوهاى نابه جا را ترك كند».(4) «

الشَّيطانُ المُضِلُّ وَالانفُسُ الامّارَةِ بِالسُّوءِ غَرَّتهُم بِالامانِىّ وفَسَحَت لَهُم بِالمَعاصي وَوَعَدتَهُمُ الإظهارُ فَاقتَحَمَت بِهِمُ النّارُ

؛ شيطان گمراه كننده است و نفس امّاره، آنها (خوارج نهروان) را با آرزوهاى نابجا فريب داد و ميدان گناه را برايشان گشود و به آنان وعده پيروزى داد و سرانجام آنها را به جهنّم فرستاد».(5) «

ايّاكَ وَالاتّكالَ عَلَى المُنى فإنَّها بَضائِعُ النُوكي

؛ از تكيه بر آرزوها بپرهيز، پس


1- بحارالانوار، ج 74، ص 173.
2- نهج البلاغه، حكمت 275.
3- همان، حكمت 211.
4- همان، خطبه 86.
5- همان، خطبه 323.

ص: 488

همانا سرمايه احمقان است».(1) «

ايُّها النّاسُ انَّ أخوَفَ ما أخافُ عَلَيكُم اثنانٍ: اتّباعُ الهَوى وَطُولُ الامَلِ فأمّا اتّباعُ الهَوى فَيَصُدُّ عَن الحَقّ وَأمّا طولُ الامَلِ فَيُنسِى الآخِرَةَ

؛ اى مردم، به راستى كه ترسناك ترين چيزى كه از آن بر شما هراسانم دو چيز است: پيروى هواى نفس و آرزوهاى طولانى، امّا پيروى هوى و هوس انسان را از حق بازمى دارد و آرزوهاى دراز، سبب فراموشى آخرت مى شود».(2) «

مَن أطالَ الأمَلَ اساءَ العَمَلَ

؛ هر كه آرزويش طولانى شود كارش را بد انجام مى دهد».(3) «

مَن جَرى في عِنانِ امَلِهِ عَثَرَ بِأجَلِهِ

؛ هر كه لجام آرزويش را رها كرد با مرگ به زمين خواهد خورد».(4)

راه مبارزه با طول أمل (آرزو) چيست؟

پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ روشنى به اين پرسش داده و مى فرمايد: وقتى صبح مى كنى احتمال بده كه عصرى در كار نباشد، يا وقتى شام مى كنى احتمال بده صبحى در كار نباشد، يا اين سلامتى كه الان دارى امروز ميهمان تو است و فردا مى رود، يا اگر زنده اى احتمال بده فردا حياتى در كار نباشد. خلاصه آرزوهاى طولانى نكن كه اگر موفّق شوى مى توانى از اين نعمت ها استفاده كنى.

از جمله چيزهايى كه مى تواند باعث تعديل آرزوها شود و طول أمل را از بين ببَرد ملاحظه تقلّب و دگرگونى روزگار است. در جمله پايانى حديث، حضرت تعبير بسيار جالبى دارد، مى فرمايد: «

انَّكَ لا تَدرِي ما اسمُكَ غَداً

؛ تو نمى دانى كه فردا نامت چيست». يعنى آيا در صف مردگانى يا زندگان؟ وقتى نمى دانى فردا


1- نهج البلاغه، نامه 31.
2- همان، حكمت 36.
3- همان، خطبه 42.
4- همان، حكمت 19.

ص: 489

نامت چيست، آرزوهاى طولانى چرا؟ بهترين راه براى اينكه انسان بتواند پرده هاى طول أمل را بشكافد و از حالت غفلت و غرور دور شود مشاهده تحوّل و دگرگونى روزگار است. سرنوشت كسانى كه در اين دنيا بودند و به انواع زيورآلات و نعمت هاى دنيوى و مقام هاى گوناگون آن دست يافتند. «نمرود» ها، «فرعون» ها، «قارون» ها، سرانجام آنها چه شد؟ عاقبت برامكه و هارون را مطالعه كنيد و از آن پند گيريد.

سرنوشت برامكه درس بسيار آموزنده اى است.

در زمان هارون الرشيد امور مملكت به برامكه واگذار شده بود و آنان قدرت بسيارى داشتند و چنان عزيز بنى عبّاس و هارون بودند كه روزى هارون با جعفر برمكى وارد باغى شدند، چشم جعفر به درخت سيب افتاد و سيبى را در نظر گرفت. هارون براى چيدن سيب دست دراز كرد، امّا دستش نرسيد. هارون گفت:

پا بر دوش من بگذار! آن گاه جعفر پا بر دوش هارون گذارد و سيب را چيد.

سبب زوال دولت برامكه

علّت اصلى آن قتل موسى بن جعفر عليه السلام بود، ولى سبب ظاهرى آن از اين قرار بود كه هارون جعفر و عبّاسه خواهر خود را دوست مى داشت چندان كه دورى هيچ كدام را نمى توانست تحمّل كند، ناچار عبّاسه را به عقد جعفر درآورد ولى از جعفر پيمان گرفت كه هرگز در تنهايى با عبّاسه خلوت نكند مگر در حضور هارون. جعفر ابتدا نپذيرفت ولى سرانجام راضى شد.

از سوى ديگر عبّاسه، خواهر هارون، علاقه وافرى به جعفر داشت ولى جعفر خوددارى مى ورزيد. عبّاسه ناچاراً به مادر جعفر متوسّل شد و مال فراوانى به او داد و از وى خواست كه جعفر را از راه به در بَرد و او را مطيع عبّاسه گرداند. مادر جعفر چون از عاقبت كار بى خبر بود فريفته كلمات عبّاسه شد و سرانجام شبى جعفر را خواست و گفت: كنيزكى را ديده ام كه در اوصاف كمال ممتاز است

ص: 490

و قصد دارم او را براى تو خريدارى كنم و آن قدر در وصف او سخن گفت كه جعفر شيفته اش شد و از مادرش طلب كرد و مادر هم پيوسته وعده مى داد. جعفر اصرار كرد كه آن كنيز كجاست؟ مادر گفت امشب او را برايت مى آورم و در همان روز به دنبال عبّاسه فرستاد كه بيا امشب به وصال پسرم خواهى رسيد. چون شب شد جعفر هنگام بازگشت به منزل، عبّاسه را با لباس هاى فاخر و جمال نيكو ديد و چون در مجلس هارون زياد خمر نوشيده بود او را نشناخت و با وى همبستر شد. هنگامى كه فارغ شد عبّاسه گفت: حيله دختران ملوك را چه ديدى؟ جعفر كه هنوز در حال مستى بود معناى كلام عبّاسه را نفهميد. عبّاسه توضيح بيشترى داد و چون جعفر از جريان آگاه شد مستى اش زايل شد و با ناراحتى زياد به عبّاسه گفت: مرا ارزان فروختى.

عبّاسه از جعفر حامله شد و پس از وضع حمل طفل او را به دايه دادند و امر كرد آن طفل را به مكّه برده و تربيت كنند تا هارون باخبر نشود. مدّتى اين مطلب از هارون مخفى ماند.

در اين ميان روزى زبيده همسر هارون كه نزد او مقام و مرتبتى داشت از يحيى نزد هارون شكايت كرد كه او خادمان و خواجه سرايان گماشته و از آمدو شد در حرم منع مى كند. هارون الرشيد اين موضوع را با يحيى در ميان نهاد و يحيى گفت: يا امير مگر من در حرم تو متّهم به تقصيرم؟ هارون الرشيد گفت: لا وَاللّهِ.

يحيى التماس كرد كه ديگر سخن زبيده را در حقّ من گوش نكن. هارون الرشيد پذيرفت و يحيى در مخالفت زبيده اصرار كرد. زبيده يك بار ديگر با هارون درباره اين موضوع سخن گفت و هارون پاسخ داد كه من يحيى را در حرم خود در كارى كه نيست متّهم نمى دانم. زبيده گفت: اگر چنين است چرا يحيى پسر خود را از آن مهم منع نكرد؟ آن گاه زبيده واقعه عبّاسه و جعفر را به طور كامل شرح داد. هارون پرسيد آيا بر اين گفته ها دليل هم دارى؟ زبيده گفت: چه دليلى روشن تر از فرزند؟ هارون پرسيد كجاست؟ گفت: در مكّه. پرسيد آيا غير از تو

ص: 491

كس ديگرى هم خبر دارد؟ گفت همه اهل حرم مى دانند. لذا هارون سخن را تمام كرد و قصد مكّه كرد.

البتّه به نقل ديگر، روزى هارون با اسماعيل بن يحيى هاشمى از بغداد براى شكار بيرون رفت، چشمش به گلّه گوسفندى افتاد. پرسيد اينها از كيست؟ گفتند:

از جعفر است. همچنين به هر قريه و آبادى كه رسيد به آل برامكه نسبت دادند.

گفت: آنان را غنى و فرزندان خود را فقير كرديم، سپس برگشت و شرح اين امور را به زبيده گفت. زبيده گفت: آنچه گفتى اندك است. هارون تعجّب كرد و گفت:

مگر خبر تازه اى دارى؟ گفت: از (مسرور) ياسر بپرس. هارون مسرور خادم را احضار كرد و جريان جعفر و عبّاسه را از او پرسيد و وى را تهديد به قتل كرد.

مسرور ناچاراً واقعه را شرح داد و گفت: با اينكه خليفه منع كرده جعفر و عبّاسه جمع نشوند مگر در حضور او، از ايشان سه فرزند به دنيا آمده كه يكى در مكّه و دومى مرده و سومى در مدينه است. هارون با ناراحتى گفت: او مرا رسوا و سرافكنده كرد. بعد براى كشف مطلب، به بهانه اى روانه حج شد كه سرانجام اين راز بر او فاش شد، لذا تصميم گرفت آل برامكه را نابود كند.

هارون حكم خراسان را به جعفر داد و او قصد حركت كرد. همان وقت جعفر را خواست و گفت: نامه اى از خراسان رسيده و صلاح رفتن نيست. از سوى ديگر به مسرور گفت: برو و ده عمله بياور و در ميان عمارت چاهى حفر كنيد. او چنين كرد. هارون به قصر آمد و به مسرور گفت: عبّاسه را خفه كن و جسدش را در چاه بينداز. آن گاه مسرور را تهديد كرد كه اين مطلب مخفى بمانَد.

آرى عيش و شب نشينى ها اين چنين كيفرى دارد.

هارون هنگامى كه تصميم گرفت جعفر را بكشد سندى بن شاهك ملعون را طلبيد و او را مأمور كرد به بغداد رفته، خانه هاى برامكه و نويسندگان آنها را محاصره كند به گونه اى كه كسى نفهمد و خودش با جعفر حركت كرد و در موضعى كه در آن زمان به «قمز» معروف بود به عيش و سرور پرداختند، تا آنكه

ص: 492

جعفر به سوى خانه خود روانه شد و هارون او را مشايعت كرد. هارون الرشيد مسرور را خواست و گفت: تو را سراغ كارى مى فرستم كه محمّد و قاسم و فرزندانم اهل آن نيستند ولى تو را اهل آن مى دانم و نبايد مخالفت كنى. مسرور گفت: من چنان مطيع شما هستم كه اگر بگويى بر شكم خود شمشير زنم، اطاعت مى كنم.

هارون الرشيد گفت: جعفر را مى شناسى؟ مسرور جواب داد كسى نيست كه او را نشناسد. گفت مى روى در هر كجا كه باشد سر او را مى آورى. مسرور بر خود لرزيد و ساكت ماند و بعد از رد و بدل شدن سخنانى بين آن دو سرانجام مسرور گردن نهاد و سراغ جعفر رفت و سر جعفر را براى هارون بُرد و هارون سر را نزد پدرش يحيى فرستاد. بعد هارون دستور داد جسد جعفر را بر سر پل بغداد آويختند و هنگامى كه خواست به خراسان برود دستور داد آن را بسوزانند.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «

إذا أقبَلَتِ الدُّنيا على أحَدٍ أعارَتهُ مَحاسِنَ غَيرِهِ وَإذا أدبَرَت عَنهُ سَلَبَتهُ مَحاسِنَ نَفسِهِ

؛ هرگاه دنيا به كسى رو كند، نيكى هاى ديگرى را به او عاريه دهد و چون به او پشت كند خوبى هاى خود او را هم مى گيرد».(1) هارون دستور داد جسد جعفر را آتش زدند و يحيى، پدر جعفر و فضل برادرش را حبس كردند. سپس دستور داد خانه هايشان را غارت و خراب كردند.

نكته قابل توجّه در مورد زندگى برامكه اين است كه كسى نقل مى كرد در دفتر اخراجات هارون الرشيد ديدم كه نوشته بود در فلان تاريخ هزار درهم زر و سيم و عطر و فرش به دستور هارون به جعفر برمكى دادند كه چون قيمت كردند صدهزار مثقال طلا شد. و در جايى ديگر ديدم نوشته شده بود: بهاى نفت و بوريايى كه جعفر برمكى را به آن سوزاندند چهار دينار و نيم دانگ نقره بود.(2)


1- نهج البلاغه، حكمت 9.
2- كيفركردار، ج 1، ص 146.

ص: 493

افسوس كه در دفتر عمر ايّام آن را روزى نويسد و اين را روزى

هر كس كه در اين فنا منزل كرداوضاع كمى به خون دل حاصل كرد

تا رفت كه كنج راحتى بنشيندمرگ آمد و انديشه او باطل كرد

در حديثى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

أغفَلُ النّاسِ مَن لَم يَتَّعِظ بَتَغَيُّرِ الدُّنيا مِن حالٍ إلى حالٍ

؛ غافل ترين مردم كسى است كه از دگرگونى دنيا از حالى به حال ديگر پند نگيرد».(1) و اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: «

ما أكثَرَ العِبَرِ وَأقَلَّ الإعتِبارِ

؛ چه بسيار است عبرت ها و چه اندك است پندگيرى».(2) خلاصه حضرت مى فرمايد ملاحظه كن و ببين كه فردا چكاره اى؟ و اين براى همه ما عبرت است مراقب باشيم و بدانيم كه چيزى جز حقيقت به درد انسان نمى خورَد. بايد اعمالمان به گونه اى باشد كه اگر آنها را به مردم نشان دهند و بازگو كنند هيچ واهمه نداشته باشيم و هر كارى مى كنيم بايد به همين نيّت باشد، چون انسان خلافكار هميشه ترسان است كه مبادا پستى و بلندى دنيا و دگرگونى آن كارش را خراب كند و رسواى خاصّ و عامّش گردانَد.


1- بحارالانوار، ج 71، ص 324.
2- نهج البلاغه، حكمت 297.

ص: 494

سه دستور سرنوشت ساز

اشاره

8

يا أباذَر، حاسِب نَفسَكَ قَبلَ أن تُحاسَبَ فَهُوَ أهوَنُ الحِسابِ غَداً وَزِن نَفسَكَ قَبلَ أن تُوزَنَ وَتَجَهَّز لِلعَرضِ الأكبَرِ يَومَ تَعرَضُ لا تَخفى مِنكَ عَلَى اللّهِ خافِيَةِ.

اى ابوذر، اعمالت را پيش از آنكه ديگران محاسبه كنند خودت محاسبه كن، اين براى حسابرسى تو در قيامت بهتر است و خودت را وزن كن و بسنج پيش از آنكه تو را بسنجند و وزن كنند و خودت را براى روز قيامت، روزى كه عرضه مى شوى و هيچ چيزى از تو بر خدا پوشيده نيست آماده كن.

بحارالانوار، ج 77، ص 83

نور هدايت

در حديث مورد بحث پيامبر صلى الله عليه و آله سه دستور داده كه عبارتند از: حساب، وزن، آمادگى براى عرضه به خداوند. نخست مى فرمايد: خودت به حسابت رسيدگى كن پيش از آنكه ديگران به حسابت برسند كه اين كار براى حسابرسى تو در فردا بهتر است.

يكى از علّت هاى مهمّ حسابرسى اعمال اين است كه لااقل انسان باخبر مى شود كه چكاره است. اگر واقعاً حساب اعمالش سنگين است براى سبك شدن و فارغ شدن از آن فكرى مى كند و اگر هم حسابش سبك و خوب است باز خدا را شكر مى كند و مى كوشد تا بهتر شود. به هر حال مهم اين است كه انسان تا

ص: 495

زمانى كه در اين دنياست به حساب اعمالش برسد، زيرا اين عمل باعث آسانى حساب در روز قيامت مى شود. خيال نكنيد كارهايى را كه مى كنيد بى حساب و كتاب است. اين را بايد بدانيد كه نفس كشيدن ها و سخن گفتن ها، قدم برداشتن ها، دوستى ها، دشمنى ها و حتّى خطورات قلبى شما همه حساب دارد و مورد محاسبه آن دادگستر عادل قرار مى گيرد. پس بهتر است كه انسان اعمالش را محاسبه كند و عالم به اعمال خود باشد.

درباره حساب روز قيامت، آيات و روايات فراوانى داريم. يكى از نام هاى روز قيامت «يوم الحساب» (روز حسابرسى) است.

ممكن است سؤال شود چرا در قيامت حسابرسى مى كنند؟ در جواب مى گوييم: براى جزا دادن، زيرا چنانچه جزايى در كار نباشد ديگر دقّت در حساب لازم نيست. پس معنايش اين است كه حساب و بعد جزايى در كار است.

امّا مهم اين است كه بدانيم چگونه به حساب اعمال رسيدگى مى كنند. آيا خود انسان حساب مى كند، يا ملائكه؟ قرآن در اين باره مى فرمايد: « «إِقْرَءْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا»؛ (به او مى گوييم:) كتابت را بخوان، كافى است كه امروز، خود حسابگر خويش باشى».(1) يا خود حساب در قيامت آمده است. مانند ماشين هايى كه كار مى كند، اگر ده يا پنجاه سال هم كار كند كيلومتر مى اندازد و حسابش هميشه صاف است. آيا حساب روز قيامت چنين است كه حساب بدن انسان، يا چشم يا گوش و ديگر اعضا و جوارح، خودشان داراى ماشين حسابى است كه شماره مى اندازد و محاسبه مى كند و ديگر نيازى به اين نباشد كه روز قيامت جمعى بنشينند و جمع و تفريق كنند. آرى چنين است. و معناى سريع الحساب بودن همين است. در روايت دارد كه خداوند به حساب تمام خلايق مى رسد، گويى تعبير اين است كه زمان محاسبه همه خلايق به اندازه «

فواق ناقه

» (دوشيدن شتر) است.


1- سوره اسراء، آيه 14.

ص: 496

دقّت و سختگيرى در حسابرسى قيامت

از آيات مختلف قرآن به خوبى استفاده مى شود كه براى حسابرسى اعمال در روز قيامت فوق العاده دقّت و موشكافى مى شود. قرآن در اين باره مى فرمايد:

« «يَا بُنَىَّ إِنَّهَا إِنْ تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِى صَخْرَةٍ أَوْ فِى السَّموَاتِ أَوْ فِى الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ»؛ پسرم، اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (كار نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا در گوشه اى از آسمان ها يا زمين پنهان شود، خداوند آن را (در قيامت) براى حسابرسى مى آورَد، خداوند دقيق و آگاه است».(1) «خردل» دانه بسيار كوچك از گياه معروفى است كه در حقارت و كوچكى ضرب المثل است.

اين تعبيرات نشان مى دهد كه در آن دادگاه عدل، كوچك ترين كارها محاسبه مى شود. در ضمن اين آيات هشدار مى دهد كه نه گناهان كوچك را كم اهمّيّت بشمرند و نه اعمال خير كوچك را، چيزى كه مورد محاسبه الهى قرار مى گيرد هر چه باشد كم اهمّيّت نيست. ازاين رو برخى مفسّران گفته اند: اين آيات زمانى نازل شد كه برخى ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مورد انفاق كم اعتنا بودند و مى گفتند: پاداش بر چيزهايى داده مى شود كه ما آن را دوست داريم و اشياى كوچك چيزى نيست كه مورد علاقه ما باشد. همچنين در مورد گناهان كوچك بى اعتنا بودند. آيات 1 تا 8 سوره زلزله نازل شد و آنها را به خيرات ترغيب كرد و از گناهان كوچك برحذر داشت.(2)

حساب روز قيامت در كلام امام صادق عليه السلام

در حديثى امام صادق عليه السلام فرمود: «

لو لَم يَكُن لِلحِسابِ مَهوَلَةٌ الّا حَياءُ العَرضِ عَلَى اللّهِ تعالى وَفَضيحَةُ هَتكِ السِترِ عَلَى المَخفِيّاتِ لَحقَّ لِلمَرءِ أن لا يَهبِطَ مِن رُؤسِ الجِبالِ


1- سوره لقمان، آيه 16.
2- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 1- 8 سوره زلزله.

ص: 497

وَلا يَأوِىَ الى عُمرانِ وَلا يَأكُلَ وَ لا يَشرَبَ وَ لا يَنامَ الّا عن اضطرارٍ متّصلٍ بِالتَّلَفِ وَمِثلُ ذلِكَ يَفعَلُ مَن يَرى القِيامَةَ بِأهوالِها وَشَدائدِها قائمَةً في كُلّ نَفسٍ ويُعايِنُ بِالقَلبِ الوقوفَ بَينَ يَدَي الجَبّارِ حينَئِذٍ يأخُذُ نَفسَهُ بالمُحاسَبَةِ كأنَّهُ إلى عَرَصاتِها مَدعُوٌّ وَفي غَمَراتِها مَسؤولٌ

؛ اگر براى حساب روز قيامت گرفتگى و زحمتى نباشد مگر ناراحتى و هول عرضه كردن اعمال به پروردگار متعال و حالت شرم و حيايى كه در آن هنگام حاصل مى شود و رسوايى و فضيحت دريده شدن پرده اى كه براى كارهاى خلاف و نامطلوب كشيده شده بود، هر آينه جا دارد كه آدمى از سر كوه ها به زير نيامده و در آبادى سكنى نگرفته و از خوردن و خوابيدن امساك كند، مگر به مقدار ضرورت و براى جلوگيرى از تلف و همچنين باشد حال آن كسى كه قيامت را با آن سختى ها و هول و وحشت خاصّش تصوّر كند آنها را واقع شده و برپا بيند و تصوّر كند كه او در پيشگاه خداوند حاكم قهّار و سلطان عظيم ايستاده است و در اين هنگام خداوند او را خطاب و بازخواست كند و از جريان ها و اعمال گذشته او پرسش و حساب مى خواهد، گويى كه او براى حضور در آن عرصات و مراسم دعوت شده است و در ميان آن درهم گيرى و فرورفتگى و گرفتارى ها بازخواست شود».(1) توضيح اينكه: حساب نفوس از همان زمان عمل صورت مى گيرد و تمام كردار و گفتار و پندارى كه از انسان سر مى زند، مانند نوار ضبط صوت در نفس او ثبت شده و همچو ماشين هاى محاسبه خودكار جمع و تفريق كرده و نتيجه روشن و معلوم مى شود.

اين عمل هميشه در نوار نفس جريان پيدا كرده و حاصل عمل در هر دقيقه مانند دفترهاى دقيق تجارى معين است. البتّه اين جريان در پيشگاه پروردگار متعال هميشه روشن و حاضر بوده و از همه جزئيّات آگاه است و معناى عرضه شدن اعمال به پيشگاه حضرت احديت همين است. واللّه اعلم.


1- مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، ص 85.

ص: 498

ممكن است حسابى ديگر نيز در قيامت كبرى منعقد شود كه خصوصيّات و جزئيّات آن براى ما مجهول است، امّا اهوال و شدايد قيامت هم دو مورد است:

در قيامت صغرى كه با مرگ صورت مى گيرد، زيرا «

مَن ماتَ فَقَد قامَت قِيامَتُهُ

؛ كسى كه بميرد، قيامتش برپا شده است». و در روز قيامت كبرى كه جزئيّات آن نيز براى ما مجهول است.

به هر حال اين مطالبى كه اجمالًا گفته شده صددرصد قطعى است و متوقّف به روشن شدن جزئيّات آنها نيست و از مطالبى كه هيچ راهى براى علم به آنها نداريم، جزئيّات امور مربوط به عالم آخرت است:

گر مسلمانى از اين است كه حافظ داردآه اگر از پس امروز بود فردايى

دل كه آيينه شاهى است غبارى دارداز خدا مى طلبم صحبت روشن رايى

سخن غير مگو با من معشوقه پرست كز وى و جام ميم نيست به كس پروايى

البتّه منظور از محاسبه و وزن اعمال و رسيدگى كردن، به دست آوردن نتيجه آنچه از او سر مى زند از خير و شر و صلاح و فساد و طاعت و معصيت است، هرچند در اين صورت پيوسته مراقب اصلاح و جبران كردن نواقص و عيب ها و معاصى خود خواهد بود. و چون چنين كسى در ايّام زندگى دنيوى و پيش از فرا رسيدن مرگ، اعمال و رفتارش حساب و وزن شده و تحت بررسى و كنترل قرار گرفته، از جريان حساب آخرت و از ناراحتى و اضطراب خاطر آنجا محفوظ خواهد بود.

تفاوت حساب و وزن اين است كه حساب يعنى شماره كردن كارهاى خوب و بد، بررسى كردن اعمال از جهت خوب و بد و طاعت و معصيت، امّا وزن يعنى بررسى كردن از نظر سبكى و سنگينى و وزنه اعمال. و براى تشخيص اندازه اعمال، ميزان و ترازويى بهتر از حيا نيست، زيرا با توجّه به مقدار حيا و شرم در صورت عرضه عمل، اندازه مطلوب بودن و مقدار سنگينى يا سبكى عمل معلوم مى شود و عمل سنگين و مطلوب عملى است كه هيچ شرم و حيايى براى نشان

ص: 499

دادن آن وجود نداشته باشد.

ضمناً معلوم مى شود كه تصوّر و تعمّق در بهشت و دوزخ و ساير احوال قيامت و به ذهن سپردن آنها، حالت پيدايش پس از مرگ است و هر كسى به ملاحظه اعمال و به تناسب رفتار و كردار خود، بهشتى يا دوزخى است. در حقيقت، خواه و ناخواه از نظر روحى حالت پس از مرگ را دارد و در اين صورت لازم است به خود آمده و از اين زندگى ظاهرى و موقّتى و عاريتى فريب نخورَد و خود را براى عالم جاودانى آماده سازد.

خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان تا سيه روى شود هر كه در او غش باشد

زاهد و عجب و نماز و من و مستى و نيازتا تو را خود ز ميان با كه عنايت باشد

ناز پرورد تنعّم نبرد راه به دوست عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد

آنان كه بى حساب به بهشت مى روند

چنانكه از برخى آيات قرآن و اخبار معصومين عليهم السلام استفاده مى شود، جمعى از بندگان شايسته خداوند، بى هيچ محاسبه و حتّى احتياج به شفيع، همين كه سر از گور بردارند، در كمال بزرگوارى و عظمت رهسپار بهشت برين مى شوند و در بهشت جاويد قدم مى نهند و تا ابد ميهمان خداوند خواهند بود.

در حديث است كه «

القِيامَةُ عِرسُ المُتَّقِينَ

؛ روز قيامت براى مردم پرهيزگار به منزله حجله عروسى است»(1) كه در آن غمى ندارند.

خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد: « «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ* ضَاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»؛ چهره هايى در آن روز گشاده و نورانى است،- خندان و مسرور است».(2) و معلوم است اين حال خوش براى كسى است كه در آن روز هيچ حساب و گرفتارى نداشته باشد.


1- بحارالانوار، ج 71، ص 288.
2- سوره عبس، آيات 38 و 39.

ص: 500

در جاى ديگر مى فرمايد: « «يَوْمَ تَرَى الْمُؤمِنِينَ وَالْمُؤمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ بُشْرَيكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»؛ (اين پاداش) در روزى است كه مردان و زنان باايمان را مى نگرى كه نورشان پيش رو و در سمت راستشان به سرعت حركت مى كند (و به آنها مى گويند:) بشارت باد بر شما امروز به باغ هاى بهشتى كه نهرها از پاى درختانش جارى است؛ جاودانه در آن بمانيد و اين همان رستگارى بزرگ است».(1) و در جاى ديگر مى فرمايد: « «يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ يُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قَالُوا بَلَى وَلكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمَانِىُّ حَتَّى جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ»؛ همان روزى كه مردان و زنان منافق به مؤمنان مى گويند: نظرى به ما بيفكنيد تا از نور شما پرتوى برگيريم! به آنها گفته مى شود: به پشت سر خود بازگرديد و نورى به دست آوريد. در اين هنگام ديوارى ميان آنها زده مى شود كه درى دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب. آنها بهشتيان را صدا مى زنند: مگر ما با شما نبوديم؟ مى گويند: آرى، ولى شما خود را به گمراهى افكنديد و انتظار (نابودى حق را) كشيديد، و (در همه چيز) ترديد داشتيد، و آرزوهاى دور و دراز شما را فريب داد تا فرمان خدا فرا رسيد و شيطان فريبكار شما را در برابر (فرمان) خداوند فريب داد».(2) در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «

اذا كانَ يَومَ القِيامَةِ أنبَتَ اللّهُ تَعالى لِطائِفَةٍ مِن امَّتي أجنِحَةً فَيَطيرونَ مِن قُبورِهِم إلَى الجِنانِ يَسرَحونَ فيها وَيَتَنَعَّمونَ كَيفَ شاءُوا فَتَقولُ لَهُمُ المَلائِكَةُ: هَل رَأيتُمُ الحِسابَ؟ فَيقولونَ: ما رَأينا حِساباً فَيقولونَ: هَل جُزتُمُ الصّراطَ؟ فَيَقولونَ: ما رَأينا صِراطاً فَيَقُولونَ: هَل رَأيتُم جَهَنَّمَ؟


1- سوره حديد، آيه 12.
2- سوره حديد، آيه 13.

ص: 501

فَيَقولونَ: ما رَأينا شَيئاً فَتَقولُ الملائِكَةُ: مِن امَّةِ مَن أنتُم؟ فَيقولونَ: مِن امَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَيَقولونَ: نَشَدناكُمُ اللّهُ حَدّثونا مَا كَانَت أعمالُكُم في الدُّنيا؟ فَيَقولونَ: خَصلَتانِ كانَتا فينا فَبَلَّغَنا اللّهُ هذِهِ الدَّرَجَةَ بِفَضلِ رَحمَتِهِ فَيقولونَ: وَما هُما؟ فَيقولونَ: كُنّا إذا خَلَوْنا نَستَحي أن نَعصِيَهُ وَنَرضى باليَسيرِ مِمّا قَسَمَ لَنا فَتَقولُ الملائِكَةُ: حَقٌّ لَكُم هذا

؛ چون روز قيامت شود خدا براى طائفه اى از امّت من دو بال مى روياند، پس با دو بال خود از قبرهاشان به سوى بهشت برين پرواز مى كنند و در بهشت برين متنعّم مى شوند و به هر سو كه بخواهند مى روند. آن گاه خازنان بهشت به ايشان مى گويند آيا شما حساب قيامت نداشتيد كه به اين زودى به بهشت برين درآمديد؟ مى گويند: ما نه موقف حساب و نه صراط و نه جهنّم را ديديم و نه كسى ما را از داخل شدن در بهشت منع كرد. ملائكه مى گويند: شما از امّت كدام پيامبريد؟ مى گويند: ما از امّت محمّد بن عبداللّه هستيم. ملائكه مى گويند: از امّت آن جناب تاكنون يك تن وارد بهشت نشده است، شما مگر در دنيا داراى چه عمل بوده ايد كه به اين سعادت نايل گشتيد و بدون حساب وارد بهشت شديد؟ مى گويند: ما در دنيا دو وظيفه را مراعات مى كرديم و خداوند هم به واسطه آنها ما را به اين مقام رسانيد: يكى آنكه در هر جاى خلوتى كه بوديم خدا را از ياد نمى برديم و او را ناظر بر احوال خود مى دانستيم و از ما عصيان و خلاف وظيفه صادر نمى شد و ديگر اينكه ما به مقدّرات حق راضى بوديم، چون مى دانستيم هر چه از او به ما رسد، صلاح ما در آن است. ملائكه مى گويند: سزاوار بوديد كه پيش از ديگران بدون حساب وارد شويد».(1) در دستور دوم پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به ابوذر غفارى مى فرمايد: خودت را وزن كن. آيا در قيامت انسان ها را وزن مى كنند يا اعمالشان را؟

از برخى روايات استفاده مى شود كه خود نامه هاى عمل وزن دارد، زيرا قرآن در آيه 6 سوره قارعه مى فرمايد: « «مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ»؛ كسى كه (در آن روز)


1- بحارالانوار، ج 100، ص 26، ح 31.

ص: 502

ترازوهاى اعمالش سنگين است». و در آيه 8 همان سوره مى فرمايد: « «مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ»؛ كسى كه ترازوهايش سبك است».

بدين معنى كه خود اعمال وزن دارند و از برخى تعبيرات استفاده مى شود كه خود افراد وزن مى شوند، يعنى در ترازوى عمل خودشان سنگين اند و برخى خودشان سبك اند.

در روايتى در تفسير آيه 104 سوره كهف كه مى فرمايد: « «وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا»؛ مى پندارند كار نيك مى كنند». آمده است كه برخى وارد محشر مى شوند، هيكل هاى درشتى كه به نظر مى رسد خيلى پروزن باشند، امّا وقتى در ترازوى سنجش مى گذارند و آنها را وزن مى كنند به اندازه بال مگسى وزن ندارند.

براى اينكه اگر درس خوانده و چيزى نوشته براى غير خدا بوده، اگر جهاد كرده يا به منبر رفته، سخن بسيار گفته و ريا بوده است. ظاهرش پُر وزن است، امّا وزن ندارد، زيرا همه براى غير خدا بوده، ولى برخى كه ظاهرى كوچك دارند خيلى پُروزن و سنگين اند.

مى گويند فاصله هايى كه بين اتم هاى بدن انسان است، اگر آنها را بيرون بكشند همه بدن به اندازه سر سوزن مى شود، ولى وزنش همان شصت يا هفتاد كيلو و بيشتر است.

ازاين رو پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى ابوذر، پيش از آنكه در قيامت تو را بسنجند، همين امروز خودت را بسنج و ببين توخالى و بى محتوايى يا واقعاً مغز و محتوا دارى. آيا جزءِ اولواالالباب اى يا سبك و بى وزن. خودت را وزن كن و نقطه هاى ضعف و قوّت خويش را بنگر و بنويس كه چقدر از اعمالت مثبت است.

و چه زيباست كه در اين دنيا انسان خود را وزن كند پيش از آنكه ديگران او را وزن كنند، براى اينكه وزن و حساب امروز به درد مى خورد، ولى آنجا راه حل ندارد. اگر امروز آدم ببيند بى وزن است راه جبران براى او باز است، امّا در آنجا راه بسته است. آيات مختلف قرآن را بخوانيد كه جهنّمى ها فرياد مى زنند: ما را

ص: 503

بازگردانيد تا جبران كنيم، امّا محال است. طفلى كه متولّد شده اگر توانست دوباره برگردد يا ميوه اى كه از درخت جدا شده اگر توانست دوباره به شاخه برگردد، آن گاه آنها هم مى توانند به اين دنيا بازگردند، چرا كه محال است.

ترازوى سنجش اعمال در قيامت

درباره چگونگى وزن كردن اعمال در روز رستاخيز بحث هاى فراوانى در ميان مفسّران و متكلّمان است. و چون برخى چنين تصوّر كرده اند كه وزن و ترازو در آن جهان مانند وزن و ترازو در اين جهان است و از سويى اعمال انسان سنگينى و وزن ندارد كه بتوان آن را با ترازو سنجيد، ناچار شده اند از طريق تجسّم اعمال يا اينكه خود اشخاص را به جاى اعمالشان در آن روز وزن مى كنند، به حلّ مشكل بپردازند. حتّى عبارتى از عبيد بن عمير نقل شده است كه مى گويد:

«يُؤتى بِالرَّجُلِ الطَّويلِ العَظيمِ فَلا يَزنِ جَناحَ بَعُوضَةٍ

؛ در آن روز، انسان هايى با جثّه اى بزرگ را مى آورند كه در ترازوى سنجش به اندازه بال مگس وزن ندارند».(1) اشاره به اينكه ظاهراً آدم هاى باشخصيّتى بودند، ولى در باطن هيچ.

پس اگر مسأله مقايسه زندگى آن جهان را با زندگى دنيا كنار بگذاريم و توجّه داشته باشيم كه همه چيز آنجا با اين دنيا متفاوت است، درست مانند تفاوتى كه ميان زندگى جنين در عالم رحم با زندگى انسان در اين دنيا وجود دارد، همچنين توجّه داشته باشيم كه هميشه در فهم معانى الفاظ نبايد به دنبال مصداق هاى موجود و معيّن برويم، بلكه مفاهيم را از نظر نتيجه بررسى كنيم، موضوع «وزن در روز رستاخيز» كاملًا حل خواهد شد.

توضيح اينكه: در گذشته هنگامى كه مثلًا نام «چراغ» برده مى شد، ظرفى به نظر مى رسيد كه مقدارى مادّه روغنى در آن ريخته و فتيله اى در ميان آن نصب شده و احتمالًا حبابى نيز براى تنظيم هوا روى آن قرار گرفته، در حالى كه امروز


1- تفسير طبرى، ج 8، ص 162.

ص: 504

از اين كلمه چيز ديگرى مى فهميم، دستگاهى كه نه ظرفى براى روغن دارد و نه فتيله اى و نه حبابى براى تنظيم هوا، امّا آنچه چراغ امروز را با ديروز پيوند مى دهد همان هدف و نتيجه آن است، يعنى وسيله اى كه تاريكى را از ميان مى بَرد.

در مسأله ميزان چنين است و در همين جهان مى بينيم كه با گذشت زمان ترازوها چه اندازه دگرگون شده اند و حتّى لفظ ميزان به وسايل ديگر سنجش گفته مى شود، مانند «ميزان الحراره» (سنجش گرما)، «ميزان الهوا» (سنجش هوا) و جز آن.

بنابراين، مسلّم است كه روز رستاخيز اعمال انسان با وسيله خاصّى سنجيده مى شود نه با ترازوهايى مانند ترازوهاى دنيا و بسا آن وسيله همان وجود انبيا و امامان و افراد صالح بوده باشد. در رواياتى كه از طريق اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده اين مطلب به خوبى ديده مى شود.

امام صادق عليه السلام در تفسير آيه 47 سوره انبياء «وَنَضَعُ الْمَوَازِينُ الْقِسْطِ» فرمود:

«وَالمَوازينُ الأنبِياءُ وَالأوصِياءُ وَمِن الخَلقِ مَن يَدخُلُ الجَنَّةَ بِغيرِ حِسابٍ

؛ ميزان سنجش در آن روز پيامبران و اوصياى آنها هستند و از مردم كسانى اند كه بى حساب وارد بهشت مى شوند» يعنى كسانى كه در پرونده اعمالشان نقطه تاريكى وجود ندارد.(1) و در روايت ديگرى آمده است: «

انَّ اميرَالمُؤمِنينَ وَالأئمَّةَ مِن ذُرّيَّتِهِ هُمُ المَوازينُ

؛ يعنى اميرمؤمنان و امامان از فرزندان او ترازوهاى سنجش اند».(2) در زيارت مطلقه اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «

السَّلامُ عَلى ميزانِ الأعمالِ

؛ سلام بر ميزان سنجش اعمال».

در واقع مردان و زنان نمونه جهان مقياس هاى سنجش اعمال انسان ها هستند و هر كس به آن اندازه كه به آنها شباهت دارد، وزن دارد. و آنها كه از ايشان بيگانه اند، كم وزن يا بى وزن اند.

حتّى دوستان خدا مى توانند مقياس سنجش باشند، ولى بسيارى از حقايق در


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 47 سوره انبياء.
2- همان.

ص: 505

اين عالم در پرده ابهام باقى مى مانَد و روز قيامت به مقتضاى آيه 48 سوره ابراهيم «وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ» روز بروز و ظهور اين واقعيّت هاست.

از اينجا روشن مى شود كه چرا «موازين» جمع بسته شده، زيرا اولياى حق كه ترازوهاى سنجش اند متعدّدند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه هر كدام از آنها در صفتى ممتاز بوده اند، بنابراين هر يك ميزان سنجش يكى از صفات و اعمال آدمى هستند و چون اعمال و صفات انسان ها مختلف است، الگوها و ترازوهاى سنجش نيز بايد مختلف باشد.

البتّه اينكه در برخى روايات آمده، مانند روايتى كه از امام صادق عليه السلام وارد شده كه پرسيدند: «

ما مَعنى الميزانُ؟ قالَ العَدلُ

؛ معناى ميزان چيست؟ فرمود: عدل است».(1) منافاتى با آنچه گفتيم ندارد، زيرا دوستان خدا و مردان و زنان نمونه جهان مظهر عدل اند، عدل از نظر فكر و عدل از نظر عقيده و عدل از نظر صفات و اعمال- دقّت كنيد.(2)

اسباب سنگينى ميزان اعمال در روايات

بى شك ارزش همه اعمال نيك و صالحات يكسان نيست و با هم تفاوت زيادى دارند، بدين رو در روايات اسلامى روى پاره اى از اعمال خير تأكيد بيشترى شده است و آنها را اسباب سنگينى ميزان و ترازوى عمل در قيامت شمرده اند، از جمله در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه در تفسير «لاإله إلّااللّه» فرمود: «

يعنى بِوَحدانِيَّتِهِ لا يَقبَلُ اللّهُ الاعمالَ الّا بها وَ هِىَ كَلِمَةُ التَّقوى يُثقِلُ اللّهُ بِها المَوازِينَ يَومَ القِيامَةِ لاإله الّااللّه

؛ اشاره به وحدانيت خداوند است و هيچ عملى بدون آن پذيرفته نمى شود و اين كلمه تقواست كه ترازوى سنجش اعمال را در قيامت سنگين مى كند».(3)


1- الاحتجاج، ج 2، ص 98.
2- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 8 سوره اعراف.
3- نورالثقلين، ج 5، ص 659، ح 12.

ص: 506

در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام در مورد شهادت به وحدانيت خداوند و نبوّت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «

خَفَّ ميزانٌ تَرفَعانِ مِنهُ وَثَقُلَ ميزانٌ تُوضَعانِ فيهِ

؛ ترازوى سنجشى كه شهادتين از آن برداشته شود سبك است، و ميزانى كه شهادتين در آن نهاده شود سنگين است».(1) در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «

ما فِى الميزانِ شَى ءٌ أثقَلُ مِنَ الصَّلواتِ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ

؛ در ترازوى عمل چيزى سنگين تر از درود فرستادن بر محمّد و آل محمّد نيست». و در ذيل همين روايت فرمود:

«كسانى در قيامت در پاى ميزان عمل قرار مى گيرند و كفّه اعمالشان سبك است، سپس درود بر محمّد و آل محمّد را در آن مى نهند و سنگين مى شود».(2) در حديثى امام باقر عليه السلام فرمود: «

مَن كانَ ظاهِرُهُ مِن باطِنِهِ خَفَّ مِيزانُهُ

؛ هر كه ظاهرش از باطنش بهتر باشد ميزان عملش در قيامت سبك خواهد بود».(3) اين بحث را با سخنى از سلمان فارسى كه در حقيقت چكيده وحى و سنّت است پايان مى بريم. در اين حديث مى خوانيم كه كسى با تحقير به سلمان گفت:

تو كيستى و چيستى؟ ارزشى ندارى. سلمان در پاسخ گفت: «

امّا اوَّلي وَاوَّلُكَ فَنُطفَةٌ قَذِرَةٌ وَأمّا آخِري وَآخِرُكَ فَجيفَةٌ مُنتِنَةٌ فإذا كانَ يَومُ القِيامَةِ وَنُصِبَت المَوازينُ فَمَن ثَقُلَت مَوازينُهُ فَهُوَ الكَريمُ وَمَن خَفَّت مَوازينُهُ فَهُوَ اللَّئِيمُ

؛ امّا آغاز وجود من و تو نطفه آلوده اى بود و پايان من و تو مردارى گنديده بيش نيست، هنگامى كه روز قيامت فرا رسد و ترازوهاى سنجش اعمال نصب شود، هر كه ترازوى عملش سنگين بود شريف و بزرگوار است و هر كه ترازوى عملش سبك بود پست و لئيم است».(4) در دستور سوم حضرت مى فرمايد: آماده باش براى روزى كه همه چيز فاش


1- نورالثقلين، ج 5، ص 659، ح 8.
2- همان، ح 7.
3- همان، ص 660، ح 13.
4- همان، ح 14.

ص: 507

مى شود و در پيشگاه خداوند چيزى بر او مخفى نمى مانَد.

يكى از بزرگ ترين عذاب هاى قيامت كه حتّى از عذاب جهنّم بدتر و بزرگ تر است عذاب رسوايى است. بسا كسانى كه مردم را دعوت به نيكى ها مى كردند و پيشواى جمعيّت بودند و مردم دست آنها را مى بوسيدند و حتّى مردم از لباس آنها تبرّك مى جستند و به لباس و قندى كه آب دهانى به آن بزنند و به نيم خورده آنها ...، امّا روز قيامت مى بينيم همو كه در اين دنيا اين همه به او احترام مى گذاشتند و داراى مقام و موقعيّت بزرگى هم بود اكنون در جهنّم است، ولى مردمى كه به او و آثارش تبرّك مى جستند در بهشت اند و اين رسوايى خود بزرگ ترين عذاب است. بنابراين خودت را آماده كن و ظاهر و باطنت را يكى كن، تا در آن روز رسوايى پيش نيايد.

من عقيده ام اين است كه انسان بايد در زندگى مبنايى داشته باشد و آن اين است كه هر كارى مى كند بايد چنان باشد كه اگر آشكار شود و در بلندگو آن را اعلان كنند ترسى نداشته باشد، چون اگر اين گونه شد هم براى دنيا و هم براى آخرتِ انسان خوب است.

مسأله عرض اعمال

در ميان پيروان مكتب اهل بيت با توجّه به اخبار فراوانى كه از امامان عليهم السلام رسيده، عقيده معروف اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان از اعمال همه امّت آگاه مى شوند. يعنى خداوند از طريق خاصّى اعمال امّت را بر آنها عرضه مى دارد.

رواياتى كه در اين باره نقل شده بسيار است و شايد به حدّ تواتر باشد، از جمله از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «

تُعرَضُ الأعمالُ عَلى رَسولِ اللّهِ اعمالُ العِبادِ كُلَّ صَباحٍ ابرارُها وَفُجّارُها فَاحذَروها وَ هُوَ قَولُ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ:

«وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ»(1)

وَسَكَتَ

؛ تمام اعمال مردم هر روز صبح بر رسول خدا عرضه


1- سوره توبه، آيه 105.

ص: 508

مى شود، اعمال نيكان و بدان؛ بنابراين، مراقب باشيد و اين مفهوم گفتار خداوند است كه مى فرمايد: بگو عمل كنيد! خداوند و فرستاده او اعمال شما را مى بينند.

اين را فرمود و ساكت شد».(1) در حديث ديگرى امام باقر عليه السلام فرمود: «

انَّ أعمالَ العِبادِ تُعرَضُ عَلى نَبِيّكُم كُلَّ عَشِيَّةِ الخَميسِ فَليَستَحِ أحَدُكُم أن يُعرَضَ عَلى نَبِيّهِ العَمَلُ القَبيحِ

؛ و تمامى اعمال شما هر عصر پنج شنبه بر پيامبرتان عرضه مى شود. بنابراين بايد از اينكه عمل زشتى از شما بر پيامبر عرضه شود شرم كنيد».(2) در روايت ديگرى از امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام مى خوانيم كه كسى خدمتش عرض كرد براى من و خانواده ام دعا كن! فرمود: مگر من دعا نمى كنم؟

«وَاللّهِ انَّ اعمالَكُم لَتُعرَضُ عَلَىَّ في كُلّ يَومٍ وَلَيلَةٍ

؛ به خدا سوگند، اعمال شما هر شب و روز بر من عرضه مى شود». راوى مى گويد اين سخن بر من گران آمد. امام متوجّه شد و به من فرمود: «

أما تَقرَأ كِتابَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَ

«وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَالمُؤْمِنُونَ»

هُوَ وَاللّهِ عَلىّ بن ابي طالب

؛ آيا كتاب خداوند عزّ و جلّ را نمى خوانى كه مى گويد عمل كنيد، خدا و پيامبرش و مؤمنان عمل شما را مى بينند. به خدا سوگند، منظور از مؤمنان، علىّ بن ابى طالب و امامان ديگر از فرزندان اوست».(3) البتّه در برخى اخبار تنها سخن از پيامبر صلى الله عليه و آله به ميان آمده و در پاره اى از على عليه السلام و در برخى پيامبر و امامان همگى ذكر شده اند، چنانكه برخى تنها عصر پنج شنبه را وقت عرض اعمال مى شمردند و برخى همه روز و برخى هفته اى دو بار و بعضى در آغاز هر ماه و بعضى هنگام مرگ و گذاردن در قبر.

روشن است كه اين روايات منافاتى با هم ندارند و همه آنها مى تواند صحيح


1- كافى، ج 1، ص 219.
2- بصائر الدرجات، ص 446.
3- كافى، ج 1، ص 171.

ص: 509

باشد، درست مانند اينكه در بسيارى از مؤسّسات گزارش كاركرد روزانه را در پايان ماه يا سال به مقامات بالاتر مى دهند.

قابل توجّه اينكه در مباحث گذشته نيز اشاره كرديم كه موضوع عرض اعمال اثر تربيتى فوق العاده اى در معتقدان به آن دارد، زيرا وقتى من بدانم علاوه بر اينكه خداوند كه همه جا با من است، پيامبر صلى الله عليه و آله و پيشوايان محبوب من هر روز يا هر هفته از هر كارى كه مى كنم، در هر نقطه و هر مكان، اعمّ از خوب يا بد آگاه مى شوند، بى شك بيشتر رعايت مى كنم و مراقب اعمال خود خواهم بود. درست مثل اينكه كاركنان مؤسّسه اى بدانند هر روز يا هر هفته گزارش تمام جزئيّات كارهايشان به مقامات بالاتر داده مى شود و از همه آنها باخبر مى گردند.

ص: 510

تأثير متقابل آگاهى و تقوا

اشاره

9

يا أباذَر، ما زَهِدَ عَبدٌ فِى الدُّنيا إلّاأنبَتَ اللّهُ الحِكمَةَ في قَلبِهِ وَأنطَقَ بِها لِسانَهُ وَبَصَّرَهُ عُيوبَ الدُّنيا وَداءَها وَدَواءَها وَأخرَجَهُ مِنها سالِماً إلى دارِالسَّلامِ.

اى ابوذر، هيچ بنده اى نيست كه در دنيا زهد پيشه كرده باشد، مگر اينكه خداوند ريشه هاى حكمت و علم را در قلبش بروياند و بر زبانش جارى گرداند و او را بر عيب هاى دنيا و دردها از اين دنيا به سراى آخرت باايمان خارج مى كند.

بحارالانوار، ج 77، ص 161

نور هدايت

پيامبر صلى الله عليه و آله در اين بخش از سخنان گهربارش خطاب به ابوذر غفارى درباره آثار زهد در دنيا مى فرمايد: كسى كه در دنيا زهد اختيار كند و به آن بى اعتنا باشد خداوند علوم را در قلبش مى رويانَد.

از روايات اسلامى استفاده مى شود كه علم بر دو گونه است: اكتسابى، موهبتى.

علم اكتسابى همان است كه انسان از راه مدرسه و استاد و بحث تحصيل مى كند.

امّا نوع ديگرى از علم است كه در مكتب استاد نيست و به تعبير ديگر از درون مى جوشد نه از برون. اين علم موهبتى الهى است و مشخّصات و نشانه هاى بارز و روشنى دارد كه آن را از علوم اكتسابى ممتاز مى سازد. يكى از نشانه هايش همين

ص: 511

است كه در اين روايت بيان شده. در روايت مى فرمايد: ريشه هاى حكمت و علم در قلب مى رويَد و از قلب بر زبان جريان مى يابد و اين درست عكس علوم اكتسابى است، زيرا آنها ابتدا بر زبان جارى و سپس از طريق زبان به قلب وارد مى شوند.

چگونه مى توان به چنين علمى رسيد؟ از آيات و روايات راه هايى مى توان استفاده كرد، از جمله:

1. داشتن تقوا: قرآن مى فرمايد: « «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرقَانًا»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، براى شما (نورانيّت درون و) وسيله تشخيص حق از باطل قرار مى دهد».(1) 2. اخلاص: در حديثى مى خوانيم: «

مَن اخلَصَ لِلّهِ اربَعينَ صَباحاً

؛ كسى كه براى خدا چهل روز مخلصانه به سر ببرد خداوند چشمه هاى حكمت را از قلبش بر زبانش جارى مى گردانَد». از اين روايت استفاده مى شود كه سرچشمه علومِ موهبتى و الهى، اخلاص است كه اگر كسى مخلصانه خداوند را اطاعت كند چشمه هاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى مى شود.

3. زهد در دنيا: اين عامل در بخشى از اين روايت بيان شد. حضرت فرمود:

اى ابوذر، اگر كسى اسير چنگال دنيا نباشد، يعنى اسير مال، مقام و هوى و هوس نباشد، خداوند سبحان پنج موهبت به او مى دهد:

الف) علم افاضه اى كه موهبتى است الهى و هيچ خطا و اشتباهى در آن راه ندارد.

ب) بعد از آنكه قلبش دانا شد، بر زبانش هم حكمت جارى مى شود.

ج) شناخت و معرفت او نسبت به عيب ها و دردهاى دنيا بيشتر مى شود.

د) دارو و درمانش را مى شناسد.

مى دانيد كه براى سلامتى انسان دو چيز لازم است: شناخت درد و شناخت درمان. برخى راه درمان را خوب بلد هستند، ولى درد را تشخيص نمى دهند و كسانى هم دردها را خوب مى دانند، امّا راه درمان را نمى شناسند. مهم اين است


1- سوره انفال، آيه 29.

ص: 512

كه انسان درد و درمان هر دو را با هم بشناسد؛ بنابراين، موهبت چهارم اين است كه خداوند هم شناخت درد و هم شناخت درمان را به او مى دهد.

4. او را سالم از اين دنيا مى بَرد يعنى باايمان و عاقبت به خير از اين دنيا به دارالسّلام مى رود. جاى سلامتى جهان آخرت است. دنيا جايى است كه اگر هر كارى كنيد سرانجام «

بِالبَلاءِ مَحفُوفَةٌ وَبِالغَدرِ مَعروفَةٌ لا تَدومُ أحوالُها لا تَسلَمُ نُزّالُها

؛ (دنيا) سرايى است كه بلاها آن را احاطه كرده و به بى وفايى و مكر معروف است، حالاتش يك نواخت نمى مانَد و ساكنانش ايمن نيستند».(1) آرى طبيعت دنيا چنين است كه آرام و سالم نباشد و دارالسّلام و سلامت حقيقى در آخرت است.

پس اين پنج موهبت الهى در پرتو زهد در دنيا و عدم اسارت در آن نصيب انسان مى شود و از همه اينها مهم تر، همان است كه خداوند نور علم را به انسان زاهد مى دهد.

اگر علماى بزرگ را ديده باشيد، آنها وقتى به مرحله اى از كمال علم كه مى رسيدند يك وقت احساس مى كردند آنچه دارند حبابى بر آب است و چيزى بيش از آن نيست و سراغ همان علمى- كه علم حقيقى است- مى رفتند كه در اين روايت به آن اشاره شده است.

مرحوم شيخ بهايى رحمه الله از جمله كسانى است كه مقامات زيادى در علوم پيدا كرد و در آخر عمرش حالش دگرگون شد و احساس كرد تمام علومى را كه كسب كرده مثل آبى است كه از بيرون به چاه مى ريخته اند.

در زمان هاى گذشته در قم از آب چاه استفاده مى كردند و در زمستان كه آب زياد بود آب به چاه مى بستند و در تابستان از همان آب ذخيره شده استفاده مى كردند و اين آبى بود از بيرون نه از درون.

ولى چشمه جايى است كه آب از درونش مى جوشد و به بيرون مى ريزد و اين


1- نهج البلاغه، خطبه 226.

ص: 513

آبى درونى است نه بيرونى. چاه حقيقى چاهى است كه آب از خودش بجوشد، نه اينكه در زمستان آب در آن بريزند و انبار كنند.

برخى علما كه در اواخر عمرشان اين احساس را داشتند كه اين علومى را كه كسب كرده اند همانند آب هايى بوده كه از بيرون در چاه ريخته اند (اين علوم مهمّ اند، امّا قابل اعتماد نيستند)، زيرا علم، علم است ولى علم حقيقى علمى است كه عطش انسان را فرو نشانَد و روح و قلبش را سيراب سازد. ازاين رو به علم درون رو مى آوردند و سراغ اخلاص و تقواى الهى مى رفتند. معلوم مى شود كه ركن مهمّ علم هم همان دومى است.

البتّه من هرگز اين حرف ها را نمى زنم كه خداى ناكرده در اين علوم اكتسابى سست شويم. اين اشتباه بزرگى است كه بعضى در صدد ترويج افكار صوفيانه در بين اهل علم هستند و اين اواخر هم در گوشه و كنار نشانه هايى از اين انحراف پيدا شده بود كه جمعى اهل علم را تشويق مى كردند كه اين درس ها را ترك كنند.

ما هرگز چنين نمى گوييم، زيرا در اسلام به ما دستور داده اند كه سراغ علوم اكتسابى برويد. قرآن در اين زمينه دستورهاى فراوانى داده است. مثلًا به ما دستور مى دهد كه بنگريد، بفهميد، درك كنيد، عبرت بگيريد. بنابراين منظور ما از طرح اين سخنان اين است كه در كنار اين علوم اكتسابى بكوشيم كه چشمه اى از درون باز شود، چون همان آبى هم كه از بيرون مى ريزد آب است و رفع تشنگى مى كند، امّا غير از آبى است كه از درون بجوشد. و اين حاصل نمى شود مگر در پرتو عمل به دستورهايى كه داده شده. يعنى بايد پشتوانه اين علوم اكتسابى علوم الهى باشد و ريشه اين علوم اكتسابى از آنها گرفته شود، تا انسان بتواند از علم خود بهره ببرد.

رابطه ايمان و تقوا با روشن بينى

در قرآن مجيد براى تقوا آثار فراوانى بيان شده كه از جمله آنها برطرف شدن

ص: 514

حجاب ها از فكر و قلب آدمى است.

در آيات مختلف به رابطه ايمان و تقوا با روشن بينى اشاره شده است، از جمله در آيه 29 سوره انفال مى فرمايد: « «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرقَانًا»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر تقواى الهى پيشه كنيد و از گناهان بپرهيزيد خداوند وسيله اى براى شناخت حق از باطل براى شما قرار مى دهد».

و در آيه 282 سوره بقره مى فرمايد: « «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلّمُكُمُ اللَّهُ»؛ تقواى الهى پيشه كنيد و خداوند شما را علم و دانش مى آموزد».

در آيات 28 و 29 سوره حديد نيز اين معنى با صراحت آمده است كه اگر ايمان بياوريد و تقوا پيشه كنيد خداوند نورى براى شما قرار مى دهد كه در پرتو آن بتوانيد گام برداريد.

رابطه اين دو، علاوه بر جنبه هاى معنوى كه بعضاً براى ما ناشناخته است، از نظر تحليل عقلى قابل درك است، زيرا بزرگ ترين مانع شناخت و مهم ترين حجاب بر قلب آدمى هوى و هوس هاى سركش و آمال و آرزوهاى دور و دراز و اسارت در چنگال مادّه و زرق و برق دنياست كه به انسان اجازه نمى دهد قضاوت صحيح كند و چهره حقايق را چنان كه هست ببيند. هنگامى كه در پرتو ايمان و تقوا اين گرد و غبارها فرو نشست و اين ابرهاى تيره و تار از آسمان روح كنار رفت، آفتاب حقيقت بر صفحه قلب مى تابد و حقايق را چنان كه هست درمى يابد و لذّاتى وصف ناشدنى از اين درك صحيح و عميق نصيب مؤمن مى شود و راه خود را به سوى اهداف مقدّسى كه دارد مى گشايد و پيش مى رود.

آرى تقواست كه به انسان آگاهى مى دهد، چنانكه آگاهى ها به انسان تقوا مى بخشد. يعنى اين دو در يكديگر تأثير متقابل دارند. ازاين رو در حديث معروفى مى خوانيم: «

لَولا انَّ الشَّياطينَ يَحُومُونَ عَلى قُلوبِ بَني آدَمَ لَنَظَروا الى مَلَكوتِ السَّماواتِ

؛ هرگاه شياطين و خوهاى شيطانى بر قلب هاى آدميان مسلّط

ص: 515

نمى شدند مى توانستند به ملكوت و باطن آسمان جهان هستى بنگرند».(1) براى درك بهتر اين سخن پاى گفتار على عليه السلام مى نشينيم كه فرمود: «

لا دينَ مَعَ هَوى لا عَقلَ مَع هَوى مَنِ اتَّبَعَ هَويهُ اعماهُ وَأصَمَّهُ وَاذَلَّهُ وَاضلَّهُ

؛ دين با هواى نفس جمع نمى شود چنانكه عقل با هوس يك جا جمع نخواهد شد. هر كه از هواى نفسش پيروى كند او را كور و كر مى كند و ذليل و گمراه مى سازد».(2) قرآن در آيه 29 سوره انفال به اهمّيّت تقوا و آثار آن در سرنوشت انسان اشاره كرده، چهار نتيجه و ثمره براى تقوا بيان مى كند. نخست مى فرمايد: « «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُو إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر تقوا پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد به شما نورانيّت و روشن بينى خاصّى مى بخشد كه بتوانيد حق را از باطل به خوبى تشخيص دهيد».

اين جمله كوتاه و پرمعنى يكى از مهم ترين مسائل سرنوشت ساز انسان را بيان كرده مى گويد: در راهى كه انسان به سوى پيروزى ها مى رود هميشه پرتگاه ها و بيراهه هايى وجود دارد كه اگر آنها را به خوبى نبيند و نشناسد و پرهيز نكند چنان سقوط مى كند كه اثرى از او باقى نمى مانَد. در اين راه مهم ترين مسأله شناخت حق و باطل، شناخت نيك و بد، شناخت دوست و دشمن، شناخت مفيد و زيان بخش و شناخت عوامل سعادت يا بدبختى است. اگر به راستى انسان اين حقايق را بشناسد رسيدن به مقصد براى او آسان است.

مشكل اين است كه در بسيارى از اين گونه موارد انسان گرفتار اشتباه مى شود، باطل را به جاى حق مى پندارد و دشمن را به جاى دوست برمى گزيند و بيراهه را به جاى شاهراه، در حالى كه ديد و درك نيرومندى لازم است و نورانيّت و روشن بينى فوق العاده.

قرآن مى فرمايد اين ديد و درك ثمره درخت تقواست. امّا اينكه چگونه تقوا


1- بحارالانوار، ج 56، ص 163.
2- عيون الحكم والمواعظ، ص 531؛ مستدرك الوسائل، ج 12، ص 115.

ص: 516

و پرهيز از گناه و هوى و هوس هاى سركش به انسان چنين ديد و دركى مى دهد، شايد براى برخى مبهم باشد، ولى اندكى دقّت پيوند ميان اين دو را روشن مى سازد.

توضيح اينكه: اوّلًا نيروى عقل انسان به قدر كافى براى درك حقايق آماده است، ولى پرده هايى از حرص و طمع و شهوت و خودبينى و حسد و عشق هاى افراطى به مال و زن و فرزند و جاه و مقام همچون دود سياهى در مقابل ديده عقل آشكار مى شود، يا مانند غبار غليظى فضاى اطراف را مى پوشانَد و پيداست كه در چنين محيط تاريكى چهره حق و باطل از ميان برود.

به گفته شاعر:

حقيقت سرايى است آراسته هوى و هوس گرد برخاسته

نبينى كه هر جا كه برخاست گردنبيند نظر گرچه بيناست مرد

ثانياً مى دانيم كه هر كمالى در هرجا وجود دارد پرتوى از كمال حق است و هرقدر انسان به خدا نزديك تر شود پرتو نيرومندترى از آن كمال مطلق در وجود او انعكاس خواهد يافت. ازاين رو همه علوم از علم او سرچشمه مى گيرد و هرگاه انسان در پرتو تقوا و پرهيز از گناه و هوى و هوس به او نزديك تر شود و قطره وجود خود را به اقيانوس بيكران هستى او پيوند دهد، سهم بيشترى از آن علم و دانش خواهد برد. به تعبير ديگر، قلب آدمى همچون آيينه است و وجود هستى پروردگار همچون آفتاب عالمتاب. اگر اين آيينه را زنگار هوى و هوس تيره و تار كند نورى در آن منعكس نخواهد شد، امّا هنگامى كه در پرتو تقوا و پرهيزگارى صيقل داده شود و زنگارها از ميان برود، نور خيره كننده آن آفتاب پرفروغ در آن منعكس مى شود و همه جا را روشن مى سازد.

لذا در طول تاريخ در حالات مردان و زنان پرهيزگار روشن بينى هايى مى بينيم كه هرگز از طريق علم و دانش معمولى قابل درك نيست. آنها بسيارى از حوادث را كه در لابه لاى آشوب هاى اجتماعى ريشه آن ناشناخته بود به خوبى مى شناختند

ص: 517

و چهره هاى منفور دشمنان حق را از پشت هزاران پرده فريبنده مى ديدند.

اين اثر عجيب تقوا در شناخت واقعى و ديد و درك انسان ها در بسيارى از روايات و آيات ديگر نيز آمده است: « «وَاتَّقُوااللَّهَ وَيُعَلّمُكُمُ اللَّهَ»؛ و تقواى الهى پيشه كنيد و خداوند به شما تعليم مى دهد».(1) در حديث معروفى آمده است: «

المُؤمِنُ يَنظُرُ بِنُورِاللّهِ

؛ انسان باايمان با نور خدا مى بيند».

در سخنان على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «

اكثَرُ مُصارِعِ العُقولِ تَحتَ بِرُوقِ المَطامِعِ

؛ زمين خوردن عقل ها غالباً به سب برق طمع است كه چشم عقل را از كار مى اندازد و پرتگاه ها و لغزش گاه ها را نمى بيند».(2) ثالثاً از نظر تجزيه و تحليل عقلى نيز پيوند ميان تقوا و درك حقايق قابل فهم است، زيرا مثلًا جوامعى كه بر محور هوى و هوس مى گردد و دستگاه هاى تبليغاتى آنها در مسير دامن زدن به همين هوى و هوس ها گام برمى دارد، روزنامه ها مروّج فساد و راديوها بلندگوى آلودگى و انحرافات مى شوند و تلويزيون ها در خدمت هوى و هوس اند، بديهى است در چنين جامعه اى تشخيص حق از باطل و خوب از بد براى بيشتر مردم بسيار دشوار است. بنابراين بى تقوايى سرچشمه فقدان تشخيص و يا سوءِ تشخيص است. فى المثل در خانواده اى كه تقوا نيست و كودكان در محيط آلوده پرورش مى يابند، از همان طفوليّت به فساد و بى بندو بارى خو مى گيرند، در آينده كه بزرگ مى شوند تشخيص نيكى ها از بدى ها برايشان دشوار است. اصولًا به كار افتادن نيروها و انرژى ها و هدر رفتن اين سرمايه ها در راه گناه موجب مى شود كه مردم از نظر درك و اطّلاع، در سطحى پايين قرار گيرند و افكار منحطّى داشته باشند، هرچند در صنايع و زندگى مادّى پيشروى كنند.


1- سوره بقره، آيه 282.
2- نهج البلاغه، حكمت 219.

ص: 518

پس به خوبى مى بينيم كه هر بى تقوايى سرچشمه يك نوع ناآگاهى و يا سوءِ تشخيص است. به همين علّت در دنياى ماشينى امروز جوامعى از نظر علم و صنعت بسيار پيشرفته اند، ولى در زندگى روزانه خود چنان گرفتار نابسامانى ها و تضادهاى وحشتناكى اند كه انسان را به شگفتى وامى دارد. همه اينها عظمت اين آيه قرآن را روشن مى سازد. با توجّه به اينكه تقوا منحصر به تقواى عملى نيست، بلكه تقواى فكرى و عقلى را شامل مى شود اين حقيقت آشكارتر خواهد شد.

تقواى فكرى در برابر بى بندو بارى فكرى به اين معناست كه ما در مطالعات خود به دنبال مدارك صحيح و مطالب اصيل برويم و بدون تحقيق كافى و دقّت لازم در هيچ مسأله اى اظهار عقيده نكنيم. كسانى كه تقواى فكرى را به كار مى بندند بى شك بسيار آسان تر از بى بندو بارها به نتايج صحيح مى رسند، ولى آنان كه در انتخاب مدارك و طرز استدلال بى بندو بارند اشتباهاتشان فوق العاده فراوان است.

مطلب مهمّى كه بايد به آن توجّه داشت و متأسّفانه مانند بسيارى ديگر از مفاهيم سازنده اسلامى در ميان ما مسلمانان دستخوش تحريف شده اين است كه برخى خيال مى كنند آدم باتقوا كسى است كه زياد بدن و لباس خود را آب بكشد و همه كس و همه چيز را نجس يا مشكوك بداند و در مسائل اجتماعى به انزوا درآيد و دست به سياه و سفيد نزند و در برابر هر مسأله اى سكوت اختيار كند، اين گونه تفسيرهاى غلط براى تقوا و پرهيزگارى در واقع يكى از عوامل انحطاط جوامع اسلامى است. چنين تقوايى نه آگاهى مى آفريند و نه روشن بينى و فرقان و جدايى حق از باطل.(1)


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 28 و 29 سوره حديد و آيه 29 سوره انفال.

ص: 519

دوست و آيين دوستى

اشاره

10

يا اباذَر، الجَليسُ الصّالِحُ خَيرٌ مِن الوَحدَةِ وَالوَحدَةُ خَيرٌ مِن جَليسِ السُّوءِ.

وَإملاءُ الخَيرِ خَيرٌ مِن السُّكوتِ وَالسُّكوتُ خَيرٌ مِن إملاءِ الشَّرِّ.

اى ابوذر، همنشين و دوست صالح بهتر از تنهايى است و تنهايى بهتر از همنشين بد است. اينكه انسان چيزى را بگويد و ديگران بنويسند بهتر از آن است كه سكوت كند و سكوت بهتر از اين است كه شرّ بگويد و ديگران آن را بنويسند.

بحارالانوار، ج 77، ص 84

نور هدايت

اسلام دين اعتدال است و از جمله ادلّه حقّانيّت اسلام همين اعتدال است.

اغلب مردم يا اهل افراط هستند يا اهل تفريط. كسانى كه در راه اعتدال قدم برمى دارند فراوان نيستند، زيرا خطّ اعتدال مانند پل صراط است كه مى گويند از شمشير بُرنده تر و از مو نازك تر است. ازاين رو پيدا كردن آن هم آسان نيست و رهروان جادّه مستقيم اندكند. برخى در امور اجتماعى طرفدار اين مسأله اند كه انسان بايد خيلى اجتماعى باشد و بعضى صددرصد با اين نظريّه مخالفت مى ورزند و طرفدار انزوا هستند و مى گويند انسان در اجتماع آلوده مى شود و لذا تشويق به انزوا و گوشه گيرى مى كنند. برخى ارباب سير و سلوك براى تهذيب نفس و رسيدن به مقام لقاء اللّه و شهود، توصيه به انزوا و گوشه گيرى مى كنند.

ص: 520

لااقل در آغاز كار مى گويند سالكان راه بايد منزوى باشند و از اين قبيل جملات، در حالى كه هر دو روش از نظر شرع مقدّس اسلام خالى از اشكال نيست.

از نظر اسلام هم افراط اشكال دارد و هم تفريط. پيامبر صلى الله عليه و آله در اين حديث راهى ميانه را مطرح مى كند و مى فرمايد: اى ابوذر، اگر همنشين خوبى يافتى، بى ترديد از تنهايى بهتر است و اگر همنشين خوبى نيافتى، تنهايى بهتر از دوست بد است.

مى دانيم كه انسان روح اجتماعى دارد و نمى تواند تنها زندگى كند، زيرا تنهايى باعث وسوسه، افسردگى، خودبرتربينى، سوءِظن و انحرافات فكرى مى شود، از سويى اينكه انسان براى فرار از تنهايى به هر كسى پناه ببرد خطرناك است.

طبيعت انسان دزد است. يعنى از محيط خودش خصوصاً همنشينانش تأثير مى پذيرد و لذا مى بينيم كه در بعضى افراد، دوست بر نيمى از شخصيّت او اثر گذارده و در بعضى بر يك سوم و در بعضى بر تمام شخصيّت. خلاصه درصد تأثيرپذيرى از دوستان در افراد متفاوت است. ولى نكته مهم اين است كه همه افراد مقدارى از شخصيّتشان را از دوستانشان مى گيرند.

انسان هميشه در زندگى براى خودش الگوهايى انتخاب مى كند و از آنها تأثير مى پذيرد. مثلًا براى لباسش، راه رفتنش، اخلاقش، الگويى دارد.

اگر دوست بد باشد، بخشى از شخصيّت انسان بر باد رفته است، حال يك درصد و گاهى هم نود درصد. اينكه فرموده اند: «

فَمَنِ اشتَبَهَ عَلَيكُم أمرُهُ وَلَم تَعرِفُوا دِينَهُ فَانظُرُوا الى خُلَطائِهِ»(1)

شاهد بر همين مدّعاست كه شخصيّت انسان با شخصيّت دوست و رفيقش پيوند دارد.

برخى درون خودشان را نشان نمى دهند. گاه ممكن است انسان با كسى دَه سال دوست و رفيق و همدم است، امّا نمى داند كه باطنش چيست؟ چنين كسانى


1- شيخ صدوق، صفات الشيعه، ص 6؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 265.

ص: 521

را بايد از دوستانشان شناخت، زيرا اينان در انتخاب دوست خيلى تودار نيستند.

يعنى معمولًا هم قماش هاى خودشان را انتخاب مى كنند.

آيين دوستى

دوستى و رفاقت را مى توان يكى از شاخ و برگ هاى درخت اجتماع به حساب آورد كه رنج و تعب را مى بَرد، به روح و روان نشاط مى بخشد و هنگام گرفتارى بسيارى از مشكلات بدين وسيله حل مى شود. اسلام نه تنها دوستى و رفاقت با افراد واجد شرايط را تأييد مى كند، بلكه ما را به برادرى و دوستى و رفاقت امر فرموده است. در حديثى اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: «

عَلَيكَ بِاخوانِ الصّدقِ فَاكثِر مِن اكتِسابِهِم فإنَّهُم عِدَّةٌ عِندَ الرَّخاءِ وَجُنَّةٌ عِندَ البَلاءِ

؛ بر شما باد به دوستان و برادران راستين و در طلب چنين دوستان زياد بكوش، چرا كه آنان در هنگام گرفتارى و شدايد ياران تواند».(1) از على عليه السلام پرسيدند: «

عَن أفضلِ عيشِ الدُّنيا فَقالَ: سَعَةُ المَنزِلِ وَكَثرَةُ المُحِبّينِ

؛ بهترين لذّت زندگى دنيا چيست؟ فرمود: منزل وسيع و دوستان فراوان».(2) 3. و در حديثى فرمود: «

جمع خَير الدُّنيا وَالآخِرَةِ في كِتمانِ السِّرّ وَمُصادَقَةِ الاخيارِ:

خير دنيا و آخرت در دو چيز جمع شده است: كتمان و پوشش اسرار و با خوبان رفاقت و دوستى كردن».(3)

آداب دوستى

در حديثى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

اذا آخَى احَدُكُم رَجُلًا فَليَسألهُ عَن اسمِهِ وَاسمِ ابيهِ وَقَبيلَتِهِ وَمَنزِلِهِ فإنَّهُ مِن واجِبِ الحَقّ وَصافِى الإخاءِ

؛ هرگاه كسى از شما با كسى


1- صدوق، امالى، ص 380، ح 483.
2- كافى، ج 6، ص 526، ح 5.
3- بحارالانوار، ج 73، ص 178، ح 17.

ص: 522

برادرى و دوستى برقرار كند، لازم است كه از اسم آن دوست و پدر و قبيله و خويشاوندان و منزل او بپرسد. اين آيين از ضروريات و صفاى برادرى است».(1)

آزمايش دوستان

در حديثى امام صادق عليه السلام فرمود: «

لا تَسِمِ الرَّجُلَ صَديقاً سِمَةً مَعروفَةً حَتّى تَختَبِرَهُ بِثَلاثٍ تُغضِبُهُ فَتَنظُرَ غَضَبَهُ مِن الحَقّ الَى الباطِلِ وَعِندَ الدّينارِ وَالدّرهَمِ وَحَتّى تُسافِرَ

؛ كسى را دوست رسمى خود به حساب نياور، مگر آنكه او را به سه چيز بيازمايى:

به غضب درآور تا ببينى خشم او را از حق به باطل مى بَرد، با پول امتحان كن، با او مسافرت كن».(2)

دوست يا نشان فضيلت و رذيلت

حضرت سليمان فرمود: «

لا تَحكُمُوا عَلى رَجُلٍ بِشَىْ ءٍ حَتّى تَنظُروا الى مَن يُصاحِبُ فإنَّما يُعرَفُ الرَّجُلُ بِاشكالِهِ وَأقرانِهِ وَيُنسَبُ الى اصحابِهِ وَأخدانِهِ

؛ درباره نيكى و بدى كسى قضاوت نكنيد تا دوستانش را ببينيد، زيرا آدمى با نزديكانش شناخته مى شود و به صفات كسانى وصف مى شود كه با آنها همنشين و دوست است».(3)

تأثير خلق و خوى دوست

خوى و خلق دوستان چنان در انسان اثر مى گذارد كه مى توان آن را از فراگيرى هاى ناخودآگاه به حساب آورد. روى همين اصل پيشوايان ما را از مصاحبت و دوستى با افراد ناپاك برحذر داشته اند.

اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: «

لا تَصحَبِ الشّرّيرَ فإنَّ طَبعَكَ يَسرِقُ مِن طَبعِهِ شَرّاً


1- بحارالانوار، ج 73، ص 166، ح 30.
2- همان، ص 180، ح 28.
3- همان، ص 188، ح 17.

ص: 523

وَانتَ لا تَعلَمُ

؛ از رفاقت و همنشينى با مردم شرور بپرهيز، زيرا طبع تو ناخودآگاه بدى و ناپاكى را از طبع منحرف او مى دزدد و تو بى خبرى».(1) در حديث ديگرى امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: «

مَن يَصحَبَ صاحِبَ السُّوءِ لا يَسلَم

؛ هر كه با رفيق بد رفاقت و دوستى كند سالم نمى مانَد» و سرانجام ناپاكى دامانش را مى گيرد.(2)

دوستى و دشمنى در مرز مصلحت

دوستى با دوستان و دشمنى با دشمنان هميشه به يك وضعيّت نمى مانَد.

تجربه نشان داده كه گاه دوست لباس دشمنى به تن كرده و دوستى و محبّت ها را از ياد مى بَرد و گاهى دشمن دست از دشمنى برداشته و راه دوستى پيش مى گيرد و از عداوت خود پشيمان مى شود. ازاين رو بر مسلمان لازم است كه حدّ اعتدال را از دست نداده و ميانه روى را مرز دوستى با دوستان و دشمنى با دشمنان قرار دهد. اميرمؤمنان على عليه السلام در اين باره فرمود: «

أحبِب حَبيبِكَ هَوناً ما عَسى أن يَكونَ بِغَيضَكَ يَوماً ما وَأبغِض بِغَيضَكَ هَوناً ما عَسى أن يكونَ حَبيبَكَ يَوماً ما

؛ با دوستان خود چنان دوستى كن كه بيرون از مرز و حدّ دوستى نباشد، زيرا ممكن است او روزى دشمن تو شود و به مخالفت با تو برخيزد و بى مهرى تو در مورد دشمن از مرز مدارا خارج نباشد، زيرا ممكن است آن تيرگى از ميان برود و دشمنى به محبّت مبدّل شود».(3) يكى از علّت هاى امتحان دوست كه پيشتر بيان شد، شايد اين باشد كه انسان دچار دوست نادان نشود، زيرا تحمّل ناراحتى و ملالت خاطر از دوست نادان چنان سخت است كه گاهى خسارت هاى جبران ناپذيرى به بار مى آورَد.


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 272، ح 147.
2- صدوق، خصال، ص 169، ح 222.
3- نهج البلاغه، حكمت 268.

ص: 524

دشمن دانا بلندت مى كندبر زمينت مى زند نادان دوست

در روايات نيز به اين موضوع اشاره شده است، از جمله در حديثى امام على عليه السلام فرمود: «

صَديقُ الأحمَقِ في تَعَبٍ

؛ آن كه رفيق نادان و دوست احمق دارد پيوسته در رنج و ناراحتى است».(1) و در حديث ديگرى فرمود: «

يا بُنَىَّ إيّاكَ وَمُصادَقَةَ الأحمَقِ فإنَّهُ يُريدُ أن يَنفَعَكَ فَيَضُرُّكَ

؛ فرزندم، از دوستى و رفاقت با نادان برحذر باش، زيرا او مى خواهد به تو نفعى برساند، ولى زيانش به تو مى رسد».(2)

داستان قنبر غلام على عليه السلام

روزى قنبر خدمتگزار على عليه السلام به مجلس يكى از مردان متكبّر و تجاوزكار وارد شد. در محضرش جمعى نشسته بودند، از جمله مرد كوته فكر و كم تشخيص كه خود را از شيعيان ثابت قدم على عليه السلام مى دانست.

هنگامى كه قنبر وارد مجلس شد او براى احترام قنبر و به پاس مقام شامخ على عليه السلام از جا برخاست و مقدم او را گرامى شمرد. مرد متكبّر از اين كار خشمگين شد وگفت: آيا در محضر من براى ورود يك فرد خدمتگزار برمى خيزى؟

آن مرد به جاى آنكه سكوت كند و بر جاى خود بنشيند و به خشم تجاوزكار متكبّر پايان دهد جوابى داد كه خشم او را تشديد كرد. گفت: چرا به احترام قنبر برنخيزم؟ او به قدرى بزرگوار و شريف است كه فرشتگان بال هاى خود را براى وى مى گسترانند و قنبر روى بال ملائكه راه مى رود.

اين اظهار دوستى نابجا و بى مورد، چنان مرد متكبّر را خشمناك كرد كه از جاى خود برخاست و به قنبر ناسزا گفت. به علاوه وى را تهديد كرد كه اين ماجرا بايد پنهان بماند و كسى از كتك زدن و دشنام دادن من باخبر نشود.

طولى نكشيد آن شيعه وقت نشناس و كوته فكر بر اثر مارگزيدگى بسترى شد.


1- عيون الحكم والمواعظ، ص 302.
2- نهج البلاغه، حكمت 38.

ص: 525

على عليه السلام به عيادتش رفت و از فرصت استفاده كرد و فرمود: اگر مى خواهى خداوند تو را عافيت دهد بايد متعهّد شوى كه از اين پس در مورد ما و دوستان ما اظهار علاقه و محبّت بى مورد نكنى و در محضر دشمنان موجبات زحمت و آزار ما و ياران ما را فراهم نياورى.(1)

نشانه هاى دوست

در حديثى امام صادق عليه السلام براى دوست نشانه هايى بيان فرموده است: «

لا تَكونُ الصَّداقَةُ الّا بِحُدودِها فَمَن كانَت فيهِ هذِهِ الحُدودُ أو شَي ءٌ مِنها فَانسِبهُ الَى الصَّداقَةِ وَ مَن لَم يَكُن فيهِ شَي ءٌ مِنها فَلا تَنْسِبْهُ الى شَي ءٍ مِنَ الصَّداقَةِ. فَاوَّلَها: أن تَكونَ سَريرَتُهُ وَعَلانِيَتُهُ لَكَ واحِدَةٌ. وَالثّاني: أن يَرى زَينَكَ زَينَهُ وَشَينَكَ شَينَهُ. وَالثّالِثَةُ: أن لا تُغَيّرُهُ عَلَيكَ وِلايَةٌ وَلا مالٌ. وَالرّابِعَةُ: أن لا تَمنَعَكَ شَيئاً تَنالُهُ مَقدِرَتُهُ. وَالخامِسَةُ: وَ هِىَ تَجمَعُ هذِهِ الخِصالَ أن لا يُسلِمَكَ عِند النَكَباتِ

؛ دوستى جز با حدود و شرايطش امكان پذير نيست. هر كه اين حدود يا بخشى از آن در او باشد او را دوست بدان و هر كه هيچ يك از اين شرايط در او نيست چيزى از دوستى در او نيست:

1. باطن و ظاهرش براى تو يكى باشد.

2. زينت و آبروى تو را زينت و آبروى خود بداند و عيب و زشتى تو را عيب و زشتى خود ببيند.

3. مقام و مال، وضع و رفتار او را در مورد تو تغيير ندهد.

4. آنچه را در قدرت دارد از تو مضايقه نكند.

5. شرط پنجم كه جامع همه اين صفات است آن است كه تو را هنگام پشت كردن روزگار رها نكند».(2)

بيا كه ز جان دوستدار هم باشيم بى بذل دوستى و مهر با كرم باشيم


1- گفتار فلسفى جوان، ج 2، ص 334.
2- كافى، ج 2، ص 639.

ص: 526

بيا بيا كه ز صدق و صفاى يكديگربرى ز محنت و عارى ز درد و غم باشيم

بيا بيا كه نگوييم جز حقيقت رابه راستى به بر خلق محترم باشيم

بيا بيا كه نگوييم جز حقيقت راچه حاجت است كه در فكر مدح و ذم باشيم

زمانه بيش و كمش در خور تألّم نيست بيا كه فارغ از اندوه بيش و كم باشيم

بيا كه كعبه مقصود ماست مهر و ودادچو عاكفان همه دم گرد اين حرم باشيم

(1)

دوستى در سخنان امام على عليه السلام

«يا بُنَىَّ ايّاكَ وَمُصادَقَةَ الأحمَقِ فإنَّهُ يُريدُ أن يَنفَعَكَ فَيَضُرُّكَ. وَايّاكَ وَمُصادَقَةَ البَخيلِ فإنَّهُ يَقعُدُ عَنكَ أحوَجَ ما تَكونُ إلَيهِ. وَايّاكَ وَمُصادَقَةَ الفاجِرِ فإنَّهُ يَبيعُكَ بالتافِهِ وَإيّاكَ وَمُصادَقَةَ الكَذّابِ فإنَّهُ كالسَّرابِ يُقَرّبُ عَلَيكَ البَعيدَ وَيُبَعّدُ عَلَيكَ القَريبَ

؛ فرزندم، از دوستى با احمق برحذر باش، چرا كه مى خواهد به تو سود رساند امّا زيان مى رسانَد. از دوستى با بخيل بپرهيز، زيرا هنگامى كه به او نيازمندى از تو رويگردان مى شود. از دوستى با گناهكار دورى كن، چرا كه تو را به اندك چيزى مى فروشد. از دوستى با دروغ پرداز خوددارى كن، چرا كه همچو سراب است، دور را به تو نزديك و نزديك را دور نشان مى دهد».(2) «

ابذُل لِصَديقِكَ كُلَّ المَوَدَّةِ وَلا تَبذُل لَهُ كُلَّ الطُّمَأنِينَةِ وَاعْطِهِ المُواساةَ وَلا تُفضِ الَيهِ بكُلّ الأسرارِ

؛ تمام مهر و محبّت را به دوستت ببخش، امّا همه اطمينان و اعتمادت را به او وامگذار و مواسات و برادريت را به او عطا كن، ولى اسرارت را براى او فاش مساز».(3) «

لا يَكونُ الصَّديقُ صَديقاً حَتّى يَحفَظَ صَديقُهُ في غَيبَتِهِ وَ عِندَ نَكبَتِهِ وَبَعدَ وَفاتِهِ في تَرِكَتِهِ

؛ دوست، دوست نيست مگر آنكه در غياب و گرفتارى رفيقش، شرايط


1- واعظ اجتماع، ص 130.
2- نهج البلاغه، حكمت 38.
3- دستور معالم الحكم، ص 70.

ص: 527

دوستى را حفظ كند و پس از مرگش نسبت به ورثه اى كه گذاشته در دوستى وفادار بماند».(1) «

صَديقُكَ مَن نَهاك وَعَدُوُّكَ مَن أغراكَ

؛ دوست تو كسى است كه تو را از زشتى ها باز دارد و دشمن تو كسى است كه تو را بفريبد».(2) به هر حال ما بايد در انتخاب دوست سختگير باشيم. البتّه نه چندان كه بدون دوست بمانيم و نه چندان كه هر كسى را در محيط فكر و زندگى خودمان دخالت بدهيم، بلكه بايد كسانى را برگزينيم كه ديدنشان ما را به ياد خدا بيندازد، ما را دعوت به تقوا و اطاعت از خدا و تلاش براى رضاى حق كند.

امّا در مورد سخن گفتن و سكوت، در اين حديث از آن تعبير به «املاء» شده است. به نظر مى رسد كه ظاهراً «املاء» خصوصيّتى ندارد (املاء اين است كه كسى بگويد و ديگرى آن را بنويسد). البتّه ممكن است در فارسى معناى ديگرى داشته باشد.

حال طبق اين حديث شريف، حضرت مى فرمايد: انسان خيرى را بگويد و ديگران آن را بنويسند بهتر از آن است كه سكوت كند، ولى مى فرمايد همين سكوت بهتر از اين است كه شرّ بگويد.

اكنون اين سؤال مطرح است كه سكوت خوب است يا سخن گفتن؟

در جواب مى گوييم: همان گونه كه انسان را مؤاخذه مى كنند چرا گفتى؟

انسان را مؤاخذه مى كنند كه چرا در جاى خودش سخن نگفتى؟ بنابراين بايد اين مطلب را كه «هر سخن جايى و هر نكته مكانى دارد» رعايت كرد و سنجيده و بر اساس فكر و رضاى خدا سخن گفت.


1- دستور معالم الحكم، ص 75.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 305.

ص: 528

پرحرفى

اشاره

11

يا اباذَر، اترُك فُضولَ الكَلامِ وَحَسبُكَ مِن الكَلامِ ما تَبلُغُ بِهِ حاجَتَكَ وَكَفى بِالمَرءِ كِذباً ان يُحَدّثَ بِكُلّ ما سَمِعَ.

اى ابوذر، زياده گويى را ترك كن و به مقدارى از سخن كه جاجت را برآورد بسنده كن. و براى اثبات دروغگويى آدمى همين بس كه در مورد هر آنچه مى شنود سخن بگويد.

بحارالانوار، ج 77، ص 85

نور هدايت

در اين حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ابوذر غفارى چند سفارش مى كند:

1. زياد سخن مگوى. يعنى سخن گفتن تو به اندازه حاجت باشد، زيرا براى دروغگويى انسان همين بس كه هر چيزى را كه مى شنود نقل كند.

اين دستور بسيار مهمّى است، چون اگر انسان در آنچه به زبان مى آورَد دقّت كند متوجّه مى شود كه زبان خطرناك ترين وسيله گناه كردن است و براى اثبات اين سخن ادلّه اى بيان شده است:

الف) زبان چيزى است كه هميشه در اختيار انسان است، امّا هيچ يك از وسايل گناه اين گونه آماده نيست. اگر كسى بخواهد- پناه بر خدا- شراب بخورد، شراب در همه جا نيست. يا اگر كسى بخواهد- پناه بر خدا- زنا كند، در هر وقتى زنا كردن ممكن نيست و مقدّماتى مى خواهد، ولى اين زبان همه جا در اختيار

ص: 529

انسان است. پاره گوشتى است كه به هر شكلى انسان بخواهد مى چرخد.

ب) خطر دوم اينكه دسترسى به آن بسيار آسان است. نه خرجى دارد و نه زحمتى و دردسرى. ممكن است با گردشى مختصر، تهمت بسيار بزرگى به كسى بزند كه منجر به نواختن هشتاد ضربه تازيانه بر او شود، يا به مختصر حركتى ممكن است كفرى بر زبانش جارى شود كه مرتدّ شود و براى هميشه او را از ايمان ساقط گردانَد.

ج) خطر سوم اين است كه زشتى گناهان زبان نسبت به بقيّه گناهان كمتر است. مثلًا مردم زنا، يا شراب خوارى را كار بسيار زشتى مى شمرند، ولى كسى روزى صدها غيبت كند، يا هزاران دروغ بر زبان جارى سازد، آنها را زشت نمى شمرند و ازبين برنده عدالت نمى دانند.

د) خطر چهارم اين است كه دايره گناهان و جنايات زبان از هر عضو ديگرى بيشتر است. هيچ عضوى از اعضاى بدن انسان نيست كه اين قدر بتواند گناه كند.

اكنون اين پرسش مطرح است كه براى رهايى از خطرهاى زبان چه بايد كرد؟

در پاسخ بايد گفت: علماى اخلاق براى نجات از خطرهاى زبان راه هايى را پيش نهاده اند، از جمله همين است كه در روايت فرمود: «

يا اباذَر، اترُك فُضولَ الكَلامِ

؛ اى ابوذر، سخنان زيادى (پرحرفى) را ترك كن». اگر انسان بتواند به اين حديث عمل كند، بسيارى از خطرها از بين مى رود، زيرا به هر نسبت انسان كمتر سخن بگويد، كمتر مبتلا مى شود.

پزشكان قانونى دارند كه مى گويند اگر انسان چيزهاى آلوده را كمتر مصرف كند كمتر مبتلا به بيمارى مى شوند. مثلًا كسى كه روزى يك ليوان شير آلوده به تب مالت مى خورَد نسبت به كسى كه دو ليوان مى خورد، احتمال ابتلايش به بيمارى تب مالت كمتر است و دومى احتمال ابتلايش دو برابر است.

زبان هم چنين است. كسى كه صد كلمه سخن مى گويد نسبت به كسى كه دويست كلمه سخن مى گويد، احتمال آلودگى اش به گناهان كمتر است.

ص: 530

بنابراين چنانكه حضرت فرمودند، از جمله راه هاى نجات از خطرهاى اين عضو خطرناك همانا كم سخن گفتن است. البتّه خداوند زبان را به انسان داده است كه از آن استفاده كند. اين را هم اضافه كنم زبان مهم ترين وسيله خير و سعادت و عبادت و رسيدن به قرب خداست. يعنى همان گونه كه مى شود با زبان سى گناه كبيره را مرتكب شد، سى عبادت مهم را هم با زبان مى شود انجام داد كه از جمله آنها امر به معروف و نهى از منكر، ذكر خدا، شكر خدا، گسترش دانش، قرائت قرآن، راستگويى، پند و اندرز دادن است.

ازاين رو حضرت به ابوذر نفرمود حرف نزن، بلكه فرمود: اى ابوذر، زياده روى در سخن گفتن را ترك كن كه در اين (زياد سخن گفتن) گناهان بسيارى نهفته است. و اگر مى خواهى سخن بگويى به اندازه حاجت سخن بگو، زيرا در حرف هاى اضافى غيبت، تهمت، دروغ، بخل، حسد است. پس بايد زبان را در كنترل خودمان قرار دهيم.

متأسّفانه به چيزى كه در ذيل حديث آمده كمتر عمل مى شود و آن اين است كه انسان هر چيزى را كه مى شنود نقل كند به گناه دروغ مبتلا مى شود.

چيزهايى را كه انسان مى شنود به دو صورت نقل مى كند:

گاه مى گويد: فلان مطلب را مى گويند. يعنى نقل مى كند و خبر مى دهد.

و گاهى مى گويد: چنين است. اگر اين را بگويد گناهش معلوم و روشن است، زيرا چيزى كه با دو شاهد عادل ثابت نشده انسان نمى تواند بگويد. پس اگر اين را قاطعانه بگويد دروغ است. قرآن مى فرمايد: « «إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسُولًا»؛ گوش و چشم و دل هريك از آنها سؤال مى شوند».(1) امّا اگر بگويد كه مى گويند. يعنى انسان در مقام نقل شايعات بگويد مى گويند، او از دروغ نجات پيدا مى كند ولى عناوين محرّمه بسيار بر آن مترتّب است، مانند


1- سوره اسراء، آيه 36.

ص: 531

آزار مؤمن، هتك مؤمن كه در همين جمله ممكن است هر سه عنوان مترتّب شود، زيرا اين جمله هم هتك مؤمن است، هم اشاعه فحشاست و هم اگر به گوش او برسد آزار و ايذاءِ مؤمن است. بعضى خيال مى كنند با كلمه «مى گويند» از دروغ نجات پيدا مى كنند.

با نهايت تأسّف، تقواى زبان در زمان ما كم است. خصوصاً اگر كسى خطّش يا سليقه اش با ديگرى مخالف باشد به خود اجازه مى دهد كه هر نسبت و تهمتى را به او بدهد. البتّه اگر تقواى زبان كم شود، لطف خدا هم بر امّت كم مى شود. وقتى مردم حيثيّت همديگر را رعايت نكنند، خداوند هم آبروى آنها را حفظ نخواهد كرد و لطفش را از چنين جمعيّتى برمى دارد. ما در فقه مى گوييم: «

حُرمَةُ مالِ المُؤمِنِ كَحُرمَةِ عِرضِهِ وَدَمِهِ

؛ احترام مال مؤمن مانند احترام آبرو و خونش است».

در اينجا آبرو و خون در كنار هم است كه گاهى كشتن شخصيّت يك انسان از كشتن جسم او مهم تر است. برخى حاضرند بميرند ولى آبرويشان نرود. لذا حفظ آبروى ديگران بسيار مهم است. البتّه اگر اين عناوين بر كلمه «مى گويند» بار نشود مانعى ندارد.

اميد است كه همه ما آن جمله حضرت را كه مى فرمايد: «

اللّسانُ كَلبٌ عَقُورٌ

؛ زبان سگ درنده است»(1) در نظر داشته باشيم، چون اگر آن را به بند نكشد، نه تنها ديگران بلكه خودش را هم مى درد.

عيب هاى پرحرفى، در سخنان امام على عليه السلام

«مَن عَلِمَ أنَّ كَلامَهُ مِن عَمَلِهِ قَلَّ كَلامُهُ الّا فيما يَعنيهِ

؛ هر كه بداند كه گفتارش از كردار اوست (و بازخواست خواهد شد،) كم گويد، مگر در آنچه به كارش آيد».(2) «

مَن كَثُرَ كَلامُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ وَمَن كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَياؤُهُ وَمَن قَلَّ حَياؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ وَمَن قَلَ


1- بحارالانوار، ج 71، ص 287.
2- نهج البلاغه، حكمت 349.

ص: 532

وَرَعُهُ ماتَ قَلبُهُ وَمَن ماتَ قَلبُهُ دَخَلَ النّارَ

؛ هر كه پر گويد بسيار به خطا رود و هر كه بسيار خطا كرد شرم و حيايش كم شود و هر كه شرم و حيايش كم شد، پارسايى اش كم شود و هر كه پارسايى اش كم شد دلمرده شود و هر كه دلمرده شد، داخل جهنّم شود».(1) «

مَن اكثَرَ أهجَرَ وَمَن تَفَكَّرَ أبصَرَ

؛ هركه پر گويد، هذيان گويد و هركه انديشه كند بينا شود».(2) «

قِلَّةُ الكَلامِ تَستُرُ العُيُوبَ وَتُقَلّلُ الذُّنُوبَ

؛ كم گويى عيب ها را مى پوشانَد و گناهان را كم مى كند».(3) «

ايّاكَ وَكَثرَةَ الكَلامِ فإنَّهُ يُكثِرُ الزَّلَلَ

؛ از پرگويى به دور باش، زيرا پر گفتن لغزش بسيار و ملال را در پى دارد».(4) «

أقلِلِ الكَلامَ تَأمَنِ المَلامَ

؛ سخن كوتاه كن كه از سرزنش در امان مانى».(5)


1- نهج البلاغه، حكمت 349.
2- همان، نامه 31.
3- عيون الحكم والمواعظ، ص 371.
4- همان، ص 97.
5- همان، ص 83.

ص: 533

رمز پيروزى در كارها

اشاره

12

يا اباذَر، أتَعلَمُ في أىّ شَي ءٍ انزِلَت هذِهِ الآيَةُ:

«إِصْبِرُوا وَ صَابِرُوا وَ رَابِطُوا وَ اتَّقُوااللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(1)

قُلتُ لا ادري فِداكَ أبي وَامّي قالَ في انتِظارِ

الصّلاةِ خَلفَ الصَّلاةِ.

اى اباذر، آيا مى دانى كه اين آيه درباره چه چيزى نازل شده است: «شكيبايى كنيد و ديگران را به آن دعوت كنيد و رابطه خود را با يكديگر حفظ كنيد و همه اينها را با تقوا همراه سازيد باشد كه رستگار شويد» گفتم: پدر و مادرم به فدايت باد نمى دانم. فرمود: انتظار نماز بعد از نماز است.

بحارالانوار، ج 77، ص 85

نور هدايت

قرآن در آيه 200 سوره آل عمران چهار دستور به مؤمنان داده است:

1. «اصبروا» شكيبايى كنيد.

2. «صابروا» ديگران را به شكيبايى دعوت كنيد.

3. «رابطوا» اين واژه دو معنا دارد: يكى اصطلاحى و آن اين است كه آمادگى دفاع از مرزهاى اسلامى در مقابل كفر را داشته باشيد (يعنى مرزهاى خود را حفظ كنيد) و دوم معناى وسيع تر و آن اين است كه رابطه خود را با يكديگر حفظ كنيد.


1- سوره آل عمران، آيه 200.

ص: 534

4. «اتّقوا» تقواى الهى پيشه كنيد. يعنى همه اين برنامه ها همراه تقوا باشد.

در حديث مورد بحث پيامبر صلى الله عليه و آله به ابوذر غفارى مى فرمايد: مراد از اين آيه شريفه انتظار نماز بعد از نماز است.

در ميان اهل سنّت معمول است كه بين دو نماز فاصله مى اندازند، گاهى نماز مغرب را كه تمام مى كنند براى نماز عشا انتظار مى كشند. البتّه اين آيه شريفه از باب بيان مصداقى از مصاديق است نه از باب انحصار.

از جمله مسائلى كه در زندگى ما مسلمان ها مهم است اينكه در برنامه ها تداوم باشد. علماى موفّق كسانى اند كه تداوم در كارها دارند. اگر انسان چند روز فشار بياورد بعد خسته شود و آن را رها كند به جايى نمى رسد، چنانكه نماز را با نماز ديگر بايد پيوند داد، در بحث هاى علمى و كارهاى ديگر هم بايد چنين بود.

كسى را مى شناختم كه در زمان خودش بسيار موفّق بود و هر شب در مسجد براى مردم سخن مى گفت. جمع زيادى را هدايت كرده بود. وقتى از آن منطقه رفت، مردم باز به عمل خودشان ادامه مى دادند. كلمه «رابطوا» منحصر به مرزها نيست، بلكه مراد رابطه بين افراد است. يعنى كارهايى اثر دارد كه دسته جمعى باشد، زيرا از خطر اشتباه مصون تر، سرعت و عمقش بيشتر است. و چه كم اثر است اگر انسان به تنهايى دست به كارهاى بزرگ بزند. دنياپرستان هيچ كارى را به تنهايى نمى كنند، بلكه همه كارهايشان را دسته جمعى و گروهى انجام مى دهند و در كارشان هم معمولًا موفّق مى شوند. آنها عادت كرده اند كه در همان دنيايشان اين گونه باشند، در حالى كه ما بايد در كارهايمان هم در دنيا و هم در آخرتمان از آنها جلو باشيم.

فلسفه نماز

در حديث مورد بحث به نماز اشاره شده است. قرآن در آيه 45 سوره عنكبوت مى فرمايد: « «وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ»؛ و نماز را

ص: 535

برپا دار كه نماز (انسان را) از زشتى ها و كارهاى ناپسند بازمى دارد».

در حقيقت آيه شريفه به فلسفه بزرگ نماز اشاره دارد و آن اين است كه طبيعت نماز چون انسان را به ياد نيرومندترين عامل بازدارنده، يعنى اعتقاد به مبدأ و معاد مى اندازد و داراى اثر بازدارندگى از فحشا و منكر است، پس انسانى كه به نماز مى ايستد و تكبير مى گويد، خدا را از همه چيز برتر و بالاتر مى شمارَد، به ياد نعمت هاى او مى افتد، حمد و سپاس او مى گويد، او را به رحمانيّت و رحيميّت مى ستايد، به ياد روز جزاى او مى افتد، اعتراف به بندگى او مى كند، از او يارى مى جويد، از او صراط مستقيم مى طلبد و از راه كسانى كه بر آنان خشم گرفته و گمراهان به خدا پناه مى بَرد (مضمون سوره حمد). براى خدا «ركوع» مى كند و در پيشگاه او پيشانى بر خاك مى سايد (سجده)، غرق در عظمت او مى شود و خودخواهى ها و خودبرتربينى ها را فراموش مى كند، شهادت به يگانگى او مى دهد گواهى به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله مى دهد، بر پيامبر درود مى فرستد و دست به درگاه خداى برمى دارد كه در زمره بندگان صالح او قرار گيرد (تشهّد و سلام). همه اينها موجى از معنويّت در وجودش ايجاد مى كند، موجى كه سدّ نيرومندى در برابر گناه محسوب مى شود.

اهمّيّت نماز

در روايات متعدّدى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام نقل شده است تعبيراتى ديده مى شود كه از اهمّيّت فوق العاده نماز در مكتب اسلام پرده برمى دارد.

ابوعثمان مى گويد: با سلمان فارسى زير درختى نشسته بوديم، او شاخه خشكى را گرفت و تكان داد تا تمام برگ هايش فرو ريخت، آن گاه رو به من كرد و گفت: نپرسيدى چرا اين كار را كردم؟

گفتم: مقصود تو چيست؟

گفت: اين همان كارى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله كرد. هنگامى كه خدمتش زير درختى

ص: 536

نشسته بودم، از من پرسيد و گفت: سلمان نمى پرسى چرا چنين كردم؟ عرض كردم بفرماييد. فرمود: «

انَّ المُسلِمَ اذا تَوَضَّأَ فَأحسَنَ الوُضُوءَ ثُمَّ صَلّى الصَّلَواتِ الخَمسِ تَحاتَّت خَطاياهُ كَما تَحاتَّ هذَا الوَرقُ ثُمَّ قَرَءَ هذِهِ الآيَةَ:

«وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ ...»؛ هنگامى كه مسلمان وضو بگيرد و خوب وضو بسازد آن گاه نمازهاى پنجگانه را به جا آورَد گناهان او فرو مى ريزد، چنانكه برگ هاى اين شاخه فرو ريخت، سپس آيه 45 سوره عنكبوت را تلاوت فرمود».(1) در حديث ديگرى از يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله به نام «ابى امامه» مى خوانيم كه مى گويد: «

بَينَما رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في المَسجِدِ وَنَحنُ قُعودٌ مَعَهُ إذ جاءَهُ رَجُلٌ فَقالَ: يا رَسُولَ اللّهِ إنّي أصَبْتُ حَدّاً فأقِمْهُ عَلَيَّ فَقالَ: هَل شَهِدْتَ الصَّلاةَ مَعَنا؟ قالَ: نَعَم يا رَسُولَ اللّهِ قالَ:

فإنَّ اللّهَ قَد غَفَرَ لَكَ حَدَّكَ. أو قالَ: ذَنْبَكَ

؛ روزى در مسجد خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بوديم كه مردى آمد و گفت: اى رسول خدا، من گناهى كرده ام كه حد بر آن لازم مى شود، آن حد را بر من اجرا فرما. رسول خدا فرمود: آيا با ما نماز خواندى؟

گفت: آرى اى رسول خدا، فرمود: همانا خداوند حدّ تو را بخشيد، يا فرمود گناه تو را بخشود».(2) و از على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: «

إنَّما مَنزِلَةُ الصَّلَواتِ الخَمسِ لِامَّتي كَنَهرٍ جارٍ عَلى بابِ أحَدِكُم فَما يَظُنُّ أحَدُكُم لَو كانَ في جَسَدِهِ دَرَنٌ ثُمَّ اغْتَسَلَ في ذلِكَ النَّهرِ خَمسَ مَرّاتٍ كانَ يَبْقى في جَسَدِهِ دَرَنٌ؟ فَكَذلِكَ وَاللّهِ الصَّلَواتُ الخَمْسُ لِامَّتي

؛ نمازهاى پنجگانه براى امّت من همچو يك نهر آب جارى است كه بر در خانه يكى از شما باشد، آيا گمان مى كنيد اگر كثافتى در تن او باشد و آن گاه پنج بار در روز در آن نهر غسل كند، آيا چيزى از آن كثافت بر تن او خواهد ماند.

همچنين است به خدا سوگند نمازهاى پنجگانه براى امّت من».(3)


1- بحارالانوار، ج 82، ص 319.
2- مجمع البيان، ج 5، ص 345.
3- بحارالانوار، ج 82، ص 220، ح 41.

ص: 537

به هر حال، جاى ترديد نيست كه هرگاه نماز با شرايطش برگزار شود، انسان را در عالمى از معنويّت و روحانيّت فرو مى بَرد، پيوندهاى ايمانى او را با خدا چنان محكم مى سازد كه آلودگى ها و آثار گناه را از دل و جان او مى شويَد. نماز انسان را در برابر گناه بيمه مى كند و زنگار گناه را از آيينه دل مى زدايد. نماز جوانه هاى ملكات عالى انسانى را در اعماق جان بشر مى رويانَد. نماز اراده را قوى و قلب را پاك و روح را تطهير مى كند و به اين ترتيب، نماز در صورتى كه به صورت جسم بى روح نباشد، مكتب عالى براى تربيت است.

تأثير نماز در تربيت فرد و جامعه

گرچه نماز چيزى نيست كه فلسفه اش بر كسى مخفى باشد، دقّت در متن آيات و روايات ما را به ريزه كارى هاى بيشترى در اين زمينه رهنمون مى سازد:

1. روح و اساس و هدف و پايه و مقدّمه و نتيجه و سرانجام فلسفه نماز، همان ياد خداست، همان «ذكراللّه» است كه در قرآن به عنوان برترين نتيجه بيان شده.

البتّه ذكرى كه مقدّمه فكر و فكرى كه انگيزه عمل بوده باشد.

در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است كه در تفسير آيه «وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ» فرمود: «

ذِكرُاللّهِ عِندَما احَلَّ وَحَرَّمَ

؛ ياد خدا كردن هنگام حلال و حرام (يعنى ياد خدا كند، به سراغ حلال برود و از حرام چشم بپوشد)».(1) 2. نماز وسيله شست وشوى از گناهان و مغفرت و آمرزش الهى است، زيرا انسان را دعوت به توبه و اصلاح گذشته مى كند؛ به اين ترتيب، جراحاتى كه از گناه بر روح و جان انسان وارد شده، با مرهم نماز التيام مى يابد و زنگارهايى كه بر قلب نشسته، زدوده مى شود.

3. نماز سدّى در برابر گناهان آينده است، زيرا روح ايمان را در انسان تقويت مى كند و نهال تقوا را در دل پرورش مى دهد و مى دانيم كه «ايمان» و «تقوا» سدّ


1- كافى، ج 2، ص 80، ح 4؛ بحار الانوار، ج 82، ص 200.

ص: 538

نيرومندى در برابر گناه هستند. و اين همان چيزى است كه قرآن به «نهى از فحشا و منكر» از آن ذكر كرده. در احاديث متعدّدى مى خوانيم كه برخى گناهكاران شرح حالشان را براى پيشوايان اسلام بيان كردند و ايشان فرمودند: غم نخوريد، نماز آنها را اصلاح مى كند و كرد.

4. نماز غفلت زداست. بزرگ ترين مصيبت براى رهروان راه حق آن است كه هدف آفرينش خود را فراموش كنند و غرق در زندگى مادّى و لذايذ زودگذر شوند، امّا نماز به حكم اينكه هر روز پنج بار برگزار مى شود، مرتّب به انسان هشدار مى دهد، هدف آفرينش او را گوشزد مى كند، وضعيّت او را در جهان به وى خاطرنشان مى سازد. و اين نعمت بزرگى است كه انسان وسيله اى در اختيار داشته باشد كه هر روز چند مرتبه به او بيدارباش دهد.

5. نماز خودبينى و كبر را در هم مى شكند، چرا كه انسان هر روز هفده ركعت و در هر ركعت دو بار در برابر خدا پيشانى بر خاك مى سايد، خود را ذرّه كوچكى بلكه صفر در برابر بى نهايت در برابر عظمت او مى بيند. پرده هاى غرور و خودخواهى را كنار مى زند، تكبّر و برترى جويى را در هم مى كوبد؛ به همين دليل، على عليه السلام در حديثى كه فلسفه عبادات در آن منعكس شده، بعد از ايمان، نخستين عبادت را كه نماز است با همين هدف تبيين مى كند مى فرمايد: «

فَرَضَ اللّهُ الإيمانَ تَطهيراً مِن الشّركِ وَالصَّلاةَ تَنزيهاً عَن الكِبرِ

؛ خداوند ايمان را براى پاك سازى انسان ها از شرك واجب كرده است و نماز را براى پاك سازى از كبر».(1) 6. نماز وسيله پرورش فضايل اخلاقى و تكامل معنوى انسان است، زيرا انسان را از جهان محدود مادّه و چارديوار طبيعت بيرون مى بَرد، به ملكوت آسمان ها دعوت مى كند و با فرشتگان همصدا و همراز مى سازد، خود را بدون نياز به هيچ واسطه در برابر خدا مى بيند و با او به گفت وگو برمى خيزد.

تكرار اين عمل در هر روز آن هم با تكيه بر صفات خدا، رحمانيّت و رحيميّت


1- نهج البلاغه، حكمت 252.

ص: 539

و عظمت او خصوصاً با يارى از سوره هاى مختلف قرآن بعد از حمد كه بهترين دعوت كننده به نيكى ها و پاكى هاست، اثر قابل ملاحظه اى در پرورش فضايل اخلاقى در وجود انسان دارد.

ازاين رو در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه درباره فلسفه نماز فرمود: «

الصَّلاةُ قُربانُ كُلّ تَقىّ

؛ نماز وسيله تقرّب هر پرهيزگارى به خداست».(1) 7. نماز به ساير اعمال انسان ارزش و روح مى دهد، زيرا روح اخلاص را زنده مى كند. نماز مجموعه اى است از نيّت خالص و گفتار پاك و اعمال خالصانه.

تكرار اين مجموعه در هر روز بذر ساير اعمال نيك را در جان انسان مى پاشد و روح اخلاص را تقويت مى كند. ازاين رو در حديث معروفى مى خوانيم كه اميرمؤمنان على عليه السلام در وصاياى خود بعد از آنكه فرق مباركش با شمشير ابن ملجم جنايتكار شكافته شد، فرمود: «

اللّه اللّه، فِى الصَّلاةِ فَإنَّها عَمودُ دينِكُم

؛ خدا را خدا را درباره نماز، كه همانا ستون دين شماست».(2) مى دانيم كه هرگاه عمود خيمه در هم بشكند يا سقوط كند هر قدر طناب ها و ميخ هاى اطراف محكم باشد اثرى ندارد. همچنين هرگاه ارتباط بندگان با خدا از طريق نماز از ميان برود اعمال ديگر اثر خود را از دست خواهد داد.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «

أوَّلُ ما يُحاسَبُ بِهِ العَبْدُ الصَّلاةَ فإن قُبِلَت قُبِلَ سائِرُ عَمَلِهِ وَان رُدَّت رُدَّ عَلَيهِ سائِرُ عَمَلِهِ

؛ نخستين چيزى كه در قيامت از بندگان حساب مى شود نماز است، اگر قبول شد ساير اعمالشان قبول مى شود و اگر مردود شد، ساير اعمالشان نيز مردود مى شود».(3) شايد دليل اين سخن آن باشد كه نماز رمز ارتباط خلق و خالق است، اگر صحيح برگزار شود قصد قربت و اخلاص كه وسيله قبولى ساير اعمال است در


1- نهج البلاغه، حكمت 136.
2- همان، نامه 47.
3- من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 208، ح 626.

ص: 540

او زنده مى شود، وگرنه بقيّه اعمال او آلوده و از درجه اعتبار ساقط مى شود.

8. نماز قطع نظر از محتوايش با توجّه به شرايط صحّت، دعوت به پاك سازى زندگى مى كند، چرا كه مى دانيم مكان نمازگزار، فرشى كه بر آن نماز مى خوانَد، آبى كه با آن وضو مى گيرد يا غسل مى كند، محلّى كه در آن غسل و وضو انجام مى شود بايد از هرگونه غصب و تجاوز به حقوق ديگران پاك باشد. كسى كه آلوده به تجاوز و ظلم، ربا، غصب، كم فروشى، رشوه خوارى و كسب اموال حرام باشد چگونه مى تواند مقدّمات نماز را فراهم سازد؟ بنابراين، تكرار نماز در پنج نوبت در هر روز، خود دعوتى است به رعايت حقوق ديگران.

9. نماز علاوه بر شرايط صحّت، شرايط قبول و به تعبير ديگر، شرايط كمال دارد كه رعايت آنها عامل مؤثّر ديگرى براى ترك بسيارى از گناهان است.

در كتاب هاى فقهى و منابع حديث، امور بسيارى به عنوان موانع قبول نماز ذكر شده، از جمله شرب خمر است كه در روايات آمده: «

لا تُقبَلُ صَلاةُ شارِبِ الخَمرِ اربَعينَ يَوماً الّا أن يَتُوبَ

؛ نماز شراب خوار تا چهل روز قبول نخواهد شد مگر آنكه توبه كند».(1) در برخى روايات ديگر تصريح شده است نماز كسى كه زكات نمى پردازد قبول نخواهد شد. همچنين روايات ديگرى مى گويد خوردن غذاى حرام يا عجب و خودبينى از موانع قبول نماز است. پيداست كه فراهم كردن شرايط قبولى تا چه حد سازنده است.

10. نماز روح انضباط را در انسان تقويت مى كند، زيرا دقيقاً بايد در اوقات معيّنى برپا شود كه تأخير و تقديم آن هر دو موجب بطلان نماز است. همچنين آداب و احكام ديگر در مورد نيّت و قيام و قعود و ركوع و سجود و جز آن كه رعايت آنها پذيرش انضباط را در برنامه هاى زندگى كاملًا آسان مى سازد.


1- مستدرك الوسائل، ج 17، ص 57، ح 20737.

ص: 541

همه اينها فوايدى است كه در نماز، قطع نظر از جماعت وجود دارد و اگر ويژگى جماعت را بر آنها بيفزاييم- كه روح نماز همان جماعت است- بركات بى شمار ديگرى دارد كه كم و بيش همه از آن آگاهيم.

بحث در مورد فلسفه و اسرار نماز را با حديث جامعى از امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام پايان مى بريم.

حضرت در پاسخ نامه اى كه از فلسفه نماز در آن پرسيده شده بود چنين فرمود: «

إنَّها إقرارٌ بالرُّبوبِيَّةِ لِلّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَخَلْعُ الأندادِ وَقِيامٌ بَينَ يَدَىِ الجَبّارِ جَلَّ جَلالُهُ بِالذُّلّ وَالمَسكَنَةِ وَالخُضُوعُ وَالاعتِرافُ وَالطَّلَبُ لِلإقالَةِ مِن سالِفِ الذُّنوبِ وَوَضعُ الوَجهِ عَلَى الأرضِ كُلَّ يَومٍ خَمسَ مَرّاتٍ إعظاماً لِلّهِ عَزَّ وَجَلّ وَأن يَكُونَ ذاكِراً غَيرَ ناسٍ وَلا بَطِراً وَيَكونَ خاشِعاً مُتَذَلّلًا راغِباً طالِباً لِلزّيادَةِ في الدّينِ وَالدُّنيا مَعَ ما فِيهِ مِن الانزِجارِ وَالمُداوَمَةِ عَلى ذِكرِ اللّهِ عَزَّ وَجَلّ بِالليلِ وَالنَّهارِ لِئَلّا يَنسى العَبدُ سَيّدَهُ وَمُدَبّرَهُ وَخالِقَهُ فَيَبطُرُ وَيَطغى وَيَكونَ في ذِكرِهِ لِرَبّهِ وَقِيامِهِ بَينَ يَدَيهِ زاجِراً لَهُ عَن المَعاصِي وَمانِعاً مِن أنواعِ الفَسادِ

؛ علّت تشريع نماز اين است كه توجّه و اقرار به ربوبيّت پروردگار است. و مبارزه با شرك و بت پرستى و قيام در پيشگاه پروردگار در نهايت خضوع و نهايت تواضع و اعتراف به گناهان و تقاضاى بخشش از معاصى پيشين و هر روز پيشانى نهادن بر زمين براى تعظيم پروردگار. و نيز هدف اين است كه انسان همواره هوشيار و متذكّر باشد، گرد و غبار فراموشكارى بر دل او ننشيند، مست و مغرور نشود، خاشع و خاضع باشد، طالب و علاقه مند فزونى در مواهب دين و دنيا شود. علاوه بر اين، مداومت ذكر خداوند در شب و روز كه در پرتو نماز به دست مى آيد، سبب مى شود كه انسان مولا و مدبّر و خالق خود را فراموش نكند، روح سركشى و طغيانگرى بر او غلبه نكند. و همين توجّه به خداوند و قيام در برابر او، انسان را از معاصى بازمى دارد و از انواع فساد جلوگيرى مى كند».(1)


1- علل الشرائع، ج 2، ص 317، ح 2.

ص: 542

برخى مى گويند: ما منكر فلسفه نماز و اهمّيّت و آثار تربيتى آن نيستيم، امّا چه لزومى دارد كه در اوقات معيّنى برگزار شود آيا بهتر نيست كه مردم آزاد باشند و هرگاه فرصت و آمادگى روحى داشتند اين وظيفه را ادا كنند؟

در پاسخ مى گوييم: تجربه نشان داده است كه اگر مسائل تربيتى تحت انضباط و شرايط معيّن قرار نگيرد عدّه اى آن را به دست فراموشى سپارند و اساس آن به كلّى متزلزل مى شود. اين گونه كارها بايد حتماً در اوقات معيّن و تحت انضباط دقيق قرار گيرد تا هيچ كس عذر و بهانه اى براى ترك كردن آن نداشته باشد.

به خصوص كه عبادات در وقت معيّن و به صورت دسته جمعى داراى شكوه و تأثير و عظمت خاصّى است كه قابل انكار نيست و در حقيقت يك كلاس بزرگ انسان سازى را تشكيل مى دهد.(1)

كيفر تاركان نماز

در حديثى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

يَقُولُ الكَلبُ: الحَمدُ لِلّهِ الّذي خَلَقَني كَلباً وَلَم يَخلُقني خِنزيراً وَيَقولُ الخِنزيرُ: الحَمدُ لِلّهِ الّذي خَلَقَني خِنزِيراً وَلَم يَخلُقْني كافِراً وَيَقولُ الكافِرُ: الحَمدُ لِلّهِ الّذي خَلَقَني كافِراً وَلَم يَجْعَلْني مُنافِقاً وَالمُنافِقُ يَقولُ: الحَمدُ لِلّهِ الّذي خَلَقَني مُنافِقاً وَلَم يَخلُقْني تارِكُ الصَّلاةِ

؛ سگ (در فريادهايش) مى گويد: سپاس خداى را سزاست كه مرا سگ كرد و خوك نگردانيد و خوك مى گويد: سپاس خداى را كه مرا خوك گردانيد و كافر نكرد و كافر گويد: سپاس خداى را كه مرا منافق نيافريد و منافق گويد: سپاس خداى را كه مرا منافق آفريد، تارك نماز نيافريد. آرى خداوند مى فرمايد: « «وَ أَقِيمُوا الصَّلَوةَ وَ لَاتَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ»(2)؛ و نماز را بر پاى داريد و از مشركان نباشيد».(3)


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 103 سوره نساء.
2- سوره روم، آيه 31.
3- معارج اليقين في اصول الدّين، ص 187، ح 467.

ص: 543

مسلمان و كافر به نماز شناخته مى شود

در حديثى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

ما بَينَ المُسلِمِ وَبَينَ ان يَكفُرَ إلّاان يَترُكَ الصَّلاةَ الفَريضَةَ مُتَعَمّداً أو يَتَهاوَنَ بِها فَلا يُصَليّها

؛ بين مسلمانى و كفر فاصله اى نيست، مگر آنكه نماز واجب را از روى عمد ترك كند يا آن را كوچك شمارَد».(1) در حديثى ديگر فرمود: «

لا إيمانَ لِمَن لا صَلاةَ لَهُ

؛ ايمان ندارد كسى كه نماز نمى خوانَد».(2)

بى نماز بدتر است يا يهودى؟

«مَن تَرَكَ صَلاةً لا يَرجُو ثَوابَها وَ لا يَخافُ عِقابَها فَلا ابالي أيَمُوتُ يَهودِيّاً أو نَصرانِيّاً أو مَجوسِيّاً

؛ هر كس نماز را ترك كند كه به ثواب آن اميدوار نباشد و از كيفر ترك آن نترسد، پس باكى نيست كه يهودى بميرد يا نصرانى يا مجوسى».(3)

شيطان كه رانده گشت به جز يك خطا نكردخود را براى سجده آدم رضا نكرد

شيطان هزار مرتبه بهتر ز بى نمازآن سجده را بر آدم، اين بر خدا نكرد

ترك نماز دين را خراب مى كند

در حديثى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

الصَّلاةُ عِمادُ الدّينِ مَن صَلّاها فَقَد أقامَ الدّينَ وَمَن تَرَكَها فَقد هَدَمَ الدّينَ

؛ نماز ستون دين است هر كه آن را به جا آورَد دين را برپا داشته و هر كه آن را واگذارد دين را ويران كرده».(4) و در حديث ديگرى فرمود: «

لِكُلّ شَي ءٍ آفَةٌ وَآفَةُ الدّينِ تَركُ الصَّلاةِ

؛ براى هر چيزى آفتى است و آفت دين ترك نماز است».


1- بحارالانوار، ج 82، ص 216، ح 32.
2- طبرانى، المعجم الكبير، ج 6، ص 44.
3- بحار الانوار، ج 82، ص 202.
4- همان.

ص: 544

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «چون يكى از شما نماز صبح را ترك كند، منادى از آسمان او را ندا دهد يا غادر (اى مكركننده)، و چون نماز عصر را واگذارد منادى از آسمان او را ندا كند يا فاجر (اى گناهكار)، و چون نماز مغرب را واگذارد منادى از آسمان ندا كند يا كافر (اى ناسپاس)، و چون نماز عشا را واگذارد او را از آسمان ندا كند كه براى تو فضل و پاداش عملى نيست».

كيفر بى نماز در عالم برزخ

بى نماز در دنيا علاوه بر آنكه نور صورت و سيماى صالحان ندارد و از عمر خود بهره نمى بَرد و همواره مورد خشم پروردگار است و مسلمين نبايد با او معاشرت كنند، هنگام مردن عذاب هاى سختى دارد.

در حديثى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «در شب معراج گروهى را در دوزخ ديدم كه گروهى را گرفته و سرهايشان را به سنگ مى كوبند و هر بار كه سرشان كوبيده مى شود به حالت اوّل برمى گردد و باز مى كوبند و اين كار ادامه دارد. از جبرئيل پرسيدم اين گروه كيانند؟ گفت: اينان كسانى اند كه در نماز واجب كوتاهى كرده و در به جا آوردن آن سستى ورزيدند و هنگام نماز عشا خوابيدند و غفلت كردند تا روز قيامت اين گونه عذاب مى شوند».

كيفر بى نماز در روز رستاخيز

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «چون روز قيامت شود از دوزخ نوعى از عقرب بيرون آيد كه از بزرگى، سرش در آسمان هفتم و نيشش در ته زمين باشد و دهانش از مشرق تا مغرب است. مى گويد: كجاست كسى كه با خدا و رسولش جنگيده؟

پس جبرئيل فرود آيد و گويد: اى عقرب، چه كسى را مى خواهى؟ عقرب گويد:

پنج دسته را مى خواهم: ترك كننده نماز، آن كه زكات نمى پردازد، رباخوار، شراب خوار، كسى كه در مسجد سخن دنيا گفته است».(1)


1- بحار الانوار، ج 79، ص 149، ح 63.

ص: 545

بى نماز در ويل جاى دارد

در حديثى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «امّت من چهار صنف اند: يك صنف نماز مى خوانند ولى در نمازشان غفلت مى ورزند، پس جاى ايشان «ويل» است و آن دركى از دركات جهنّم است. خداوند مى فرمايد: «فَوَيْلٌ لِلْمُصَلّينَ* الَّذِينَهُمْ عَنْ صَلَوتِهِمْ سَاهُونَ»(1) پس واى بر نمازگزارانى كه،- در نماز خود سهل انگارى مى كنند (و به اوقات آن اعتنا ندارند و آن را سبك مى شمارند و به تأخير مى اندازند تا از ايشان فوت مى شود و اگر در نماز باشند از توجّهات ربانى غفلت دارند)».(2)

پانزده كيفر براى كوچك شمردن نماز

ابن مسعود گويد كه شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

مَن تَهاوَنَ بِصَلاتِهِ مِن الرّجالِ وَالنِّساءِ عاقَبَهُ اللّهُ بِخَمسَةَ عَشَرَ خَصلَةَ سِتَّ مِنها في دارِ الدُّنيا وَثَلاثٌ عِندَ مَوتِهِ وَثَلاثٌ في قَبرِهِ وَثلاثٌ في القِيامَةِ إذا خَرَجَ مِن قَبرِهِ

؛ هر كه از مردان و زنان در نماز سستى كند خداوند او را به پانزده چيز كيفر كند: شش كيفر در دنيا و سه كيفر هنگام مردن و سه كيفر در قبر و سه كيفر هنگام خروج از قبر».(3) شش كيفر در دنيا

«ذَهابُ البَرَكَةِ مِن رِزقِهِ

» رفتن بركت از روزى اوست (چنانكه ديده مى شود روزى مردم به سبب بى نمازى ها چقدر كم شده است).

«وَ ذَهابُ البَرَكَةِ مِن حَياتِهِ

» و رفتن بركت است از زندگى او (عمرش كوتاه مى شود، ولى عمر كسى كه به نماز اهمّيّت دهد طولانى مى شود).


1- سوره ماعون، آيات 4 و 5.
2- الصلاة فى الكتاب والسنّة، ص 135.
3- مستدرك الوسائل، ج 3، ص 24.

ص: 546

«وَ ذَهابُ النُّورِ مِن وَجهِهِ

» و نور از صورتش مى رود.

«وَلا حَظَّ لَهُ فِى الاسلامِ

» و در اسلام بهره اى براى او نيست.

«وَلا يُشرِكُهُ اللّهُ فِى دُعاءِ الصّالِحينَ

» و خداوند او را در دعاى نيكان شريك نمى سازد.

«وَلا يُستَجابُ دُعاؤُهُ

» و دعايش مستجاب نمى شود.

سه كيفر هنگام مردن

«فَالأوَّلُ يَمُوتُ ذَليلًا

» نخست اينكه خوار مى ميرد (به مرضى دچار مى شود كه مردم از او دورى كنند).

«وَالثّانيَةُ: يَمُوتُ عَطشاناً وَلَو شَرِبَ ماءَ الدُّنيا لَم يَرْوَ

» تشنه بميرد و اگر آب دنيا را بياشامد سيراب نشود.

«وَالثّالِثَةُ: يَموتُ جائِعاً وَلَو أكَلَ طَعامَ الدُّنيا لَم يَشبَع

» گرسنه بميرد و اگر همه طعام دنيا را بخورد سير نشود».

سه كيفر در قبر

«فَالاوَّلُ: الغَمُّ الشَّديدُ وَيَظلَمُ عَلَيهِ قَبرُهُ

» او را اندوه سخت فرا گيرد و قبرش تاريك شود.

«وَالثّانيَةُ: يَضيقُ عَلَيهِ القَبرُ وَيَكونُ مُعَذَّباً الى يَومِ القِيامَةِ

» دوم اينكه قبرش بر او تنگ مى شود (و مى فشاردش كه اضلاع او را در هم فرو مى بَرد).

«وَالثّالِثَةُ: لا تُبَشّرُهُ المَلائِكةُ بِالرَّحمَةِ

» فرشتگان رحمت به او بشارت نمى دهند.

سه كيفر در محشر

«فإنَّهُ يَقومُ عَلى صُورَةِ الحِمارِ

» از قبر به شكل الاغ برمى خيزد.

«وَيُعطي كِتابَهُ بِشِمالِهِ

» و پرونده اش به دست چپش داده مى شود.

«وَيُحاسِبُهُ اللّهُ حِساباً طَويلًا

» و خداوند او را حساب سختى مى كند.

كيفرى بر صراط

«فَلا يَنظُرُ اللّهُ إلَيهِ

» پس خداوند به او با رحمت نمى نگرد.

«وَلا يُزَكّيهِ

» و اعمالش را پاك نمى گردانَد.

ص: 547

«وَلا يَقبَلُ مِنهُ صَرفاً وَلا عَدلًا وَيُحاسِبُهُ اللّهُ عَلَى الصّراطِ الفَ عامٍ ثُمَّ يَأمُرُ بِهِ إلَى النّارِ مَعَ الدّاخِلينَ قَولُهُ تَعالى

«مَا سَلَكَكُمْ فِى سَقَرَ* قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلّينَ»(1) و نه صرف (كردن مالى در خيرات) از او مى پذيرد و نه عدلى، و او را بر صراط هزاران سال محاسبه مى كند. بعد امر مى فرمايد: او را با وارد شدگان به آتش برند و آن فرمايش خداوند است: (كه به آنها مى گويند) چه چيز شما را به دوزخ وارد ساخت؟- مى گويند: ما از نمازگزاران نبوديم».(2) صنف دوم در «غىّ» جاى دارند

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله در ادامه حديث مورد بحث فرمود: يك صنف گاه نماز مى خوانند و گاهى نمى خوانند، پس براى ايشان «غَىّ» است و آن نام دركى است از دركات جهنّم كه خداوند مى فرمايد: « «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلَوةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنُ غَيًّا»؛ امّا پس از آنان، فرزندان ناشايسته اى جاى آنها را مى گرفتند كه نماز را تباه كرده و از شهوات پيروى كردند؛ و به زودى (مجازات) گمراهى (خود) را خواهند ديد».(3) صنف سوم شاهد مثال است

«وَصِنفٌ لا يُصَلّونَ أبَداً فَكانَ لَهُم سَقَرٌ

؛ و يك صنف هرگز نماز نمى خوانند پس براى ايشان «سقر» است و آن نام دركى است از دركات دوزخ كه خداوند مى فرمايد: « «مَا سَلَكَكُمْ فِى سَقَرَ* قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلّينَ»؛ چه چيز شما را به دوزخ وارد ساخت؟- مى گويند: ما از نمازگزاران نبوديم».


1- سوره مدّثّر، آيات 42 و 43.
2- بحارالانوار، ج 83، ص 21، ح 39.
3- سوره مريم، آيه 59.

ص: 548

صنف چهارم نمازگزاران حقيقى

يك صنف هميشه نماز مى خوانند و آنان در نماز خود خضوع و خشوع دارند كه خداوند درباره آنان مى فرمايد: «الَّذِينَ هُمْ فِى صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ».(1)

بى نماز را اين گونه به دوزخ مى كشند

در حديثى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند در روز قيامت به ده گروه از امّت من خشم مى گيرد و امر مى كند آنان را به آتش ببرند. عرض كردند اى رسول خدا، ايشان كيانند؟ فرمود: 1. پيرمرد زناكننده. 2. پيشواى گمراه. 3. شراب خوار.

4. عاق والدين. 5. تهمت زننده به زن شوهردار. 6. سخن چين. 7. شاهدِ زور.

8. كسى كه زكات نمى پردازد. 9. تارك نماز. آگاه باشيد كه براى تارك نماز، عذاب روز قيامت مضاعف مى شود و او مى آيد در حالى كه دستانش بر گردنش زنجير شده و فرشتگان بر رو و پيشانى اش با تازيانه هاى آتش مى زنند و بهشت به او گويد: «

لَستَ مِنّي وَلا أنتَ مِن أهلي

؛ تو از (جنس) من نيستى و تو از اهل من نيستى». آتش به او مى گويد: به من نزديك شو، پس البتّه تو را سخت عذاب خواهم كرد، پس در آن هنگام دوزخ به او صيحه زند و او به دوزخ درآيد، مانند تير، باسرعت. پس با سرش در آن افتد تا نزد قارون به درك اسفل رسد».

سپس حضرت فرمود: «

مَن تَرَكَ الصَّلاةَ عَمداً بَقِىَ فِى النّارِ ثَمانينَ حِقباً

؛ هر كه عمداً نماز را ترك كند هشتاد حقب در آتش بمانَد (هر حقب سيصدو هشتاد روز و هر روزى مثل عمر دنياست از اوّل تا آخرش و يا اينكه 6400 سال باشد)».

عذاب بى نماز در دوزخ

در حديثى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«إنَّ في جَهَنَّمَ وادِياً يَستَغيثُ أهلُ النّارِ كُلَّ يَومٍ سَبعينَ ألفَ مَرَّةً مِنهُ- إلى أن قالَ- فَقيلَ لَهُ: لِمَن يَكونُ هذا العَذابُ؟ قالَ: لِشارِبِ الخَمرِ


1- سوره مؤمنون، آيه 2.

ص: 549

مِن أهلِ القُرآنِ وَتارِكِ الصَّلاةِ

؛ همانا در دوزخ واديى است كه از گرمى آن اهل آتش هر روز هفتاد هزار بار استغاثه مى كنند و در آن وادى خانه اى است از آتش و در آن تابوتى است از آتش و در آن تابوت مارى است كه هزار سر دارد و در هر سرى هزار دهان و در هر دهان هزار نيش و هر نيشى هزار ذراع است. أنس گفت:

عرض كردم اى رسول خدا، اين عذاب براى كيست؟ فرمود: براى شراب خوار و ترك كننده نماز است».(1)

كيفر معاشرت با بى نماز

پيشتر خوانديم كه سگ و خوك و كافر از انسان بى نماز بهترند، زيرا نگاه كردن به سگ و خوك و كافر مسؤوليّت و كيفر ندارد و حتّى كمك كردن به آنها پاداش دارد، ولى كمك كردن به انسان بى نماز و معاشرت با او كيفر دارد. در حديثى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

مَن تَبَسَّمَ في وَجهِ تارِكِ الصَّلاةِ فَكَأنَّما هَدَمَ البَيتَ المَعمُورَ سَبعَ مَرّاتٍ وَكَأنَّما قَتَلَ ألفَ مَلَكٍ مِن المَلائِكَةِ المُقَرَّبينَ وَالأنبياءِ المُرسَلِينَ

؛ هر كه به روى بى نماز لبخند زند پس گويى بيت المعمور را (كه در آسمان چهارم است و محلّ طواف ملائكه) هفت بار ويران كرده و گويى هزار فرشته از فرشتگان مقرّب و پيامبران مرسل را كشته است». فرمود: «به بى نماز سلام نكنيد و جواب سلام او را ندهيد و راهش ندهيد و اگر بيمار شود عيادتش نكنيد».

كيفر هم خوراك شدن با بى نماز

در حديثى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

مَن أكَلَ مَعَ مَن لا يُصَلّي كَأنَّما قَتَلَ سَبعينَ نَبيّاً وَكأنَّما زَنى بِسَبعينَ مُحصَنَةٍ مِن بَناتِهِ وَامَّهاتِهِ وَعَمّاتِهِ وَخالاتِهِ فِى البَيتِ الحَرامِ

؛ هر كه با كسى كه نماز نمى خوانَد (طعام) بخورد گويى هفتاد پيغمبر كشته و هفتاد زناى محصنه كرده از دختران و مادران و عمّه ها و خاله هاى خود در بيت الحرام».


1- وسائل الشيعه، ج 6، ص 184.

ص: 550

به بى نماز نبايد كمك كرد

«مَن أعانَ تارِكَ الصَّلاةِ مِثقالَ مِلحٍ فَكأنَّما زَنى بِامّهِ الفَ مَرَّةٍ

؛ هر كه به بى نماز يك مثقال نمك بدهد، گويى با مادرش هزار بار زنا كرده است».

به بى نماز آب و نان نبايد داد

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

مَن أعانَ تارِكَ الصَّلاةِ بِشَربَةِ ماءٍ فَكَأنَّما حارَبَ وَجادَلَ مَعي وَقالَ: مَن أعانَ تارِكَ الصَّلاةِ بِلُقمَةٍ أو بِكَسوَةٍ فَكأنَّما قَتَلَ سَبعينَ نَبيّاً

؛ هر كه به ترك كننده نماز جرعه اى آب يارى رسانَد گويا با من جنگ كرده و فرمود: هر كس به تارك نماز با لقمه اى يا پوششى كمك كند گويى هفتاد پيغمبر كشته است».

جسد بى نماز خوار است

صدوق در جامع الاخبار روايت كرده است:

قالَ النَبيّ صلى الله عليه و آله: مَن تَرَك الصَّلاةَ ثَلاثَةَ ايّامٍ فإذاً لا يُغَسَّلُ وَلا يُكَفَّنُ وَلا يُدفَنُ بَينَ قُبُورِ المُسلِمينَ

؛ هر كه سه روز نماز را واگذارد پس چون بميرد غسل داده نشود و كفن نگردد و در قبرستان مسلمانان دفن نمى شود (چرا كه از عذاب او اهل قبرستان ممكن است عذاب شوند)».

اهل دريا از دندان بى نماز معذّب شدند

هنگامى كه موسى عليه السلام بر درياى نيل گذر كرد ديد ماهيان دريا در عذابند. علّت را از آنها پرسيد. گروهى از ماهيان (به زبان خود) گفتند: در زمان گذشته شخصى بى نماز در كشتى بود و به درد دندان دچار شد، لذا آن را كند و به دريا انداخت و يك ماهى از زمانى كه آن را بلعيده همه ما در عذاب شركت داريم.

از آبروى بى نماز اين فسادها پيش مى آيد

حضرت عيسى عليه السلام به قريه اى گذر كرد كه درختان و نهرهاى بى شمار داشت.

ص: 551

پس اهل آن قريه حضرت را اكرام و ضيافت كردند و حضرت از حُسن سلوك و طاعت و احسان ايشان تعجّب كرد. اتّفاقاً سه سال بعد از آن قريه عبور كرد ديد درختان آن خشك و چشمه ها بى آب مانده و بناهاى رفيع آن رو به انهدام است.

باز حضرت به شگفت آمد كه چه شده در اين مدّت كم اين آبادى رو به ويرانى نهاده، پس از ساحت قدس الهى به آن حضرت وحى آمد كه سبب خرابى اين قريه اين بود كه مردى تارك الصلاة داخل آن قريه شد و صورت خود را از آب چشمه شست پس به نحوست آن تارك الصلاة اين قريه ويران شد. اى عيسى، همان گونه كه ترك نماز باعث ويرانى دين است موجب خرابى دنيا هم مى شود.

از استخوان بى نماز شهرى در عذابند

شخصى به رسول خدا صلى الله عليه و آله از تنگدستى شكايت كرد، حضرت فرمود: مگر نماز نمى خوانى؟ عرض كرد: اى رسول خدا، من در پنج وقت نماز را با شما مى خوانم. حضرت فرمود: شايد روزه نمى گيرى؟ عرض كرد: سه ماه رجب و شعبان و رمضان را روزه مى گيرم. حضرت فرمود: مگر امر خدا را نهى و نهى او را مبتلا هستى؟ عرض كرد: حاشا كه خلاف فرموده خدا و شما رفتار كرده باشم، پس آن جناب متغيّرانه سر به جيب حيرت فرو برد ناگاه جبرئيل امين از جانب ربّ العالمين نازل شد و عرض كرد: يا رسول اللّه، حق تعالى تو را سلام مى رساند و مى فرمايد: علّت تنگدستى اين مرد آن است كه در همسايگى او باغى است و در آن باغ گنجشكى در شاخه درختى آشيانه كرده و در آن استخوان كسى است كه تارك الصلاة بوده، به شومى آن استخوان، اين مرد را فقر فرا گرفته.

پس حضرت پيام بارى تعالى را به آن مرد داد و وى رفت و استخوان را از آشيانه آن گنجشك بيرون آورد و به محلّى دور از منزل خود انداخت پس وسعت عيش وفراخى روزى به او روى آورد. كسى كه نماز راتباه مى كند مانند تارك الصّلاة است.(1)


1- كيفر كردار، ج 2، ص 8.

ص: 552

دوگانگى شخصيّت

اشاره

13

يا اباذَر، مَن كانَ ذا وَجهَينِ وَلِسانَينِ فِى الدُّنيا فَهُوَ ذُو لِسانَينِ فِى النّارِ

اى ابوذر، هر كه در اين دنيا دوچهره و دو زبان باشد در آتش هم دو زبان است.

بحارالانوار، ج 77، ص 89

نور هدايت

درباره دوگانگى شخصيّت و نفاق، روايات بسيارى وارد شده، زيرا چهره نشانه درون است و زبان حاكى از درون. هر كه داراى دوگانگى شخصيّت باشد آن هم دو شخصيّت متضاد، منافق است. اساس اسلام توحيد است و لذا در شخصيّت هم بايد وحدت شخصيّت باشد.

در يك جمله، انسان بايد همانى باشد كه است، نه اينكه هر زمانى و لحظه اى خودش را در چهره اى و لباسى و زبانى نشان بدهد، بلكه بايد يگانگى و وحدت بر وجود انسان حاكم باشد. يعنى داراى يك چهره و يك شخصيّت باشد. از نظر اجتماعى هم بزرگ ترين دردسرها و بدبختى ها از ناحيه همين افراد دامنگير جامعه مى شود، زيرا با هر دسته اى كه نشست و برخاست كنند هم رنگ همان دسته مى شوند. هرگاه با عدّه اى از مردم باشند « «قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ»(1)؛ مى گويند: ما با


1- سوره بقره، آيه 14.

ص: 553

شماييم» و چون سراغ گروهى ديگر مى روند مى گويند ما با شما هستيم، « «إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ»؛ ما فقط (آنها را) ريشخند مى كنيم».(1) اين انسان هاى منافق سبب مى شوند كه وضع جامعه به هم ريخته و اوضاع خطرناك و ناپايدارى به وجود بيايد. مسأله نفاق و منافق بسيار مهم است و مهم تر اينكه چرا انسان دوچهره مى شود؟

دوگانگى شخصيّت سرچشمه هاى مختلفى دارد، از جمله:

1. كمبود شخصيّت

اين همان چيزى است كه از آن به «احساس عقده حقارت» تعبير مى كنند.

برخى شخصيّت درونى ندارند و هرجا مى روند رنگ همان جا را مى گيرند، زيرا از خودشان اصالت و استقلال ندارند. ولى برخى بااصالت و شخصيّت اند، هر جا كه باشند شخصيّت مستقلّ خود را نشان مى دهند و هيچ احساس كمبود نمى كنند.

آنها بر اساس همان شخصيّت مستقلّى كه دارند حرف مى زنند و چهره حقيقى خود را نشان مى دهند.

كسانى كه اين گونه نباشند هر جا بروند از همه وحشت دارند، مانند آن بى اصالت هايى كه وقتى از كشور خارج مى شوند و به مراكز امريكايى و اروپايى مى روند ناگهان چهره عوض مى كنند و براى خودشان هيچ شخصيّتى قائل نيستند و رنگ همان جا را به خود مى گيرند.

2. عدم قناعت

برخى از نظر شخصيّت مستقل اند امّا به خودشان قانع نيستند، بلكه مى خواهند مثل ديگران باشند. چنين كسى مى خواهد مثل ديگرى گام بردارد، امّا راه رفتن خودش را هم فراموش مى كند. براى اينكه خداوند هر كسى را به گونه اى ساخته است و من هم بايد همانى باشم كه هستم و همان را پرورش


1- سوره بقره، آيه 14.

ص: 554

بدهم. بنابراين بهتر آن است كه انسان سرمايه هاى وجود خود را پرورش دهد و اگر خداوند او را براى هر رشته اى كه ساخته، همان را در خودش بپرورَد و همان را تعقيب كند و مصداق ضرب المثل معروف نشود كه زاغ مى خواست راه رفتن كبك را ياد بگيرد، راه رفتن خودش را هم فراموش كرد.

3. تحميل از سوى اجتماع

گاهى دوگانگى شخصيّت از بيرون به انسان تحميل مى شود. مثلًا جامعه در اوضاعى به سر مى بَرد كه انسان نمى تواند آزادانه آنچه هست باشد و آنچه هست نشان بدهد، ناچار در درون چيزى هست، امّا در بيرون چيز ديگرى مى شود، چون شخصيّت ذاتى اش را نمى تواند نشان بدهد.

4. سودجويى

گاهى برخى انسان هاى سودجو براى اينكه منافعشان تأمين شود به هر دسته اى كه مى رسند خود را جزءِ همان دسته جا مى زنند تا از آنها سود ببرند.

قرآن مى فرمايد: « «فَإِنْ كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قَالُوا أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ»؛ اگر فتح و پيروزى نصيب شما شود، (براى گرفتن غنيمت) مى گويند: مگر ما با شما نبوديم؟ (پس ما نيز در افتخارات و غنائم شريكيم)».(1) و در ادامه آيه مى فرمايد: « «وَإِنْ كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيكُمْ»؛ و اگر بهره اى نصيب كافران شود، به آنان مى گويند: مگر ما شما را به مبارزه و تسليم نشدن در برابر مؤمنان تشويق نمى كرديم؟».

ما شما را نصيحت مى كنيم كه به ميدان نرويد، چون اسباب شكست است يا وقتى پيروز مى شوند مى گويند: ما در پشت جبهه همراه شما بوديم. خلاصه براى اينكه منافعشان را تأمين كنند هر روز با گروهى اند و دسته اى.

5. ضعف و ناتوانى

برخى كه ضعيف و ناتوانند، معمولًا صراحت و شجاعت هم ندارند، زيرا شجاعت و صراحت و يك چهره بودن از اوصاف كسانى است كه قوى باشند.


1- سوره نساء، آيه 141.

ص: 555

6. نداشتن يك خط و فكر و مكتب

كسى كه بى خط است هر جا رود به رنگ همان جا درمى آيد، ولى كسى كه صاحب خطّى بوده و مبنا و مكتبى داشته باشد منافق نمى شود.

از جمله آثار و عواقب دوچهرگى اين است كه انسان گرفتار يك سلسله از گناهان مى شود، زيرا انسان دوچهره بايد دروغ بگويد تا بتواند هر دوچهره اش را حفظ كند. به عبارت صحيح تر، بايد خائن، كذّاب، چاپلوس، رياكار و متظاهر باشد و ديگر صفات ناپسند كه از حوصله بحث ما خارج است.

انواع دورويى:

1. دورويى نزد مردم

دورويى نزد مردم اين است كه « «وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ»؛ و هرگاه افراد باايمان را ملاقات مى كنند، مى گويند: «ما ايمان آورده ايم!» ولى هنگامى كه با شيطان ها (و هم كيشان) خود خلوت مى كنند، مى گويند: «ما با شماييم! ما فقط (آنها را) استهزا مى كنيم!».(1)

2. دورويى نزد خدا

دوچهرگى نزد خدا اين است كه انسان گاهى در مقام عبادت و اطاعت الهى برمى آيد و « «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»؛ تو را مى پرستيم و از تو يارى مى جوييم».(2) مى گويد: خدايا تكيه گاه و پشتيبان من فقط تويى، ولى در مقام عمل به تنها چيزى كه تكيه و اعتماد ندارد خداوند متعال است و بندگى تنها كسى را كه به جا نمى آورَد خداست. از سويى دم از اسلام و قرآن مى زند و- العياذ باللّه- در مقام عمل، يعنى به دوراهى ها كه مى رسد تقوا را فراموش مى كند. يعنى اين آدم به خدا هم دروغ مى گويد. مثلًا در تشهّد مى گويد:

أشهَدُ أن لَاإله إلّااللّه

و باز تأكيد مى كند


1- سوره بقره، آيه 14.
2- سوره فاتحه، آيه 5.

ص: 556

كه

وَحْدَهُ لَاشَرِيكَ لَهُ

و چندين بار پشت سر هم تكرار مى كند، ولى در مقابل غير خدا سجده مى كند و مقدّراتش را در دست ديگران مى داند و براى جلب رضايت مردم، خدا را به خشم مى آورَد.

قرآن مى گويد: « «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرّ»؛ آيا مردم را به نيكوكارى فرمان مى دهيد» ولى « «تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ»؛ خود را فراموش مى كنيد»(1) چرا آنچه را كه مى گوييد خودتان عمل نمى كنيد «لِمَ تَقُولُونَ مَا لَاتَفْعَلُونَ»؟

3. دورويى نزد خودشان

يعنى آدم دوچهره به خودش هم دروغ مى گويد و نتيجه دوگانگى شخصيّت و دورويى همين است. فراموش نمى كنم كه سازمان امنيّت (ساواك)، رئيس قلدر و معروفى داشت كه عاقبت در سانحه سقوط بالگرد كشته شد. يك بار ما را از قم به تهران بردند. در اتاقش تشكيلات عجيبى بود، در بالاى اتاقش چراغ قرمز كار گذاشته بود و همين كه من را ديد در همان لحظه اوّل دورويى خودش را ظاهر كرد. گفت: شنيده ام آدم باسوادى هستى، ولى مى خواهم با شما پوست كنده صحبت كنم. اوّل خودم را معرّفى مى كنم. من درويش هستم و دم از مولا مى زنم و هر چه هم خواستم از او گرفته ام و ايمانم از شما ضعيف تر نيست. بعد ادامه داد اين از نظر ايمانم، ولى از نظر علاقه اى كه به شخص شاه دارم اگر يك ميليون انسان را به گلوله ببندم هيچ پروايى ندارم.

اينها اين قدر بدبخت و بينوا هستند. اگر انسان يك خطّ مكتبى داشت بايد آن خط را در همه جا داشته باشد و اگر هم ندارد، چرا به خودش و به خدا و به مردم دروغ مى گويد؟ آيا علّتش جز ناتوانى و ضعف نفس اوست؟

اكنون ممكن است اين سؤال مطرح شود كه انسان چگونه خودش را از دوگانگى شخصيّت نجات دهد؟ در جواب مى گوييم: بهترين كار اين است كه


1- سوره بقره، آيه 44.

ص: 557

اعتماد و تكيه گاه انسان فقط خدا باشد. در اين صورت متوجّه مى شود كه بندگان خدا چيزى نيستند كه او بخواهد برايشان چهره عوض كند، چون وقتى كه نظرش به خداست، ديگر مردم مبدأ سود و زيان نخواهند بود و سود و زيان در دست خداست. عزّت و ذلّت هم در دست خداست. پيروزى و شكست هم در دست خداست. دست اين بندگان نيست كه من بخواهم به خاطرشان هر روز خودم را در چهره دلخواه آنان قرار بدهم و خودم را عوض كنم.

بنابراين تقويت مبانى توحيد، ايمان و عشق به خدا، قلب را از مهر او لبريز كردن و سر تا پا به وجود او محبّت داشتن، از جمله عواملى است كه باعث مى شود نفاق و دوگانگى شخصيّت را از انسان دور كند، چرا كه عامل مهمّ پيدايى آن دورى از خداوند است. ما هر چه تحقيق كنيم مى بينيم ريشه تمام خوشبختى ها معرفت و عشق به خداست. خميرمايه تمام افتخارات و مايه همه آرامش ها، به خدا دل بستن و از غير او دل كندن است. تعبير جالبى دارد آن شاعر كه مى گويد: اين قلبى كه در سينه من است اگر براى تو نتپد و حركت نكند به چه كار مى آيد و اگر اين جان فداى تو نشود براى من چه ارزشى دارد. وقتى انسان به اين مرحله رسيد محال است كه منافق شود.

سرچشمه نفاق و نشانه هاى منافقان

نفاق در اسلام از زمانى به وجود آمد كه پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت كرد و پايه هاى اسلام قوى و پيروزى آن آشكار شد. وگرنه در مكّه تقريباً منافقى وجود نداشت، زيرا مخالفان قدرتمند هر چه مى خواستند آشكارا بر ضدّ اسلام مى گفتند و انجام مى دادند و از كسى پروا نداشتند و نياز به كارهاى منافقانه نبود.

امّا هنگامى كه نفوذ و گسترش اسلام در مدينه، دشمنان را در ضعف و ناتوانى قرار داد ديگر اظهار مخالفت به طور آشكار دشوار و گاه غيرممكن بود. لذا دشمنان شكست خورده براى ادامه برنامه هاى تخريبى خود تغيير چهره داده،

ص: 558

ظاهراً به صفوف مسلمانان پيوستند، ولى در خفا به اعمال خود ادامه مى دادند.

اصولًا طبيعت هر انقلابى چنين است كه بعد از پيروزى چشمگيرى با صفوف منافقان روبه رو خواهد شد و دشمنان سرسخت ديروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان ظاهرى جلوه گر مى شوند و از اينجاست كه مى توان فهميد چرا آيات مربوط به منافقين در مدينه نازل شده است، نه در مكّه.

اين نكته نيز مهم است كه موضوع نفاق و منافقان مخصوص عصر پيامبر صلى الله عليه و آله نبود، بلكه هر جامعه اى خصوصاً جوامع انقلابى با آن روبه رو هستند؛ به همين دليل، بايد تحليل ها و موشكافى هاى قرآن را روى اين موضوع، نه به عنوان يك مسأله تاريخى، بلكه يك مسأله مورد نياز فعلى، مورد بررسى دقيق قرار داد و از آن براى مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقان در جوامع اسلامى امروز الهام گرفت. همچنين بايد نشانه هاى آنها را كه قرآن به طور گسترده بازگو كرده است، دقيقاً شناخت و از طريق اين نشانه ها به خطوط و نقشه هاى آنها پى برد.

نكته مهمّ ديگر اينكه خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بيشتر است، چرا كه از يك سو شناخت آنها غالباً آسان نيست و از سوى ديگر، دشمنان داخلى اند و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى كنند كه جدا ساختن آنها كار بسيار مشكلى است و از سوى سوم، روابط مختلف آنها با ساير اعضاى جامعه كار مبارزه با آنها را دشوار مى سازد.

بدين رو اسلام در طول تاريخ خود بيشترين ضربه را از منافقان خورده و نيز به همين دليل قرآن سخت ترين حملات خود را متوجّه منافقان ساخته است.

نشانه هاى منافق

از مجموع آيات 5 تا 8 سوره منافقون، نشانه هاى متعدّدى براى منافقان استفاده مى شود كه در يك جمع بندى مى توان آنها را در ده نشانه خلاصه كرد:

1. دروغگويى صريح و آشكار.

ص: 559

2. استفاده از سوگندهاى دروغين براى گمراه ساختن مردم.

3. عدم درك واقعيّات بر اثر رهاكردن آيين حق بعد از شناخت آن.

4. داشتن ظاهرى آراسته و زبانى چرب، على رغم تهى بودن درون و باطن.

5. بيهودگى در جامعه و عدم انعطاف در مقابل حق، همچون يك قطعه چوب خشك.

6. بدگمانى و ترس و وحشت از هر حادثه و هر چيز به علّت خائن بودن.

7. حق را به ريشخند گرفتن.

8. فسق و گناه.

9. خود را مالك همه چيز دانستن و ديگران را نيازمند به خود پنداشتن.

10. خود را عزيز و ديگران را ذليل تصوّر كردن.

بى شك نشانه هاى منافق منحصر به اينها نيست و در آيات ديگر قرآن و روايات اسلامى و نهج البلاغه نشانه هاى متعدّد ديگرى براى آنها ذكر شده است و حتّى در معاشرت هاى روزمرّه مى توان به اوصاف و ويژگى هاى ديگرى در آنها پى برد، ولى آنچه در آيات سوره منافقون آمده، بخش مهمّى از اين اوصاف است.

حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام در بخشى از خطبه 194 نهج البلاغه كه در وصف منافقان است مى فرمايد: «اى بندگان خدا، شما را به تقوا سفارش مى كنم و از منافقان برحذر مى دارم، چرا كه آنها گمراه و گمراه كننده، خطاكار و غلط اندازند.

هر روز به رنگ تازه اى درمى آيند و به قيافه ها و زبان هاى مختلف خودنمايى مى كنند. از هر وسيله اى براى فريفتن و در هم شكستن شما بهره مى گيرند و در هر كمينگاهى به كمين شما نشسته اند.

بدباطن و خوش ظاهرند و پيوسته مخفيانه براى فريب مردم گام برمى دارند و از بيراهه ها حركت مى كنند.

گفتارشان به ظاهر شفابخش، امّا كردارشان دردى است درمان ناپذير.

ص: 560

بر رفاه و آسايش مردم حسد مى ورزند و اگر كسى گرفتار بلايى شود خوشحالند.

همواره اميدواران را مأيوس مى كنند و همه جا آيه يأس مى خوانند.

آنها در هر راهى كشته اى دارند و براى نفوذ در هر دلى راهى و براى هر مصيبتى اشكى ساختگى مى ريزند.

مدح و ثنا به يكديگر قرض مى دهند و از يكديگر انتظار پاداش دارند.

بر تقاضاهاى خود اصرار مى ورزند و در ملامت پرده درى مى كنند و هرگاه حكمى كنند از حد مى گذرند.

در برابر هر حقّى باطلى ساخته، در مقابل هر دليلى شبهه اى، براى هر زنده اى عامل مرگى، براى هر درى كليدى و براى هر شبى چراغى تهيّه ديده اند.

براى رسيدن به مطامع خويش و گرمى بازار خود و فروختن كالا به گران ترين قيمت، تخم يأس در دل ها مى پاشند.

باطل خود را شبيه حق جلوه مى دهند و در توصيف ها راه فريب پيش مى گيرند.

طريق وصول به خواست خود را آسان و طريق خروج از دامشان را تنگ و پرپيچ و خم جلوه مى دهند، آنها دارو دسته شيطان و شراره هاى آتش دوزخند.

چنانكه خداوند فرموده است: «آنان حزب شيطانند، بدانيد حزب شيطان زيانكارند».(1)

خطر منافقان

منافقان خطرناك ترين افراد هر اجتماع اند، زيرا:

1. در درون جامعه زندگى مى كنند و از تمام اسرار باخبرند.

2. شناختن آنها هميشه كار آسانى نيست و گاه خود را چنان در لباس دوست نشان مى دهند كه انسان باور نمى كند.


1- سوره مجادله، آيه 19.

ص: 561

3. چون چهره اصلى آنها براى بسيارى از مردم ناشناخته است درگيرى مستقيم و مبارزه صريح با آنها كار مشكلى است.

4. آنها پيوندهاى مختلفى با مؤمنان دارند (پيوندهاى سببى و نسبى و غير اينها) و وجود همين پيوندها مبارزه با آنها را پيچيده تر مى سازد.

5. آنها از پشت خنجر مى زنند و ضرباتشان غافلگيرانه است.

اين جهات و جهات ديگرى سبب مى شود كه آنان خسارت هاى جبران ناپذيرى براى جوامع به بار آورند؛ به همين دليل براى دفع شرّ آنها بايد برنامه ريزى دقيق و وسيعى داشت.

در حديثى آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

انّى لا أخافُ عَلى امَّتي مُؤمِناً وَلا مُشرِكاً امّا المُؤمِنُ فَيَمنَعُهُ اللّهُ بِايمانِهِ وَامّا المُشرِكُ فَيَقْمَعُهُ اللّهُ بِشِركِهِ وَلكِنّي أخافُ عَلَيكُم كُلَّ مُنافِقٍ عالِمِ اللّسانِ يَقولُ ما تَعرِفُونَ وَيَفعَلُ ما تُنكَرُونَ

؛ من بر امّتم نه از مؤمنان بيمناكم، نه از مشركان، چرا كه مؤمن ايمانش مانع ضرر اوست و مشرك را خداوند به سبب شركش رسوا مى كند، ولى من از منافق بر شما مى ترسم كه از زبانش علم مى ريزد (و در قلبش كفر و جهل است) سخنانى مى گويد كه براى شما دلپذير است، امّا كارهايى (در پنهانى) مى كند كه زشت و ناپسند است».(1)

نشانه هاى منافقان در روايات

در حديثى امام على عليه السلام فرمود: «

لِلمُنافِقينَ عَلاماتٌ يُعرَفُونَ بها، تَحِيَّتُهُم لَعنَةٌ وَطَعامُهُم تُهمَةٌ وَغَنيمَتُهُم غَلُولٌ. لا يَعرِفُونَ المَساجِدَ الّا هَجراً وَلا يَأتُونَ الصَّلاة الّا دُبُراً مُستَكبِرونَ لا يَألَفُونَ وَلا يُؤلَفُونَ خُشُبٌ بالليل صُخُبٌ بِالنَّهارِ

؛ براى منافقان نشانه هايى است كه به آنها شناخته مى شوند: سلامشان نفرين است و خوراكشان تهمت و ارمغانشان خيانت. مساجد را نمى شناسند، مگر متروكه اى و نماز را به جا نمى آورند مگر در آخر وقت، تكبّر مى ورزند. نه با كسى خو مى گيرند و نه كسى با


1- نهج البلاغه، نامه 27.

ص: 562

آنها خو مى گيرد، شب و روز خوابند همچون چوب افتاده اى».(1) در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

ثَلاثٌ مَن كُنَّ فِيهِ كانَ منافِقاً وَان صامَ وَصَلّى وَزَعَمَ أَنَّهُ مُسلِمٌ: مَن إذا ائتُمِنَ خانَ وَإذا حَدَّثَ كَذَبَ وَإذا وَعَدَ أخلَفَ. انَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ قالَ في كِتابِهِ:

«إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْخَائِنِينَ»(2)

وَقالَ اللّهُ:

«أَنَ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كَانَ مِنَ الْكَاذِبِينَ»(3)

وَقالَ اللّهُ:

«وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِسْمعيِلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا»(4) سه خصلت است كه در هر كس باشد منافق است، هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند و گمان كند كه مسلمان است: كسى كه هرگاه امين شمرده شود خيانت ورزد و زمانى كه سخنى گويد دروغ گويد و چون وعده دهد تخلّف كند؛ خداوند در كتاب خود فرموده است: خداوند خيانتكاران را دوست نمى دارد. و فرموده است: لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد و فرموده است: در اين كتاب از اسماعيل ياد كن كه او در وعده اش راستگو و فرستاده و پيامبرى (بزرگ) بود».(5) نشانه هاى مؤمن و منافق را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند، فرمود: «

انَّ المُؤمِنَ هِمَّتُهُ فِى الصَّلاةِ وَالصّيامِ وَالعِبادَةِ وَالمُنافِقُ هِمَّتُهُ فِى الطَّعامِ وَالشَّرابِ كالبَهيمَةِ

؛ همّت مؤمن نماز و روزه و عبادت است، ولى همّت منافق مانند چارپايان، خوردن و آشاميدن».(6) و در حديثى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

لَعَنَ اللّهُ مَن أكرَمَ الغَنِىَّ لِغِناهُ وَلَعَنَ اللّهُ مَن أهانَ الفَقيرَ لِفَقرِهِ وَ لا يَفعَلُ هذا الّا مُنافِقٌ وَمَن أكرَمَ الغَنِىَّ لِغِناهُ وَأهانَ الفَقيرَ لِفَقرِهِ سُمّىَ فِى السَّماواتِ عَدُوَّ اللّهِ وَعَدُوَّ الأنبِياءِ لا يُستَجابُ لَهُ دَعوَةٌ وَلا يُقضى لَهُ حاجَةٌ

؛ خدا


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 266.
2- سوره أنفال، آيه 51.
3- سوره نور، آيه 7.
4- سوره مريم، آيه 54.
5- كافى، ج 2، ص 290.
6- المحجّة البيضاء، ج 5، ص 122.

ص: 563

لعنت كند كسى را كه به ثروتمند براى ثروتش احترام بگذارد و خدا لعنت كند كسى را كه به بينوا براى نيازمنديش اهانت كند. اين كار جز از منافق سر نمى زند.

هر كه ثروتمند را براى ثروتش احترام كند و بينوا را براى نيازمنديش اهانت كند او را در آسمان ها دشمن خدا و دشمن پيامبران مى خوانند و هيچ دعايى از او مستجاب نمى شود و حاجتى از او روا نمى گردد».

و از على عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «

المُنافِقُ لِسانُهُ يَسُرُّ وَقَلبُهُ يَضُرُّ

؛ زبان منافق سرورآفرين و درونش زيانبار است».(1)


1- غرر الحكم، ح 1576.

ص: 564

محاسبه و مراقبه نفس

اشاره

14

يا اباذَر، لا يَكونُ الرَّجُلُ مِنَ المُتَّقينِ حَتّى يُحاسِبَ نَفسَهُ اشَدَّ مِن مُحاسَبَةِ الشَّريكِ شَريكَهُ فَيَعلَمُ مِن أينَ مَطعَمُهُ وَمِن أينَ مَشرَبُهُ وَمِن أينَ مَلبَسُهُ أمِن حِلّ ذلِكَ أم مِن حَرامٍ؟

اى ابوذر، انسان از پرهيزگاران نمى شود تا اينكه نفسش شديدتر از محاسبه كردن شريك شريكش را محاسبه كند. پس بايد بداند خوردنى ها و آشاميدنى ها و پوشيدنى هايش از كجاست؟ يعنى از راه حلال و مشروع به دست آمده يا از راه حرام؟

بحارالانوار، ج 77، ص 86

نور هدايت

كسانى كه در مورد منازل سير و سلوك كتاب نوشته اند، آن را به مسافرى تشبيه كرده اند كه براى لقاءاللّه بايد مسيرى طولانى را طى كند. آنها نخستين مرحله سير و سلوك را مراقبه و محاسبه دانسته اند. يعنى انسان بايد اوّل مراقب اعمال خود باشد. در شبانه روز اعمال قلبى و جوارحى، واجبات، مستحباب، مكروهات و محرّمات را رعايت كند و به دنبال مراقبت، اعمالش را به حساب بكشد. در اين بخش از سخنان گهربار حضرت رسول صلى الله عليه و آله تعبير جالبى آمده كه مى فرمايد:

رسيدن به تقوا بدون محاسبه ممكن نيست. يعنى اگر كسى بخواهد در زمره انسان هاى پرهيزگار باشد بايد به مراقبه و محاسبه عادت كند و از تمام روزهاى

ص: 565

عمرش حساب بكشد، آن هم بالاتر از حسابى كه شريك از شريكش مى كشد.

علّت هم روشن است، زيرا شراكت نسبى است، يعنى به اندازه مالى است كه در سهم شراكت گذارده، امّا انسان مالك تمام هستى خودش است. بايد نفسش را محاسبه كند كه اى نفس، سرمايه عمر من چه شد؟ سرمايه استعداد و عقل من چه شد؟ سرمايه جوانى من چه شد؟ سرمايه سلامت من چه شد؟ اين سرمايه هاى پنجگانه معروف واقعاً محاسبه مى خواهد، چون عمر چيزى نيست كه آسان به دست آمده باشد. به قول بعضى اگر به كسى بگويند حاضرى تمام عمرت را با چه چيزى مبادله كنى؟ مى گويد اگر دنيا را هم بدهى نمى دهم، امّا شايد تمام عمر را به راحتى به بطالت مى گذرانَد. مگر مجموع عمر مركب از اجزا نيست؟ شما اگر اين همه قيمت براى مجموع عمر قائليد پس چرا اجزاى عمر را كه روزها و لحظه ها باشد به رايگان از دست مى دهيد؟ يا سرمايه جوانى را كه از مهم ترين سرمايه هاى انسان است و مى گويند انسان به هر مقام علمى كه بخواهد برسد در همين جوانى است، به آسانى نابود مى كنيد؟

يا نعمت فراغت را از دست دادى و قدر لحظات را ندانستى، چون زمان هايى مى رسد كه فراغت به كلّى از دست مى رود، برخى مى گويند چكار كنيم تا در صف پرهيزگاران قرار گيريم؟ حضرت مى فرمايد: اگر هر روز محاسبه نفس كردى، يا نعمت هايى را كه خداوند به تو داده محاسبه كنى، جزءِ پرهيزگاران مى شوى. امّا وقتى محاسبه نكردى و حساب همه اينها از دست تو بيرون رفت، آن گاه انسان بى تقوايى مى شوى.

اين حديث بر سه قسمت تأكيد شده است:

خوراك، آشاميدنى، پوشاك.

اگر كسى بخواهد به كمال دست يابد، واقعاً بايد حلال و حرام را رعايت كند، از لقمه شبهه ناك بپرهيزد، زيرا لقمه حرام اثر دارد و نورانيّت قلب را مى گيرد و توفيقات انسان را كم مى كند.

ص: 566

خداوند در قرآن مى فرمايد: « «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوااللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تقوا پيشه كنيد، از عذاب خدا بترسيد و هر كس بايد نظر به فردايش كند كه چه فرستاده است».(1)

چگونه سر ز خجالت برآورم برِ دوست كه خدمتى به سزا برنيامد از دستم

خداوند متعال خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: « «فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسَابُ»؛ همانا رساندن احكام بر تو است و رسيدگى به حساب بر ما».(2) يعنى تو احكام را تبليغ مى كنى و ما هم حساب عمل به احكام را داريم. آنچه را بندگان از خوب و بد، زشت و زيبا و ثواب و خطا مرتكب مى شوند خداوند سبحان حساب آنها را ثبت مى كند: « «إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛ ما هر چه به دنيا كرده ايد همه را درست انگاشته ايم و طبق آن به پاداش مى رسيد».(3) اين حسابى است كه مالك از ملوك يا معبود از عبد دارد، عبد نيز بايد داراى حساب باشد و به اعمال خود رسيدگى كند.

اميرمؤمنان امام على عليه السلام فرمود: «

عِبادَ اللّهِ زِنُوا أنفُسَكُم مِن قَبلِ ان تُوزَنُوا وَحاسِبُوها مِن قَبلِ أن تُحاسَبُوا

؛ بندگان خدا، خود را آزمايش كنيد پيش از اينكه شما را بيازمايند و به حساب خود برسيد پيش از اينكه به حساب شما برسند».(4) استنساخ اعمال بندگان براى رسيدگى به حساب است. روزى مى رسد كه سرانجام به حساب بندگان رسيدگى مى شود، امّا سالكان إلى اللّه حساب اعمال خود را دارند. يعنى پيوسته اعمال خود را محاسبه مى كنند. اگر نفس خطايى كند فوراً به عتاب برخاسته، آن را توبيخ و سرزنش و با عمل صحيح و نيكو ادب مى كنند، چرا كه عمل خلاف در قلب اثر مى گذارد و آن را تاريك مى كند و تا آن اثر باقى است قلب آدمى گرفته و مكدّر است.


1- سوره حشر، آيه 18.
2- سوره رعد، آيه 40.
3- سوره جاثيه، آيه 29.
4- نهج البلاغه، خطبه 90.

ص: 567

ازاين رو انسان بايد براى جبران عمل خلاف به عمل خير مبادرت كند و از خدا بخواهد كه از او درگذرد و رفع كدورت كند، زيرا چنانچه انسان متوجّه اعمال خلاف نباشد و به آنها رسيدگى نكند و بدى ها را با خوبى ها جبران نكند، گناهان زياد مى شوند در نتيجه سياهى قلب بيشتر و سرانجام كار به جايى مى رسد كه اثر سوءِ اعمال خلاف او را دلسرد كرده و از سير و سلوك بازمى دارد و در اين وقت است كه حال طلب هم از او سلب شده و ديگر رغبتى در او براى انجام دادن اعمال خير و ثواب نيست.

براى درك بهتر اين مسأله به اين مثال توجّه كنيد:

تاجران براى اينكه حساب سرمايه خود را داشته باشند چند دفتر دارند: دفتر باطله، دفتر روزنامه، دفتر كل، دفتر صندوق، دفتر انبار، دفتر اموال و بعضى دفاتر ديگر. يعنى يك تاجر موفّق همه اين دفاتر را دارد و اينها براى اين است كه حساب او روشن و به روز باشد.

دفتر صندوق، صادرات و واردات نقدى را نشان مى دهد، دفتر انبار، صادرات و واردات كالا و دفتر كل، بدهكارى و بستانكارى و دفتر روزنامه، عمليّات روزانه. صفحه اى كه در دفتر كل، سود و زيان در آن ثبت مى شود نشان مى دهد كه تاجر در چه حال است. او هميشه با اضطراب نگاهش به اين صفحه است كه ببيند زيان بر سود غلبه دارد، يا بدهكارى بر بستانكارى!

مسلمان بايد براى هريك از اعضا و جوارحش دفترى درست كند و حساب همه آنها را داشته باشد. حساب چشم، گوش، زبان، دست، پا و سرانجام حساب دفتر كل را كه همان قلب است. بداند چه مى كند، چه مى بيند، چه مى گويد، به چه توجّه دارد، به كجا مى رود، علاقه اش به كجاست، با كه معاشرت دارد و مقصودش كيست؟

و اگر اهل حساب و محاسبه نباشد، چونان تاجرى است كه دفتر و حساب و كتابى ندارد و سرانجام ورشكسته مى شود.

ص: 568

مسلمان بعد از توبه، بايد در طريق محاسبه گام بردارد. واضح است وقتى ضرر دامنگير انسان شد در هر امرى كه باشد با احتياط پيش مى رود، چگونه است كه وقتى تاجر متوجّه ضرر شد حسابش را دارد و هميشه در فكر اين است كه چه وقت مى تواند آن را جبران كند. كسى كه خلاف كرد و آن گاه فهميد و از آن كار پشيمان شد و توبه كرد و آن را حساب كرد، بايد ديگر مرتكب عصيان و نافرمانى نشود.

با توجّه به مطالب گفته شده در امر محاسبه بايد سه اصل را به دقّت بررسى كرد و از آنها بهره برد:

نخست اينكه به جنايات و نافرمانى هاى خود و نعمتى كه از ناحيه خداوند متعال به او رسيده، نظر كند. اين دو را در برابر يكديگر قرار دهد. مسلّماً آن كه از نور حكمت بهره نبرده و به نفسش اعتماد داشته باشد هرگز نمى تواند در مقام مقايسه برآيد، زيرا تشخيص نعمت از نقمت امرى است بسيار دشوار. كسى كه سرگرم استفاده از نعمت هاى الهى است نعمتِ زياد، او را از ياد خدا غافل كرده:

« «وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بَايَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَايَعْلَمُونَ»؛ آنان كه آيات ما را تكذيب كنند، ما آنها را از جايى كه خود نمى فهمند به تدريج به عذاب نزديك مى كنيم».(1) يعنى به آنها نعمت مى دهيم، سرگرم نعمت شده، ما و آيات ما را فراموش مى كنند و به جهت طغيان مستوجب عذاب مى شوند.

دو ديگر اينكه انسان بايد بفهمد آنچه از طاعات و عبادات برعهده اوست، منّتى از حقّ است و بداند اصلاح حال او فقط با انجام دادن فرايض صورت مى گيرد و آنچه از او به عنوان طاعت و عبادت صادر مى شود وظيفه او و براى اصلاح حال خود او وضع شده است. چنانكه طبيب به مريض نسخه مى دهد، اگر او به دستورهاى طبيب عمل كرد، آيا بايد بر طبيب منّت گذارَد؟ طاعات و عبادات ما همگى داروهايى اند كه بيمارى غفلت و جهل را برطرف مى سازند.


1- سوره اعراف، آيه 182.

ص: 569

اگر كسى براى رفع بيمارى خود به طاعات و عبادات پرداخت آيا بايد بر خداوند منّت بگذارد؟ چون در صدر اسلام به سبب پذيرش دين اسلام، بر پيامبر صلى الله عليه و آله منّت نهادند، خطاب آمد: « «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لَاتَمُنُّوا عَلَىَّ إِسْلَامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَيكُمْ لِلْإِيمَانِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»؛ آنان بر تو منّت مى نهند كه اسلام آورده اند. بگو: اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذاريد، بلكه خداوند بر شما منّت مى نهد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرده است، اگر (در ادّعاى ايمان) راستگوييد».(1)

تو بندگى چو گدايان به شرط مزد نكن كه خواجه خود روش بنده پرورى داند

سوم اينكه انسان در مورد كارى كه انجام مى دهد اظهار رضايت نكند و از كار خود خرسند نباشد، زيرا وقتى نفْس از انجام دادن كارى راضى شد، رضايت نفس نتيجه معكوس مى دهد. امرى كه نفس از آن راضى باشد در حقيقت حق از آن راضى نيست و امرى كه حق راضى باشد نفس راضى نيست، بدين علّت گفته اند: «

اعدى عَدُوّكَ نَفسُكَ الّتي بَينَ جَنبَيكَ

؛ دشمن ترين دشمن تو، نفس تو است كه بين دو پهلوى تو قرار دارد».(2) انسان وقتى از انجام دادن عملى اظهار رضايت كرد، اين اظهار رضايت حاكى از آن است كه هنوز به مقام معبود و عزّت كبريايى او آشنا نشده و نمى داند كسى نمى تواند حقّ بندگى و عبادت او را به جا آورَد.

سعدى مى گويد: عاكفان كعبه جلالش به تقصير عبادت معترف كه «

ما عَبَدناكَ حَقَّ عِبادَتِكَ

؛ تو را آن چنان كه بايد پرستش نكرديم».(3) واصفان حليه جمالش به تحيّر منسوب كه «

ما عَرَفناكَ حَقَّ مَعرِفَتِكَ

؛ تو را آن چنان كه بايد نشناختيم».(4) به علاوه بنده خدا مدّعى است من خدمتى به سزا انجام داده ام و خود را


1- سوره حجرات، آيه 17.
2- بحار الانوار، ج 70، ص 64.
3- همان، ج 8، ص 215.
4- همان، ج 69، ص 292.

ص: 570

مستحقّ پاداش مى داند با اينكه اين نظر مردود است و عارف سالك چنين مطلبى را هرگز ابراز نمى كند.

حافظ مى گويد:

چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست كه خدمتى به سزا برنيامد از دستم

اگر رضايت انسان در مورد انجام دادن فرايض بر اين نظر باشد كه بگويد خداى را سپاسگزارم كه به من توفيق داد تا بر اداى وظايف قيام كنم، با آنكه عمل من شايسته مقام كبريايى و مقبول درگاه الهى نيست! ظاهراً اين رضايت به انسان ضررى نمى رسانَد چون ضرر وقتى است كه انسان به عمل خود نظر داشته باشد و آن را در خور مقام كبريايى خداوند بداند.

محاسبه نفس در كلام امام على عليه السلام

«ثَمَرَةُ المُحاسَبَةِ اصلاحُ النَّفسِ

؛ نتيجه حسابرسى از خود، اصلاح نفس است».(1) «

جَعَلَ اللّهُ لِكُلّ عَمَلٍ ثَواباً وَلِكُلّ شَي ءٍ حِساباً

؛ خداوند براى هر كار پاداشى و براى هر چيز حسابى قرار داده است».(2) «

انَّ اليَومَ عَمَلٌ وَ لا حِسابٌ وَغَدَاً حِسابٌ وَلا عَمَلَ

؛ همانا كه امروز هنگام عمل است نه حساب و فردا وقت حساب است نه عمل».(3) «

حاسِبُوا أنفُسَكُم قَبلَ أن تُحاسَبُوا وَزِنُوها قَبلَ أن تُوازَنُوا

؛ به حساب خود برسيد پيش از آنكه به حسابتان برسند و كفّه اعمالتان را بسنجيد پيش از آنكه به اعمالتان رسيدگى كنند».(4) «

مَن تَعاهَدَ نَفسَهُ بِالمُحاسَبَةِ أَمِنَ فيها ألمُداهَنَةَ

؛ آنكه خود را متعهّد به محاسبه


1- عيون الحكم والمواعظ، ص 208.
2- همان، ص 223.
3- نهج البلاغه، خطبه 42.
4- غررالحكم، ج 2، ص 633، ح 425.

ص: 571

نفس سازد، از نيرنگ نفس در امان است».(1) «

مَن حاسَبَ نَفسَهُ وَقَفَ عَلى عُيُوبِهِ وَأحاطَ بِذُنُوبِهِ فَاسْتَقالَ الذُّنُوبَ وَأصلَحَ العُيُوبَ

؛ هر كه از نفس خود حساب بكشد بر عيب هاى خويش آگاه شود و به گناهانش احاطه يابد، آن گاه از گناهانش بازگشته و عيب هاى خود را اصلاح كند».(2)


1- غررالحكم، ج 2، ص 171.
2- همان، ص 224، ح 1273.

ص: 572

معيار ظاهر و باطن

15

يا اباذَر، انَّ اللّهَ تَبارَك وَ تَعالى لا يَنظُرُ إلى صُوَرِكُم وَلا إلى أموالِكُم وَأقوالِكُم وَلكِن يَنظُرُ إلى قُلُوبِكُم وَأعمالِكُم.

يا أباذر، التَّقوى هُنا التَّقوى هُنا وَاشارَ الى صَدرِهِ.

اى ابوذر، به درستى كه خداوند تبارك و تعالى نگاه نمى كند به صورت ها و اموال و سخنان شما، بلكه به دل ها و اعمال شما نظر مى كند.

اى ابوذر، تقوا اينجاست تقوا اينجاست و به سينه مباركشان اشاره كردند.

بحارالانوار، ج 77، ص 88

نور هدايت

در دنيايى كه ما زندگى مى كنيم بر خلاف قيامت كه «يوم البروز» و «يوم الظهور» است و همه ظواهر و بواطن يكى مى شود، هر چيزى ظاهرى و باطنى دارد. انسان هم كه جزئى از اين دنياست، از اين قاعده مستثنا نبوده و داراى ظاهر و باطنى است و از اين بالاتر، قرآن هم ظاهر و باطن دارد. حال اين سؤال مطرح مى شود كه معيار چيست آيا عمل به ظاهر است يا باطن؟

پيامبر صلى الله عليه و آله در اين بخش از سخنان گهربارش خطاب به ابوذر غفارى درباره انسان تأكيد فرموده كه خداوند نگاه به ظاهر شما و صورت و گفته هاى شما نمى كند، بلكه به دو چيز نظر مى كند: قلب و اعمال شما.

ص: 573

اين جمله نشان دهنده ديدگاه اسلام و در واقع نوعى قانون اساسى براى مسلمانان است. گفته حضرت مسأله اى ريشه اى است و با جهان بينى ارتباط دارد و در تمام مسائل اسلامى از انسان شناسى، جامعه شناسى، روان شناسى كاربرد دارد.

خداوند در انسان ها به ظواهر نگاه نمى كند، بلكه به باطن و قلب ها و اعمالى كه آنها هم نشانى از درون قلب است مى نگرد، زيرا چيزى كه در قلب پابرجا شود اثرش در اعمال ظاهر مى شود. پس خداوند به اعمالى كه گواه صادق قلب است نظر مى كند، نه به صورت هايى كه هزاران دگرگونى در آن ممكن است رخ دهد و نه به حرف هايى كه دگرگونى هاى فراوانى در آن امكان پذير است، زيرا اگر ما هم بخواهيم با معيار ظاهر حساب كنيم نه مى توانيم خودمان را بشناسيم و نه ديگران را.

در اين دنيا ادعّا زياد است و اگر كارها با ادّعا درست مى شد، الان درست شده بود. گاه انسان به سخن ديگران گوش مى دهد متوجّه مى شود كه چه ادّعاهاى بزرگى دارند، با اينكه اگر به ظاهر آنها نگاه كند مى بيند چه بسيارند چهره هايى كه زير پوشش مؤمن، متّقى و ... خودشان را پنهان كرده اند، در حالى كه هر كدام از آنها فقط صورت و ادّعاست و حرف هاى توخالى و بى فايده اى بيش نيست.

جمله بعدى هم مكمّل همين است كه حضرت فرمود: مركز تقوا زبان يا در قيافه هايى كه به ظاهر اشك در آن جارى مى شود نيست، بلكه مركز تقوا قلب است و از آنجا جوانه مى زند و به تمام اعضا و جوارح و زندگى انسان رسوخ مى كند و آن گاه همه چيز انسان به رنگ تقوا درمى آيد.

براى تجويد و قرائت قرآن بسا كلاس ها برگزار شده و بسا كتاب هايى كه نوشته اند. اگرچه همه اينها خوب است، مهم اين است كه بدانيم الفاظ مقدّمه موضوع اند و هدف نهايى لفظ نيست. الفاظ قرآن به سبب محتوا و جنبه هاى عملى اش اين همه احترام دارد. آيا آن قدر كه به تجويد و قرائت قرآن مى پردازيم

ص: 574

به محتواى آن اهمّيّت مى دهيم؟ چون وقتى تجويد و قرائت با عمل به قرآن و فهم و درك آن همراه نباشد چه دردى را دوا مى كند؟ وقتى علّامه طباطبائى رحمه الله تفسير را شروع كرد، بسيارى آن را دليل بر بى سوادى ايشان دانسته و گفته بودند چون بحث خارج نمى گويد معلوم مى شود كه بهره اى از علميّت نبرده است.

علّامه مردى بود كه بسيار كم حرف مى زد، ولى گاهى هم سوز درونش باعث مى شد حرف هايى را مطرح كند. آيا سزاوار است كه با اساس اسلام اين گونه رفتار شود. به هر حال، در اسلام معيار قلب و اعمال است كه خداوند هم به اين دو نظر دارد.

در حديث آمده است كه خداوند به اعمال شما نظر مى كند و همه اعمال ما هم در دفترى به نام نامه اعمال ثبت و ضبط مى شود.

در آيات قرآن و روايات از نامه اعمال انسان ها بسيار سخن به ميان آمده كه از مجموع آنها به دست مى آيد اعمال آدمى با تمام جزئيّات در نامه اى ثبت مى شود و روز رستاخيز اگر انسان نيكوكار باشد، نامه اعمالش را به دست راستش مى دهند و اگر بد كردار باشد نامه اعمالش را به دست چپش مى دهند.

در سوره حاقّه آيه 19 مى فرمايد: « «فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَابِيَهْ»؛ پس كسى كه نامه اعمالش را به دست راستش دهند (از شدّت شادى) فرياد مى زند كه نامه اعمال مرا بگيريد و بخوانيد».

و در آيه 25 مى فرمايد: « «وَ أَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيْتَنِى لَمْ أُوتَ كِتَابِيَهْ»؛ امّا كسى كه نامه اعمالش را به دست چپش بدهند مى گويد: اى كاش هرگز نامه اعمالم را به من نمى دادند».

در سوره كهف آيه 49 مى فرمايد: «و كتاب (نامه اعمال) در آنجا گذارده مى شود، پس گناهكاران را مى بينى كه از آنچه در آن است ترسان و هراسانند.

و مى گويند: اى واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى را فرو نگذاشته مگر اينكه آن را به شماره آورده است؟ (و اين در حالى است كه)

ص: 575

همه اعمال خود را حاضر مى بينند؛ و پروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند».

در حديثى در ذيل آيه 14 سوره إسراء از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود:

«در آن روز انسان آنچه را انجام داده و در نامه عمل او ثبت است، همه را به خاطر مى آورَد، گويى همان ساعت آن را انجام داده است».(1) اكنون اين سؤال مطرح است كه اين نامه چيست و چگونه است؟

در جواب مى گوييم: بى شك از جنس كتاب و دفتر و نامه هاى معمولى نيست.

لذا برخى مفسّران گفته اند: نامه عمل چيزى جز «روح انسان» نيست كه آثار همه اعمال در آن ثبت است، زيرا ما هر عملى انجام مى دهيم اثرى در روح و جان ما مى گذارد.

يا اينكه اين نامه عمل اعضاى پيكر ما حتّى پوست تن ما و از آن بالاتر، زمين و هوا و فضايى است كه در آن اعمال خود را انجام مى دهيم، چرا كه اعمال ما گذشته از اينكه در جسم و همه ذرّات پيكر ما نقش مى بندند، در هوا و زمين منعكس مى شوند.

گرچه اين آثار براى ما در اين دنيا محسوس و درك كردنى نيست، بى ترديد وجود دارد و روزى كه در آن روز ديد تازه اى پيدا مى كنيم همه اينها را مى بينيم و درك خواهيم كرد.

تعبير به «خواندن» هرگز نبايد ما را از آنچه در تفسير بالا ذكر شد منحرف كند، زيرا خواندن در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه مشاهده را در معناى وسيعش جاى مى دهد. مثلًا در تعبيرات روزمرّه گاه مى گوييم در چشمان او خواندم كه چه تصميمى دارد. يا فلان عمل را كه از فلانى سر زد بقيّه اش را خواندم.

ازاين رو خطوط اين نامه عمل قابل انكار نيست، زيرا آثار واقعى و تكوينى خود عمل است. درست مانند صداى ضبطشده انسان يا عكسى كه از او گرفته اند و يا اثر انگشت او.


1- تفسير عياشى، ج 2، ص 328، ح 35.

ص: 576

مقايسه غيبت و زنا

اشاره

16

يا اباذَر، ايّاكَ وَالغِيبَةَ فإنَّ الغِيبَةَ اشَدُّ مِنَ الزّنا. قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ وَلِمَ ذاك بِابي أنتَ وَامّي؟ قالَ: لِأنَّ الرَّجُلَ يَزني وَيَتُوبُ إلَى اللّهِ فَيَتُوبُ اللّهُ عَلَيهِ وَالغِيبَةُ لا تَغفَرُ حَتّى يَغفُرَها صاحِبُها.

اى ابوذر، بپرهيز از غيبت كردن، براى اينكه غيبت شديدتر از زناست. گفتم: اى رسول خدا، پدر و مادرم به فدايت باد، چگونه غيبت شديدتر از زناست؟ فرمود:

اگر مردى زنا كند و آن گاه به سوى خداوند بازگردد خداوند توبه اش را مى پذيرد، ولى اگر غيبت كسى را كرد و آن گاه توبه كرد و بازگشت تا زمانى كه غيبت شونده او را نبخشايد خداوند توبه اش را نمى پذيرد.

بحارالانوار، ج 77، ص 89

نور هدايت

براى درك و فهم روايات معصومين عليهم السلام به نكته اى بايد اشاره كنم و آن اين است كه گاه در روايات مقايسه هايى بين چيزها وجود دارد و البتّه اين مقايسه ها معمولًا از يك زاويه است و از جميع جهات نيست. مثلًا وقتى مى گوييم خواندن سه بار سوره توحيد برابر است با يك ختم قرآن، اين مقايسه از جميع جهات نيست كه برخى مى گويند: پس چرا همه قرآن را بخوانيم، بلكه اين فقط از يك جهت است.

حديث مورد بحث از اين قبيل است. اگر حضرت در اينجا مقايسه اى بين

ص: 577

غيبت و زنا فرموده مرادش اين نيست كه غيبت از جميع جهات از زنا بدتر و شديدتر است. شايد ابوذر هم اين گونه خيال مى كرد كه شديدتر از جميع جهات باشد، در حالى كه شايد زنا شديدتر باشد لذا پرسيد: چگونه غيبت بدتر از زناست؟ حضرت در پاسخ بر تفاوت اين دو از نظر حقّ اللّه و حقّ النّاس انگشت نهاد و فرمود: زنا حقّ اللّه است و اگر انسان توبه كند خداوند او را مى بخشايد، حتّى زناى محصنه. ولى غيبت اگرچه كوچك باشد، چون حقّ النّاس است اگر انسان توبه هم كند خداوند نمى پذيرد، مگر اينكه صاحب غبيت يعنى غيبت شونده از او درگذرد. پس حقّ النّاس اين است كه چيزى از مردم ضايع شود، كسى كه غيبت مسلمانى كند در حقيقت آبروى او را كه گاهى از مال و خونش هم بالاتر است تباه كرده است. بسا كسانى كه حاضرند بميرند، ولى آبرويشان نرود. برخى مردم يك چوب كبريت را حقّ النّاس مى دانند، امّا ريختن آبروى مسلمان را جزءِ حقّ النّاس نمى دانند: «

حُرمَةُ عِرضِ المُؤمِنِ كَحُرمَةِ مالِهِ وَدَمِهِ

؛ احترام آبروى مؤمن مانند احترام مال و خونش است».

بنابراين علّت مقايسه حضرت در حديث مورد بحث هشدارى است كه مبادا با مسأله غيبت ساده برخورد شود، زيرا پاى آبروى مسلمان در كار است آن هم آبرويى كه معادل جان و حتّى از خون و جان برتر و بالاتر است.

گاهى برخى مى گويند: ما غيبت شما را كرده ايم، ما را حلال كنيد و ببخشيد، انسان هم مى گويد: بخشيدم. آيا همين تمام شد؟

پناه بر خدا كه انسان از دنيا برود و بار حقوق مردم بر دوش او باشد. لذا در بحث فقهى غيبت هم اگر نگوييم واجب، لااقل احتياط واجب است كه بدون حِلّيّت بخشوده نمى شود، چون حقّ النّاس است و در روايات داريم كه روز قيامت وقتى مى خواهند از او، حقّ غيبت شده را بگيرند و او چيزى ندارد بدهد، از حسناتش برمى دارند و اگر حسنه اى نداشت از سيّئات غيبت شده برمى دارند و بر دوش او مى گذارند.

ص: 578

يكى از بزرگان براى كسى هديه اى فرستاد. وى تعجّب كرد كه من از شما بدگويى مى كنم و شما براى من هديه مى فرستيد؟ در جواب فرمود: شنيده ام اين روزها حسنات خود را براى من هديه مى فرستى، خواستم براى تو هديه مالى بفرستم تا آن را جبران كرده باشم.

ما بايد با مسأله غيبت اين گونه برخورد كنيم، چرا كه زمينه هاى غيبت در ميان اهل علم بيشتر است. برخى گناهان زمينه هايش در بين اهل علم نيست، امّا زمينه برخى ديگر مانند ريا، غيبت، كذب، كبر، حَسَد، تهمت، افترا وجود دارد. بنابراين بايد از گناهانى بترسيم كه زمينه هاى آن براى ما فراهم است.

مثلًا مى گويند انسان پنجاه ساله مبتلا به بيمارى سرخك نمى شود پس اين انسان نبايد از سرخك بترسد، ولى همين مرد پنجاه ساله بايد از بيمارى هايى مانند پوكى استخوان، سكته قلبى ومغزى، بيمارى قند كه درمعرض آن است بترسد.

بنابراين غيبت جنبه هاى مختلفى مى تواند داشته باشد:

گاهى جنبه شخصى، گاهى جنبه اجتماعى و حتّى جهانى دارد. ممكن است چيزى را در سطح جهانى بنويسم و منتشر كنم، كسى كه غيبت كرده بايد جبران كند. آبروى ريخته برادر مسلمان را بايد احيا كند. يعنى نزد شنونده غيبت برود و بگويد: من اشتباه كردم. اگر نزد چند نفر غيبت كرده باشد مى تواند درستش كند، امّا اگر بالاى منبر يا در رسانه غيبت كرده باشد اين ديگر هيچ راهى ندارد و اين است كه انسان با بار سنگينى از گناه از دنيا مى رود. لذا اگر انسان به حقّ النّاس بودن غيبت توجّه داشته باشد از اين گرفتارى ها رهايى مى يابد. در روايات داريم نماز كسى كه غيبت كند تا چهل روز قبول نمى شود.

برخى براى آبرو و حيثيّت خود بسيار ارزش قائلند و حاضر نيستند آن را با صدها ميليون تومان عوض كنند لذا بايد خيلى دقّت كرد كه در دام غيبت نيفتاد.

و از خدا بخواهيم كه بارمان را سبك كند، چون غيبت علاوه بر جنبه فردى، جنبه اجتماعى دارد.

ص: 579

اگر در جامعه اى غيبت نباشد مردم به يكديگر اعتماد مى كنند. بسيارى از اوقات، اختلافات و خون ريزى و جنگ ناشى از غيبت است.

مهم اين است كه بدانيم سرچشمه مفاسد اجتماعى بدبينى است و منشأ بدبينى هم غيبت است براى اينكه اگر غيبت نباشد بدبينى هم نيست و اگر بدبينى نباشد آن فجايع رخ نخواهد داد.

غيبت راه هاى مختلفى دارد. بعضى وقت ها انسان خيال مى كند دارد عبادت مى كند، امّا در واقع هم غيبت است و هم ريا.

يكى از علماى اخلاق مى گويد: اينكه بعضى مى گويند حيف كه شرع دهانم را بسته است، بگذار بگذرم. چنين كسى دو گناه كرده است، هم غيبت كرده و هم ريا. اينكه مى گويد شرع دهانم را بسته، معنايش اين است كه اين شخص هزاران جنايت كرده كه من نمى خواهم بگويم كه اگر انسان اصل گناه او را بيان مى كرد شايد يك دهم اين قبح را نداشت و علاوه بر اين دارد جانماز آب مى كشد و ريا مى كند.

مفهوم غيبت

غيبت اين است كه در غياب كسى سخنى بگويند، منتها سخنى كه عيبى از عيب هاى او را فاش سازد، خواه اين عيب جسمانى باشد يا اخلاقى، در اعمال او باشد يا در سخنش، و حتّى در امورى كه مربوط به اوست مانند لباس، خانه، همسر و فرزندان و جز اينها. بنابراين اگر كسى صفات ظاهر و آشكار كسى را بيان كند غيبت نيست مگر آنكه قصد مذمّت و عيبجويى داشته باشد كه در اين صورت حرام است. مثل اينكه در مقام مذمّت بگويد آن مرد نابينا، يا كوتاه قد، يا سياهرنگ است.

به اين ترتيب ذكر عيب هاى پنهانى به هر قصد و نيّتى كه باشد غيبت و حرام است و ذكر عيب هاى آشكار اگر به قصد مذمّت باشد آن نيز حرام است.

ص: 580

اينها همه در صورتى است كه اين صفات واقعاً در شخص باشد، امّا اگر صفتى اصلًا وجود نداشته باشد داخل در عنوان تهمت است كه گناه آن به مراتب شديدتر و سنگين تر است.

در حديثى امام صادق عليه السلام فرمود: «

الغِيبَةُ أن تَقُولَ في أخيكَ ما سَتَرَهُ اللّهُ عَلَيهِ وَأمّا الأمرُ الظّاهِرُ فيهِ مِثلَ الحِدَّةِ وَالعَجَلَةِ فَلا وَالبُهتانُ ان تَقُولَ ما لَيسَ فيهِ

؛ غيبت آن است كه درباره برادر مسلمانت چيزى بگويى كه خداوند پنهان داشته و امّا چيزى را كه ظاهر است مانند تندخويى و عجله، داخل در غيبت نيست. امّا بهتان اين است كه چيزى را بگويى كه در او وجود ندارد».(1) از اينجا روشن مى شود عذرهاى عوامانه اى كه بعضى براى غيبت مى آورند پذيرفته نيست. مثلًا گاهى غيبت كننده مى گويد اين عيب نيست، بلكه صفت اوست، در حالى كه اگر صفتش نباشد تهمت است نه غيبت.

يا اينكه مى گويد: اين سخنى است كه در حضور او هم مى گويم، در حالى كه گفتن آن پيش روى شخص نه تنها از گناه غيبت نمى كاهد، بلكه به سبب آزار مؤمن گناه سنگين ترى را به بار مى آورَد.

غيبت از بزرگ ترين گناهان است

مى دانيم كه سرمايه بزرگ انسان در زندگى حيثيت و آبرو و شخصيّت اوست و هر چيز آن را به خطر بيندازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته، بلكه گاه ترور شخصيّت از ترور شخص مهم تر است.

يكى از فلسفه هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايه بزرگ (آبرو) بر باد نرود و حرمت اشخاص در هم نشكند و حيثيّت آنها لكّه دار نشود و اين مطلبى است كه اسلام آن را بسيار بااهمّيّت تلقّى مى كند.


1- كافى، ج 2، ص 358، ح 7.

ص: 581

نكته ديگر اينكه غيبت بدبينى مى آفريند، پيوندهاى اجتماعى را سست مى كند، سرمايه اعتماد را از بين مى برد و پايه هاى تعاون و همكارى را متزلزل مى سازد.

مى دانيم كه اسلام براى وحدت و يكپارچگى جامعه اسلامى و انسجام و استحكام آن، اهمّيّت فوق العاده اى قائل شده است و هر چيز اين وحدت را تحكيم كند مورد علاقه اسلام است و هر چيز آن را تضعيف كند منفور است و غيبت يكى از عوامل مهمّ تضعيف است.

از اينها گذشته، غيبت بذر كينه و عداوت را در دل ها مى پاشد و گاه سرچشمه نزاع هاى خونين و قتل و كشتار مى شود.

خلاصه اگر در اسلام غيبت يكى از بزرگترين گناهان شمرده شده براى آثار سوءِ فردى و اجتماعى آن است.

غيبت در روايات اسلامى

در روايات اسلامى تعبيراتى بسيار تكان دهنده در اين زمينه ديده مى شود، از جمله:

در حديثى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

انَّ الدّرهَمَ يُصيبُهُ الرَّجُلُ مِنَ الرّبا أعظَمُ عِندَاللّهِ فِى الخَطيئَةِ مِن سِتّ وَثَلاثِينَ زَنيَّةٍ يَزنيها الرَّجُلُ وَ أربَى الرّبا عِرضُ الرَّجُلِ المُسلِمِ

؛ درهمى كه انسان از ربا به دست مى آورَد، گناهش نزد خدا از سى و شش زنا بزرگ تر است و از هر ربا بالاتر، آبروى مسلمان است».(1) البتّه اين مقايسه براى اين است كه زنا هر اندازه قبيح و زشت باشد، جنبه حقّ اللّه دارد، ولى رباخوارى و از آن بدتر ريختن آبروى مردم از طريق غيبت يا غير آن، جنبه حقّ النّاس دارد.

در حديث ديگرى آمده است كه روزى پيامبر صلى الله عليه و آله با صداى بلند خطبه خواند


1- المحجّة البيضاء، ج 5، ص 253.

ص: 582

و فرياد زد: «

يا مَعشَرَ مَن آمَنَ بِلِسانِهِ وَلَم يُؤمِن بِقَلبِهِ لا تَغتابُوا المُسلِمينَ وَلا تَتبَعوا عَوراتَهُم فإنَّهُ مَن تَتَبَّعَ عَورَةَ أخيهِ تَتَبَّعَ اللّهُ عَورَتَهُ وَمَن تَتَبَّعَ اللّهُ عَورَتُهُ يَفضَحُهُ فِى جَوفِ بَيتِهِ

؛ اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد و نه با قلب، غيبت مسلمانان نكنيد و از عيب هاى پنهانى آنها جست وجو نكنيد، زيرا هر كه در امور پنهانى برادر دينى خود جست وجو كند، خداوند اسرار او را فاش مى سازد و در دل خانه اش رسوايش مى كند».(1) در حديث ديگرى آمده است كه خداوند به موسى وحى فرستاد: «

مَن ماتَ تائِباً مِنَ الغيبَةِ فَهُوَ آخِرُ مَن يَدخُلُ الجَنَّةَ وَمَن ماتَ مُصِرّاً عَلَيها فَهُوَ اوَّلُ مَن يَدخُلُ النّارَ

؛ كسى كه بميرد در حالى كه از غيبت توبه كرده باشد آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود و كسى كه بميرد در حالى كه اصرار بر آن داشته باشد نخستين كسى است كه وارد دوزخ مى شود».(2) در حديثى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

الغيبَةُ أسرَعُ في دينِ الرَّجُلِ المُسلِمِ مِنَ الآكِلَةِ في جَوفِهِ

؛ تأثير غيبت در دين مسلمان از خوره در جسم او سريع تر است».(3) اين تشبيه نشان مى دهد كه غيبت همانند خوره كه گوشت تن را مى خورد و متلاشى مى كند به سرعت ايمان انسان را بر باد مى دهد و با توجّه به اينكه انگيزه هاى غيبت امورى همچون حسد، تكبّر، بخل، كينه توزى و انحصارطلبى است، روشن مى شود كه چرا غيبت و از بين بردن آبروى مسلمانان، اين چنين ايمان انسان را بر باد مى دهد- دقّت كنيد.

حضرت امام رضا عليه السلام از پدرانش نقل كرده كه امام علىّ بن الحسين عليه السلام فرمود:

«إيّاكُم وَالغِيبَةَ فإنَّها إدامُ كِلابِ النّارِ

؛ از غيبت بپرهيزيد، زيرا غيبت خورش سگ هاى دوزخ است».(4)


1- المحجّة البيضاء، ج 5، ص 253.
2- همان، ص 252.
3- كافى، ج 2، ص 357، ح 1.
4- بحار الانوار، ج 5، ص 256.

ص: 583

در حديثى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

مَنِ اغتابَ مُسلِماً أو مُسلِمَةً لَم يَقبَلِ اللّهُ صَلاتَهُ وَلا صِيامَهُ أربَعينَ يَوماً وَلَيلَةً الّا أن يَغفِرَ لَهُ صاحِبُهُ

؛ هر كه مرد يا زن مسلمانى را غيبت كند، خداوند چهل شبانه روز نماز و روزه او را نمى پذيرد مگر آنكه صاحب غيبت او را ببخشايد».(1) و در حديث ديگرى فرمود: «روز قيامت كسى را مى آورند و او را در برابر خداوند نگاه مى دارند و نامه عملش را به او مى دهند. او حسنات خود را در آن نمى بيند مى گويد: خدايا، اين نامه عمل من نيست، زيرا من طاعات خود را در آن نمى بينم. به او گفته مى شود: پروردگار تو گمراه نمى شود و چيزى را فراموش نمى كند، عمل تو براى غيبت كردن از مردم از بين رفته است. سپس كس ديگرى را مى آورند و نامه عملش را به او مى دهند، در آن طاعت هاى فراوانى مى بيند مى گويد: خدايا اين نامه عمل نيست، زيرا من اين طاعت ها را نداشته ام. به او مى گويند: چون فلان شخص غيبت تو را كرده بود حسناتش به تو داده شد».(2) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «

كَفّارَةُ الإغتِيابِ أن تَستَغفِرَ لِمَن اغتَبتَهُ

؛ كفّاره غيبت آن است كه براى كسى كه غيبت او را كرده اى طلب آمرزش كنى».(3) اين تأكيدها و عبارات تكان دهنده به خاطر اهمّيّت فوق العاده اى است كه اسلام براى حفظ آبرو و حيثيّت اجتماعى مؤمنان قائل است. همچنين براى تأثير مخرّبى است كه غيبت در وحدت جامعه مؤمنان و اعتماد متقابل و پيوند دل ها دارد و از آن بدتر اينكه غيبت عاملى است براى دامن زدن به آتش كينه و دشمنى و نفاق و اشاعه فحشا در سطح اجتماع، چرا كه وقتى عيب هاى پنهانى مردم از طريق غيبت آشكار شود، اهمّيّت و عظمت گناه از ميان مى رود و آلودگى به آن آسان مى شود.


1- بحار الانوار، ج 75، ص 258.
2- همان، ص 259.
3- همان، ص 253.

ص: 584

علاج غيبت و توبه از آن

غيبت مانند بسيارى از صفات زشت تدريجاً به صورت يك بيمارى روانى درمى آيد، به گونه اى كه غيبت كننده از كار خود لذّت مى بَرد و از اينكه پيوسته آبروى ديگران را بريزد احساس خشنودى مى كند و اين يكى از صفات بسيار خطرناك اخلاقى است.

اينجاست كه غيبت كننده بايد پيش از هر چيز به درمان انگيزه هاى درونى غيبت كه در اعماق روح اوست و به اين گناه دامن مى زند بپردازد، انگيزه هايى همچون بخل و حسد و كينه توزى و عداوت و خودبرتربينى.

بايد از طريق خودسازى و تفكّر در عواقب سوءِ اين صفات زشت و نتايج شومى كه به بار مى آورد و همچنين از طريق رياضت نفس اين آلودگى ها را از جان و دل بشويد، تا بتواند زبان را از آلودگى به غيبت بازدارد. آن گاه در مقام توبه برآيد و از آنجا كه غيبت جنبه حقّ النّاس دارد اگر دسترسى به صاحب غيبت دارد و مشكلى ايجاد نمى كند از او عذر بخواهد، هر چند به صورت سربسته باشد.

مثلًا بگويد من گاه بر اثر نادانى و بى خبرى غيبت شما كرده ام، مراببخش و شرح بيشترى ندهد مبادا عامل فساد تازه اى شود. و اگر دسترسى به او ندارد يا وى را نمى شناسد، يا از دنيا رفته است، برايش استغفار كند و عمل نيك انجام دهد، شايد به بركت آن خداوند متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى سازد.

موارد استثنا

آخرين سخن درباره غيبت اينكه قانون غيبت مانند هر قانون ديگر استثناهايى دارد، از جمله اينكه گاه در مقام مشورت براى انتخاب همسر، يا شريك در كسب و كار و مانند آن كسى از انسان پرسشى مى كند، امانت در مشورت كه يك قانون مسلّم اسلامى است ايجاب مى كند اگر عيبى از او سراغ دارد بگويد، مبادا مسلمانى در دام بيفتد و اين غيبت كه با چنين نيّت انجام

ص: 585

مى گيرد حرام نيست.

البتّه كسى كه آشكارا گناه مى كند و به اصطلاح «متجاهر به فسق» است از موضوع غيبت خارج است و اگر گناه او را پشت سرش بازگو كنند اشكال ندارد، ولى بايد توجّه داشت كه اين حكم مخصوص گناهى است كه آشكارا مرتكب مى شود.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه نه تنها غيبت كردن حرام است، بلكه گوش دادن به غيبت و در مجلس غيبت حضور يافتن جزءِ محرّمات است و طبق پاره اى از روايات بر مسلمانان واجب است كه ردّ غيبت كنند. يعنى در برابر غيبت به دفاع برخيزند و از مسلمانى كه حيثيّتش به خطر افتاده دفاع كنند.

و چه زيباست جامعه اى كه اين اصول اخلاقى در آن دقيقاً اجرا شود.(1)

عمل منافى عفّت

در آيه 32 سوره اسراء به گناه بزرگى اشاره شده و آن عمل منافى عفّت، زناست. مى فرمايد: « «وَ لَاتَقْرَبُوا الزّنَا إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَ سَاءَ سَبِيلًا»؛ و نزديك زنا نشويد، كه كار بسيار زشت و بد راهى است».

در اين آيه به سه نكته اشاره شده است:

الف) نمى گويد زنا نكنيد، بلكه مى گويد به اين عمل شرم آور نزديك نشويد.

اين تعبير علاوه بر تأكيدى كه در عمق آن در مورد اين عمل نهفته، اشاره لطيفى به اين است كه آلودگى به زنا غالباً مقدّماتى دارد كه انسان را تدريجاً به آن نزديك مى كند. چشم چرانى يكى از مقدّمات آن است، برهنگى و بى حجابى مقدّمه ديگر، كتاب هاى زيانبار و فيلم هاى مبتذل و نشريات فاسد و كانوهاى فساد هريك مقدّمه اى براى اين كار محسوب مى شود. همچنين خلوت با اجنبيّه (يعنى بودن مرد و زن نامحرم در جايى كه ديگرى به آنجا راه ندارد) عامل وسوسه انگيز


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 11 و 12 سوره حجرات.

ص: 586

ديگرى است. و سرانجام ترك ازدواج براى جوانان و سختگيرى هاى بى دليل طرفين در اين باره از عوامل «قُرب به زنا» است كه در آيه مزبور همه آنها را نهى مى كند و در روايات اسلامى نيز هر كدام جداگانه نهى شده است.

ب) جمله «إنَّهُ كانَ فاحِشَةً» كه مشتمل بر سه تأكيد است، عظمت اين گناه را آشكارتر مى سازد.

ج) جمله «ساءَ سَبيلًا» (بد راهى است) بيانگر اين واقعيّت است كه اين عمل راهى به مفاسد ديگر در جامعه مى گشايد.

فلسفه تحريم زنا

1. پيدايى هرج و مرج در نظام خانواده و از بين رفتن رابطه فرزندان و پدران، رابطه اى كه وجودش نه تنها سبب شناخت اجتماعى است، بلكه موجب حمايت كامل از فرزندان مى شود و پايه هاى محبّتى را كه در تمام طول عمر سبب ادامه اين حمايت است، مى گذارَد.

در جامعه اى كه فرزندان نامشروع فراوان شوند روابط اجتماعى كه بر پايه روابط خانوادگى بنيان شده سخت دچار تزلزل مى شود. براى پى بردن به اهمّيّت اين موضوع كافى است يك لحظه چنين فكر كنيم كه اگر زنا در جامعه انسانى مجاز و ازدواج برچيده شود، فرزندان بى هويّتى كه در چنين اوضاعى متولّد مى شوند تحت پوشش حمايت كسى نيستند، نه در آغاز تولّد و نه هنگام بزرگ شدن.

از اين گذشته، از عنصر محبّت كه نقش تعيين كننده اى در مبارزه با جنايت ها و خشونت ها دارد محروم مى شوند و جامعه انسانى به جامعه اى كاملًا حيوانى توأم با خشونت در همه ابعاد تبديل مى شود.

2. اين عمل ننگين سبب انواع برخوردها و كشمكش هاى فردى و اجتماعى در ميان هوسبازان است. داستان هايى را كه بعضى از چگونگى وضع داخلى

ص: 587

محلّه هاى بدنام و مراكز فساد نقل كرده و نوشته اند به خوبى بيانگر اين واقعيّت است كه در كنار انحرافات جنسى بدترين جنايات رخ مى دهد.

3. تجربه نشان داده و علم ثابت كرده كه اين عمل موجب اشاعه انواع بيمارى هاست و با تمام تشكيلاتى كه امروز براى مبارزه با عواقب و آثار آن فراهم كرده اند، باز آمار نشان مى دهد كه تا چه اندازه افراد از اين راه سلامت خود را از دست داده و مى دهند.

4. اين عمل غالباً سبب سقط جنين و كشتن فرزندان و قطع نسل مى شود، چرا كه چنين زنانى هرگز حاضر به نگهدارى اين گونه فرزندان نيستند و اصولًا وجود فرزند، مانع بزرگى بر سر راه ادامه اعمال شوم آنان است، لذا هميشه سعى مى كنند كه آنها را از ميان ببرند.

اين فرضيه كاملًا موهوم كه مى توان اين گونه فرزندان را در مؤسّساتى زير نظر دولت جمع كرد، شكستش در عمل روشن و ثابت شده كه پرورش فرزندان بى پدر و مادر به اين صورت، چقدر مشكلات دارد و تازه محصول بسيار نامرغوبى است؛ فرزندانى سنگدل، جنايتكار، بى شخصيّت و فاقد همه چيز (البتّه استثنائاتى هم دارند).

5. نبايد فراموش كرد كه هدف از ازدواج تنها اشباع غريزه جنسى نيست، بلكه اشتراك در تشكيل زندگى و انس روحى و آرامش فكرى و تربيت فرزندان و همكارى در همه شؤون حيات از آثار ازدواج است كه بدون اختصاص زن و مرد به يكديگر و تحريم زنا هيچ يك از اينها امكان پذير نيست.

زنا و پيامدهاى آن در روايات معصومين عليهم السلام

در حديثى امام علىّ بن ابى طالب عليه السلام مى گويد از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:

«فِى الزّنا سِتُّ خِصالٍ: ثَلاثٌ فِى الدُّنيا وَثَلاثٌ فِى الآخِرَةِ: فَامّا اللَّواتي فِى الدُّنيا فَيَذهَبُ بِنُورِ الوَجهِ وَيَقطَعُ الرّزقَ وَيُسرِعُ الفَناءَ وَامّا اللَّواتي فِى الآخِرَةِ، فَغَضَبُ الرَّبّ وَسُوءُ

ص: 588

الحِسابِ وَالدُّخُولُ فِى النّارِ أوِ الخُلُودُ فِى النّارِ

؛ در زنا شش اثر سوء است: سه بخش آن در دنيا و سه بخش ديگر در آخرت است. امّا آنها كه در دنياست يكى اينكه صفا و نورانيّت را از انسان مى گيرد، روزى را قطع مى كند و تسريع در نابودى انسان ها مى كند. و امّا آن سه كه در آخرت است، خشم پروردگار، سختى حساب و دخول- يا خلود- در آتش دوزخ است».(1) از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود در كتاب على عليه السلام يافتيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: «

اذا كَثُرَ الزّنا مِن بَعدي كَثُرَ مَوتُ الفَجأَةِ

؛ هرگاه پس از من زنا فراوان شود مرگ ناگهانى فراوان مى شود».(2) در حديثى امام على عليه السلام فرمود: «

تَركُ الزّنا تَحصيناً لِلنَّسَبِ

؛ خداوند ترك زنا را براى حفظ نسل ها واجب كرد».(3) و در حديث ديگرى فرمود: «

ما زَنا غَيورٌ قَطُّ

؛ هرگز انسان غيرتمند زنا نمى كند».(4) امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه حضرت عيسى مسيح عليه السلام مى فرمود: «

إنَّ مُوسى أمَرَكُم أن لا تَزنُوا وَأنا آمُرُكُم ان لا تُحَدّثُوا انفُسَكُم بِالزّنا فَضلًا أن تَزنُوا فإنَّ مَن حَدَّثَ نَفسَهُ بِالزّنا كانَ كَمَن أوقَدَ في بَيتٍ مُزَوَّقٍ فَأفسَدَ التَّزاويقَ الدُّخانُ وَان لَم يَحتَرِقِ البَيتُ

؛ حضرت موسى عليه السلام شما را امر فرمود كه زنا نكنيد، ولى من به شما امر مى كنم كه فكر و خيال زنا را هم نكنيد چه رسد به عمل زنا، زيرا آن كه فكر زنا كند همانند كسى است كه در عمارت زيبا و مزيّنى آتش برافروزد، دودهاى تيره آتش زيبايى هاى عمارت را خراب كند اگرچه آن خانه آتش نگيرد».(5)


1- خصال، ص 320، ح 1.
2- كافى، ج 5، ص 541.
3- نهج البلاغه، حكمت 252.
4- همان، حكمت 305.
5- كافى، ج 5، ص 542، ح 7.

ص: 589

برترى جويى

اشاره

17

يا اباذَر، مَن أحَبَّ أن يَتَمَثَّلَ لَهُ الرّجالُ قياماً فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ.

اى ابوذر، كسى كه دوست داشته باشدكه مردان (ديگران) دست به سينه در مقابل او ايستاده باشند، جايگاه او در جهنّم آماده شده است.

بحارالانوار، ج 77، ص 90

نور هدايت

در روايات اسلامى درباره حبّ جاه و مقام سخن بسيار است. قرآن در سوره نور به اين مطلب اشاره پرمعنايى كرده مى فرمايد: « «تِلْكَ الدَّارُ الْأَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَ لَافَسَادًا»؛ اين سراى آخرت را (تنها) براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جويى و فساد در زمين را ندارند».(1) مضمون آيه اين است كه جاى كسانى كه علاقه به گردنكشى دارند در بهشت نيست. آخرت تعلّق به كسانى دارد كه مطيع اند و در زمين فساد نمى كنند.

«علوّ فى الارض» معناى وسيعى دارد و هرگونه جاه طلبى را شامل مى شود. در حديثى اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: «

انَّ الرَّجُلَ لَيُحِبُّ أنَ يَكونَ شِسعُ نَعلِهِ أفضَلَ مِن شِسعِ نَعلِ صاحِبهِ فَيَدخُلُ في هذِهِ الآيَةِ

«تِلْكَ الدَّارُ»؛ اگر انسان دوست بدارد كه بند كفشش از بند كفش دوستش بهتر باشد و به همين اندازه بر او برترى جويد، مشمول اين آيه شريفه است».(2)


1- سوره قصص، آيه 83.
2- درّالمنثور، ج 5، ص 139.

ص: 590

«علو» و برترى جويى مراتبى دارد. مثلًا گاه شخص مى خواهد حاكم بر ديگران باشد و ديگران مانند بنده اى خوار و ذليل به او خدمت كنند. گاهى اين اندازه كه مى خواهد مقدّم بر ديگران باشد كه بند كفشش از بند كفش ديگران بهتر باشد.

اين مرحله از مراحل بسيار مشكل خصوصاً براى اهل علم و به ويژه كسانى است كه در مصدر كارى قرار مى گيرند، يا در بين مردم داراى جايگاه خاصّى مى شوند. جدايى از اين مراحل كار آسانى نيست، زيرا «

آخِرُ ما يَخرُجُ مِن قُلُوبِ الصِدّيقينَ حُبُّ الجاهِ

؛ آخرين چيزى كه از دل راستگويان خارج مى شود، دوستى جاه و مقام است».(1) اصلاح نفس در تمام مراحل ديگر (شهوت جنسى، هواى نفس، حبّ دنيا، حبّ ثروت) آسان تر است. يعنى همه اينها را مى شود از دل بيرون كرد، امّا بيرون كردن حبّ جاه كارى دشوار است.

نكته جالب حديث، عبارت «قلوب الصّدّيقين» است. معلوم مى شود كه در قلب صدّيق هم ممكن است حبّ جاه باشد.

اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه راه مبارزه با برترى جويى چيست؟

برخى در جواب اين سؤال گفته اند: براى مبارزه با اين صفت مذموم بهتر است انسان در بين مردم ناشناخته بمانَد. يعنى گمنام و در يك جمله، منزوى زندگى كند. شايد به همين دليل جمعى از بزرگان اخلاق و آنان كه در سير و سلوك قدم برمى داشتند مى كوشيدند مشهور نشوند.

ولى به عقيده ما اين راه اساسى براى مبارزه با برترى جويى و حبّ جاه نيست، زيرا چنين چيزى سلامت است ولى سعادت و تكامل نيست. اگر انسان در ميان جمعيّتى داراى پست و مقام باشد ولى حبّ جاه در دلش لانه نكند، اين براى او تكامل و افتخار است. اينكه از محيط ناسالم بيرون برويم تا آلوده به گناه نشويم


1- مصباح الانس بين المعقول والمشهود، ص 197.

ص: 591

اين سلامت است، امّا چندان مهم نيست. مهم آن است كه در بين مردم باشيم ولى آلوده نشويم.

به هر حال راه اوّل انزوا و گمنام بودن است و راه دوم تسلّط بر نفس كه انسان در عين زيستن در قلب اجتماع بتواند خود را كنترل كند.

البتّه اين كار دشوار است كه انسان على وار بگويد: «

لا يَزيدُني كَثرَةُ النّاسِ حَولي عِزَّةً وَلا تَفَرُّقُهُم عَنّي وَحشَةً

».(1) اين مقام بسيار بزرگى است كه چه مردم اطراف او جمع شوند و چه پراكنده، برايش هر دو حالت يكسان باشد. البتّه گفتن آن آسان و رسيدن به آن مشكل است و جز با استمداد از لطف الهى و خودسازى امكان پذير نيست.

خودستايى

زشتى اين كار تا بدان پايه است كه به صورت ضرب المثل درآمده كه: «

تَزكِيَةُ المَرءِ نَفسَهُ قَبيحَةٌ

؛ خودستايى زشت و ناپسند است».

سرچشمه اصلى اين عمل ناپسند عدم شناخت خويشتن است، چرا كه اگر انسان خود را به خوبى بشناسد حقارت خود را در برابر عظمت پروردگار و ناچيز بودن اعمالش را در برابر مسؤوليّت هاى سنگينى كه برعهده دارد و نعمت هاى عظيمى را كه خدا به او بخشيده بداند، هرگز در جادّه خودستايى گام نخواهد گذاشت.

غرور و غفلت و خودبرتربينى و تفكّرات جاهلى نيز انگيزه هاى ديگرى براى اين كار زشت است.

از آنجا كه خودستايى بيانگر اعتقاد انسان به كمال خويشتن است، مايه عقب ماندگى اوست، زيرا رمز تكامل، اعتراف به تقصير و قبولى وجود نقص ها و ضعف هاست؛ به همين دليل، اولياى خدا هميشه معترف به تقصير خود در


1- نهج البلاغه، نامه 36.

ص: 592

برابر وظايف الهى بودند و مردم را از خودستايى و بزرگ شمردن اعمال خود نهى مى كردند.

در حديثى از امام باقر عليه السلام در تفسير آيه 32 سوره نجم مى خوانيم كه فرمود: «

لا يَفتَخِر أحَدُكُم بِكَثرَةِ صَلاتِهِ وَصِيامِهِ وَزَكاتِهِ وَنُسُكِهِ لِأنَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ أعلَمُ بِمَنِ اتَّقى

؛ هيچ كس از شما نبايد به فزونى نماز و روزه و زكات و مناسك حج و عمره افتخار كند، زيرا خداوند پرهيزگاران شما را از همه بهتر مى شناسد».(1) اميرمؤمنان على عليه السلام در نامه اى كه براى معاويه نوشت مسائل بسيار مهمّى را ذكر كرد و فرمود: «

وَ لَولا ما نَهَى اللّهُ عَنهُ مِن تَزكِيَةِ المَرءِ نَفسَهُ لَذَكَرَ ذاكِرٌ فَضائِلَ جَمَّةً تَعرِفُها قُلوبُ المُؤمِنينَ وَلا تَمَجُّها آذانُ السّامِعينَ

؛ اگر نه اين بود كه خداوند از خودستايى نهى كرده، گوينده (منظور خود حضرت است) فضايل فراوانى را برمى شمرد كه دل هاى آگاه مؤمنان با آن آشناست و گوش هاى شنوندگان از شنيدنش ابا ندارد».(2) البتّه سرچشمه خودستايى همان عجب و غرور و خودبينى است كه تدريجاً به صورت خودستايى جلوه كرده و در مرحله نهايى سر از تكبّر و برترى جويى درمى آورَد. اين عادت غلط كه با نهايت تأسّف در ميان بسيارى از ملل و طبقات و افراد وجود دارد سرچشمه بخش مهمّى از نابسامانى هاى اجتماعى، جنگ ها و استعمارها و برترى طلبى هاست. تاريخ گذشته نشان مى دهد كه برخى ملل دنيا بر اثر همين احساس كاذب، خود را برتر از ملل ديگر مى دانستند و به همين دليل به خود حق مى دادند كه آنها را بنده و برده خويش سازند. عرب جاهلى با تمام عقب افتادگى و فقر همه جانبه اى كه داشت خود را «نژاد برتر» مى شمرد و هر قبيله اى از قبايل عرب نيز خود را «قبيله برتر» مى دانست. در عصر اخير برترى نژاد آلمان يا صهيونيست ها، سرچشمه جنگ هاى جهانى و منطقه اى شد.


1- بحار الانوار، ج 5، ص 232.
2- نهج البلاغه، نامه 28.

ص: 593

على عليه السلام در خطبه معروف همّام در نهج البلاغه درباره صفات ممتاز پرهيزگاران چنين مى فرمايد: «

لا يَرضَوْنَ مِن أعمالِهِمُ القَليلَ وَلا يَستَكثِرُونَ الكَثيرَ فَهُم لِأنفُسِهِم مُتَّهِمُونَ وَمِن أعمالِهِم مُشفِقُونَ إذا زُكّىَ أحَدٌ مِنهُم خافَ مِمّا يُقالُ لَهُ فَيَقُولُ: أنا أعلَمُ بِنَفسي مِن غَيري وَرَبّي أعلَمُ مِن نَفسي اللّهُمَّ لا تُؤاخِذني بِما يَقُولُونَ وَاجْعَلني أفضَلَ مِمّا يَظُنُّونَ وَاغْفِرْ لي ما لا يَعلَمُونَ

؛ آنان هرگز از اعمال خود راضى نيستند و هيچ گاه اعمال زياد خود را بزرگ نمى شمارند، در همه حال خود را در برابر اداى وظايف متّهم مى شمرند و از اعمال خويش بيمناكند. هرگاه كسى يكى از آنان را بستايد از آنچه در حقّ آنها مى گويد وحشت مى كند و چنين مى گويد: «من به حال خود از ديگران آگاه ترم و خداوند بر من از من آگاه تر است. پروردگارا، به اين ستايش كه ستايشگران در حقّ من مى كنند مرا مؤاخذه مكن و مرا از آنچه گمان مى برند برتر قرار ده و آنچه را آنها از خطاهاى من نمى دانند بر من ببخشاى».

تفاوت معرّفى خويشتن و خودستايى

بى شك مدح خود كردن كار ناپسندى است، ولى اين يك قانون كلّى نيست، گاهى اوضاع ايجاب مى كند كه انسان خود را به جامعه معرّفى كند تا مردم او را بشناسند و از سرمايه هاى وجودش استفاده كنند.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السلام روايت شده كه در پاسخ اين پرسش كه آيا جايز است انسان خودستايى و مدح خويش كند؟ فرمود: «

نَعَم إذا اضطُرَّ إلَيهِ أما سَمِعتَ قَولَ يوسُفَ:

«اجْعَلْنِى عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ انّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ»(1)

وَقَولَ العَبدِ الصّالِحِ:

«وَأَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ»(2)؛ آرى، هرگاه ناچار شود اشكال ندارد، آيا نشنيده اى گفتار يوسف را كه فرمود: مرا بر خزاين زمين قرار ده كه من امين و آگاهم و همچنين


1- سوره يوسف، آيه 55.
2- سوره اعراف، آيه 68.

ص: 594

گفتار بنده صالح خدا (هود) كه گفت: من براى شما خيرخواه و امينم».(1) از اينجا روشن مى شود اينكه در خطبه شقشقيّه و بعضى ديگر از خطبه هاى نهج البلاغه، على عليه السلام به مدح خويشتن مى پردازد و خود را محور آسياى خلافت مى شمرَد و هماى بلند پرواز انديشه ها به اوج فكر و مقام او نمى رسد و سيل علوم و دانش ها از كوهسار وجودش سرازير مى شود و امثال اين سخنان، براى اين است كه مردم ناآگاه و بى خبر به مقام او پى ببرند و از گنجينه وجودش براى بهبود وضع جامعه استفاده كنند.

برترى جويى و حبّ جاه در روايات

در حديثى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

حُبُّكَ لِلشَّي ء يُعمي وَ يُصِمُ

؛ دوست داشتن چيزى تو را كر و كور مى كند».(2) در روايتى پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «

انَّما هَلَكَ النّاسُ باتّباعِ الهَوى وَحُبّ الثَّناءِ

؛ مردم بر اثر پيروى از هواى نفس و دوست داشتن مدح و ثنا هلاك مى شوند».(3)


1- تفسير عياشى، ج 2، ص 181، ح 40.
2- من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 380.
3- المحجّة البيضاء، ج 6، ص 112.

ص: 595

انواع تكبّر

اشاره

18

يا أباذر، مَن ماتَ وَفي قَلبِهِ مِثقالُ ذَرَّةٍ مِن كِبرِ لَم يَجِد رائِحَةَ الجَنَّةِ إلّاأن يَتُوبَ قَبلَ ذلِك.

يا اباذَر، أوَّلُ مَن يَدخُلُ النّارَ المُستَكبِرونَ فَقالَ رَجُلٌ: وَهَل يَنجُو مِنَ الكِبرِ أحَدٌ يا رَسُولَ اللّهِ؟ قال: نَعَم مَن لَبِسَ الصُّوفَ وَرَكِبَ الحِمارَ وَجالَسَ المَساكينِ.

اى ابوذر، كسى كه بميرد در حالى كه ذرّه اى از تكبّر در دلش باشد بوى بهشت به مشامش نمى رسد، مگر اينكه پيش از مرگ از آن توبه كند.

اى ابوذر، بيشتر كسانى كه داخل آتش مى شوند متكبّران هستند. مردى پرسيد:

اى پيامبر خدا، آيا ممكن است كسى از كبر نجات پيدا كند؟ حضرت فرمود: آرى، كسى كه لباس ساده بپوشد و مركبش تكبّرآور نباشد و همنشين با فقرا و مساكين باشد.

بحارالانوار، ج 77، ص 90

نور هدايت

استكبار و تكبّر از سرچشمه هاى مهمّ بسيارى از گناهان است. در منابع اسلامى آمده، اوّل گناهى كه در عالَم انجام گرفت گناه ابليس بود و آن هم ناشى از استكبار بود كه منتهى به كفر، بلكه به ستيز با خداوند شد.

تكبّر انواعى دارد كه هر كدام اثر مخصوص به خود دارند:

ص: 596

1. تكبّر در مقابل خداوند. يعنى عدم تسليم كه منتهى به نافرمانى پروردگار مى شود و اين همان عدم ايمان است. قرآن مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ».(1)

2. تكبّر در مقابل بندگان خدا.

3. تكبّر در مقابل دستور پيامبر صلى الله عليه و آله.

4. تكبّر در مقابل حق. مثلًا من دانسته ام كه فلان چيز حق است، امّا تكبّر اجازه نمى دهد كه زير بار حق بروم.

شاخه هاى تكبّر

تكبّر شاخه هاى متعدّدى دارد، از جمله: خودبينى، خودپسندى، خودخواهى، خودبرتربينى، خودمحورى.

در آغاز انسان فقط خودش را مى بيند بعد از خودش خوشش مى آيد و سپس خودش را مى خواهد و رفته رفته خودش را با ديگران مقايسه مى كند و مى گويد:

من از همه برتر و بالاترم! بعد مى گويد: حال كه از همه برتر و بالاترم بايد من محور باشم و همه دور من بچرخند. و اين را خودمحورى مى گويند. چنين صفتى سبب مى شود كه براى خودش در جامعه برترين و بالاترين مقام را قائل شود و ديگران را بنده و عبيد خودش بخواهد. البتّه تكبّر ممكن است شاخه هاى ديگرى هم داشته باشد.

آثار تكبّر

براى تكبّر آثار زيادى شمرده اند، از جمله:

پرده اى بين انسان و عيب هايش مى افكنَد كه باعث مى شود عيب هاى خود را نبيند، بلكه آنها را حُسن و خوبى مى بيند، نقاط ضعف را نقاط قوّت مى بيند


1- سوره غافر، آيه 60.

ص: 597

و بيچاره و بدبخت كسى كه نتواند بر اثر غرور و خودخواهى، عيب ها و محاسن خود را از هم تشخيص دهد كه اين بزرگ ترين سدّ راه تكامل انسان است.

علمايى كه درباره سير و سلوك چيزهايى نوشته اند، مهم ترين مرحله اى را كه بر آن تأكيد مى كنند تكبّر است. يعنى هيچ مرحله اى را در سير و سلوك از اين بالاتر نمى دانند، زيرا انسان به مقام لقاءاللّه و قرب به خدا نمى رسد مگر آنكه بتواند خودش را فراموش كند و غير از او را نبيند و نخواهد و به غير از او نينديشد.

ولى اگر خودش را فراموش نكند، به خود مى انديشد و به خود انديشيدن هم شرك است. موحّد حقيقى آن است كه فقط محو جمال او شود و اين هم بسيار مشكل است. اهل علم به شدّت با اين موضوع روبه رو هستند، زيرا مردم با آنها احوال پرسى و احترام و اكرام مى كنند، برايشان صلوات مى فرستند و برخى متملّقان انسان را به عرش اعلى مى برند. روح بسيار قوى و نيرومندى مى خواهد كه انسان خودش را گم نكند.

در ذيل حديث آمده كه كسى مى پرسد اى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، آيا ممكن است از كبر نجات يافت؟ حضرت فرمود: آرى. سپس امورى را ذكر كرد كه براى مثال است، مثل اينكه لباس ساده بپوشد، مركبش تكبّرآور نباشد، گوسفندش را خودش بدوشد و همنشين با نيازمندان و فقرا باشد. خلاصه منظور اين است كه بت تكبّر شكسته شود.

عوامل غرورشكن

برخى مردم با دست يافتن به امكانات مادّى و رسيدن به مال و مقام مغرور مى شوند و اين غرور، دشمنى بزرگ براى سعادت انسان هاست. قرآن مى فرمايد سرانجام، انسان مغرور سر از شرك و كفر درمى آورَد؛ به همين دليل قرآن كه كتاب عالى تربيت است از راه هاى مختلف براى در هم شكستن اين غرور استفاده مى كند:

ص: 598

گاه فنا و نيستى و ناپايدار بودن سرمايه هاى مادّى را مجسّم مى كند(1) گاهى هشدار مى دهد كه همين سرمايه هاى شما ممكن است دشمن جانتان شود(2) و زمانى با ذكر سرنوشت مغروران تاريخ، همچون قارون ها و فرعون ها، به انسان بيدارباش مى دهد. گاه دست انسان را گرفته و به گذشته زندگى او، يعنى آن گاه كه نطفه بى ارزش يا خاك بى مقدارى بود مى بَرد و يا آينده او را كه همين گونه است در برابر چشمانش مجسّم مى سازد، تا بداند در ميان اين دو ضعف و ناتوانى، غرور كار احمقانه اى است.(3) به اين ترتيب از هر وسيله اى براى در هم شكستن اين خوى شيطانى كه در طول تاريخ سرچشمه جنايات بزرگى شده است، بهره مى گيرد.

ولى مسلّماً انسان هاى باايمان و پرظرفيّت و واقع بين، هرگز با رسيدن به مقام يا ثروت گرفتار اين خوى زشت نمى شوند. آنان نه تنها مغرور نمى شوند، بلكه كمترين تغييرى در برنامه زندگيشان پديدار نمى گردد. آنان همه اين امور را زينت هاى عاريتى مى شمرند كه با وزش يك نسيم فرو مى ريزند.

تكبّر در روايات اهل بيت عليهم السلام

در خطبه قاصعه از اميرمؤمنان على عليه السلام هنگام نكوهش كبر و خودبرتربينى مى خوانيم كه فرمود: «

فَاعتَبِرُوا بِما كانَ مِن فِعلِ اللّهِ بِإبلِيسَ إذ أحبَطَ عَمَلَهُ الطَّويلَ وَجَهدَهُ الجَهيدَ وَكانَ قَد عَبَدَ اللّهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَةٍ عَن كِبرِ ساعَةٍ واحِدَةٍ. فَمَن ذا بَعدَ ابليسِ يَسلَمُ عَلَى اللّهِ بِمِثلِ مَعصِيَتِهِ وَأهلِ الأرضِ كَلّا ما كانَ اللّهُ سُبحانَهُ لِيُدخِلَ الجَنَّةَ بَشَراً بِأمرٍ أخرَجَ بِهِ مِنها مَلَكاً. انَّ حُكمَهُ في أهلِ السَّماءِ وَالأرضِ لَواحِدٌ

؛ پند و عبرت گيريد به آنچه خداوند با ابليس رفتار كرد آن گاه كه اعمال و عبادات طولانى و تلاش


1- سوره كهف، آيات 45 و 46.
2- سوره توبه، آيه 55.
3- رك: آيه 6 سوره طارق، آيه 8 سوره سجده، آيه 38 سوره قيامت.

ص: 599

و كوشش هايش را كه شش هزار سال بندگى خدا كرده بود به ساعتى تكبّر ورزيدن بر باد داد. با اين حال چه كسى بعد از ابليس مى تواند از كيفر خدا در برابر انجام دادن همان معصيت مصون بماند. نه، هرگز ممكن نيست خداوند انسانى را به بهشت بفرستد در برابر كارى كه به آن فرشته اى را از بهشت رانده است. حكم خداوند درباره اهل آسمان و زمين يكسان است».(1) در روايتى امام صادق عليه السلام فرمود: «

اصُولُ الكُفرِ ثَلاثَةٌ: الحِرصُ وَالْإستِكبارُ وَالحَسَدُ. فَأمّا الحِرصُ فإنَّ آدَمَ حينَ نُهِىَ عَن الشَّجَرَةِ حَمَلَهُ الحِرصُ عَلى ان اكَلَ مِنها وَأمّا الإستِكبارُ فإبليسُ حَيثُ امِرَ بِالسُّجُودِ لِآدَمَ فَأبى وَأمّا الحَسَدُ فَابنا آدَمَ حَيثُ قَتَلَ أحَدُهُما صاحِبَهُ

؛ اصول و ريشه هاى كفر و عصيان سه چيز است: حرص و تكبّر و حسد. حرص سبب شد كه آدم از درخت ممنوع بخورد، تكبّر سبب شد كه ابليس از فرمان خدا سر پيچى كند، حسد سبب شد كه يكى از فرزندان آدم ديگرى را بكشد».(2) در روايتى از امام باقر و امام صادق عليهما السلام مى خوانيم كه فرمودند: «

لا يَدخُلُ الجَنَّةَ مَن في قَلبِهِ مِثقالُ ذَرَّةٍ مِن كِبرٍ

؛ هر كه به اندازه ذرّه اى كبر در قلبش باشد داخل بهشت نمى شود».(3) از پندهاى خداوند به موسى عليه السلام است كه: «

يا مُوسى ضَعِ الكِبرَ وَدَعِ الفَخرَ وَاذْكُرْ أنَّكَ ساكِنُ القَبرِ فَليَمنَعكَ ذلِكَ مِنَ الشَّهَواتِ

؛ تكبّر را رها كن و دست از فخرفروشى بردار و به ياد آور كه تو در قبر سكونت خواهى يافت. بايد اينها تو را از شهوات بازدارد».(4)


1- نهج البلاغه، خطبه 192.
2- كافى، ج 2، ص 289، ح 1.
3- همان، ص 310، ح 6.
4- بحار الانوار، ج 77، ص 35.

ص: 600

اشرار امّت

اشاره

19

يا اباذَر، سَيَكُونُ ناسٌ مِن امَّتي يُولَدُونَ فِى النّعَمِ وَيُغذَوْنَ بِهِ هِمَّتُهُم ألوانُ الطَّعامِ وَالشَّرابِ وَيَمدَحُونَ بِالقَولِ أولئِكَ شَرارُ امَّتي.

اى ابوذر، به زودى گروهى از امّت من در ناز و نعمت رشد مى كند و همّتشان غذاها و نوشيدنى هاى رنگارنگ است و اهل ستايش هستند. اينان بدترين امّت من اند.

نور هدايت

اصل اوّل در اسلام در مورد نعمت هاى الهى استفاده از آنهاست. قرآن در اين باره در آيه 32 سوره اعراف مى فرمايد: « «مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيّبَاتِ مِنَ الرّزْقِ»؛ بگو: چه كسى زينت هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده و روزى هاى پاكيزه را حرام كرده است؟».

و در آيه 51 سوره مؤمنون مى فرمايد: « «يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا»؛ اى پيامبران، از غذاهاى پاكيزه بخوريد و كارى نيك كنيد».

همچنين آيات متعدّدى داريم كه استفاده از نعمت هاى الهى را مجاز شمرده است. البتّه اين به عنوان يك اصل پذيرفته شده، ولى مهم اين است كه در اينجا عناوين ديگرى هم پيدا مى شود كه انسان بايد مراقب آنها باشد.

اوّل عنوانى كه پيدا مى شود اين است كه زندگى مرفّه هدف براى انسان شود و بقيّه چيزها را در مسير آن قرار بدهد. از آغاز در ميان ناز و نعمت پرورش يابد

ص: 601

و بزرگ شود و تمام تلاش او فقط همين باشد. اسلام هيچ گاه به چنين چيزى راضى نيست و حتّى آنجا كه مى گويد «يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيّبَاتِ» همراه با آن كار نيك را ذكر كرده است. يعنى از طيّبات در مسير عمل صالح استفاده كنيد.

يا در آيه 31 سوره اعراف، « «خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلّ مَسْجِدٍ»؛ زينت خود را هنگام رفتن به مسجد با خود برداريد!» هدف مسجد نيست، بلكه « «أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ»؛ زمين خدا وسيع است».(1) همه اينها بايد در مسير عبوديّت و بندگى قرار گيرد، چرا كه اگر هدف شد از مسير اصلى منحرف شده است.

دومين شكلى كه ممنوع است، غفلت زا بودن آن است. يعنى زندگى مادّى انسان را از خدا غافل و بى خبر كند و زندگى مرفّه هم انسان را به خودش مشغول سازد. يعنى غافل كننده باشد. اينجاست كه اسلام دستور زهد، روزه و ترك تمنيّات نفس را داده.

در حديثى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله فرمود: «من گاهى روزه مى گيرم و گاهى افطار مى كنم. آن گاه كه افطار مى كنم شكرِ خدا را به جا مى آورم و آن گاه كه روزه مى گيرم به ياد گرسنگان ام».

اگر انسان در نعمت به ياد خدا باشد و در محروميّت به ياد محرومان، نشانه اين است كه نعمت او را غافل و بى خبر نساخته. و چنانچه در محروميّت به ياد محرومان باشد، ولى در نعمت غافل از خدا، اينجاست كه زيادى نعمت باعث غفلت مى شود.

بايد در داستان قوم سبا انديشه كرد كه بسيار آموزنده است، چنانكه قرآن مى فرمايد: « «لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِى مَسْكَنِهِمْ آيَةً جَنَّتَانِ عَنْ يَمِينٍ وَ عَنْ شِمَالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبّكُمْ»؛ براى قوم سبا در محلّ سكونتشان نشانه اى (از قدرت الهى) بود: دو باغ بزرگ و گسترده از راست و چپ (رودخانه عظيم؛ و به آنها گفتيم:) از روزى پروردگارتان بخوريد».(2)


1- سوره زمر، آيه 10.
2- سوره سباء، آيه 15.

ص: 602

قوم سبا جمعيّتى بودند كه در جنوب جزيره عربستان مى زيستند و داراى حكومتى عالى و تمدّنى درخشان بودند.

خاك يمن بسيار حاصلخيز بود، امّا چون رودخانه مهمّى نداشت از آن بهره بردارى نمى شد. باران هاى سيلابى در كوهستان ها مى باريد و آب هاى آن در دشت ها به هدر مى رفت. مردم به فكر استفاده از اين آب ها افتادند و سدهايى در نقاط حسّاس ساختند كه از همه مهم تر و پرآب تر «سدّ مأرب» بود.

مأرب شهرى بود در انتهاى يكى از اين درّه ها كه سيل هاى عظيم كوه هاى «صراط» از كنار آن مى گذشت. در دهانه اين درّه و دامنه دو كوه «بلق» سدّ عظيم و نيرومندى بنا كردند. به قدرى آب ذخيره پشت سد زياد شد كه با استفاده از آن توانستند باغ هاى زيبا و كشتزارهاى پربركت در دو سوى مسير رودخانه اى كه به سد منتهى مى شد ايجاد كنند.

قريه هاى آباد اين سرزمين به هم متّصل بود و سايه هاى گسترده درختان دست به دست هم داده، آن قدر ميوه هاى فراوان بر شاخسارشان ظاهر شده بود كه مى گويند هرگاه كسى سبدى روى سر مى گذاشت و از زير آنها مى گذشت ميوه ها پشت سر هم در آن مى افتاد و در مدّت كوتاهى سبد پر مى شد.

وفور نعمت آميخته با امنيّت، محيطى بسيار مرفّه براى زندگى پاك آماده ساخته بود؛ محيطى مهيّا براى اطاعت پروردگار و تكامل در جنبه هاى معنوى.

امّا اين قوم قدر اين همه نعمت را ندانستند، خدا را به دست فراموشى سپردند، به كفران نعمت و فخرفروشى پرداختند و به اختلافات طبقاتى دامن زدند.

در برخى تواريخ آمده است كه موش هاى صحرايى دور از چشم مردم مغرور و مست، در ديواره اين سدّ خاكى لانه و آن را از درون سست كردند. باران شديدى باريد و سيلاب عظيمى به راه افتاد. ديواره هاى سد كه قادر به تحمّل فشار سيلاب نبود يكباره در هم شكست و آب هاى متراكم پشت سد بيرون

ص: 603

ريخت و تمام آبادى ها، باغ ها، كشتزارها و زراعت ها و چارپايان را تباه كرد و قصرها و خانه هاى مجلّل را ويران و آن سرزمين آباد را به صحرايى خشك و بى آب و علف مبدّل ساخت. از آن همه باغ هاى خرّم و درختان باروَر تنها چند گياه تلخ و درخت شورگز و سدر بر جاى ماند. مرغان غزلخوان از آنجا كوچ كردند و بوم ها و زاغان جايشان را گرفتند.

آرى، هنگامى كه خداوند بخواهد قدرت نمايى كند، تمدّنى عظيم را با چند موش بر باد مى دهد، تا بندگان به ضعف خود آشنا شوند و هنگام قدرت مغرور نشوند.(1) اين مطلب ممكن است براى اهل علم هم پيدا شود كه خداى ناكرده در مسابقه تجمّل پرستى بيفتند، به دنبال منازل باشكوه، وسيله نقليّه باشكوه و ساير تجمّلات بروند و در نتيجه از خداوند غافل شوند و چنين سرنوشتى نصيبشان شود. اين عنوان دوم هم به عنوان ثانوى، استفاده از نعمت هاى الهى را براى انسان ممنوع مى كند.

عنوان سوم اين است كه هر روز مى بينيم مردم به سختى روزگار را سپرى مى كنند، همان گونه كه اميرمؤمنان على عليه السلام اشاره فرمود: آيا من سير بخوابم در حالى كه در اطراف من شكم هاى گرسنه است؟ در چنين محيطى كه اين همه گرسنه و محروم است، من نبايد به خودم برسم و تمام همّ و غمّ من خودم و زندگيم باشد و از ديگران بى خبر بمانم.

گاهى هم يك عنوان چهارمى پيدا مى كند و آن اين است كه آنان كه اسوه و الگوى مردم هستند، استفاده از برخى نعمت ها براى آنها ممنوع است. اين يك عنوان ثانوى است براى يك صنف خاص. ممكن است استفاده از آن وسايل براى ديگران خوب باشد، امّا براى كسى كه الگوى مردم است نامناسب.

بنابراين بايد در مشكلات روزگار با مردم بود و همين اندازه كه آقاى محل


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 18- 19 سوره سبأ.

ص: 604

است در غم ها و محروميّت هاى آنها شريك باشد، چون آقاى محل شدن هم ساده نيست. امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد: آقا كسى است كه با مردم در مشكلات شريك باشد. امّا كسى كه غرق در نعمت است و از اينكه ديگران به صورت نوكر و دست به سينه در مقابل او بايستند لذّت مى بَرد، اين آقاى مردم نيست.

حقيقت كفران نعمت

كفران نعمت تنها به اين نيست كه انسان ناسپاسى خدا كند، بلكه هرگونه بهره گيرى انحرافى و سوءِاستفاده از نعمت، كفران نعمت است. اصولًا حقيقت كفران نعمت همين است و ناسپاسى در درجه دوم قرار دارد. همان گونه كه شكران نعمت به معنى صرف نعمت در آن هدفى است كه براى آن آفريده شده و سپاس گويى با زبان در درجه بعد است، اگر با زبان هزاران الحمدللّه بگويى ولى عملًا از نعمت سوءِاستفاده كنى كفران نعمت كرده اى.

در همين عصرى كه ما در آن زندگى مى كنيم بارزترين تبديل نعمت به كفران به چشم مى خورَد. نيروهاى مختلف جهان طبيعت، در پرتو هوش و ابتكار خدادادى بشر، به دست انسان ها مهار شده و در مسير منافع او به كار افتاده است.

اكتشافات علمى و اختراعات صنعتى چهره اين جهان را دگرگون ساخته، بارهاى سنگين از روى دوش انسان ها برداشته شده و بر دوش چرخ هاى كارخانه ها قرار گرفته است. مواهب و نعمت هاى الهى بيش از هر زمان ديگر است و وسايل نشر انديشه و گسترش علم و دانش و آگاهى از همه جاى جهان در دسترس همگان قرار گرفته و مى بايد در چنين عصرى مردم اين جهان از هر نظر انسان هاى خوشبختى باشند، هم از نظر مادّى و هم از نظر معنوى.

ولى به خاطر تبديل اين نعمت هاى بزرگ الهى به كفر و صرف كردن نيروهاى شگرف طبيعت در راه طغيان و بيدادگرى و به كار گرفتن اختراعات و اكتشافات در راه هدف هاى مخرّب، به گونه اى كه هر پديده تازه صنعتى نخست مورد

ص: 605

بهره بردارى تخريبى قرار مى گيرد و جنبه هاى مثبت آن در درجه بعد است.

خلاصه اين ناسپاسى بزرگ كه معلول دور افتادن از تعليمات سازنده پيامبران خداست، سبب شده كه قوم و جمعيّت خود را به دارالبوار (هلاكت) بكشانند، همان دارالبوارى كه مجموعه اى است از جنگ هاى منطقه اى و جهانى، با همه آثار تخريبى اش. همچنين ناامنى ها و ظلم ها و فسادها و استعمارها و استثمارها كه سرانجام دامان بنيانگذارانش را خواهد گرفت، چنانكه در گذشته ديديم و امروز هم با چشم مى بينيم.

چه جالب قرآن پيش بينى كرده كه هر قوم و ملّتى كفران نعمت هاى خدا كنند مسيرشان به سوى دارالبوار است.(1)


1- رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 28- 30 سوره ابراهيم.

ص: 606

خطر تصوّف

اشاره

20

يا اباذَر، يَكُونُ فى آخِرِ الزَّمانِ قَومٌ يَلبَسُونَ الصُّوفَ فى صَيفِهِم وَشِتائِهِم يَرَوْنَ انَّ لَهُمُ الفَضلَ بِذلِكَ عَلى غَيرِهِم اولئِكَ تَلعَنَهُم مَلائِكَةُ السَّماواتِ وَالأرضِ.

اى ابوذر، در آخرالزّمان گروهى اند كه لباس پشمى در تابستان و زمستان مى پوشند و گمان مى كنند با اين كار بر ديگران برترى دارند. اينان كسانى اند كه ملائكه آسمان ها و زمين لعنتشان مى كنند.

نور هدايت

در حديث مورد بحث، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اشاره به مطلب مهم و سربسته اى كرده و آن اين است كه در آخر الزّمان جمعيّتى مى آيند كه در تابستان و زمستان لباس پشمى مى پوشند و اين كار را براى خود نشانه فضيلت مى دانند. آنها از جمله كسانى اند كه ملائكه آسمان و زمين لعنتشان مى كنند.

در معناى حديث دو احتمال وجود دارد:

نخست اينكه مراد حضرت رياكاران است. انسان هاى رياكار و خودبرتربين، در تابستان كه مردم لباس هاى نازك مى پوشند، لباس هاى ضخيم (پشمين و خشن) به تن مى كنند و در واقع مى خواهند در بين مردم به زهد و تقوا و فضيلت معروف و انگشت نما شوند. و اين لباس شهرت است. اگرچه برخى علما

ص: 607

مى گويند لباس شهرت آن است كه برخلاف زندگى انسان است، ولى ما از احاديث اين را نفهميديم و لذا مى گوييم: لباس شهرت لباسى است كه انسان بخواهد خود را مشهور به زهد و ورع و تقوا كند، نه هر شهرتى. و اين معنا مطابق با لحن روايات است.

تفسير دوم اين است كه حديث اشاره است به صوفيّه و متصوّفه، زيرا صوفيگرى از صدر اسلام وارد اسلام نشده بود، بلكه از جمله افكار التقاطى و وارداتى است كه از قرن دوم به اين طرف همراه با افكار هندى و يونانى از ممالك ديگر وارد اسلام شد و از طريق ترجمه كتاب ها به ممالك اسلامى منتقل گرديد. به اين ترتيب (طبق اين تفسير) حضرت محمّد صلى الله عليه و آله خبر غيبى مى دهد كه در آينده در بين امّت من گروهى پيدا مى شوند و اين لعن شديد كه در روايت آمده متناسب با انحراف مكتبى است نه انحراف فردى؛ چرا كه ممكن است انسانى را لعن كنند، امّا نه به اين شدّت.

در اينجا با اطّلاعاتى كه از گذشته دارم قدرى به بحث در مورد اين موضوع انحرافى مى پردازم:

خطرهاى تصوّف

تصوّف خطرى است بس بزرگ براى اسلام و تشيّع و روحانيّت شيعه.

خطر اوّل اين است كه تصوّف راهش را از راه علم جدا مى كند. اينان معتقدند كه راه عقل راه منحرفى است كه انسان را به حقيقت نمى رسانَد و پاى استدلاليان چوبين است، بلكه بايد راهِ دل را پيمود و استدلالات را دور ريخت.

در خانقاه ها كه مراكز آنهاست، سخن از كتاب و علم، بحثى زشت و زننده محسوب مى شود. يكى از اصحاب تصوّف در اين باره مى گويد: قبلًا كه به مدرسه مى رفتم و درس مى خواندم و بعد در خانقاه به خدمت شيخ و ساير ياران مى رسيدم، كتاب و قلم و دوات را پنهان مى كردم كه مبادا آنها ببينند. روزى دواتم

ص: 608

بيرون افتاد، يكى از هم مسلك هايم رو به من كرد و گفت: اين را بردار و عورتت را بپوشان. آنها دوات را عورت و چيزى زشت كه نمايان شده مى پنداشتند و با كتاب و دفتر اين گونه برخورد مى كردند.

در حالات جمعى از آنها نوشته اند كه هر چه كتاب داشتند در رودخانه ريختند. يكى از آنها كه همه كتاب هايش را دور ريخته بود، در خواب ديد كه به او مى گويند چنين و چنان كن و وقتى آنها را انجام داد به محضر شيخ رفت. او گفت: اگر دور نينداخته بودى هيچ بهره اى از محضر شيخ نمى بردى.

آنها با علم و عالم چنين دشمنى دارند. ممكن است كه صوفى امروزى چنين نگويد، امّا اينها مسائلى است كه در تاريخچه تصوّف ثبت شده است كه علم را حجاب مى دانند و عالِم را راهزن راه مى شمارند، چنين جمعيّتى معلوم است كه براى آنها حساب خاصّى باز شده.

اگر در برخى كتاب ها جمله «العِلمُ حِجابُ الاكبر» نوشته، مسلّماً منظور علمى است كه باعث غرور و خودخواهى انسان مى شود وگرنه هيچ كس ذات علم را نكوهش نمى كند، لذا اگر چنين جمله اى هم بود بايد آن را تأويل كرد. اين همه آيات و روايات در مدحِ علم و عالم داريم. قرآن مى فرمايد: «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ»(1) از اين آيه استفاده مى شود كه فقط علما به مقام قرب خداوند راه مى يابند. روز قيامت وقتى (جوهر) مداد علما با خون شهدا سنجيده مى شود مداد علما برتر است.

در حديثى امام صادق عليه السلام فرمود: «

فَتُوزَنُ دِماءِ الشُّهَداءِ مَعَ مِدادِ العُلَماءِ فَيَرجَحُ مِدادُ العُلماءِ عَلى دِماءِ الشُّهَداءِ

؛ خون شهيدان را با مداد دانشمندان مى سنجند، پس رجحان دارد مركّب و جوهر دانشمندان بر خون شهيدان».(2) اينها را كه نمى شود هيچ پنداشت.


1- سوره غافر، آيه 28.
2- بحار الانوار، ج 2، ص 14، ح 26.

ص: 609

حال در اينجا شايد اين سؤال مطرح شود كه چرا با علم چنين برخوردى دارند؟

جواب اين است كه اينان اعتقاداتى دارند كه با استدلالات عقلى هماهنگى و سازگارى ندارد و با احاديث و آيات هم مطابقت نمى كند.

خطر دوم اين است كه اينان مرجعيّت و روحانيّت و اين گونه مسائل را قبول ندارند و مقام پير طريقت را بالاتر از مراجع مى دانند و نزد آنها علما از قِشريّون و شيوخ صوفيّه از لُبيّون شمرده مى شوند. يعنى علما را در مرحله شريعت و خودشان را در مرحله طريقت و حقيقت مى دانند.

با توجّه به اين ديدگاه به دستور شيوخشان، شكستن قوانين اسلامى را مجاز مى دانند.

در تاريخچه آنها آمده كه مثلًا وقتى فلانى شروع به سير و سلوك در طريق تصوّف كرد، هر چه مال داشت به دريا ريخت. به كتاب احياء العلوم غزّالى كه از بزرگان و اكابرشان است و همه آنها او را قبول دارند مراجعه كنيد كه چه سخنان عجيب و غريبى دارد، حتّى بر خلاف مسلّمات فقه.

وى مى گويد: من مدّتى به مسجد الحرام رفته، دور خانه خدا طواف مى كردم، امّا چون به حق رسيدم ديدم كه خانه خدا به گرد من طواف مى كند. كسى كه چنين عقيده اى دارد ديگر پايبند به مكّه و مدينه نيست.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با آن مقامش تا آخر عمر حج به جا آورد، ولى اين آقا مى گويد خانه خدا دور من طواف مى كرد.

اينها به كسى كه براى سر سپردن نزدشان مى رود، اوّل دستور مى دهند كه بايد رابطه با آخوند و روحانى را قطع كنى، در حالى كه امام زمان (عج) براى زمان غيبت دستور فرمود كه «

فَارجِعُوا فيها الى رُواةِ حَديثِنا

؛ مراجعه كنيد به راويان گفتارهاى ما».(1)


1- كمال الدّين و تمام النعمة، ص 484؛ وسائل الشيعه، ج 27، ص 140.

ص: 610

ما معتقديم در زمان غيبت به هيچ مقامى جز فقها و مراجعى كه احكام خدا را از كتاب و سنّت استنباط مى كنند نبايد مراجعه كرد. از آنها مى پرسيم اين كسى كه نامش را شيخ گذاشته اى آيا مرجع است؟ اگر نيست به چه دليلى اطاعتش را واجب مى دانى؟ مفترض الطّاعة بودنش از كجاست؟ چون كسى را نداريم كه مفترض الطّاعة باشد جز پيامبر صلى الله عليه و آله و امام و نايب امام كه مبيّن كلمات امام است.

پس مخالفت آنها با علم برايشان سود دارد و آن مفترض الطّاعة شمردن غير مرجع است.

خطر سوم ساده بودن تأويل و تفسير آيات و روايات است. آنها با الفاظ كتاب و سنّت بازى مى كنند كه اين خودش داستان بسيار مفصّلى دارد. يعنى الفاظ كتاب و سنّت در دستشان مانند موم است و به هر شكلى كه بخواهند تفسير مى كنند. به عبارت ديگر، تأويل در ميان آنها بسيار ساده و آسان است.

به يك نمونه از توجيهات و تفسير آنها توجّه كنيد:

مى گويد همه چيز را كنار انداختم و فقط قرآن را گرفتم، به اين آيه رسيدم كه « «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ»؛ بگو: اللّه سپس رهايشان كن» گفتم اين هم غير خداست.

جمله «ثُمَّ ذَرهُم» را با ميل خودش اين گونه تفسير مى كند، در حالى كه مراد قرآن از «ذرهم» بت هاست، يا منظور، مخلوقين است.

وقتى اينها با آيات و روايات اين گونه بازى مى كنند، معلوم است كه خيلى خطر دارند. و به همين دليل است كه عملًا براى خودشان ولايت بر احكام قائلند.

ما ولىّ فقيه را مجرى احكام مى دانيم و براى او ولايتى به حكم قائل نيستيم و احكام هم يا احكام و عناوين اوّليّه است يا احكام و عناوين ثانويه.

احكام دستورهايى است كه خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله داده اند، نه اينكه بگوييم حلال و حرام و واجبات را تغيير دهد. امّا اينها (صوفيّه) واقعاً احكام را تغيير مى دهند و بسيارى از مسلّمات اسلام را تغيير داده اند. احتمال مى دهم كه اين يكى از معانى روايت باشد، نه اينكه منحصر در همين يكى باشد.

ص: 611

يكى از شيوخ آنها مى گويد: روز قيامت كه مى شود همه در سيطره جاه من اند حتّى محمّد و آلش. يا اينكه مى گويند: رجبيّون، كسانى اند كه در عالم مكاشفه، شيعه را به صورت خوك مى بينند.

براى اطّلاع بيشتر در مورد اين فرقه، مطالبى درباره تاريخچه تصوّف را از كتاب جلوه حق به قلم حضرت آيةاللّه العظمى مكارم شيرازى در اينجا مى آوريم.

مورّخان نقل كرده اند كه پيش از ظهور اسلام، بلكه پيش از ميلاد حضرت مسيح عليه السلام جمعى بودند كه خود را «عشّاق جمال اللّه» و «الواصل إلى اللّه» معرّفى مى كردند، ولى از آغاز پيدايى آنها اطّلاع چندانى در دست نيست، چنانكه اساساً معلوم نيست كه اين مسلك در كدام نقطه جهان پديد آمده است. برخى معتقدند كه از هندوستان و برخى ديگر مبدأ آن را شام و مصر مى دانند، امّا در اينكه اين گروه پيش از ميلاد در جهان بوده اند شايد هيچ گفت وگويى بين مورّخان نيست.

ورود تصوّف به اسلام

در قرن دوم هجرى يعنى زمانى كه همّت خلفاى بنى عبّاس بر نشر علوم ديگران و ترجمه آنها به زبان عربى قرار گرفت و ازاين رو افكار عمومى به جنب و جوش افتاد و طبعاً بازار مذاهب گوناگون رونق گرفت، يكى از مسلك هايى كه در ميان مسلمين جايگاهى براى خود باز كرد همين مسلك «تصوّف» بود و تدريجاً بر اثر عواملى پيروانى پيدا كرد و به خصوص در ميان اهل تسنّن پيروان بيشترى براى آن پيدا شد و سرانجام بساط خود را در ميان «اماميه» هم گسترد و جمعى را به خود مشغول ساخت.

به گواهى پاره اى از اخبار، اوّل كسى كه بذر اين مسلك را در سرزمين اسلام پاشيد، ابوهاشم كوفى بود. در كتاب حديقة الشيعه از امام حسن عسكرى عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «

انَّهُ كانَ فاسِدَ العَقيدَةِ جِدّاً وَ هُوَ الَّذي ابتَدَعَ مَذهَباً يُقالُ لَهُ «التَّصَوُّفُ

» وَجَعَلَهُ مَقَرّاً لِعَقيدَتِهِ الخَبيثَةِ

؛ او مردى فاسدالعقيده بود و همان كسى

ص: 612

است كه مذهبى به نام تصوّف اختراع كرد وآن را قرارگاه عقيده ناپاك خودساخت».(1) از جمله ادلّه اى كه پيدايى اين مسلك را در قرن دوم هجرى تأييد مى كند روايتى است كه در همان كتاب از امام صادق عليه السلام نقل شده: «يكى از ياران آن حضرت خدمتش عرض كرد در اين ايّام گروهى پيدا شده اند به نام صوفيّه، درباره آنها چه مى فرماييد؟ فرمود: ايشان دشمنان ما هستند كسانى كه به آنها تمايل پيدا كنند از ايشان خواهند بود و با آنها محشور مى شوند. به همين زودى ها گروهى از اظهار محبّت كنندگان به ما تمايل و شباهت به آنها پيدا مى كنند و خود را به القاب آنها ملّقب مى سازند و سخنان آنها را تأويل مى كنند. كسانى كه مايل به آنها شوند از ما نيستند و ما از ايشان بيزاريم و كسانى كه سخنان ايشان را رد و انكار كنند مانند كسانى اند كه در خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با كفّار نبرد كنند».

مؤيّد ديگر اينكه احاديثى كه در مذمّت صوفيّه و انتقاد از روش آنان وارد شده، نوعاً از حضرت امام صادق عليه السلام به بعد است.

در برخى اخبار تصريح شده كه اگر دوستداران ائمّه عليهم السلام به آنها تمايل پيدا كنند ايشان از آنها بيزار خواهند بود و حتّى در يكى از آنها آمده كه پس از آنكه امام هادى عليه السلام مذمّت فراوانى از صوفيّه كرد، يكى از ياران آن حضرت گفت: اگرچه آن صوفى معترف به حقّ شما باشد؟ حضرت مانند خشمناك به او نگاه كرد و فرمود: اين سخن را بگذار! كسى كه به حقوق ما معترف باشد راهى را كه سبب آزردن ماست نمى پيمايد. تا آنجا كه فرمود: «

وَالصُّوفيَّةُ كُلُّهُم مِن مُخالِفينا وَطَريقَتُهُم مُغايِرَةٌ لِطَريقَتِنا

؛ صوفيان همگى از مخالفان ما هستند و راه آنها از راه ما جداست».(2) مورّخان تصريح كرده اند كه پيش از زمان مذكور اسم و رسمى از تصوّف و صوفى در ميان مسلمانان نبود و اگر احياناً لفظ «صوفى» در كلمات برخى پيشينيان ديده شود دليل بر وجود اين مسلك در صدر اسلام نيست، زيرا عرب


1- خاتمة المستدرك، ج 2، ص 92.
2- اكليل المنهج في تحقيق المطلب، ص 129.

ص: 613

اين لفظ را بر «پشمينه پوش» اطلاق مى كند. مثلًا از حسن بصرى نقل كرده اند كه گفت: «رَأيتُ صُوفِيّاً في الطَّوافِ وَاعطَيتُهُ شَيئاً فَلَم يَأخُذْهُ؛ مرد پشمينه پوشى را هنگام طواف ديدم و چيزى به او دادم، نگرفت».

البتّه كسى نگفته است لفظ صوف و صوفى در زمان امام صادق عليه السلام پيدا شده و قبلًا در بين عرب نبوده تا اينكه به اين گونه سخنان استدلال كنند، بلكه منظور اين است كه گروهى خاص كه به اين نام معروف باشند در آن ايّام نبوده است.

و سخنى كه از حسن بصرى نقل شده كوچك ترين دلالتى بر اين موضوع ندارد.

چگونه آب و رنگ اسلامى به تصوّف داده شد

از آنجا كه اين گونه مسلك ها در هر محيطى وارد شود از روى قانون «تبعيّت از محيط» رنگ آن محيط را به خود مى گيرد، طرفداران تصوّف به زودى آب و رنگ اسلامى به آن دادند و بخشى از فرهنگ و دستورهاى اسلامى را به آن آميختند و براى وفق دادن اعتقادات خود با عقايد و احكام اسلامى دست به آيات و اخبارى زدند كه بسيارى از آنها از سنخ متشابهات قرآن و اخبار بود و در نهايت آن، زهّاد صدر اوّل و جمعى ديگر از معروفين و مشاهير اصحاب از قبيل سلمان و ابوذر را جزءِ خود دانسته و حتّى «خرفه» را به علىّ بن ابى طالب رساندند، در صورتى كه هيچ كدام اساس نداشت.

امروز هم براى حفظ ارتباط خود با بزرگان صدر اسلام، سلسله مشايخى كه هيچ سندى براى آن در دست نيست، ترتيب داده و به فعّاليّت مشغولند. ولى چون اصولًا طرز تفكّر و تربيت اسلامى با هرگونه دسته بندى در داخل اسلام سازش نداشت، به علاوه تطبيق تمام اصول تصوّف بر عقايد و احكام اسلامى ميسّر نبود، لذا با همه اين كوشش ها كار صوفيان چندان بالا نگرفت و از هر سو مورد حمله واقع شدند، امّا به هر حال در هر زمان در گوشه و كنار به اقتضاى زمان و محيط، كم وبيش هواخواهانى داشتند.

ص: 614

انشعابات زياد و انحطاط تصوّف

چون يكى از سرمايه هاى اصلى تصوّف اعمال ذوق و استحسان و به تعبير برخى «عرفان بافى» است و البتّه آن ضوابط معيّن و معيار ثابتى ندارد و همچون موم به هر شكلى بيرون مى آمد، روزبه روز مطالب تازه اى اختراع و بر تصوّف افزوده شد و چيزى نگذشت كه انشعابات بسيارى در اين رشته پديد آمد كه هر كدام روش و عقايد معيّن و جداگانه اى داشتند. كتاب ها به خصوص اشعار زيادى در اين باره نوشته و سروده شده و بدان پايه است كه اگر امروز بخواهيم درباره شعب مختلف تصوّف و عقايد عجيب و غريب هر يك گفت وگو كنيم، قطعاً خالى از اشكال نيست و عجيب تر اينكه روزبه روز بر تعداد سلسله هاى آنها افزوده مى شود و هرگاه شيخ طريقت از دنيا مى رود چند شيخ ديگر با چند گرايش و عقيده مختلف جاى او را مى گيرند.

ولى اين پيشامد امرى بود طبيعى چون هر دسته و گروهى كه از معيارها و ضوابط معيّنى استفاده نكند و مانند تصوّف بر روى محور ذوق و استحسان و مكاشفه و خواب دور بزند به همين سرنوشت دچار خواهد شد و اين اختلافات زمينه را براى انحطاط آماده مى سازد.

از سوى ديگر، بر اثر فعّاليّت دانشمندان و علما و فراهم شدن وسايل نشر كتاب و سهولت ارتباطات و عوامل ديگر، چشم و گوش ها باز و پرده از روى بسيارى از كارها برداشته شده، در اين هنگام كاخ تصوّف رو به ويرانى گذارد و بازار صوفيان كساد شد. همچنان كه بر اثر ترقّى علوم تجربى، طبيعيّات فلسفه قديم يونان كه عالم را در چهار ديوار «عناصر اربعه» حبس كرده بود و عالم حيات و زندگى را با ميخ هاى «أمزجه چهارگانه» به چهار ميخ كشيده بود به سوى اضمحلال رفت، همين طور مسلك تصوّف بر اثر مبارزات علماى بزرگ و روشن شدن اذهان عمومى رو به انحطاط گذارد.

روشن تر بگوييم: امروز روزى نيست كه كسى گفتار شيخ صفى الدين اردبيلى

ص: 615

را كه مى گفت: چهل شبانه روز به يك وضو نماز خواندم (1) باور كند و يا خريدار دعاوى عجيب بايزيد بسطامى باشد كه به او گفتند: فرداى قيامت مردمان در زير لواى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله باشند. گفت: به خدا، «لوائي أعظمُ مِن لواءِ محمّد؛ در آن روز پرچم من از پرچم محمّد بزرگ تر است».

يا اينكه كارهاى نادرست حسين بن منصور حلّاج را بشنود و بر آن لبخند نزند، از جمله شيخ عطّار در كتاب تذكرة الأولياء نقل مى كند كه حسين بن منصور حلّاج، دلقى داشت كه بيست سال از بدنش بيرون نياورده بود (خدا مى داند كه چگونه كثافات را از خود دور مى كرد و غسل هاى واجب را انجام مى داده است).

روزى به زور از بدنش بيرون آوردند ديدند كه شپش زده.

او باز نقل مى كند كه حسين بن منصور حلّاج، يك سال در مقابل كعبه در آفتاب ايستاد تا روغن از اعضاى بدنش بر سنگ مى ريخت.

اگر كسى حالات بزرگان صوفيّه را در كتاب هاى خودشان مطالعه كند نظير اينها را بسيار خواهد ديد. كيست كه امروز اين سخنان را بشنود و طرفداران آن را خرافى و اين عقايد را جزءِ خرافات نداند.

اين جمعيّتى را هم كه مى بينيد مانده اند براى آن است كه در وضع و روش خود تجديدنظر كرده و مقدارى از عقايد و كردارهاى پيشينيان را از آن حذف كرده و آن را به صورت ديگرى كه تا اندازه اى با وضع افكار عمومى محيط سازگار باشد درآورده اند.

اگر كسى بخواهد صدق اين سخنان بر او روشن شود كتاب هاى پيشينيان صوفيّه از قبيل تذكرة الاولياء، صفوة الصفا و نظاير آنها را كه شرح حال رؤساى صوفيّه است با كتاب هاى امروزى آنها مقايسه كند.

وآخر دعوانا أن الحمد للَّه رب العالمين.


1- صفوة الصفا، ص 258.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109